۱۳۹۰ آبان ۱۲, پنجشنبه

«مذهب» و داستان «ظهور امام زمان»؟! (بخش بيست و دوم)
بهرام رحمانی
bahram.rehmani@gmail.com
مسيحيت
داستان هايی که در انجيل ها بيان شده اند، همانند قرآن تناقض های فراوانی دارند. بررسی ها نشان می دهند که در سه انجيل (انجيل متي، انجيل مرقس و انجيل لوقا)، تنها پنجاه و دو درصد مطالب آن ها با هم منطبق است. انجيل يوحنا، به طور کلی با آن سه تا متفاوت و تنها هشت درصد مطالبش با آن ها مطابقت دارد. از جمله به همين دلايل، همه کتاب های به اصطلاح آسمانی و الهي، داستان ها و افسانه هايی هستند که حاکمان وقت و يا همراهان و نزديکان مدعيان اين مذاهب سر هم بندی کرده اند. هم چنين در دوره هايی بنا به مصلحت روزشان، تغيراتی را نيز در آن ها وارد کرده اند.
مسيحيت در ابتدا، وجود تناقض در کتاب مقدس را نمی پذيرفت. اولين بار در قرن هجدهم ميلادی بود که آن ها، به اين تناقضات کتاب مقدس، اعتراف کردند. از اين رو، ديدگاه های متفاوت از سوی انجيل ها و قرآن، سبب شده که حتی اعتبار اوليه آن ها، به عنوان داستان های تخيلی تاريخی نيز از بين برود. زيرا آن ها، توسط سران مسحيت و اسلام در تاريخ، تغيير داده شده اند تا با سياست های زمانه شان هم خوان باشند و به شکل امروزی در دسترس ما قرار دارند.
مسيحيان به مجموعه کتابی به نام «کتاب مقدس» معتقدند که از دو بخش عهد عتيق و عهد جديد تشکيل شده است. عهد عتيق همان کتاب مقدس يهوديان (تنخ) است. تمامی مسيحيان بايد به اين مجموع اعتماد داشته باشند. و اگر چه احکام عهد عتيق را منسوخ شده می شمردند، اما تک تک آيات اين کتاب را وحی الهی می دانند و اگر يک مسيحی بتواند يکی از آيات فوق را انکار کند کليسا ترديدی در کفر وی نمی کند.
موسس باورهايی که براساس خداوندی مسيح است، پولس نام دارد. رساله های پولس، انجيل يوحنا و رساله های او اساس آن را تشکيل می دهند. اما موسس عقايدی که بر اساس بندگی مسيح است حواريون عيسی و در راس آن ها پطری است. اين گروه پس از سال 70 ميلادی اهميت خود را از دست داد. سه انجيل شبيه هم، کتاب اعمال رسولان، رساله های يعقوب، پطري، يهودا و مکاشفه يوحنا اساس اين باور را تشکيل می دهند. پولس، آن چنان تغيير و تحولی در مسيحيت ايجاد نمود که به عنوان موسس دوم اين دين شناخته شده است.
براساس اعتقادنامه شورای کليسا که در سال 325 ميلادي، در شهر نيقيه (در کنار تنگه بسفر) منعقد گرديد، مسيحيان بايد به سه اقنوم، اب، ابن و روح القدس معتقد باشند. «نظريه تثليث حاکی از وجود يک خداوند در سه شخص می باشد.» بنابراين، عقيده تثليث، از ناحيه پولس وارد مسيحيت شده و بعدها شورای کليسا آن را رسميت بخشيده است.
پس از رسميت يافتن مسيحيت در سال 383 ميلادي، 7 کليسای روم به عنوان کليسايی که پايه گذار آن پطری حواری و معلم آن پولس بوده است و به همين دليل، تشکيلات کليسا، شکل تشکيلات دولتی را به خود گرفت. از آن تاريخ، کليسا، سازمان، فلسفه و سيستم حقوقی روم را به خدمت خود گرفت.
پس از رسميت يافتن دين مسيح از سوی امپراطور وقت روم، کنستانتين در سال 383 ميلادي، براساس دستورات پولس، که مومنان عيسوی شايسته را کسانی می دانست که بدون همسر زندگی کنند، رهبانيت مسيحی به وجود آمد. نخستين کسی که روش رهبانيت را بنياد نهاد، قديس آنتونيوس از اهل مصر بود. راهبان در ديرها و صومعه هايی که غالبا در خارج از شهر قرار داشت به مراقبت و تفکر و رياضت می پرداختند.
اما چنين تفکری در ميان گروه هايی که پس از پروتستان به وجود آمده، چندان رايج نيست. بنابراين، استبداد کليسا و اختلافات درونی آن، يکی از عوامل مهم ظهور پروتستان بود.
مسلما، هر دينی دارای باورها و عقايدی است. اين عقايد نيز بايد با آموزه های کتاب های به اصطلاح «مقدس آسمانی» هماهنـگ باشد. در حالی که مسيحيت بر خلاف اسلام، فاقد يک الهيات هماهنگ با مجموعه کتاب های مقدس است.


داستان ظهور عيسی مسيح
در مورد ظهور عيسي، داستان های زيادی نقل قول شده است. عيسي، متجاوز از دو هزار سال قبل، در فلسطين (بيت المقدس) از مادرش مريم بنت عمران به طريق اعجاز و خرق عادت متولد، و بعد از سی سال مبعوث به رسالت گرديد و به مقام الولعزمی نائل شد؛ و کتابی به نام انجيل از جانب حق تعالی در جامعه بنی اسرائيل برای تتميم تورات و هدايت آن ها آورد.
بعد از سه سال از مبعوث شدنش جماعت يهود، در صدد قتل او برآمدند. لذا او با حواريون خود که دوازده نفر بودند به غاری پناه بردند تا اين که جاسوسان آن ها را دستگير کرده تا فردای آن روز آن ها را اعدام کنند.
اما در داستان ها، برای مثال آمده است، عيسی مرگ جسمانی نداشته و قرآن اعتقاد قتل او را يک پندار و شبهه معرفی می کند. او به صورت جسمانی غايب شده و به آسمان رفته است «بل رفعه الله اليه» اما آمدن او در وقت ظهور و اقتدای او در نماز جماعت به حضرت حجت، پيامی خواهد بود به تمام مسيحيان که جمعيت انبوه آنان در سراسر دنيا پراکنده اند. در آن زمان گويا مردم با اعجاز الهی به پيامبر بودن او يقين پيدا می کنند و او را می شناسند. مسلمانان مدعی اند که عيسي، به کمک امام زمان می آيد؛ هر چند در آن زمان اسلام بر کسی تحميل نمی شود؛ اما آمدن عيسي، جمعيت انبوهی از مسيحيان را به سوی اسلام سوق می دهد. ظاهرا آمدن عيسي، چندان هم طولانی نيست. اما در روايات اشاره ای نشده که او تا چه هنگام در کنار امام زمان می ماند. ولی آمدن چنين «پيامبری با اين همه پيرو»، يکی از بزرگ ترين موانع «امام زمان را در تفهيم حقانيت خود به مردم» از سر راه بر می دارد.
امام زمان، کوفه را به عنوان مرکز حکومت خود انتخاب می کند. چرا که کوفه، «يادگار علی بن ابی طالب» است. جايی که او پايه های «عدل توحيدی» را بنيان نهاد. اما زمانی که او زنده بود سست مذهبان و مارقين نگذاشتند تا او آرزو و آرمان بزرگ خود به سرانجام برساند؟!
بر اين اساس، امام زمان کار ناتمام «عدالت علوی» را از همان نقطه ادامه می دهد و کوفه را که «سنبل حکومت عدل امامت» است مرکز قدرت خويش قرار می دهد و «زورق بر زمين افتاده علی» را از نو بر سر پا می کند و به «پيروزی» می رساند.


مادر و پدر عيسی
درباره مادر و پدر عيسي، داستان های مختلفی بيان شده است. مادر عيسی زنی است به نام «مريم بنت عمران که از زنان پاک روزگار» بوده است. او، «بدون مقاربت با مردي، عيسی را به طور معجزه واری به دنيا» آورده است. بنابراين، عيسی بی پدر بوده است؟! اما در اناجيل فعلی گفته شده است: عيسی دارای پدر بوده و اسامی مختلفی را برای پدر او ذکر کرده اند؛ مثلا: 1- عيسی پسر يوسف هالی بوده است... انجيل متی باب 1 آيه ا تا 19 و هم چنين در انجيل لوقا باب 2 ايه 23 و باب 4 ايه 41. 2- عيسی پسر خدا بوده است... انجيل متی باب 11 آيه 25 و انجيل لوقا باب 4 آيه 41 و انجيل يوحنا باب 1 آيه 19. 3- عيسی پسر روح القدس بوده است... انجيل متی باب 1 آيه 19 و 20 و 21 به بعد.
اما در قرآن، در آيه 59 سوره آل عمران آمده است: (ان مثل عيسی عند الله کمثل آدم خلقه من تراب يعنی مَثل)؛ عيسی ابن مريم به مانند آدم عليه السلام است چرا که خداوند آدم را از خاک آفريد. (يعنی مثل عيسی بدون پدر). در اين آيه، درباره بی پدری عيسی نيز چنين استدلال شده است: اگر عيسی بدون پدر به دنيا آمد هيچ گاه دليل بر آن نمی شود که او فرزند خدا و يا عين خدا باشد. زيرا اين موضوع به شکل عجيب تری درباره آدم تحقق يافت. چرا که او نه پدر داشت و نه مادر، بلکه او را خدا مستقيما از خاک آفريد. بنابراين، در اين مورد نيز بين اناجيل و قرآن کشمکش و تضاد موجود است.
در متى و لوقا، آمده است که عيسى در بيت لحم زاده شد. اين شهر در هشت كيلومترى اورشليم واقع شده است و حدود هزار سال قبل از ميلاد، داوود پادشاه در آن به دنيا آمده و بزرگ شده بود. سال ولادت حضرت عيسى، تقريبا آغاز تاريخ ميلادى است، ولى تعيين سال ولادت او به طور دقيق و قطعى، دشوار مى نمايد و شايد چهار تا هشت سال قبل از مبداء تاريخ ميلادى بوده است. مادرش، مريم نامزد نجارى از شهر ناصره به نام يوسف بود. داستان تولد عيسى در آغاز هر يك از انجيل هاى متى و لوقا آمده است. مرقس و يوحنا كه اين داستان را نياورده اند، از بيت لحم حرفى نمى زنند و فقط به ناصره اشاره مى كنند (مرقس 1:9 و يوحنا 1:45-46، يوحنا 7:42). در انجيل متى مى خوانيم: اما ولادت عيسى مسيح چنين بود كه چون مادرش مريم به يوسف نامزد شده بود، قبل از آن كه با هم آيند او را از روح القدس حامله يافتند و شوهرش يوسف چون كه مردى صالح بود، نخواست او را عبرت نمايد؛ پس اراده نمود او را به پنهانى رها كند اما چون او در اين چيزها تفكر مى كرد، ناگاه فرشته خداوند در خواب بر وى ظاهر شده گفت: «اى يوسف پسر داود از گرفتن زن خويش مريم مترس زيرا كه آنچه در وى قرار گرفته است از روح القدس است و او پسرى خواهد زائيد و نام او را عيسى خواهى نهاد زيرا كه او امت خويش را از گناهانشان خواهد رهانيد.» و اين همه براى آن واقع شد تا كلامى كه خداوند به زبان نبى گفته بود تمام گردد كه اينك باكره آبستن شده، پسرى خواهد زائيد و نام او را عمانوئيل خواهند خواند كه تفسيرش اين است: خدا با ما پس چون يوسف از خواب بيدار شد چنان كه فرشته خداوند بدو امر كرده بود به عمل آورد و زن خويش را گرفت و تا پسر نخستين خود را نزاييد، او را نشناخت و او را عيسى نام نهاد (متى 1:18-25).
پس از تولد، نام يشوع بر او نهاد و معناى آن نجات خداست. يونانيان و روميان آن را به يسوس (Iesous ,Iesus) تبديل كردند و در زبان عربى عيسى شد.
از احوال عيسى در دوره بلوغ و آغاز جوانيش در اناجيل و روايات رسمى چيزى مذكور نيست. اين كه در حدود سى سالگى براى دريافت تعميد نزد يحيى رفت، نشان مى دهد كه احتمالا او، پيش از آن با فرقه اسنى و زاهدان آشنا بوده است.
در اناجيل، ذكرى از برادران و خواهران عيسى به ميان آمده است. به عقيده مسيحيان كاتوليك و ارتدوكس، مريم تا آخر عمر، باكره بود و در نتيجه، محال است عيسى برادرانى به معناى دقيق كلمه داشته باشد. ايشان كلام انجيل را تاويل مى كنند. ولى مسيحيان پروتستان، به تفسير لفظى اين عبارات گرايش دارند و مى گويند: درست است كه عيسى از مريم باكره به دنيا آمد، ولى مريم و يوسف نجار پس از تولد وى، زندگى زناشويى طبيعى داشته اند و از اين طريق، فرزندانى براى ايشان به دنيا آمده اند. عبارتى از انجيل متى كه قبلا گذشت، اين نظر را تاءييد مى كند.
قرآن، به برخى از معجزات عيسى در كودكى، از قبيل زنده كردن پرنده هايى كه از گل ساخته بود و سخن گفتن در گهواره، اشاره مى كند. اين موارد در برخى انجيل هاى اپوكريفايى آمده است.
حضرت عيسى، دنباله كار يحيى را گرفت و به مژده فرارسيدن ملكوت خداوند آغاز كرد. او، ارشاد و رهبرى مومنان و شاگردان را بر عهده گرفت و در كنيسه هاى نواحى مجاور به ايراد موعظه پرداخت. لوقا مى گويد: به جليل برگشت و در كنيسه ها به موعظه پرداخت: روح خداوند بر من است زيرا كه مرا مسح كرد تا فقيران را بشارت دهم و مرا فرستاد تا شكسته دلان را شفا بخشم و اسيران را به رستگارى و كوران را به بينايى موعظه كنم و تا كوبيدگان را آزاد سازم (لوقا 4:18).
عيسى مسيح، با آن كه بارها از پيروان خود خواسته بود خود را با او نزد مردم آشكار كنند، باز هم در مسير اهداف رسالت به يك تن از شاگردان خويش اجازه داد تا به طور ناشناس در شوراى يهود (سنهدرين) شركت كند. گر چه كسى نمى داند نقش اين شاگرد كه انكار ظاهرى مسيح را ايجاب مى كرده است چه بوده ، اما طبيعى به نظر مى رسد كه او توطئه هاى شورا و خيانت يهوداى اسخريوطى را به آن حضرت گزارش داده باشد.
سرانجام هنگامى كه عيسى مسيح، در ظاهر دستگير و مصلوب شد، در آن شرايط هراس انگيز كه همه شاگردان از ترس گريخته بودند، او نزد حاكم رفت و به ظاهر جسد عيسى مسيح (عليه السلام) را از وى تحويل گرفت و آن را با تحليل زياد به خاك سپرد.
انجيل نويسان، او را اين گونه معرفى كرده اند: شخص دولتمند از اهل رامه، يوسف نام كه او نيز از شاگردان عيسى بود (متى 27:57-60). يوسف نامى از اهل رامه كه مردى شريف از اعضاى شورا و نيز منتظر ملكوت خدا بود (مرقس 15:43). يوسف نامى از اهل شورا كه مردى نيكو و صالح بود كه در راى و عمل ايشان مشاركت نداشت و از اهل رامه، بلدى از بلاد يهود بود و انتظار ملكوت خدا را مى كشيد (لوقا 23:50-53). يوسف كه از اهل رامه و شاگرد عيسى بود، ليكن مخفى به سبب ترس يهود (يوحنا 19:38).
مسيحيان، به نشانه مصلوب شدن عيسى مسيح، در راه گناهان بشر نشان صليبى به گردن مى آويزند. عيسى، بارها به تاكيد گفته است كه پيرو واقعى او كسى است كه صليب خود را بردارد و به دنبال او برود. از اين سخن مى توان به روشنى دريافت كه سابقه آويختن نشان صليب به دوران زندگى مسيح باز مى گردد و نبايد آن را نشانه مصلوب شدن او دانست. اين سنت بايد به «انكار خويشتن» و اعلام آمادگى براى شهادت در راه خدا تفسير شود.


مسيح و رفتار با مادرش
بر اساس نوشته های اناجيل، مسيح با ماردش بدرفتاری می کرده است. او، به گونه ای ناشايست با مادرش «مريم عذرا» برخورد می كرد. در جريان معجزه ساخت شراب، هنگامی كه مادرش از او خواست كه به صاحب مجلس كمك كند، با آهنگی سرزنش آميز به او گفت: «از من چه می خواهي؟» عيسي، حتی او را جزو مومنان نمی شمرد و از جايگاه او در برابر شاگردانش می كاست. در انجيل متي، آمده است: «در همان حال كه عيسی در آن خانه اين سخنان را برای مردم بيان می كرد، مادر و برادرانش بيرون، منتظر او ايستاده بودند. پس، يك نفر برای عيسی پيغام آورد و گفت: «مادر و برادرانت بيرون، منتظر تو می باشند.» عيسي، گفت: «مادر من كيست؟ برادرانم كيستند؟» سپس به شاگردانش اشاره كرد و گفت: اين ها هستند مادر و برادران من. هر كه از پدر آسمانی من اطاعت كند، برادر، خواهر و مادر من است.» (29- يوحنا 2: 1-11)


مسيح خود خداست!؟
در کتاب مقدس (هم در عهد عتيق و هم در عهد جديد) بر وحدانيت و يگانگی خداوند تاکيد شده است. از زمان «حضرت آدم» تا «زمان حضرت مسيح» تمام پيامبران بر يگانگی خداوند تاکيد کرده اند. اما وجود برخی از آيات انجيل ها و ساير رسالات عهد جديد اين باور را در ميان مسيحيان به وجود آورد که حضرت مسيح و روح القدس نيز خدا هستند. مسيحيت در مواجهه با آياتی از عهد عتيق که بر يگانگی خدا تاکيد می کند چنين موضع گرفت که خدا در ذات و جوهر يکی است اما از نظر شخص سه تاست. برای درک بهتر تثليث بهتر است به فقراتی از اعتقاد نامه آتاناسيوس توجه کنيم: «... ما در تثليث يک خدا را عبادت می کنيم و تثليث در وحدت... نه به معنای تقسيم ذات... الوهيت پدر، پسر و روح القدس همه يکی است يعنی در حال هم شان و در عظمت مثل هم جاودانه اند... پدر، پسر و روح القدس مخلوق نيستند... همان طور که پدر قادر مطلق است، پسر و روح القدس نيز قادر مطلقند... در اين تثليث هيچ کدام از اشخاص قبل يا بعد از ديگيری و بزرگ تر يا کوچک تر از ديگری نيست بلکه هر سه شخص با هم و مثل هم جاودانه و هم شانند...» (آيين کاتوليک، جورج برانتل، فصل چهارم، ص 84)
البته با وجود گذشت بيست قرن از تولد مسيحيت هنوز هم فرقه هايی از درون اين دين، منکر تثليث هستند و هم چنان بر يگانگی خدا تاکيد دارند.
در کتاب مقدس، بر الوهيت مسيح به صراحت و يا به اشاره تاکيد شده است از جمله: «1ـ در جای جای انجيل ها بر حضرت مسيح کلمه پسر خدا اطلاق شده است از جمله در انجيل يوحنا 1: 34 «و من ديده شهادت می دهم که اين است پسر خدا» حضرت مسيح نيز بارها خداوند را با نام پدر خوانده است از جمله انجيل يوحنا 14: 2 در خانه پدر من منزل بسيار است.
مسيح در مورد خود، گفته است: «من در پدر هستم و پدر در من است.» انجيل يوحنا 14: 11 و حتی در آيه قبل از اين نيز آمده است: «آيا باور نمی کنی که من در پدر هستم و پدر در من است سخن هايی که من به شما می گويم از خود نمی گويم لکن پدری که در من ساکن است او اين اعمال را می کند.»
در اين آيات، مسيح به روشنی می گويد که خدا در من است، خدا در من ساکن است و چنين کسی نمی تواند جز خدا باشد.
مسيح، خطاب به يهوديان گفت: «به شما می گويم که پيش از آن که ابراهيم پيدا شود من هستم.» (يوحنا 8: 58)
در انجيل يوحنا، آمده است که شاگردان به مسيح عرض کردند: «الان دانستيم که همه چيز را می دانی.» (يوحنا 16: 30) در جای ديگر آمده که پطرس خطاب به مسيح گفت: «خداوندا تو بر همه چيز واقف هستی» (يوحنا 21 : 17) «و کاتبان و فريسيان چشم بر او می داشتند که شايد در سبّت شفا دهد تا شکايتی بر او يابند. او خيالات ايشان را درک نموده...» (لوقا 6: 7 - 8) «و ديگران از روی امتحان، آيتی آسمانی از او طلب نمودند، پس او خيالات ايشان را درک کرده...» (لوقا 11: 16-17)
به مسيح معجزات نيز نسبت داده اند از جمله: «زنده کردن مردگان لوقا 8: 54 - 55، يوحنا 11: 43 - 44، لوقا 7: 14 - 15شفای بيماران يوحنا با بهای 4 و 5 و 9، لوقا با بهای 13 و 14 و 17 و 18 راه رفتن بر روی آب، يوحنا باب 6، سير کردن پنج هزار نفر توسط پنج نان و دو ماهی يوحنا باب 6 و ...»
در نزد مسيحيان اين معجزات و به خصوص زنده کردن مردگان همگی دليل بر اين است که مسيح، انسان نبوده و با قدرت خدائی خويش اين کارها را انجام می داده است.
گذشته از اين موارد در انجيل يوحنا آمده است که حضرت مسيح به شاگردان فرمود: «آمين آمين به شما می گويم هر که به من ايمان آرد کارهايی را که من می کنم او نيز خواهد کرد و بزرگ تر از اين ها را نيز خواهد کرد.» (يوحنا 14: 12)
داستان آزمايش عيسی مسيح و بردن او بر روی کوه و ارائه سلطنت های جهان کاملا شبيه سرگذشت هراکلس است. قصه مرگ يا مصلوب شدن، تحمل درد و مشقت و در نهايت رستاخيز، در بسياری از اديان باستانی دارای نمونه است: تموز در بابل، آدونيس در آشور، هراکلس در يونان و اوزيريس در مصر همگی خدايانی هستند که کشته شده اند. پرومته، کيلورگوس و ديونيزوس به صليب کشيده شدند و آتيس، ازيريس و آدونيس از قبر برخاستند.
سرگذشت آتيس که در آسيای صغير پرستش می شد و به مرور زمان به غرب و به خصوص روم نفوذ کرده بود بسيار جالب است: آتيس مرد و پس از سه روز زنده شد و هر ساله پيروان آتيس، شکل او را به درخت کاج می آويختند و برای مرگش عزاداری می کردند. پس از سه روز آن را دفن کرده و رستاخيزش را جشن می گرفتند و آن را نشان نجات می دانستند.
جان ناس، نوشته: «پولس رسول را غالبا دومين موسس مسيحيت لقب داده اند... چون وی نزد امم غير يهودی به دعوت مبعوث بود فکر مسيحيت و بعثت و رجعت او به کلی نزد ايشان فکری بيگانه بود از اين رو پولس از راه ديگری که متناسب با فکرو انديشه آن اقوام بود در آمد... و اظهار داشت عيسی مسيح موجودی اسمانی است که طبيعت و ذاتيت الوهی دارد ولی خود تنازل فرموده صورت و پيکر انسانی را قبول کرد. (تاريخ جامع اديان، 614)
جوان گريدي، می نويسد: «پولس به خاطر توسعه يافتن افکارش متهم شده است که آنقدر مسيحيت را تغيير داد که گويی موسس دوم آن است.» (مسيحيت و بدعت ها، جوان گريدي، ص 47)
ويل دورانت نيز می نويسد: «پولس الهياتی به وجود آورد که در سخنان مسيح چيزی جز نکات مبهم از آن نمی توان يافت: هر انسانی که از زن به دنيا بيايد وارث گناه آدم است و از نفرين ابدی جز به وسيله مرگ پسر خدا که کفاره ی گناه است، نمی تواند نجات يابد. چنين مفهومی برای مشرکان قابل قبول تر از يهوديان بود، مردم مصر، آسيای صغير و يونان از ديرزمانی به خدايانی مانند اوزيريس و آتيس و ديونوسوس که به خاطر نجات بشر مرده بودند اعتقاد داشتند.
عنوان هايی از قبيل سوتر (منجی) والئوتريوس (رهاننده) به اين خدايان اطلاق شده بود. واژه کوريوس (خداوندگار) که پولس به مسيح اطلاق می کند همان عنوانی بود که کيش های سوريه و يونان به ديونوسوس که می مرد و رستگاری را عملی می ساخت داده بودند.
غيريهوديان انطاکيه و شهرهای ديگر که هرگز عيسی را در حياتش نشناخته بودند نمی توانستند او را جز به شيوه خدايان منجی بپذيرند. (تاريخ تمدن، ويل دورانت، ج 3، ص 689)
در انجيل ها آمده که شيطان حضرت مسيح را امتحان می کرد: «پس ابليس او را به کوهی بسيار بلند برد و همه ممالک جهان را و جلال آن ها را بدو نشان داد. به وی گفت: اگر افتاده مرا سجده کنی همانا اين همه را به تو بخشم، آن گاه عيسی وی را گفت دور شو شيطان، زيرا مکتوب است که خداوند خدای خود را سجده کن و او را فقط عبادت نما.» (متی 4: 8 - 10)
داستان تولد خارق العاده مسيح بدون دليل نبوده است و حاوی پيامی است و آن، اعلام الوهيت مسيح است! هم چنان که پيدايش آدم و حوا نيز هم چون عيسی داستانی عجيب تر است.
در جای ديگر نيز خطاب به حواريون می فرمايد: «اگر از جهان می بوديد جهان خاصان خود را دوست می داشت لکن چون که از جهان نيستيد بلکه من شما را از جهان برگزيده  ام از اين سبب جهان با شما دشمنی می کند.» يوحنا 15: 19
برخی از صفات که فقط به خداوند اختصاص دارد در عيسی مسيح نيز وجود دارد و خود بهترين دليل بر خدا بودن عيسی است.


انجيل مرقس
در مورد او گفته اند که از خادمان يکی از حواريون بوده و در دوران عيسی حتی به ملاقات حضرت عيسی هم نائل نگشته است. اکثر علمای مسيحی عقيده دارند که انجيل مرقس از نوشته های پطرس می باشد.
تولستوي، نويسنده معروف روسي، در مورد انجيل مرقس می نويسد: اين انجيل ما بين سال های 56 تا 65 بعد از ميلاد نوشته شده است. بنابراين بعد از حيات دنيوی حضرت عيسی اين انجيل به نگارش در آمده است.
نقل مطالبی که مخالف عقل است نشان از آن دارد که اين انجيل هم بمانند انجيل لوقا فاقد ارزش است.


انجيل لوقا
در مورد شخص لوقا که جمع کننده انجيل لوقا است، اختلاف شديدی در ميان مسيحيان وجود دارد. فقط تنها اتفاقی که در مورد او کرده اند اينست که او حتی از حواريون يا شاگرد حواريون هم نبوده است. گفته اند او از شاگردان پولس بوده است.
تاريخ اين انجيل را بين سال های 53 و 64 بعد از ميلاد ذکر کرده اند. بنابراين يقينا اين انجيل، «انجيل نازل شده بر عيسی» نخواهد بود. چرا که بعد از رفتن مسيح از ميان مردم، نوشته شده است.
انجيل متی باب 16 ايه 8 می گويد: عيسی عليه السلام به ياران خود گفت: ای سست ايمانان چرا در خود تفکر نمی کنيد.


انجيل متی
مسيحيان معتقدند که متی يکی از ياران عيسی عليه السلام بود و انجيلی را که او جمع آوری کرده معروف به انجيل متی است.
اما مسيحيان تا به الان دليل قاطعی ارائه نکرده اند که انجيل متی همان انجيلی است که بر عيسی نازل شده است. زيرا می گويند انجيل متی به زبان عبری بوده و بعد ترجمه شده است و باز خودشان می گويند: نسخه عبرانی در دست نيست و حتی نام مترجم انجيل متی عبرانی را نمی دانند و لذا برای اين که سندی برای او درست کنند می گويند: نسخه اصلی به زبان يونانی بوده است. اين توجيه مسيحيت در حالی ست که علمای بزرگ مسيحيت بمانند «هورن»، «يوسی»، «بيس جيرم»، «پی پيس»، «ارنينوس» و «پی فلس» همگی عقيده دارند که انجيل متی عبرانی بوده است.
هورن، نام 24 نفر از علمای مسيحيت را می برد که در اين مورد با او هم عقيده اند. بطلان انجيل متی از خود آيات اين انجيل: در باب 9 آيه 9 ص 13 چنين آمده: چون عيسی از آنجا ميگذشت مردی را مسمی به متی به باج گاه ديد و به او گفت: مرا متابعت کن. متی نيز به دنبال او روانه شد. در آيه دوازده همين باب می گويد: فريسيان به حواريون گفت : چرا استاد شما (يعنی حضرت عيسی) با آن مرد گناهکار و گمرگچی (يعنی متی) غذا می خورد؟
تولستوي، در جلد چهارم تفسير خود، می نويسد: احتمالات در مورد انجيل متی: تاليف سال های 38-43- 48- 61- 62- 63-64 بعد از ميلاد است. بنابراين، اين کتاب نمی تواند خطابات الهی با عيسی عليه السلام باشد، بلکه بعد از او به دست کس ديگری تاليف شده است.
خلاصه کلام، تا به حال مسيحيت نتوانسته ثابت کند که انجيل متی همان انجيل نازل شده بر عيسی است، بلکه تاريخ تصنيف آن نشان از آن دارد که اين انجيل بعد از عيسی نوشته شده است و خود اين انجيل هم نشان از آن دارد که انجيل متی نوشته فردی گنه کار بوده که نمی توان به گفته او اطمينان حاصل کرد!
هم چنين کشيش های مسيحيت از قبيل «جيروم» و «ارحن» مفسرين معروف مسيحی گفته اند: انجيل در زمان عيسی نبوده، بلکه سال ها بعد از مسيح به طريق الهام بر حواريين تصنيف شده. و کنت تولستوی روسی نيز در مقدمه کتاب خود با نام انجيل تولستوی می نويسد: اين اناجيل هرگز به طريق وحی روح القدس بر نويسندگان آن ها نازل نشده است چنان چه کشيش ها در ميان مردم نشر داده اند. تولستوي، می افزايد: اناجيل موجوده در زمان ما اتصالی به عيسی ندارد.
هورن، مفسر مسيحی در کتاب تفسير خودش در باب 2 از قسم 2 از مجلد چهارم چاپ سال 1822 ميلادی می نويسد: زمان نوشته شدن اناجيل مشخص نيست و کلماتی که از قدمای مورخين مسيحيت نقل شده همه ابتر و مقطوع ال سند است.
در آيات قرآن از يهوديت و مسيحيت تعبير به اهل ال کتاب شده و از خود اين کتب تعبير به نور و هدايت شده است. انزل الکتاب الذی جاء به موسی نورا و هدی - انعام 91.
تصريح آيات قرآن آنست که اين کتب تحريف شدند و ديگر قابل اعتناء نيستند. در آيه 91 سوره مبارکه انعام، خطاب به اهل کتاب آمده است: (تجعلونه قراطيس تبدونها و تخفون کثيرا)، يعنی شما اهل کتاب، کتاب واقعی پيغمبرتان را در چند ورق از کاغذ خلاصه کرديد و بسياری از مطالب آن را پنهان کرديد. اين بود بيان قران و عقيده مسلمانان.
اما اهل کتاب يعنی يهوديت و مسيحيت اين مطلب را رد کرده و قائل به آن هستند که کتب فعلی همان کتب حقيقی هستند که بر پيغمبران شان نازل شده است.
آيا عيسی خداوند است يا پسر خداوند و يا...؟ در انجيل ها توصيف های مختلفی از عيسی شده است: 1- مسيح (به معنای نجات دهنده)، انجيل لوقا باب 2 آيه 11. 2- خدا: انجيل يوحنا باب 1 آيه 1. 3 - پسر خدا: انجيل متی باب 3 آيه 17. 4- پسر انسان: مرقس باب 14 آيه 62. 5- بَرّه خدا: انجيل يوحنا باب 1 آيه 29 و 30. 6- مار بزرگ: يوحنا باب 3 آيه 14. 7- شبان نيکوکار: يوحنا باب 10 آيه 11. 8- پادشاه پادشاهان: مکاشفات يوحنا باب 17 آيه 14.
بنابراين، اناجيل موجوده آن قدر دارای تناقض هستند که مخاطبين نمی توانند عيسی را به درستی بشناسند. زيرا در جايی او را خدا خوانده اند و در جای ديگر او را پسر خدا و در بعضی از موارد او را پسر انسان معرفی می کنند و... اين اختلاف آراء به سادگی می شود تا آن ها و خدا و پيامبران شان و کتاب ها مقدس از اجيل و تورات و قرآن همگی داستان هايی هستند که به مرور زمان در تاريخ، تغيير داده شده اند و به شکل امروزی درآمده اند.
اما از ديدگاه مسلمانان عيسی نه خدا است و نه پسر خدا، بلکه بنده ای از بندگان خدا بوده که به مقام نبوت و اولوالعزمی رسيد. چرا که از زبان يک تخيلی به نام «خدا» در آيه 34 سوره مبارکه مريم، آمده است: وقتی عيسی به دنيا آمد در همان کودکی لب به سخن گشود و در مورد خود گفت: (انی عبد الله آتانی الکتاب و جعلنی نبيا)؛ يعنی من بنده خدا هستم و مرا نبی و پيغمبر از طرف خود قرار داده است.
مسيحيان علت خدا دانستن عيسی را زنده کردن مردگان توسط او می دانند و می گويند: چون زنده کردن مردگان را فقط خدا می تواند انجام دهد پس عيسی خدا است.
در آيه 171 سوره نساء آمده است: (يا اهل الکتاب لا تغلوا فی دينکم...)؛ يعنی ای اهل کتاب (مسيحيت) در دين خود غلو نکنيد و درباره خدا غيرحق مگوييد. عيسی ابن مريم فقط فرستاده خدا و مخلوق اوست که او را به مريم القاء نمود و روحی از طرف او بود بنا بر اين ايمان به خدا و پيامبران او بياوريد و نگوييد خداوند سه تا است و از اين سخن پرهيز کنيد که به سود شما نيست.
مسيحيت بر اين عقيده است که به صليب کشيده شدن عيسي، تاوان گناه همه بشريت است. گناهی که نسل اندر نسل از آدم به فرزندانش منتقل شده است به طور که پولس رسول نوشت: «و چنان که در آدم همه می ميرند، در مسيح همه زنده خواهند شد.» اين نظريه توسط پولس وارد مسيحيت شده و قبل از او، در ميان مسيحيت اوليه چنين عقيده ای وجود نداشته است.


معجزه عيسی در ساخت شراب در انجيل
معجزه ساخت شراب، تنها در باب دوم انجيل يوحنا به عنوان نخستين معجزه مسيح آمده است: «دو روز بعد، مادر عيسی در يك جشن عروسی در دهكده «قانا» در جليل مهمان بود. عيسى و شاگردان او نيز به عروسى دعوت شده بودند. هنگام جشن، شراب تمام شد. مادر عيسی با نگرانی نزد او آمد و گفت: «شراب شان تمام شده است.» عيسی فرمود: «ای زن مرا با تو چه كار است؟ ساعت من هنوز نرسيده است.» با اين حال مادر عيسی به خدمت كاران گفت: «هر دستوری به شما می دهد اطاعت كنيد.» در آن جا شش خمره سنگی بود كه فقط در مراسم مذهبی از آن استفاده می شد و گنجايش هر كدام حدود 100 ليتر بود. عيسی به خدمت كاران فرمود: «اين خمره ها را پراز آب كنيد.» وقتی پر كردند، فرمود: «حالا كمی از آن را برداريد و نزد گرداننده مجلس ببريد!» وقتی گرداننده مجلس آن آب را كه شراب شده بود چشيد، داماد را صدا زد و گفت: «چه شراب خوبی! مثل اين كه با ديگران خيلی فرق داريد، چون معمولا در جشن ها اول با شراب خوب از مهمان ها پذيرايی می كنند و بعد كه همه سرشان گرم شد، شراب ارزان تر را می آورند. ولی شما شراب خوب را برای آخر نگه داشته ايد.» او نمی دانست كه شراب از كجا آمده است، ولی خدمت كاران می دانستند. اين معجزه عيسی در دهكده قانای جليل، اولين نشانه قدرت دگرگون كننده او بود و شاگردان ايمان آوردند كه او واقعا همان مسيح است.» (29- يوحنا 2: 1-11)


ترس از مرگ و سرزنش خداوند
عهد جديد می نويسد زمانی كه مسيح بر دار بود هنگامه واپسين نزديك می گشت. ترس از مرگ، تمام وجود او را فرا گرفته بود. از همين رو به خدا توسل جسته و از او ياری خواست؛ اما هنگامی كه پاسخی دريافت نداشت، با سرزنش، خدا را خطاب كرده و گفت كه چرا مرا تنها گذاشته اي؟ متي، آن لحظات را اين گونه توصيف می کند: «پطرس و دو پسر زبدی يعنی يعقوب و يوحنا را نيز با خود برد. در حالی كه غم و اندوه، تمام وجود او را فرا گرفته بود، رو به ايشان كرد و فرمود: «من از شدت حزن و غم، در آستانه مرگ می باشم. شما اين جا بمانيد و با من بيدار باشيد. سپس كمی دورتر رفت و بر زمين افتاد و چنين دعا كرد: پدر، اگر ممكن است، اين جام رنج و عذاب را از مقابل من بردار، اما نه به خواهش من بلكه به خواست تو.» (32- متی 26: 37-39) مسيح در آن شب، سه بارو با همين كلمات دعا كرد و از خداوند خواست كه آن رنج را از او بردارد. پس از آن كه دستگير شد و بر صليب آويخته گشت و دانست كه او را خواهند كشت، با بانگی بلند، خداوند را به جهت ياری نكردنش سرزنش نمود؛ متی چنين ادامه می دهد: «نزديك به ساعت سه، عيسی فرياد زده، گفت: «ايلی ايلی لما سبقتنی»، يعنی خدای من، خدای من، چرا مرا تنها گذاشته است؟» (33- متی 27: 46)
اين در حالی ست که عيسی مسيح در قرآن، به مثابه پيامبری بزرگ و محترم كه به آسمان برده شده و در پوشش عزت خداوندی آرام گرفته است، توصيف شده است. قرآن او را روح و كلمه و تربيت شده خداوند و ظرف اسرار و حكمت های الهی می داند.


سرانجام عيسی
عقيده مسيحيت نسبت به سرانجام عيسي، چنين است: در اناجيل موجوده آمده است فردای آن روز جناب عيسی را به دار آويختند و با قساوت او را کشتند و سه روز بعد از دفن شدن به آسمان عروج نمود.
مسيحيان می گويند: مقابل درب بيت المقدس صورت قبری وجود دارد که عيسيی پيغمبر از آن جا به آسمان عروج کرد.
اما در قرآن، آمده است: (و ما قتلوه و ما صلبوه و لکن شبّه لهم...)؛ يعنی جناب عيسی نه کشته شد و نه به دار آويخته شد و لکن امر بر آن ها مشتبه شد يعنی فرد ديگری را که شبيه عيسی بود به دار آويختند و کسانی که در مورد به دار آويخته شدن عيسی حرف می زنند فقط از روی گمان حرف می زنند و علم به واقع امر ندارند. يقينا عيسی کشته نشده، بلکه او را خداوند به بالا برده است و خداوند عزيز و حکيم است. (سوره نساء آيه 156)
سه شنبه دهم آبان 1390 - يکم نوامبر 2011
ادامه دارد

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر