۱۳۹۰ مهر ۳۰, شنبه

فمينيسم سوسياليستی چيست؟


فمينيسم سوسياليستی چيست؟
باربارا اهرن رايک
ترجمه آزاده ارفع
Barbara Ehrenreich

اين مقاله که برای اولين بار در ژوئن سال 1976 به قلم" باربارا اهرن رايک"(1) انتشار يافته يکی از نوشته های کلاسيک در باره فمينيسم سوسياليستی است که عليرغم گذشت چند دهه همچنان اهميت خود را در تشريح اصول فمينيسم سوسياليستی حفظ کرده است. اين ترجمه از چاپ مجدد متن نوشته در نشريه " مانتلی ری ويو" انجام شده است.
اگرچه شايد فمينيسم سوسياليستی فرمولبندی روشنی نداشته اما برای مدت طولانی در سطوحی مطرح بوده است .تو زنی هستی در يک جامعه سرمايه داری . بعنوان زن درزندگی شغلی ات ، پرداخت صورت حساب هايت ، شوهر يا شوهر سابق ات ، مدرسه بچه هايت ، کار خانگی ، ظاهر زيبا داشتن يا نداشتن، مورد توجه قرار گرفتن يا نگرفتن ( درهر دو حالت کسی گوشش به حرفهايت بدهکار نيست).... وبسياری از مشکلات ديگر دچار رنج و غذاب هستی. اگر در باره همه اينها و ارتباط آنها با يکديگر فکر کرده و درپی آن باشی که اين وضعيت چگونه بايد دگرگون شود وبعد دنبال کلماتی باشی که همه اين مفاهيم را بطور خلاصه درخود بيان کند چاره ای نخواهی داشت جز انتخاب اصطلاح"فمينيسم سوسياليستی".
اکثر ما درست به همين شکل به فمينيسم سوسياليستی رسيديم. ما دنبال کلمه، اصطلاح يا جمله ای بوديم که همه دغدغه ها و اصولمان را بيان کند به گونه ای که سوسياليسم و فمينيسم هر يک به تنهائی قادر به بيان آن نبودند. بايد اذعان کنم که اکثر فمينيست هائ سوسياليستی که من ميشناسم از اصطلاح "فمينيسم سوسياليستی" چندان راضی نيستند.از طرفی اين اصطلاح طولانی است( برای کسانی که اميد چندانی به پيوند جنبش فمينيستی با سوسياليستی ندارند)، و از طرف ديگر خيلی کوتاه است( برای کسانی که از نظر آنها بايد خصلت انترناسيوناليسم سوسياليستي، ضدنژادپرستانه و ضددگرجنس باشی فمينيسم در آن بازتاب داشته باشد.)
مشکل اينجاست که با انتخاب هر اصطلاح( برچسب) جديد، حال هر چه که می خواهد باشد، بلافاصله فضای فرقه گرائی دامن زده می شود. فمينيسم سوسياليستی به يک چالش، به يک اصطلاح پر رمز و راز، به موضوعی در خود وبرای خود مبدل می شود. ما تا کنون سخنرانی ها، کنفرانس ها و مقاله هائی در باره فمينيسم سوسياليستی داشته ايم. اگرچه کاملا" آگاهيم که هم سوسياليسم و هم فمينيسم عظيم تر و گسترده از آن هستند که با چند سخنرانی و کنفرانس بتوان حق را درباره آنها ادا کرد.مردم و همين طور فمينيستهای سوسياليست پرو پاقرص با نگرانی از خود سوال ميکنند که واقعا" فمينيسم سوسيالستی چيست؟ در ميان برخی انتظار اين است که به اين مسئله در يک روز موعود ، شايد در يک سخنرانی ، کنفرانس و يا اين يا آن مقاله ای که قرار است بزودی منتشر گردد، پاسخ داده شود. و اين پاسخ نيز سنتز درخشانی از فمينيسم و سوسياليسم خواهد بود که اهميت دوران سازی داشته ونسبت به آن چه که مارکس ، فريد و "ولستونکرافت"(2) مطرح کرده اند جهشی به پيش را به نمايش خواهد نهاد. ديگرانی نيز وجود دارند که فکر می کنند فمينيسم سوسياليستی چيزی نيست مگر موجی که توسط چند فمينيست ناراضی و سوسياليست زن براه افتاد ه و دير يا زود باد آن خواهد خوابيد.
من ميخواهم به برخی از ابهاماتی که حول فمينيسم سوسياليستی به وجود آمده به پردازم.يک راه منطقی اين است که سوسياليسم و فمينيسم را هر کدام بطور جداگانه مورد بررسی قرار دهيم. يک سوسياليست و يا بطور مشخص يک مارکسيست دنيا را چگونه می بيند؟ و همينطور يک فمينيست؟ با اين شروع کنيم که مارکسيسم و فمينيسم يک نقطه مشترک مهم دارند: نگاه انتقادی به جهان! هردو اينها از عقلانيت مبتنی بر خرافات وعرف می گسلند و مارا وادار می سازند به تجربيات با شيوه جديدی نگاه کنيم. هردوی اين ها در پی شناخت دنيا هستند- نه به شکل ساکن و ايستا ( به شيوه مرسوم علوم اجتماعی سنتی )- بلکه با نگاهی که جهان را حاصل چالش اضداد می داند. آنها به نتايجی می انجامند که دردسرزا و پر شر و شور بوده و در همان حال از خصلت رهايی بخش برخوردار است. نميشود مارکسيست و فمينيست بود و درهمان حال دست بر روی دست گذاشته و تماشاگر باقی ماند. تجزيه و تحليل مارکسيستی و فمينيستی واقعيت های جهان را برملاء کرده و ما را وا می دارند که برای دگرگونی آنها وارد اقدام شويم.
مارکسيسم تکيه گاه خودش را بر ديناميسم(پويش) طبقاتی جامعه سرمايه داری قرار می دهد. هر جامعه شناسی ميداند که بی عدالتی کم و بيش شديد يکی از وجوه مشخصه جوامع سرمايه داری است. مارکسيسم معتقد است که اين بی عدالتی از روندی فرا می رويد که ذاتی سرمايه داری به مثابه يک نظام اقتصادی است. همه واحدهای توليدي، انرژی و منابع و.... يعنی امکاناتی که همه آحاد جامعه برای زندگی به آن نياز دارند در تملک اقليتی از مردم(طبقه سرمايه دار) می باشد.ضرورت عريان،اکثريت بزرگی از جامعه ( طبقه کارگر) را ناچار می کند برای ادامه حيات در برابر دريافت دستمزد، با شرايط ديکته شده توسط سرمايه داران، کارکنند. سود سرمايه دار حاصل پرداخت دستمزدی است که ازارزش واقعی توليدشده توسط کارگران کمتر می باشد و بنابراين مناسبات بين دو طبقه ضرورتا" به تضادی آشتی ناپذير مبدل می شود. سرمايه داری با استثمار طبقه کارگر است که ميتواند به موجوديت خود ادامه دهد. در تحليل نهايی آن چه که اين نظام را به عنوان نظام حاکم حفظ می کند، قهر است. طبقه سرمايه دار، مستقيم يا غير مستقيم، قهر سازمانيافته را از طريق ابزار دولتی يعنی پليس و زندان و غيره، کنترل می کند. تنها از طريق يک مبارزه انقلابی وکسب قدرت دولتی است که طبقه کارگر ميتواند آزادی خود و نهايتا" آزادی همه مردم را بدست آورد.
فمينيسم به نابرابری ديرآشنای ديگری ميپردازد.همه جوامع بشری نابرابری جنسی را به درجات مختلف با خود حمل می کنند.اگر در يک نگاه جوامع بشري، تاريخ و قاره های گوناگونی را که انسان در آن زندگی می کند، مورد مطالعه قرار دهيم، خواهيم ديد که در همه آنها وضعيت زنان به اين گونه است: وابستگی به اقتدار مردانه، چه در خانواده و چه در جامعه؛ شی وارگی زن به عنوان شکلی از مالکيت؛ تقسيم کار جنسی که در آن زنان به بچه داري، ارائه خدمات شخصی به مردان بزرگسال، و اشکال معينی از کار توليدی( که از موقعيت پائين مرتبه برخودار است) محدود ميشوند.
فمينيست ها تحت تاثير همه عوامل ذکر شده در بالا که خصلت جهانشمول دارد درپی توضيح داده های بيولوژيکی هستند که شالوده همه اشکال موجوديت نوع بشر را تببين می کند. مردان بطور متوسط از نظر فيزيکی قوی تر از زنان هستند، بويژه از زنان حامله يا زنانی که پس از زايمان فرزندان خود را نگهداری می کنند . فراتراز آن، مردان قدرت حامله کردن زنان را دارند.بدين ترتيب شکلی که نابرابری جنسی به خود می گيرد عليرغم تفاوت های موجود در فرهنگ های گوناگون-- در تحليل نهايی متکی است بر برتری فيزيکی مردان بر زنان . و اين بدان معنی است که برتری مردان حاصل اعمال قهر و يا تهديد به اعمال قهر است.
ريشه کهن و بيولوژيک برتری مردانه- واقعيت قهر اعمال شده توسط مردان- در قوانين و قراردادهائی که تنظيم کننده رابطه دو جنس در فرهنگ های گوناگون هستند، عموما" در هاله ای از ابهام پيچيده شده است. اما تحليل فمينيستی وجود برتری طلبی مردانه از طريق اعمال قهر را در اين قوانين و قراردادها بازشناخته و برملاء می کند. تهديد بالقوه و دائمی تعرض مرد از يک سو اخطاری است که متوجه زنان" بد "( يا زنان شورشی و سرکش) بوده و از سوی ديگر عاملی است که زنان "خوب" را به زانو زدن در برابر سلطه گری مرد می راند. پاداش زن " خوب" بودن( زن "آراسته" و " مطيع") عبارتست از معاف شدن از اعمال خشونت های گاه و بيگاه مردانه و در برخی موارد امنيت اقتصادی.
مارکسيسم نقاب از چهره خرافه "دموکراسی" و "پلوراليزم" آن، برگرفته و نشان می دهد که سرمايه داری نظام طبقاتی است که بر استثمار اجباری بنا شده است. فمينيسم به خرافه"غريزه" و عشق رومانتيک نقطه پايان نهاده و سلطه مردانه را به مثابه سلطه قهر افشاء ميکند. هردو تجزيه و تحليل ما را وا می دارد که به بی عدالتی های بنيادی توجه کنيم . برای آن که بتوانيم از خرافه ها رهائی يابيم، به قول مارکس،بايد برای آن چنان نظم اجتماعی تلاش کنيم که نيازی به حفظ خود از طريق خرافه ندارد.
می توان مارکسيسم و فمينيسم را با هم جمع بسته و نام آن را " فمينيسم سوسياليستی " نهاد. درحقيقت بسياری از فمينيست های سوسياليست مسئله را به اين شکل می بينند. از نظرآنها فمينيسم سوسياليستی نوعی التقاط است که فمينيسم را به سوسياليسم و سوسياليسم را به فمينيسم می آميزد. اگر مسئله را به اين شکل به حال خود رها کنيم دچار مشکل خواهيم شد چرا که مردم گيج شده و خواهند پرسيد " اين زن کدام يک از آن هاست" و يا اين که شما" تضاد اصلی را کدام يک از آنها" می دانيد.اين نوع سئوالات که ظاهرا" خيلی بجا و کوبنده به نظر می رسد اغلب ما را از راهی که در پيش گرفته ايم باز می دارند : " انتخاب کنيد"،"يا اين باشيد و يا آن"! اما می دانيم که فمينيسم سوسياليستی از انسجام سياسی برخودار بوده و پديده ای التقاطی و يا ملقمه گونه نيست.
برای دست يابی به انسجام سياسی بايد به مثابه فمينيست، خودمان را از فمينيست های ديگر و به مثابه مارکسيست از مارکسيست های ديگر متمايز کنيم. ما مارکسيستی از نوع فمينيست و فمينيستی از نوع مارکسيست آن هستيم. ما ناچاريم با کشيدن حصار، فمينيسم سوسياليستی را از فمينيسم و سوسياليسم فمينيستی را از سوسياليسم جدا کنيم( از بکار بردن اين اصطلاح معذرت می خواهم).تنها از اين طريق ممکن خواهد بود که جمع بست فمينيسم و سوسياليسم از کنار هم چيدن تناقض زای اين دو،فراتر برود.
من فکر ميکنم که بيشتر فمينيست های راديکال و سوسياليست فمينيست ها با مشخصات خلاصه ای که من در مورد فمينيسم برشمردم، موافق باشند . مشکل فمينيست های راديکال از نقطه نظر فمينيست های سوسياليست اين است که آنها از اين حد،فراتر نمی روند. فمينيسم راديکال در جهانشمولی سلطه همه جانبه مردسالاری چهارميخ شده است- واقعيتی که از نقطه نظر اين نوع فمينيسم هرگز نمی تواند دگرگون شود؛ همه نظام های اجتماعی پدرسالار هستند،امپرياليسم، نظاميگری و سرمايه داری بيان ساده خشونت درون زاد مردانه هستند و....
مشکل اين تفکر با فمينيسم سوسياليستی تنها آن نيست که فمينيسم راديکال مردان را کنار می گذارد( و هر نوع امکان سازش با آنها بر مبنای واقعا" انسانی و کاملا" تساوی طلبانه را مردود می شمارد) بلکه وحشتناک تر از آن اين است که بهمان سان از کنار بسياری از حقايق مربوط به زنان نيز می گذرد. مثلا توصيف يک کشور سوسياليستی مانند چين(3) به مثابه جامعه پدرسالار - من شنيده ام که فمينيست های راديکال در باره چين اين گونه قضاوت می کنند- به معنای ناديده گرفتن مبارزات واقعی و دست آوردهای ميليونها زن است. در حالی که سوسيال فمينيست ها می پذيردند که برخی چيزها در باره ستم جنسی جهانشمول و هميشگی است اما آنها تاکيد می کنند که ستم جنسی در اوضاع و احوال گوناگون اشکال متفاوتی به خود می گيرد و اين تفاوت ها از اهميت حياتی برخوردار است. ميان جامعه ای که در آن ستم جنسی خود را به صورت کشتن اطفال دختر نشان می دهد و جامعه ای که اين ستم خود را در نسبت نابرابر نمايندگی زنان با مردان در کميته مرکزی متجلی می کند، تفاوت وجود دارد. تفاوتی که شايسته است برای آن جان خود را فدا کرد.
يکی از تفاوت های تاريخی در مورد ستم جنسی که بايد موجب نگرانی همه فمينيست ها باشد مجموعه تغييراتی است که در مرحله انتقال از جامعه دهقانی به جامعه سرمايه داری صنعتی به وقوع می پيوندد. آن چه که گفته شد مسئله ای آکادميک نيست. نظام اجتماعی که سرمايه داری صنعتی جايگزين آن شد يک جامعه پدر سالار واقعی بود، و من حالا اصطلاح پدرسالار را به معنای اصيل آن استفاده ميکنم، نظامی که توليد درآن در خانوار تمرکز يافته و توسط مسن ترين مرد خانه سرپرستی می شد. واقعيت اين است که ظهور سرمايه داری صنعتی زير پای پدر سالاری را خالی کرد. توليد به کارخانه ها منتقل شد و افراد از خانواده خود جدا شده و به مزدبگيران آزاد مبدل شدند. گفتن اين که سرمايه داری در سازمان پدرسالار توليد و زندگی خانوادگی گسست به وجود آورد به معنای آن نيست که سرمايه داری مرد سالاری را الغاء کرده است ! بلکه به اين معنی است که شکل ديگری از ستم جنسی که ما امروزه تجربه ميکنيم، به ميزان زيادي، محصول تحولات اخير است. يک گسست عظيم تاريخی ميان ما و پدرسالاری واقعی وجود دارد. اگر قراراست که امروزه به عنوان زن درک درستی از تجربيات مان داشته باشيم بايد سرمايه داری را بعنوان يک سيستم در نظر بگيريم.
شکی نيست که از راه های ديگرنيز می توان به همين نتيجه رسيد . می توانم خيلی ساده بگويم که بعنوان فمينيست ما بيشترين علاقه مان به ستم کش ترين زنان ؛ زنان فقير و کارگر، زنان جهان سومی و.... می باشد و به همين دليل ما نياز داريم که سرمايه داری را درک کرده و به مقابله با آن برخيزيم. می توانم بگويم که ما نياز داريم به سازوکار طبقاتی جامعه توجه کنيم برای آن که زنان اعضای طبقات اجتماعی هستند. اما من تلاش ميکنم نکته ديگری را در باره چشم انداز مان به مثابه فمينيست مطرح کنم: هيچ راهی برای درک ستم جنسي، آن گونه که امروزه در زندگی ما ا عمال می شود، بدون قرار دادن آن در متن تاريخی سرمايه داری وجود ندارد.

من فکر می کنم که اکثر فمينيست های سوسياليست با جمع بند موجز تئوری مارکسيستي، تا آن جا که اين تئوری مسائل را باز می نماياند، موافق باشند. مشکل ديگر اما اين است که تعداد زيادی ( که من آنها را مارکسيست های مکانيکی مينامم) فراتر از اين نمی روند. برای اين افراد تنها چيز های مهم و واقعی که در جامعه سرمايه داری وجود دارد آنهائی است که در روند توليد يا عرصه رسمی سياست جريان دارد. از اين نقطه نظر ، هر نوع تجربه و هستی اجتماعی ديگر آموزش ، جنسيت، تفريحات، خانواده، هنر ، موزيک، کار خانگی (شما اين را اينطور ميناميد) همه اينها، بخشی از روبنا و يا فرهنگ بوده و نسبت به ديناميزم( خودپوئی) مرکزی دگرگونی های اجتماعی نقش حاشيه ای دارند.
فمينيست های سوسياليست در اردوی کاملا" بسيار متفاوتی از آنچه که من آنها را " مارکسيست های مکانيکی" می نامم قرار دارند.ما( همراه با خيلی از مارکسيست هايی که فمينيست نيستند) سرمايه داری را به مثابه يک کليت اجتماعی و فرهنگی قلمداد می کنيم . ما آگاهيم که سرمايه داری در جستجوی بازار به هر گوشه و کنار زندگی اجتماعی چنگ می اندازد. به ويژه در مرحله سرمايه داری انحصاري، مصرف چه از نقطه نظر اقتصادی و چه از نظر توليدی از اهميت بسزائی برخوردار است . بنابراين ما نميتوانيم مبارزه طبقاتی را به مسائلی نظير دستمزد و ساعت کار تنزل دهيم . مبارزه طبقاتی در هر جائی مانند آموزش، بهداشت، هنر ، موزيک، و ... که منافع متضاد طبقاتی در برابر هم صف آرائی می کنند، جاری می شود. هدف ما نه تنها تغيير مالکيت بر ابزار توليد بلکه دگرگونی همه عرصه های زندگی اجتماعی است.
ما به مثابه مارکسيست، با نگاه کاملا متفاوتی از مارکسيست های مکانيکی به فمينيسم رسيده ايم. ما سرمايه داری انحصاری را به مثابه مجموعه ای متشکل از سياست/ اقتصاد/ فرهنگ دانسته و از همين رو مارکسيسم ما فضای کافی برای مسائل فمينيستی نظير خانواده ، بهداشت و زندگی خصوصی که ضرورتا" رابطه بيواسطه ای با توليد و يا مسائل سياسی ندارد، بازگشوده است.

علاوه بر اين، در مارکسيسم ما "مسئله زنان" وجود ندارد برای آن که ما هيچوقت مسئله زنان را به عنوان يک مقوله جدا در روبنا و يا در هر جای ديگر قرار نمی دهيم. مارکسيست های مکانيکی مسئله زنانی را که دستمزد دريافت نمی کنند( زنان خانه دار) بطور مستمر مورد توجه قرار داده و ميگويند: آيا زنان خانه دار واقعا عضوی از طبقه کارگرهستند؟ آيا آنها واقعا ارزش اضافی توليد می کنند؟ ما می گوئيم البته زنان خانه دار عضوی از طبقه کارگر هستند- نه برای آن که ما دليل قاطعی در دست داريم که زنان خانه دار بطور واقعی ارزش اضافی توليد ميکنند يا نه- بلکه برای آن که ما معتقديم که يک طبقه از مجموع افرادی تشکيل شده است که جدا از قلمرو توليدی که تحت حاکميت مناسبات سرمايه داری است خود يک هستی اجتماعی مستقل را تشکيل می دهند.اگر به طبقه اين گونه برخورد کنيم آن گاه خواهيم ديد که در واقعيت امر زنان خانه دار که به نظر می رسد نقش حاشيه ای در طبقه کارگر دارند از طريق حفظ موجوديت خانواده، حفاظت از شبکه های فرهنگی و اجتماعی قلب طبقه خود را تشکيل می دهند.
فمينيسم و مارکسيسم ما از آن نوعی است که منافع شان به طور طبيعی بهم پيوند خورده است. از آن چه که من در اين ارتباط توضيح دادم اکنون می توان دريافت که چرا اصطلاح سوسياليسم فمينيستی چنين آبهام آفرين شده است. واقعيت هم اين است که اگر نوعی از سوسياليسم را- که من آنرا سوسياليسم مکانيکی می نامم- با نوعی از فمينيسم - يعنی فمينيسم راديکال غيرتاريخی- با هم ترکيب کنيم آن چه که حاصل می شود ، سراسر آبهام خواهد بود. اين دو را نمی توان با هم ترکيب کرد به اين دليل ساده که آنها فاقد نقاط مشترک با يکديگر هستند.
ولی اگر شما سوسياليسم و فمينيسم را آن گونه که من آنها را تعريف کردم با هم ترکيب کنيد به جوانب مشترک در ميان آنها دست خواهيد يافت. و اين مهم ترين وجه مشخصه فمينيسم سوسياليستی امروز می باشد. فمينيسم سوسياليستی( که هيچ غرابتی با سرهم بندی نوعی فمينيسم سرودم بريده با مارکسيسمی دست و پاشکسته ندارد)فضائی است که در چهارچوب آن چنان سياستی می تواند تکوين يابد که همه عرصه های سياسي، اقتصادی و فرهنگی سرمايه داری را مورد خطاب قرار می دهد. با انواع موجود فمينيسم وگونه های رايج مارکسيسم سنتی مسلما" چاره ای جز در جا زدن نخواهيم داشت. اگر هدف اين باشد که اين محدوديت ها را درنورديده و گام به پيش بگذاريم پس بايد با جهان بينی محدودنگر و دست و پا شکسته وداع کنيم. به همين سان ناچار هستيم اصطلاح جديد يا "فمينيسم سوسياليستی" را گزين کنيم؛ اصطلاحی که قادر باشد درکمان را از مجموع تجربه هايمان و نيز سياستی را که منعکس کننده همه جوانب برداشت مان است، بازتاب دهد.
با اين وصف، من نمی خواهم تئوری فمينيسم سوسياليستی را به يک" فضا" يا يک" زمينه" مشترک محدود کنم. در متن اين" زمينه" مشترک مسائلی در حال رشد و نمودار شدن هستند . ما اکنون بيش از چند سال گذشته به سنتزی از جنسيت و طبقه، سرمايه داری و سلطه مردانه در درکمان نزديک شده ايم. در زير می خواهم فقط محورهای عمومی اين خط فکری را طرح کنم:
 1-درک مارکسيست/ فمينيستی مبنی بر اين که سلطه طبقاتی و جنسی در تحليل نهايی متکی بر زور است ، درست است و اين ويرانگرترين انتقاد از جامعه مردسالار و سرمايه داری است . البته درباره اين " تحليل نهايی" سخن بسيار است. در زندگی روزمره اکثر مردم به سلطه جنسيتی و طبقاتی تن ميدهند بدون آنکه تهديد متکی بر قهر و يا تهديد محروميت مادی مطرح باشد.
2- اگر کاربرد مستقيم قهر عامل حفظ وضعيت موجود نيست پس اهميت دارد بدانيم که چه عاملی ادامه وضعيت موجود را تضمين ميکند.در مورد طبقات و توضيح اين که چرا طبقه کارگر آمريکا فاقد آگاهی طبقاتی رزمنده است تا کنون مطالب زيادی نوشته شده است. مطمئنا اختلافات قومی بويژه اختلاف ميان سياهان و سفيدها بخشی از پاسخ اساسی به اين سوال را ارائه ميکند. به نظر من علاوه بر اختلافات قومی طبقه کارگر از نظر اجتماعی اتميزه شده است. محلات کارگری از بين رفته و در معرض نابودی قرار گرفته است؛ زندگی بطور روزافزونی خصوصی و درون گرايانه شده است؛ مهارت هايی که زمانی به طبقه کارگر تعلق داشت به وسيله طبقه سرمايه دار غصب شده است؛ کنترل سرمايه داران بر "فرهنگ عمومی" تقريبا همه جوانب فرهنگ بومی طبقه کارگر و نهادهای مربوط به آن را از گردونه خارج کرده است. بجای همبستگی جمعی و اتکاء به خود به مثابه طبقه، کارگران از يکديگر منزوی شده و بطور جمعی به طبقه سرمايه دار وابسته شده اند.

3- انقياد زنان به شيوه هايی که وجه مشخصه جامعه سرمايه داری پسين است نقش کليدی در روند اتميزه شدن طبقاتی ايفا کرده است. به بيان ديگر آن نيروهايی که زندگی طبقه کارگر را اتميزه کرده و از نظر فرهنگی و مادی او را به طبقه سرمايه دار وابسته کرده ا ند همان نيروهايی هستند که انقياد زنان را موجب شده اند. اين زنان هستند که در يک زندگی خانوادگی بطور دائمی خصوصی شونده هر چه بيشتر تنها و منزوی ميشوند ( حتی اگر در بيرون از خانه شاغل باشند). در بسياری از موارد اساسی اين مهارت های زنانه است ( مهارت های توليدی ، بهداشت و تن درستي، خانه داری و غيره) که بی اعتبار و يا ممنوع می شود تا آن که راه برای توليد کالايی هموار شود. بالاخره بيش از همه، اين زنان هستند که تشويق شده اند در برابر روند نفوذ مخرب سرمايه داری به زندگی خصوصی تا نهايت درجه منفعل ، غير انتقادی و وابسته (بطور خلاصه زنانه ) باقی بمانند. از نظر تاريخي، سرمايه داری متاخر برای نفوذ در زندگی طبقه کارگر هدف اوليه خود را منفعل سازی / "زنانه سازی"- زنان قرار داده است زيرا زنان حاملين فرهنگ طبقه خود هستند.
4-  بنابراين ميتوان نتيجه گرفت که رابطه متقابل بنيادی ميان مبارزه زنان و آن چه که بطور سنتی به آن مبارزه طبقاتی اتلاق ميشود، وجود دارد. همه مبارزات زنان ذاتا" دارای محرک ضد سرمايه داری نيستند. ( بويژه آن دسته از مبارزات زنان که در پی ارتقاء نقش گروه هايی از زنان در قدرت و ثروت است)، اما در عين حال همه آن مبارزات زنان که موجب ايجاد همبستگی و اعتماد جمعی متقابل در ميان زنان ميشود دارای نقش حياتی در ايجاد آگاهی طبقاتی است. برعکس، همه اشکال مبارزه طبقاتی ذاتا دارای خصلت مقابله با تبعيض جنسيتی نيستند( بويژه آنهايی که به ارزش های ماقبل صنعتی و پدرسالارانه متوسل ميشوند)، اما در عين حال همه آن اشکال مبارزه طبقاتی که در پی شالوده ريزی استقلال اجتماعی و فرهنگی طبقه کارگر هستند با مبارزه زنان برای رهايی پيوند می خورند.
محورهای عمومی بالا نشان ميدهد که تحليل فمينيسم سوسياليستی چه راستايی را بايد اتخاذ کند. هيچ کس انتظار ندارد که ترکيبی از فمينيسم و سوسياليسم ظهور کند که همه مبارزات سوسياليستی و فمينيستی را به يک امر واحد مبدل کند. جمع بند مختصری که من در بالا ارائه کردم حقيقت "نهايی" خود را بازمی نماياند: برخی از جوانب بسيار مهم سطله سرمايه داری وجود دارد که نگرش خالص فمينيستی نميتواند بدون تحريف های عجيب و غريب آنها راروشن کرده و يا با آنها برخورد کند. همچنين جوانب بسيار اساسی از ستم جنسيتی وجود دارد ( مانند خشونت مردانه در خانواده) که نظريه سوسياليستی- باز هم بدون دستکاری و تحريف - نميتواند درک عميقی از آن ارائه دهد. بنابراين ما نياز داريم که همچنان هم سوسياليست و هم فمينيست باشيم. درسنتزی که ما ارائه داده ايم هم از سوسياليسم و هم از فمينيسم عناصر کافی وجود دارد که به انديشه و عمل ما به مثابه فمينيست های سوسياليست اعتماد به نفس کافی اعطاء کند.
Barbara Ehrenreich1-
" باربارا اهرن ريک" فمينيست، سوسياليست، فعال سياسی و جنبش صلح ، جامعه شناس، روزنامه نگار و نويسنده معروف آمريکائی است.در سال 1941 در مونتانای آمريکا چشم به جهان گشود.  تحصيلات خود را در رشته فيزيک به پايان رسانده و در سال 1968 دکترای خود را در رشته بيولوژی سلولی دريافت کرد. در همين دوره وارد عرصه علوم اجتماعی و فعاليت سياسی شد . او علاوه بر نويسندگی با روزنامه ها و مجلات گوناگونی به عنوان مقاله نويس همکاری کرده است. از او تا کنون حدود بيست کتاب منتشر شده است. " اهرن ريک" از رهبران افتخاری تشکل"سوسياليست های دمکراتيک آمريکا" و نيز عضو هئيت تحريريه " نيشتن"می باشد.

 Mary Wollstonecraft2-
ماری ولستونکرافت. فمينيست، نويسنده و فيليسوف انگليسی قرن هجدهم(1797-1759). در طی زندگی کوتاهش داستان های کوتاه ومقالات متعددی به رشته تحرير درآورد. او همچنين نويسنده سفرنامه، کتابی درباره انقلاب فرانسه، کتابی درباره مبادی رفتار، و نيز کتاب ديگری درباره کودکان می باشد. اشتهار او بخاطر کتابی است که در سال ( 1792) در دفاع از حقوق زنان نوشت. او در اين کتاب ضمن دفاع از اصل برابری کامل زنان با مردان بر ضرورت آموزش و تحصيل زنان تاکيد می کند.
3 - بايد توجه کرد که اين مقاله در سال 1976 در دوره پس از انقلاب فرهنگی که هنوز اصلاحات سرمايه دارانه در چين شروع نشده بود، نوشته شده است (مترجم.)
http://se-rahi.blogfa.com/post-5.aspx

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر