۱۳۹۱ اردیبهشت ۴, دوشنبه

به پیشواز اول ماه مه / طبقه کارگر همدست طبقات دیگر؟ یا رهبر انقلاب اجتماعی؟

به پیشواز اول ماه مه
طبقه کارگر همدست طبقات دیگر؟ یا رهبر انقلاب اجتماعی؟

در جریان مبارزات سال 88 که جرقه اش را تقلب انتخاباتی زد، کارگران حضور متشکل و چشمگیری نداشتند. در جنگ و گریزهای خیابانی البته افرادی به چشم میخوردند که سر و وضع و رفتار و چهره و دست هایشان نشان میداد کارگر و زحمتکش اند. اما به طور کلی، زنان و مردانی از قشرهای میانی جامعه و به ویژه دانشجویان و دانش آموزان بودند که بار خیزش را بر دوش میکشیدند.
در عین حال، آن روزها بحث وجدل در مورد وقایع سیاسی جاری در جمع های کارگری کم نبود. میان فعالان با تجربه تر در جنبش کارگری گاه بحث های حادی در میگرفت. پرسشی که به ذهن پیشروترین آن ها نیش می زد این بود که: «ما کارگران کجای کاریم؟» بعضی با تاسف می گفتند «باز هم اوضاع مساعد از راه رسید و رژیم ضعیف شد اما صحنه گردان اصلی، طبقات دیگرند. نیرویی که حاشیه نشین باشد در نبرد سیاسی به جایی نمی رسد. حالا که کارگران در صحنه نیستند، اگر تغییری هم انجام شود بر مبنای اهداف و منافع دیگران خواهد بود و باز سر ما بی کلاه خواهد ماند. » گروهی دیگر از فعالان جنبش کارگری بر این عقیده بودند که:
« باید صبر کرد تا رژیم بیشتر از ای نها چند پاره و تضعیف شود. زمانی که امکان واقعی پیشروی و کسب موفقیت برای زحمتکشان فراهم شد، طبقه کارگرپا به صحنه خواهد گذاشت. »
خیزش 88 اما افول کرد. شکست خیزش نتیجۀ مستقیم نارهبری نیروهای مرتجع و سازشکار حکومتی و غیر حکومتی بود. نتیجۀ توهمات اصلاح طلبانه در بخش بزرگی از بدنه جنبش بود. و البته، نتیجۀ سرکوب وحشیانه و گسترده از سوی رژیم اسلامی، آن بحث و جدل ها در جمع های کارگری رو به سردی گذاشت. دغدغه فعالان جنبش کارگری دوباره همان شد که پیش از این بود. خیلی ها برگشتند به خانه اول و هم و غم شان این شد که کارگران چگونه میتوانند در برابر تعرض هار سرمایه به سطح معیشت و کار ودستمزدشان مقاومت کنند؟ آیا شکست جنبش عمومی از اضطرار آن پرسش که «کارگران کجای کارند» کم کرد؟ به هیچ وجه! آن شکست وعواقب ناگوار سیاسی و روحی که برای تود ه های مردم به همراه داشت تاکیدی بود بر نقش و مسئولیت سیاسی طبقه کارگر در تحولات جامعه. وقتی که حرف از طبقه کارگر به میان می آید خیلی ها فقط چند میلیون کارگر صنعتی و کشاورزی و خدماتی در پهنه ایران و افراد خانواده شان را به ذهن می آورند یا دیگرانی که در صف ارتش گسترده بیکاران ایستاده اند. اما طبقه کارگر یک پدیده تاریخی جهانی است که جمعیت میلیاردی پرولترها و نیمه پرولترها در سراسر دنیا را در بر می گیرد. گروهبندی اجتماعی نوین و بالنده ای است که فقط دو قرن از پیدایش و پاگرفتنش در سطح دنیا می گذرد، متشکل از کسانی است که به واقع هیچ چیزی برای ازدست دادن ندارند مگر زنجیرهای بردگی شان. موجودیت سیٌالی است که دائما افرادی از جنسیت های مختلف وملیت های گوناگون به آن وارد می شوند. طیفی است متشکل از پرولترهای جا افتادۀ شهری و نیمه پرولترهایی که هنوز یک پا در روابط و مناطق غیرسرمایه داری دارند. از این رو، شرایط و تضادهای جنسیتی و ملی مستقیما در مساله طبقاتی منعکس می شوند و بر آن تاثیر می گذارند. درست همانطورکه فرهنگ ها و باورهای رنگارنگ و گاه خرافی و مذهبی نیز به عملکرد و افکار اعضای گونه گون طبقه کارگر جهت می دهد. طبقه کارگر را نمی توان صرفا جماعتی یکرنگ دید که با محرومیت ازمالکیت ابزار تولید، با بی حقوقی و فقر و فلاکت، با مقاومت روزمره و مطالبات حق طلبانه معنی پیدا می کند. حتی ارائه تصویری رادیکال تر از مبارزات طبقه کارگر به صورت اعتصاب تعرضی، تسخیر مراکز کار، طرح شعارهای سیاسی در کنار شعارهای اقتصادی، و درگیری رزمنده با کارفرمایان ونیروهای سرکوبگر دولتی نیز جایگاه و نقش اساسی طبقه کارگر در انقلاب اجتماعی را مشخص نمی کند. این ها فقط جنبه هایی از مفهوم طبقه کارگر و مبارزه طبقاتی اش علیه نظام ستم و استثمار سرمایه داری است. طبقه کارگر نه فقط با شرایط عینی زندگی و کارش بلکه با آرمان کمونیسم، با تشکل ها و ابزار متنوع برای پیشبرد اهداف اساسی و منافع درازمدت و کوتاه مدت اش معرفی می شود. طبقه کارگر با کمونیسم معنا میشود، چرا که نیروی محوری تولید ارزش و چرخ اصلی ماشین نظام جهانی سرمایه داری است.
این جایگاه از نظر عینی این ظرفیت را به طبقه کارگر می دهد که گورکن سرمایه داری باشد و مبارز ه ای تا به آخر را برای محو طبقات ادامه دهد. طبقه کارگربا آرمان رهایی نوع بشر از نظام طبقاتی و ستم های جنسیتی و ملی و نژادی و مذهبی معنی می شود؛ با راهبرد انقلابی کسب قدرت سیاسی و برقراری دیکتاتوری پرولتاریا و ادامۀ انقلاب در دوران گذار سوسیالیستی؛ با حزب پیشاهنگ کمونیستی و نیروهای مسلح انقلابی و مردمی
تحت رهبری اش؛ با شوراها و کمیته های انقلابی برای مدیریت عرصه های گوناگون جامعه و مشارکت واقعی تود ه های زن و مرد در قدرت سیاسی؛ با سندیکاها و تشکل های سیاسی و اقتصادی و فرهنگی تود ه ای دیگر.
وقتی که حرف از نقش طبقه کارگر در تحولات سیاسی به میان می آید، خیلی از فعالان قدیمی که خود را کمونیست یا سوسیالیست و چپ می دانند به یاد روزهای انقلاب ضد سلطنتی 1357 می افتند. اکثر این ها
عالی ترین شکل حضور و حرکت مستقل طبقه کارگر در انقلاب را چیزی شبیه به اعتصاب سیاسی کارگران شرکت نفت در ماه های پایانی رژیم پهلوی می دانند. هنوز هم فکر می کنند که این کارگران جنوب بودند که با بستن شیرهای نفت، شاه را سرنگون کردند و با این کار مُهرخود را بر انقلاب کوبیدند. اما واقعیت تاریخی به بستن شیرهای نفت خلاصه نمی شد. مهم ترین نکته، هدفی بود که بر آن مبارزه سایه افکند و سمت و سوی نهایی حرکت کارگران را تعیین کرد. اطلاعیه هایی که به امضای کارگران و کارکنان اعتصابی شرکت نفت درپاییز 57 منتشر می شد و عناصر چپ کارگری در تدوین و نگارش و توزیع آن نقش عمده ای به عهده داشتند با «بسم الله الرحمن الرحیم » شروع می شد و حمایت سیاسی از رهبری خمینی را اعلام می کرد. با این حساب، کارگران اعتصابی نه تنها مُهر طبقاتی خود را بر انقلاب 57 نکوبیدند، بلکه از نظر ایدئولوژیک و سیاسی عملا در قامت همدست نیروهای طبقاتی دیگر ظاهرشدند. و از بخت بد نقش حامی یک رهبر مرتجع را بازی کردند. برای اینکه تراژدی های تاریخی تکرارنشود، کارگران و توده های ستمدیده باید بیاموزند که در پس هر یک از جملات، اظهارات، وعده وعیدهای اخلاقی، دینی، سیاسی و اجتماعی، منافع طبقات مختلف را جستجوکنند.
 در انقلاب57 ، یا در خیزش 88بخش های وسیعی ازمردم چنین نکردند، بنابراین در صحنه سیاسی قربانی فریب و خود فریبی شدند. این فقط مشکل طبقات تحتانی و زحمتکش جامعه نبود. بسیاری از روشنفکران نیز درک علمی و ماتریالیستی از جامعه و تاریخ تکامل نداشتند. به دنبال نیات حسنه این یا آن شخصیت ظاهر الصلاح سیاسی یا مذهبی میگشتند. زشت کاری و فساد را نه ناشی از ماهیت نظام اقتصادی اجتماعی موجود و چگونگی کارکرد ذاتی آن بلکه به خصوصیات یا منافع این یا آن مقام حکومتی ربط میدادند.
اگر در فرصت های تاریخی گذشته، طبقه کارگر نقش رهبری انقلاب اجتماعی را به عهده می گرفت چنین فجایعی بر سر کارگران و زحمتکشان شهر و روستا و زنان و روشنفکران و ملل ستمدیده ایران نازل نمی شد. برای اینکه بار دیگر طبقه کارگر نقش همدست و دنباله رو طبقات دیگر را بازی نکند، باید معنی رهبری انقلاب اجتماعی را فهمید. رهبری طبقه کارگر در درجه اول یعنی اعمال رهبری حزب کمونیست انقلابی بر جویبارهای گوناگون مقاومت و مبارزه قشرها وطبقات مردمی، رهبری یعنی این که طبقه کارگر برنامه خود برای تغییرسیاست و اقتصاد و فرهنگ جامعه را با جهت گیری نابودی هر شکل از استثمار و ستم در راس امور قرار دهد. رهبری یعنی به اجراء در آوردن نقشه و استراتژی عملی برای کسب قدرت سیاسی که به ناگزیر قهرآمیز خواهد بود. رهبری یعنی معرفی دیدگاه ماتریالیستی از تاریخ و به کار گرفتن نگرش علمی برای شناخت و تغییر همه پدیده ها. رهبری یعنی مقابله با تفکرات و تعصبات خرافی و ضد علمی، و مبارزه با ارزش های مردسالارانه و نژادپرستانه و برتری جویانه ملی، رهبری یعنی به نقد کشیدن اخلاقیات سنتی و عقب گرا. رهبری کردن انقلاب در گرو فراگیرکردن این نقشه و استراتژی و دیدگاه است. در گرو متحد کردن توده های وسیع زیر این پرچم و همراه ساختن نیروهای اجتماعی دیگری است که از نظام بهره کشی اقتصادی و ستم سیاسی و فرهنگی موجود در رنج اند و خواهان تغییر وضع نکبت بار حاکم اند.
در قرن گذشته طبقه جهانی ما با فلسفه و هدف و نقشه انقلابی و با دردست داشتن ابزار لازم در خیزش ها وتلاطمات انقلابی شرکت جست. نخست در روسیه و سپس در چین موفق شد قدرت سیاسی را به دست گیرد و ساختمان سوسیالیسم را با وجود همه جوانی ها و نابلدی ها و دشواری ها آغاز کند. بعد از گذشت سه تا چهار دهه، نیروهای سرمایه داری جدیدی که از دل حزب و دولت انقلابی سر بلند کرده بودند و دعای خیر سرمایه داری جهانی پشت سرشان بود، نظام های سوسیالیستی موجود را سرنگون کردند.
اما تجارب و درس های ارزشمند مثبت و منفی جوامع سوسیالیستی برای طبقه کارگر جهانی بر جای ماند؛ تا با حرکت از آن علم انقلاب را تکامل دهد و انقلاب های سوسیالیستی نوین در قرن بیست و یکم را آگاهانه تر تدارک ببیند. اگر در تاریخ به دنبال نقاط درخشانی می گردیم که مُهر طبقه کارگر بر آن ها کوبیده شده باید به دو تجربه ساختمان سوسیالیسم در روسیه و چین رجوع کنیم و ازآن ها درس بگیریم.

برگرفته از نشریه آتش شماره 4 اردیبهشت ماه 1391


weblog: n-atash.blogspot.com

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر