۱۳۹۱ فروردین ۲۲, سه‌شنبه

درس‏های سوریه


درس‏های سوریه


يک ‏بار ديگر توده‏ های مردم سربلند کردند، حکام مستبد و فاسد خود را به چالش گرفتند، از جان مايه گذاشتند، اما بازهم به حاشيه رانده شدند و انواع و اقسام نيروهای ارتجاعی و ضد مردمی به نام آنان و به نام انقلاب ميدان‏دار شده و صحنه‏ ی سياست را در دست گرفتند. به گفته‏ ی حسان شتيلا کمونيست انقلابی سوری « اکنون تناسب قوا در اپوزيسيون به نفع ضد انقلاب چرخيده است.» (به نقل از سرويس خبری جهانی برای فتح،20 فوريه2012)

يک ‏سال پيش، مردم سوريه عليه رژيم بشار اسد سر به شورش برداشتند. جنبشی که 15 مارس 2011 در سوريه آغاز شد جنبشی خودجوش بود، شورشی الهام‏ گرفته از جنبش‏های مشابه در تونس عليه رژيم بن‏علی و در مصر عليه رژيم حسنی مبارک و در اعماق، واکنشی به رنج‏های بيشمار جسمی و روحی بود. طبق آمار سازمان ملل متحد قريب به 25 درصد و طبق آمار عارف داليا ( اقتصاددان مخالف رژيم) 50 درصد مردم زير خط فقر زندگی می ‏کنند. شکاف طبقاتی عظيم است. لايه نازکی از ثروتمندان به سبک بورژوازی اروپا زندگی می ‏کنند. اما اقشار ميانی چون کارمند و معلم و مهندس نيز بايد چند شغله باشند و نسل‏های جوان‏تر بيکار خود را تامين کنند.

 ارتشبد حافظ اسد (پدر بشار) در سال 1970 در نتيجه‏ی کودتا به قدرت رسيد و تحت رژيم بشار و پدرش، سرکوب سياسی از همه نوع رواج داشته است. 15 سال زندان برای هر مخالف سياسی عادی است. اتحاديه ‏های کارگری همه دولتی ‏اند. صدها هزار کُرد حتا شهروند محسوب نمی ‏شوند(1). خيزش کردها در واکنش به بی ‏حقوقی مفرط در ماه مارس 2004 در شهر قاميشلی به خون کشيده شد. ساختار قدرت قبيله ای است و علوی ها در حکومت، ارتش و دستگاه امنيتی دست بالا را دارند. 

نقش جنايت‏کارانه‏ ی رژيم اسد و پدرش محدود به مرزهای سوريه نبود. در دهه‏ی 1970 ميلادی حافظ اسد آن بخش از جنبش فلسطين را که در لبنان متمرکز بود درهم شکست. با وجود اشغال بخشی از خاک سوريه توسط اسرائيل، صلح با اسرائيل را به جنبش فلسطين تحميل کرد. از تجاوز نظامی آمريکا به عراق در سال 1991 پشتيبانی کرد. از زمان به قدرت رسيدن حافظ اسد امپرياليسم آمريکا سوريه را «عامل ثبات منطقه» (2) دانسته و روابط پيچيده‏ای با آن داشته است. رژيم حافظ اسد، با حمايت و کمک‏های مالی عربستان سعودی، نقش «قيم» جنبش مقاومت فلسطين را بر عهده گرفت و در دهه‏ های 1970، 1980 و 1990 تلاش‏های مهمی در تضعيف جنبش مقاومت فلسطين و ادغام آن در ساختارهای سياسی  دول عربِ منطقه به خرج داد. در دهه‏ ی 1980 سوريه در اتحاد با نيروهای طرفدار اسرائيل در لبنان ضربات سختی بر پيکر جنبش مقامت فلسطين در لبنان زد. در سال 1991 به ائتلاف جنگی آمريکا عليه عراق پيوست. در سال 1998 وارد «قرارداد آدانا» با دولت ترکيه شد و طبق آن پ.ک.ک. را که سوريه را پايگاه فعاليت‏های خود عليه دولت ترکيه کرده بود ممنوع کرده و عبدالله اوجلان را از سوريه بيرون کرد که موجب دستگيری وی توسط نيروهای امنيتی ترکيه شد. پس از آغاز «جنگ عليه ترور» توسط دولت بوش، سازمان‏ سيا تا سال‏ها برخی از «مظنونين» بين‏ المللی را پس از دستگيری برای شکنجه و بازجوئی ‏های سخت به دست سازمان امنيت سوريه می ‏سپرد. با اين اوصاف هيچ‏ يک از اين خدمات «ثبات‏ آفرين» برای امپرياليست‏ها و مرتجعين در منطقه مانع از اتحاد مستحکم اين رژيم با جمهوری اسلامی نبود.

شروع جنبش سرنگونی و ادامه مقاومت

جنبش در شهر جنوبی درعا (با دستگيری دو جوان به خاطرِ شعارنويسی بر ديوار) شروع شد. از آن زمان در هر تظاهرات، شعار اصلی مردم خواست سرنگونی رژيم بود. درعا، مرکزمنطقهی هاوران است. عامل مشترکِ فقر، مردم اين منطقه را شجاع و آموخته به زندگی سخت کرده است. بسياری از دهقانان اين منطقه در اصل از کردستان در شمال شرقی کشور آمده‏اند. وقتی در دهه 1970 بر روی رودخانه فرات سد ساخته شد دولت آنان را از زمين‏ هايشان بيرون کرد و زمينهای مرغوبتر را به دهقانان عرب داد. (سياستی که به تعريب يا عربی کردن معروف شد. همين سياست بعدها توسط حکومت بعث عراق در کردستان عراق به خصوص در منطقه کرکوک به اجرا درآمد).

شورش به سراسر کشور گسترش يافت هرچند در دمشق و حلب (دو شهر بزرگ سوريه) محدود به دانشگاه‏ها ماند. در ابتدا، تظاهرکنندگان مخلوطی از دختر و پسر با متوسط سنی سی سال بدون تمايزات قومی و ملی و دينی بودند.   شعارها سرنگونی اسد و تغيير قانون اساسی بود. تنها راه بقا برای رژيم اسد دست زدن به سرکوب نظامی بود. ديگر از پليس کاری ساخته نبود. ارتش با توپ و تانک به مقابله با مردم برخاست. حضور هزاران تن از نيروهای سپاه پاسداران که نقش فعالی در سرکوب خونين مردم بازی می‏کنند به کرات اثبات شده و آنچنان نفرتی از جمهوری اسلامی در ميان مردم سوريه گسترش يافته که در برخی تظاهرات‏ها همراه با عکس بشار اسد عکس‏های خامنه‏ای و احمدی ‏نژاد هم به آتش کشيده می ‏شوند. با وجود سرکوب شديد، جنبش مردم با فداکاری ‏های بی ‏نظير جوانان از زن و مرد پيش رفت و گسترش يافت.

اما معضل فقط شدت سرکوب رژيم اسد نيست. معضل بزرگ ديگر چنگ انداختنِ نيروهای ارتجاعی بر جنبش مردم است.

بار ديگر برپاخاستن مردم، بار ديگر اتحاد ميان بنيادگرايان اسلامی و سازمان‏های اطلاعاتی امپرياليستی

وقتی شورش مردم عليه بشار اسد با خواست سرنگونی آن آغاز شد، دولت آمريکا از اين خواست حمايت نکرد. اما با تداوم و گسترش روز افزون جنبش مردم در مقابل توپ و تانک بالاخره پس از 5 ماه اوباما رژيم سوريه را که قبلا به عنوان شکنجه‏گر و بازجوی امپراتوری به خدمت می‏گرفت، خون‏آشام خواند!

تغيير موضع امپرياليسم آمريکا از موضع بی ‏طرفانه به موضع دخالت‏گری فعال زير فشار ضرورت و فرصت طلبی است. از يکسو ضروری ‏ديد که از رژيم منفور اسد فاصله بگيرد تا بتواند خود را در موقعيت کنترل خيزش مردم سوريه قرار دهد و آن را به راه دل‏خواه خويش بکشد. بنابراين دست به کار شد تا برای جنبش مردم «رهبر» تعيين کرده و «نقشه راه» ترسيم کند. از طرف ديگر در بطن اين شرايط فرصت‏هائی را برای تقويت هژمونی لرزانش در خاورميانه ديد. فرصتی ديد که شايد بتواند با سرنگونی رژيم اسد محور اتحاد ايران- سوريه- حماس- حزب‏الله را بشکند زيرا اين محور تبديل به مانعی در مقابل استقرار و تحکيم ساختارِ سياسی مورد نظرش در منطقه شده است. در محافل نقشه‏ريز امپراتوری آمريکا صحبت از سودجستن از اوضاع برای ايجاد محورهای شيعه- سنی در منطقه است. البته آمريکا سعی می کند در اين منطقه‏ی متلاطم و لغزنده با گامهای حساب شده پيش ‏رود. زيرا صرفا با رژيم سوريه طرف نيست. بلکه با ائتلافی از قدرت‏های بزرگ جهانی طرف است که آنان نيز دارای مقاصد ژئوپلتيک هستند. به طور مثال، چين و روسيه در شورای امنيت سازمان ملل از حق وتوی خود استفاده کرده و مانع از «سازمان مللی» شدنِ طرح‏های ناتو و کشورهای خليج در سوريه شده‏اند. روسيه با اشاره به کارزار «دخالت بشردوستانه» آمريکا و بريتانيا و فرانسه در ليبی تهديد می ‏کند که ديگر «کلاه سرش» نخواهد رفت. به علاوه، فقط آمريکا نيست که می ‏تواند دول تحت حمايت خودش (مانند ترکيه و کشورهای نفتی خليج) را به خط کند و جنگ‏های «نيابتی»proxy  راه بيندازد. روسيه و چين نيز از جمهوری اسلامی و رژيم بشار اسد حمايت می کنند و «پدرخواندگی» آنان را در بازی ‏های بين‏المللی بر عهده گرفته‏اند. فقط دولت‏های ترکيه و عربستان سعودی نيستند که دستی در گروه‏های بنيادگرا و سازمان‏های «اپوزيسيون» دارند. خود سوريه هم دارای چنين موکلينی هست. کارتی از همه نوع در دست دارد. از کارت بنيادگرائی اسلامی تا کارت کُردی. هم اکنون پ.ک.ک. و شاخه‏هايش با استفاده از حاد شدن تضاد ميان سوريه و ترکيه در حال تقويت نيروهای خود در سوريه‏اند. (3) آمريکا کشورهای خليج و ترکيه و فرانسه و بريتانيا را به خط کرده است و سوريه نيز حمايت روسيه، چين و ايران و احتمالا بريکس (برزيل، روسيه، هند، چين و آفريقای جنوبی) را دارد.

هدف تحرکات آمريکا تنها خود سوريه نيست. بلکه ايران هم هست. هدف آمريکا صرفا رژيم‏های سوريه و ايران نيست. تغيير رژيم  در اين کشورها برای رسيدن به مقاصد بزرگتر است. آمريکا هدف دوگانه‏ای را دنبال می ‏کند: اول، ممانعت از رسيدن جنبش‏های مردمی به يک انقلاب واقعی با يک رهبری انقلابی و دوم، دور کردن رقبای قدرتمند بين‏المللی ‏اش (چين و روسيه) از اين منطقه استراتژيک.

با اين مقاصد، آمريکا و امپرياليست‏های غربی فعالانه وارد ميدان شدند تا سرنخ اوضاع را در دست گيرند. روزنامه نيويورک تايمز  خبر داد که ارتش ‏آمريکا در حال بررسی راه‏های دخالت در سوريه است. يکی از مقامات نظامی به اين روزنامه گفت: «همه نوع دخالتی ممکن است. مانند کمک بشردوستانه، شورش ارتشيان، عمليات مخفی، حملات هوائی، پياده کردن سرباز. يا هيچ‏کار.» (نيويورک تايمز،11 فور يه 2012). طبقات حاکمه‏ی دولت‏های متحد غرب مانند کشورهای عربی خليج و ترکيه نيز با هدف حفظ و گسترش منافع خود، در چارچوب پيشبرد طرح‏های مورد نظر فعال شدند.

البته پيش از اعلام صريح و علنی «دخالت»، ارتش آمريکا در اتحاد نزديک با ارتش و سازمان امنيت ترکيه (ميت) آنها شروع به «اپوزيسيون» سازی در مرز سوريه کرده‏اند. دولت ترکيه به نيابت از سوی ناتو (ارتش مشترک امپرياليست‏های غربی که ترکيه نيز عضو آن است) خود را قيم اپوزيسيون سوريه اعلام کرد. مرز خود را به روی پناهندگان سوری گشود و سازمان امنيت آن (ميت) نهادی به نام «ارتش سوريه آزاد» از ژنرال‏ها و سربازان فراری ارتش بشار اسد سازمان داد. «ارتش سوريه آزاد» چتری است برای باندهای مسلح گوناگون از ارتشيان فراری تا نيروهای شبه نظامی فرقه‏های گوناگون بنيادگرايان اسلامی. سرلشگر رياض الاسعد رئيس آن است. در مطبوعات غربی از او به عنوان بازوی نظامی شورای ملی سوريهياد می‏شود. اين شورا به رهبری برهان غليون (استاد در دانشگاه سوربن) ائتلافی از مخالفين رژيم اسد در تبعيد است. بنيادگرايان اسلامی نيروی اصلی آن را تشکيل می ‏دهند. اين شورا در اواخر ماه مارس اعلام کرد که يک «شورای نظامی» به رياست سرلشگر مصطفی الشيخ و ده ژنرال سوری مسئول تعيين استراتژی برای «ارتش سوريه آزاد» خواهند بود. «نيروهای مخصوص» قطر همراه با «نيروهای مخصوص» ارتش بريتانيا در چهار نقطه‏ی سوريه مقرهائی برپا کرده‏ و عمليات «ارتش سوريه آزاد» را هدايت می ‏کنند.

«شورشيان سوريه توسط پرسنلِ "شورای انتقالی” ليبی تعليم می ‏بينند. اين شورا در جريان سرنگونی قذافی با پشتيبانی ناتو در ليبی ساخته شد. روز 7 مارس سفير روسيه در مقابل شورای امنيت سازمان ملل گله کرد که اعضای ناتو فعالانه در جنگ داخلی سوريه درگيرند. آمريکا، فرانسه، بريتانيا هرگونه درگيری در جنگ داخلی سوريه را انکار می‏کنند و سعی دارند تمام رد پاها را پاک کنند. اما شواهد کافی دال بر درگيری مستقيم و حتا حمايت نظامی آن‏ها موجود است. ... ترکيه عضو ناتو است علنا از ارتش سوريه آزاد حمايت می ‏کند. پايگاه اين ارتش در ترکيه است ... عربستان سعودی که طی ساليان دراز از اپوزيسيون اسلامی زيرزمينی در سوريه حمايت کرده است در اين ماجرا به شدت فعال است.» (4 فوريه 2012 عمليات مخفی در سوريه. يوآخيم گيليارد.)(4)

 افسر سابق سازمان اطلاعاتی سيا، فيليپ ژيرالدی گزارش داد که در اواسط دسامبر 2011 هواپيماهای بدون علامتِ ناتو داوطلبان ليبيائی را در بندر اسکندرون ترکيه پياده کرده‏اند. همراه با مقدار زيادی سلاح و مهمات. اين شهر بندری در مرز سوريه قرار داشته و پايگاه «ارتش سوريه آزاد» است. سپس اين داوطلبان و سلاح‏ها به درون سوريه حمل شدند. علت حمل سلاح از ليبی به سوريه آنست که ناتو رد پائی از درگيری خود در جنگ داخلی سوريه بر جای نگذارد. طبق همين گزارش، «نيروهای مخصوص» (نيروهای کماندوئی) فرانسه و بريتانيا نيز درگير تعليم دادن و سازماندهی و هدايت عمليات گروه‏های مسلح اپوزيسيون سوريه هستند. سازمان اطلاعاتی سيا و نيروهای مخصوص آمريکا نيز وسائل ارتباطی و جاسوسی به شورشيان سوريه می ‏دهند تا بتوانند تحرکات نيروهای ارتش سوريه را پيگيری کرده و از درگيری با آن‏ها پرهيز کنند. (فيليپ ژيرالدی. 4 فوريه 2012)(4)

هم‏زمان نوت گرينگريچ، عضو کنگره آمريکا و يکی از کانديدهای رياست جمهوری اعلام کرد که آمريکا به جای حمله‏ی نظامی به سوريه بايد دست به عمليات مخفی بزند.

تارنمای دبکافايل (5) که منابع خبری ‏اش را از ارتش اسرائيل و ديگر منابع خبری «درونی» می ‏گيرد در 4 اوت 2011 نوشت «مقر ناتو در بروکسل و فرماندهی عالی ترکيه اکنون در حال طراحی اولين گام‏های نظامی ‏شان در سوريه هستند که شامل مسلح کردن شورشيان برای مقابله با تانک و هليکوپتر است ... به جای تکرار مدل ليبی استراتژيست‏های ناتو می خواهند مقدار زيادی ضد تانک و موشک‏های ضد هواپيما و سلاح‏های سنگين وارد مراکز اعتراض کنند و بدين ترتيب نيروهای نظامی دولت را پس بزنند.» همين تارنما از قول منابع اسرائيلی خبر می دهد که اتحاديه اروپا و ترکيه بر روی نقشه ای از نوع کارزار افغانستان در دهه 1980 کار می کنند. در آن زمان برای مقابله با ارتش شوروی سابق که افغانستان را اشغال کرده بود آمريکا و سازمان امنيت پاکستان به آموزش و تسليح بنيادگرايان اسلامی در افغانستان (مجاهدين افغانستان) پرداختند. به عبارت ديگر، ارتش ترکيه مسئول قبول و تعليم شورشيان سوری و فرستادنشان به درون خاک سوريه خواهد شد.

روزنامه حريت در ترکيه خبر داد که پيشاپيش کماندوهای سازمان اطلاعات فرانسه و ام.آی.6 بريتانيا در شهر هاتای در جنوب ترکيه در شمال لبنان شورشيان را تعليم داده‏اند.(6) روزنامه هاآرتصِ اسرائيل خبر از بازداشت 40 تن از ماموران امنيتی ترکيه (ميت) در سوريه داد. سوريه در مقابل آزادی آنان خواهان استرداد ارتشيان فراری سوريه شد. (21 فوريه 2012)

روايت خبرنگار فيگارو، روزنامه دست راستی فرانسه از «ارتش سوريه آزاد» جالب توجه است. اديت بويه همراه با سه تن از «رزمندگان» ليبيائی مخفيانه به سوريه سفر کرده و با «رزمندگان» ارتش سوريه آزاد در منطقه جبلالزاويه و رئيس محلی آنان ملاقات می کند. هر سه ليبيائی اعضای «گردان طرابلس» هستند. نيروی نظامی تعليم يافته توسط نيروهای ناتو که در تسخير پايتخت ليبی شرکت داشتند. يکی از سه تن آدم کيکلیاست که از نزديکان عبدالحکيم بالحاج فرماندار فعلی طرابلس است. کسی که سالهای جوانی اش را بعنوان «جهادگر» در افغانستان سپری کرده است. ديگری مهدی الهراتی، فرمانده گردان طرابلس است. مهدی الهراتی در حالی که کلاشينکفی در دست دارد برای «رزمندگان سوری» سخنرانی می کند و می گويد که «رزمندگان ليبی» در کنارشان هستند. بعد از هر سخن آتشين، سوریها الله اکبر سر داده و بالاخره همه به نماز می ايستند. (23 دسامبر 2011، فيگارو) (7).

گزارشات مشابه در مورد رشد و گسترش باندهای مسلح اسلامی در نقاط مختلف سوريه بسيار است. از سلفی ها که سالها توسط عربستان سعودی تقويت شده اند و طرفدار استقرار شريعت هستند تا اخوان المسملين و «سربازان الله» و غيره. شيخ  عدنان النور مُلای سَلفی سوری که پايگاهش در کشورهای خليج است مرتبا در تلويزيون سعودی ظاهر شده و فرمان «جهاد» عليه بشار اسد «منافق» را ميدهد. 107 تن از علمای اسلامی از سراسر جهان عليه بشار اسد «فتوا» صادر کرده و گفته‏اند: «از ارتش سوريه آزاد و انقلابيون بايد حمايت مالی و معنوی همه جانبه کرد. سفارتخانه ها را بايد از سوريه بيرون کشيد. به چين و روسيه به دليل حمايتشان از دولت سوريه اعتراض کرد.» يکی از امضا کنندگان يوسف القراداوی از رهبران اخوان المسلمين است.
اخوان‏المسلمينِ سوريه روابط خونين و در عين حال همکاری با رژيم اسد داشته است. رژيم سوريه در فوريه 1982 هزاران تن از آنان را در شهر حما به قتل رساند و اکثر رهبران و اعضای آن را به تبعيد راند. با اين وصف اخوان‏المسلمينِ مذاکرات محرمانه برای آشتی با رژيم را آغاز کرد. در سال 2006 همکاری نزديک با عبدالحليم خدام، از افراد با نفوذ هيئت حاکمه‏ی سوريه و از نزديکان حافظ اسد، کسی که قاضی دادگاه‏های نظامی زندانيان سياسی و در سال 1982 از طراحان و مجريان قتل‏عام حما بود.(8) امروز اخوان‏المسلمين سوريه مهم‏ترين جريان نزديک به دولت آکپ در ترکيه و نيروی اصلی در شورای ملی سوريه است.

بدين ترتيب لاشخورها به جان جنبش مردم افتادند تا ثمره فداکاری های عظيم توده‏های مردم از کارگر، دهقان، زنان، ملل تحت ستم، تحصيل کردگان بيکار تا فعالين حقوق بشر و وبلاگ نويسان را تناول کنند و خود را به قدرت برسانند. مردم از هر سنی هنوز در تظاهرات‏ها حضور می يابند .بسياری کشته شده و می شوند. اما نقشی در جهت امور ندارند. بنيادگرايان اسلامی از دسته‏ها و فرقه‏های گوناگون به سرعت بر مناطق و محلات و شهرها چنگ می اندازند: اخوان‏المسلمين که سال‏ها توسط غرب در مقابل رژيم اسد تقويت شده است، «سربازان الله» که فرمان «جهاد» داده‏ است، حزب‏الله لبنان که از اسد بريده و مستقل عمل می کند، القاعده‏ و سلفی های ليبی که برای «کمک به برادران خود» وارد سوريه شده‏اند و بالاخره اسلاميونی که با رژيم اسد متحد بودند و بوی کباب را از آن طرف شنيده‏اندهکه با هک صف کشيده اند. اين طيف ناهمگون در ميان خود نيز دعوا دارند. اما همه به يک عمليات خدمت می کنند، به عمليات مخفی امپرياليست‏های غربی، کشورهای خليج، ترکيه و ناتو برای کنترل جنبش مردم، به حاشيه راندن  و تفرقه انداختن ميان مردم و از اين رهگذر، تضمين آينده‏ای در سوريه که به منافع انگلی و جنگ‏های تجاوزکارانه‏شان خدمت کند. اکنون صحنه گردان اينان شده اند. بسياری از جوانانی که تغيير می خواستند تبديل به سياهی لشگر آنها گرديده اند و شماری ديگر هنوز تلاش می ‏کنند در عين پيش‏برد مبارزه عليه رژيم اسد از اين اپوزيسيون ارتجاعی دوری جويند. چند تن از روشنفکران سکولار با اعتراض از اين شورا بيرون آمده‏اند. (آسوشيتدپرس، 21 مارس )(9).

تا آن‏جا که به اهداف و چشم‏انداز سياسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی اين «اپوزيسيون» برمی گردد تفاوت ماهوی ميان آن و رژيم بشار اسد نيست.

در مناطق کردنشين تا کنون واقعه مهمی روی نداده است. احزاب کرد خيلی دير حرکت کردند و اخيرا تحت فشار توده‏ها به حرکت در آمده‏اند. در واقع در ابتدا گروهی به نام «کميته جوانان مستقل » مبارزه را شروع کرده بود. «اتحاد دموکراتيک کرد» در سوريه که طرفدار پ.ک.ک.(شاخه قنديل) است در ابتدا مخالف مبارزه با رژيم بود، آنهم با مصلحت ايران و پ.ک.ک که در پی استفاده از تخاصم ميان دولت سوريه و دولت ترکيه و گسترش قوای خود در سوريه است.

دولت ترکيه که «پدرخوانده» شورای ملی سوريه است اصولا راضی به فعال شدن کردهای سوريه نيست. اخيرا دکتر خالد عيسا، تاريخ‏پژوه سوری در بلژيک فاش کرد که دولت ترکيه و شورای ملی سوريه قراردادی عليه کردها و حقوقشان برای بعد از سقوط رژيم بشار اسد امضاء کرده‏اند. اين قرارداد طرفين را متعهد به تضعيف سازمان‏های ملی کرد در سوريه، راه ندادن آن ها به ساختار قدرت و ندادن حق خودمختاری به کرد ها، کرده و عمليات فرا مرزی ميان ترکيه و سوريه برای مقابله با کردهای هر دو کشور را تضمين می ‏کند.(10) سخنگوی شورای ملی سوريه به روزنامه حريتترکيه گفت: «برخی از کردهای سوريه که از انقلاب حمايت می کنند حق تعيين سرنوشت می خواهند اما شورای ملی سوريه اهداف راديکال را قبول نمی ‏کند. ... و از طرفی ديگر شورای ملی سوريه تصميم دارد آنان را به عنوان يک گروه ملی با حق زبانی و فرهنگی به رسميت بشناسد. ...» (11)

در واقع دو گروه مهم مردم معترض کاملا به حاشيه رانده شده‏اند: زنان که حضورشان با شعائر اسلامی باندهای حاکم در «اپوزيسيون» خوانائی ندارد و جوانان کُرد که نقش مهمی در آغاز جنبش داشتند و بی باکی و ضديت شان با احزابِ جاخوش کرده‏ی کُرد، هم احزاب کردی و هم شورای ملی سوريه را می ‏ترساند. به پشت صحنه رانده شدن زنان در ابتدا با شعارهای «زنان به خانه‏ها برويد» شروع شد. وقتی در مقابل اين سياست مقاومت شد، زنان خانواده‏های حزب‏اللهی نيز سازمان داده شدند و به ميدان آمدند و نقاب و روبنده و سربند اسلامی زدن را به کل زنان تحميل کردند.

اين چه نوع انقلابی است که پابرجائی زنجيرهای اسارت مردم را تضمين می کند؟ چرا بايد مردم برای شکستن تصلب قدرت ميان گروه‏بندی ‏های مختلف از طبقات استثمارگر و جايگزينی يکی توسط ديگری در جامعه جان فدا کنند؟ مهره‏ «بازی ‏های ژئواستراتژيک» ميان قدرت‏های بزرگ يا «کارت» بازی دولت‏های فئودال- کمپرادوری منطقه شوند؟

رژيم اسد نيز با کودتائی قدرت را در دست گرفت که اسمش را «انقلاب» گذاشته بودند. نه آن کودتا که رژيم مستبد چهل ساله را بر مردم سوريه تحميل کرد ربطی به انقلاب داشت و نه عمليات مخفی ناتو به ياری مرتجع‏ترين نيروهای بومی سوری. آنچه از سوی مطبوعات غربی «جنگ داخلی» خوانده می شود، جنگی است ميان دو نيروی ضد مردمی و ارتجاعی : ارتش رژيم بشار اسد در يکسو (با شرکت فعال سپاه قدس جمهوری اسلامی و کمک‏های بی دريغ روسيه) و در سوی ديگر کلکسيونی از ژنرال‏ها و شکنجه‏گران رژيم اسد به اضافه‏ی بنيادگرايان اسلامی از قماش اخوان و سلفی با کمک‏های بی دريغ ناتو و کشورهای خليج. اين انتخابی مهلک است. عناصر، نيروها، سازمان‏های مترقی و واقعا انقلابی و چپ سوريه موظف‏اند با تمام قوا توده ‏های مردم را از چنين انتخابی دور کنند. تداوم انقلاب در گرو آن است که انقلاب علف‏های هرز را از دل خود بيرون بکشد تا رنگش شفاف و درخشان شود. در غير اينصورت همه تلاش‏ها و فداکاری ‏های مردم به منجلاب خواهد ريخت.

چرا چنين شد؟ چرا روشنفکران عرب نخروشيدند؟

چند ماه پيش روزنامهی نيويورک تايمز مقالهای منتشر کرد تحت عنوان «روشنفکران عرب که نخروشيدند» و «مائو يا لنين بهار عربی کجاست؟». نويسنده مقاله، رابرت وورث می ‏نويسد ده ماه از آغاز بهار عربی می گذرد و سه رژيم مستبد سرنگون شدهاند «اما هنوز هيچ پروژه‏ی سياسی يا اقتصادی يا گونهای از معيارهای فکری که همهی انقلابهای مدرن از سال 1776 به اين سو داشتهاند، توليد نکرده است. در آن قيامها متفکرين يا نظريهپردازان سرآمدی چون توماس پِين، لنين، مائو، واسلاو هاول (نويسنده و روشنفکر اهل جمهوری چک که رژيم پس از فروپاشی بلوک شرق را رئيس جمهوری کرد) بودند که به مردم در ترسيم افقی که متحدشان کرد کمک کردند يا تبديل به سمبل آرزوهايشان شدند.» (ساندی ريويو- نيويورک تايمز. اکتبر 2011)

به يقين افقهائی که توماس پِين و هاول ترسيم کردند کاملا متفاوت از لنين و مائو بود اما نويسنده بر معضلی مهم دست میگذارد: تودههای مردم در واکنش به رنجها و دهشت‏هائی که اين سيستم هر روز برايشان توليد می کند، به مقابله بر می خيزند، ديوارهای ترس را فرو می ريزند و با اميد و بهترين آرزوها به ميدان می آيند اما با رهبرانی مواجه نمی شوند که اين آمال را در برنامه و نقشه‏ی راهی پيروزمند به آنان ارائه دهند و تبديل به مشعل راهشان کنند. و از آنجا که هيچ جنبش «خودجوشی» نمی ‏تواند بی‏رهبر بماند، توده‏ها لاجرم زير پرچم دم دست‏ترين فلسفه‏ و افق و نيروهای سازمان‏يافته‏ی حاضر در صحنه که مدعی رهبری ‏اند می‏روند.

نويسنده تلاش ميکند به علل ناتوانی و انفعال روشنفکرانی که قاعدتا بايد بهتر عمل کنند پی ببرد. فقدان چنين شخصيت‏ها (و بهتر است بگوئيم، چنين شخصيت‏ها و احزاب و جنبش‏های سازمان‏يافته به حول برنامه و افقی تازه و واقعا ضد نظام‏های حاکم) را نشانه‏ی چندين دهه سرکوب دولتی وحشتناک از يکسو و رشد بنيادگرائی اسلامی از سوی ديگر، ادغام بسياری از آنان در حکومت ها يا خريده شدن با پول نفت خليج می ‏داند. يا عارضه‏ی دورانی که نقش روشنفکر تقليل يافته است به بِلاگ ‏نويسی يا سازمان‏گری خيابان. می ‏گويد، آنانی که سرکوب يا خريده نشدند برای خيزش مردم صرفا کف زدند در حالی که خيزش رهبری می خواهد. می گويد، عده ‏ای فکر می کنند «جنبش بی رهبر» عالی است اما خيلی زود همه ديدند که چگونه اين کيفيت تبديل به ضعف بزرگ شد. صادق جلال‏ العظم، فيلسوف و مبارز سوری می گويد: «هيچکس نمی خواهد متهم به دزديدن انقلاب شود. اين ترسِ زياده از حد تبديل به مانع شده است.» (11)

مشکل در نبود افراد ثابت قدم و انقلابی نيست. دهسال پيش روشنفکران سوری بيانيه‏ ای به نام بيانيه 99 عليه استبداد سياسی رژيم اسد منتشر کردند که پس از آن بسياری زندانی شدند. شجاعت و ثابت قديمی اين مبارزين در سوريه و مصر و نقاط ديگر زمينه‏ های «بهار عربی» را فراهم کرده است. مشکل در بحرانِ فکر است. بحرانی که با وام گرفتن از ييتس شاعر ايرلندی می توان گفت يکی از نتايجش «هار شدن بدترين‏های جامعه و پر از ترديد بودن بهتر‏ين‏های آن» است.

برای مقابله با اين بحران فکری حداقل‏ هائی لازم است.

يکم، نظريه‏ ی «جنبش‏های بی رهبر» در عمل پوچی و خطرناک بودن خود را ثابت کرده است و هيچ آدم مبارزی را مرعوب يا افسون نميکند و نبايد بکند.

دوم، تحليل طبقاتی از رژيم‏ های ناسيوناليستِ جهان عرب (ناصر، قذافی و حزب بعث ) ضروری است. اينان تحت نام «انقلاب» و «سوسياليسم عربی» همان ساختارهای قبيله‏ ای و طبقاتی گذشته را حفظ کردند و ضمن لفاظی ملی عليه امپرياليسم کشورهای تحت حاکميت خود را محکم در نظام سرمايه ‏داری جهان ادغام کردند. و در همان حال به سرکوب جنبش کمونيستی، جنبش کارگری و دهقانی و روشنفکران پرداختند و در اين کار تا آنجا که توانستند از خدمات اسلام‏گرايان نيز بهره جستند.

سوم، تحليل طبقاتی از بنيادگرايان اسلامی و علل رشد و گسترش نفوذشان در ميان مردم از ضروريات ديگر است. در واقع اينان نيز همچون رژيم‏های حاکم در خاورميانه بخشی از طبقات استثمارگر بومی هستند که حتا زمانی که در قدرت نيستند در چارچوب ساختارهای سياسی حاکم عمل می کنند. افق، برنامه و ايدئولوژی آنان عميقا ضد منافع و حقوق کارگران، دهقانان، ملل تحت ستم، به ويژه ضد آزادی و برابری زنان است. هرگز قصد، خواست و توانش را نداشته اند که از چارچوب نظام سرمايه‏ داری جهانی گسست کرده و نظام اقتصادی و سياسی عادلانه و مترقی مستقر کنند. تحليل شفاف از ماهيت طبقاتی اين جريانات بخصوص از آن جهت لازم است که بخش بزرگی از جنبش چپ جهان عرب همواره لای منگنه‏ی رژيم‏ های ناسيوناليست و بنيادگرايان اسلامی قرار گرفته اند. گاه به دليل مخالفت با رژيم‏ های حاکم به بنيادگرايان اسلامی امتياز داده‏اند. و گاه تحت عنوان حفظ اتحاد «عربی» يا «دفاع از فلسطين» با رژيم‏های موجود سازش کرده‏اند. بخش بزرگی از «چپ» در جهان عرب تحت عنوان اينکه رژيم‏های ناسيوناليست- نظامی حاکم نماينده‏ ی «راه رشد غير  سرمايه‏ داری» به سوی «سوسياليسم» هستند به حمايت از آنان برخاستند. آبشخور اين نظريه و سياست، شوروی امپرياليستی و منافع سياسی آن در جنگ سرد با امپرياليست‏های غربی بود.

چهارم، تحليل طبقاتی از ماهيت نيروهای ناسيوناليست که در نيم قرن گذشته رهبری جنبش‏های آزادی ‏خواهانه‏ ی عادلانه‏ ی مردم اين منطقه را رهبری کرده و به شکست کشانده‏ اند يا در بهترين حالت مشابه جوامع پوسيده‏ ی موجود را برای «ملت خود» کپی کرده ‏اند. بخصوص در جنبش فلسطين و کردستان. با سياست‏های پراگماتيستی رهبران اين جنبش‏ها بايد مرزبندی کرد. استراتژی استفاده از شکاف ميان دولت‏های منطقه به شکل تبديل شدن به چماق اين يا آن دولت در دعواهای آن‏ها اين جنبش‏ها را از درون فاسد کرده است. الگوی پذيرش «پدرخواندگی» دولت‏ها تحت عناوين ناسيوناليستی سنتی است که رهبران بورژوای جنبش فلسطين در اين منطقه بدعت‏ گذاری کردند و رهبران احزاب فئودالی و بورژوائی کُرد هم همواره از آن استفاده کرده ‏اند. و نام اين سياستِ «نيابتی» را «زرنگی سياسی» و «تاکتيک داهيانه» گذاشتند. اکنون هم احزاب کردی سوريه در حال تصميم گيری «مهم» هستند که به نيابت از منافع کدام دولت (سوريه و ايران يا ترکيه و کشورها و شرکت‏های نفتی خليج) می توانند وارد بده بستان سياسی بشوند. بعد از سرنگونی صدام و تشکيل «حکومت منطقه‏ای کرد» خود حکومت منطقه‏ای تبديل به يک پای دلالی سياسی در رابطه‏ ی ميان جنبش‏های ملی کُرد در 3 کشور همسايه ‏ی عراق و دولت‏های آن‏ها شد. اتخاذ استراتژی تکيه بر شکاف‏های دولت‏های منطقه، جنبش‏های آزادی خواهانه را از درون فاسد و تبديل به زائده‏ ی سياسی و استراتژيکِ دولت‏های اين منطقه کرد. «بازی با کارت کرد»، «بازی با کارت فلسطين» بيان همين واقعيت است. اتکاء به خود که از اصول خدشه ‏ناپذيرِ جنبش‏های انقلابی بود توسط اين جنبش‏های ملی «کودکانه» و تکيه به دولت‏ها نبوغ تاکتيکی نمايانده شد. به تدريج اصل اتکاء به خود به عنوان يکی از اصول خدشه‏ ناپذير جنبش‏های رهائی بخش عميقا دفن شد. غلبه‏ ی همين پراگماتيسم راه را برای نفوذ سرويس‏ های امنيتی قدرت‏های امپرياليستی در اين جنبش‏ها و بازيچه قرار دادن آن‏ه،ا باز کرد. قدرت‏هائی که معمار دولت‏های ارتجاعی منطقه و ستم‏گری ملی عليه فلسطينی ها و کُردها هستند. اين پراگماتيسم راه را باز کرد برای تبديل جنبش‏های مردم به «کارت بازی» و «مهره شطرنج» در بازي‏های سياسی بزرگ و کوچک اين منطقه. سلسله مراتبی از «پدرخوانده ها» و «موکلين» شکل گرفت. امپرياليست‏ها دولت‏های تحت سلطه را اداره می کنند و آنها جنبش‏ها را از طريق بازی با کارت‏های رنگارنگ ملی، قومی، دينی. پای اين دلالی سياسی را بايد از جنبش‏های مردم قطع کرد. يک بار ديگر به سياست رهائي‏بخشِ اتکاء به خود، به قدرتِ توده‏های آگاه و سازمان‏يافته، به استراتژي‏ های متحد کننده‏ ی توده‏ های مردم بر مبنای عميق‏ترين منافع و حقوق‏شان و عليه دشمنان مشترکشان بازگشت. و جنبش‏هائی را بر اين مبنا سازمان داد. اين کاری است که بدون وجود هسته ‏ی مستحکمی از سازمان‏های کمونيستی و جنبش کمونيستی گسترش يابنده ممکن نيست.

پنجم، جمعبندی از تاثيرات جنگ سرد (رقابت ميان امپرياليسم آمريکا و سوسيال امپرياليسم شوروی) بر روی جنبش‏های مترقی و انقلابی در جهان عرب. بعد از احيای سرمايه ‏داری در شوروی و مخالفت چين کمونيست تحت رهبری مائو با کشور تازه سرمايه‏داری شده در شوروی، جنبش کمونيستی جهان منشعب شد و جنبش کمونيستی نوين و احزاب کمونيست نوين ايجاد شدند با خط مرز و تمايز روشن با شوروی سرمايه‏داری. اما در جهان عرب با چنين تحولی به ندرت مواجهيم. بسياری از کسانی که خود را منتسب به جنبش کمونيستی مي‏دانستند در اين جدال در ميانه ايستادند. اين جدال در واقع برای زنده نگاه داشتن جنبش کمونيستی بود زيرا احيای سرمايه‏ داری در اولين کشور سوسياليستی ضربه‏ای مرگبار بر پيکر آن نواخت. اين انشعاب در واقع تسويه حساب با گرايشات بورژوائی و افکار متافيزيکی در بدنه‏ی جنبش کمونيستی و دادن تصويری روشن از کمونيسم انقلابی و انقلاب کمونيستی بود. فرآيندی که امروز نيز ادامه دارد و بايد داشته باشد.

ششم، ايجاد خط تمايز با آن گرايش در ميان فعالان و روشنفکران «چپ» که نظريه‏ های پراگماتيستی گوناگون را به قصد متحد شدن با اين يا آن جناح از مرتجعين حاکم يا مرتجعين «اپوزيسيون» اختراع مي‏کنند. بطور مثال همان نظريه «راه رشد غير سرمايه‏داری» که حزب توده‏ی ايران و امثالش در جهان عرب برای حمايت از رژيم‏های حاکم ساختند. (13) حمايت از شاه، ناصر، اسد، جمهوری اسلامی و غيره. نظريه‏ ی مشابه ديگر نظريه «ضد امپرياليست» بودن جمهوری اسلامی است که رواج بسيار دارد. يا نظريه‏ی «جنگ مقاومت ملی» که تکيه‏ گاه اکثريت «چپ» افغانستان در دوران اشغال افغانستان توسط سوسيال امپرياليسم شوروی بود برای توجيهِ اتحاد با بنيادگرايان اسلامی (که در واقع توسط سرويس‏های اطلاعاتی آمريکا و پاکستان اداره مي‏شدند). امروزه، اين ‏گونه نظريات پراگماتيستی در شکل ديگری نيز ظاهر شده است که عبارتست از رضايت دادن به همکاری با سرويس‏ های اطلاعاتی غرب و کشورهای مختلف خاورميانه جهت «دخالت بشردوستانه» قدرت‏های نظامی بزرگ در «کمک» به سرنگونی رژيم‏ هائی چون اسد و جمهوری اسلامی.

هفتم، تحليل از تضاد ميان امپرياليسم و بنيادگرائی اسلامی. دو نظام اجتماعی پوسيده‏ای که هيچ يک نمي‏توانند بديلی «بهتر» از ديگری برای مردم خاورميانه باشند.
کارزارهای مبارزه به حول ستم بر زن، رابطه دين و دولت، و ضرورت رواج اخلاق دموکراتيک انقلابی در مقابل اخلاق دينی ضروری است. موضوع رهائی زنان و برانگيختن خشم آنان به منزله ی نيروی قدرتمندی برای انقلاب نقشی اساسی در پاره کردن حصارهای اين دو انتخاب غير قابل قبول دارد. ستم بر نيم بشريت عميقا در نسوج نظام طبقاتی بافته شده است. «آزادی» از اين ستم نياز مبرم زنان است که تنها از طريق راديکال ترين دگرگونی اجتماعی به کف خواهد آمد. امروز  طرح اين موضوع به منزله معيار و محک سنجش در ميان خود توده های تحت ستم  بخشی از تقويت اخلاق و فرهنگ نوين و الهام بخشيدن به آنان و آماده کردنشان برای انجام انقلابی است که رهائی بشريت را بر تارک خود نوشته است. اين عاملی بسيار مثبت در صحنه مبارزه است.

نيروهای انقلابی کمونيست نبايد با تفکر همه چيز يا هيچ چيز جلو بروند. بايد حضور دائم هرچند کوچک داشته باشند. و نگذارند صحنه در انحصار امپرياليست‏ها و مرتجعين باقی بماند. ولی اين حضور بايد از آنچنان کيفيتی برخوردار باشد که توده‏های مردم بتوانند تمايز و تفاوت آن را با بقيه نيروهای در صحنه ببينند و آن را يک راه حل معتبر و مشروع بدانند. رنگ جنبش کمونيستی به دليل آلوده بودن به انحرافات گوناگون کدر شده است. بايد آن را تسويه کرد تا به رنگ سرخ درخشان درآيد. اين آنچيزی است که درها را به روی تحليل روشن و ارائه سياست‏های نافذ و شفاف باز مي‏کند و توده‏ ها و روشنفکران را به سوی کمونيست‏ها جذب مي‏کند. تبديل اين کيفيت به کميت چالش مهم ديگری است. نيروی مادی سازمان يافته ضرورتی حياتی است. زمانی که يک کيفيت صاحب وزنه‏ مادی گردد که قبل از هر چيز نفرات آگاه و متشکل است، به همان نسبت به طور تصاعدی بر صفوفش اضافه مي‏شود. بدون تلاش برای جذب بهترين‏های صحنه مبارزه و ساختن قطبی انقلابی که مجهز به علم کمونيسم باشد تمام جانفشانی های مردم عليه قدرت‏های هار و پوسيده به هدر خواهد رفت. انقلابيونِ سوريه (از هر مليتی که هستند) همراه انقلابيون ايران، افغانستان، مصر ، ترکيه و ... بايد با اين افق برزمند.

پانويس‏ها

1- در دهه‏ ی 1960 رژيم بعث سوريه صدها هزار کرد را از حق شهروندی محروم کرد. بشار اسد در فوريه 2011 به عنوان «اصلاحات» به کردها پيشنهاد کرد که به آنان به عنوان «عرب» شهروندی سوريه داده شود. گفتنی است که نام کشور سوريه «جمهوری عربی سوريه» است و تغيير اين نام به «جمهوری سوريه» همواره يکی از خواست‏های کردهای سوريه بوده است.
2- «سوريه عامل ثبات منطقه است» از گفته‏های هنری کسينجر، وزير خارجه‏ی نيکسون بود.
3- با بررسی موقعيت و مواضع اپوزيسيون کُرد در سوريه مي‏بينيم که موقعيت اين‏ها نيز در چارچوبه بزرگ‏تر منطقه‏ ای شکل مي‏گيرد. بين دو حزب جلال طالبانی و مسعود بارزانی که احزاب حاکم در «حکومت منطقه‏ ای کرد» در عراق هستند رقابت شديدی بر سر کنترل «کارت ملی کرد» جريان دارد. هر يک از اين احزاب کادرهای حقوق بگير خود را در سوريه دارند. هر دو حزب در ابتدا موضعی بي‏طرف در قبال جنبشِ ضد اسد در پيش گرفتند. اما اپوزيسيون کُرد در سوريه عمدتا از جوانان تشکيل شده است. اين جوانان از موضع منفعل احزاب کردی در سوريه بسيار ناراضی بودند. برای کنترل اين جوانان و جهت دادن به خواست‏های ملی آنان احزاب «حکومت منطقه‏ ای کرد» شروع به حمايت از «تغيير رژيم» در سوريه کردند و سياست‏های خود را در هماهنگی با ترکيه شکل دادند. در فوريه 2012 بارزانی کنفرانسی در اربيل تشکيل داد با قصد متحد کردن گروه‏های مختلف در اپوزيسيون کرد سوريه و حمايت از شورای ملی سوريه. حزب «اتحاد دموکراتيک کرد» (شاخه پ.کا.کا. در سوريه) در اين کنفرانس و اتحاد شرکت نکرد.
4- عمليات مخفی به فعاليت‏های نظامی مخفی دولت‏ها در کشورهای ديگر مي‏گويند، با استفاده از جاسوسان و نيروهای نامنظم کماندوئی و غيره. به طور مثال، کودتای 28 مرداد سازمان اطلاعاتی سيا عليه دولت دکتر مصدق در سال 1332، عمليات مخفی سازمان اطلاعاتی سيا در کردستان عراق در سال 1973 عليه کردها. اين عمليات زير نظر کسينجر، وزير کشور وقت دولت نيکسون انجام گرفت. قرار بود آمريکا از جنگ استقلال کردها به رهبری مصطفی بارزانی حمايت کند. اما پس از استفاده از نيروهای کرد آنان را فروخت. در جواب به اتهام «خيانت» به کردها، کسينجر در کنگره آمريکا يادآوری کرد: «عمليات مخفی را با خدمات اجتماعی عوضی نگيريد».
4- Covert operations in Syria, Joachim Guilliard,
http://globalresearch.ca/index.php?context=va&aid=26043
jghd.twoday.ne
5- DEBKAfile
6- Pepe Escobar
7- Le Figaro : Des Libyens épaulent les insurgés syriens Asia Times,
8- The Moslem Brotherhood Reborn, Yvette Talhamy. Middle East Quarterly. Spring 2012
9- Islamists Seek Influence in Syria Uprising; Lee Keath and Zeina Karma. 31-03-2012
10-Brussels, Mach 13, 2012, Dr. Khalit Isa, historian and vice chairman for the external relation of Syrian opposition National Coordinating Committee for Democratic Change.
11- Roni Alasor and Lorin Sarkisian
12- The Arab Intellectuals Who Did Not Roar. By ROBERT F. WORTH
Published: October 29, 2011 Sunday Review of NYT
13- نظريه‏ ی « راه رشد غير سرمايه‏ داری» در دهه 1960 توسط نظريه ‏پردازان حزب کمونيست شوروی پرداخته و ترويج مي‏شد. يعنی زمانی که سرمايه ‏داری در شوروی احياء شده و شوروی تبديل به يک نيروی سرمايه‏ داری امپرياليستی شده بود که با امپرياليست‏های غربی برای يافتن مناطق نفود در کشورهای «جهان سوم» رقابت مي‏کرد. طبق اين نظريه پروژه‏های ملی کردن‏ صنايع و سدسازي‏های بزرگ که دولت‏های «جهان سوم» انجام مي‏دادند «مترقی» بود و به سوسياليسم منجر مي‏شد زيرا موجب رشد نيروهای مولده مي‏شد، به خصوص اگر اين پروژه‏ها در همکاری با شوروی پيش مي‏رفتند. به طور مثال بيانيه‏ ی مشترک شوروي- سوريه به سال 1966 پس از ملاقات هيئت نمايندگی دولت سوريه و شوروی مي‏نويسد: « شوروی قدردانی بالای خود را از اصلاحات اجتماعی و اقتصادی در سوريه که در جمهوری عربی سوريه با هدف رشد کشور بر مبنای «راه رشد غير سرمايه‏داری» برنامه‏ريزی شده است ابراز کرد .... طرفين اعتقاد خود را مبنی بر اين واقعيت ابراز کردند که ساختمان سوسياليستی بهترين راه فائق آمدن بر عقب ماندگی، آزاد کردن کارگران، تضمين شکوفائی کامل نيروهای توليدی و رها کردن انرژی خلاق توده‏ های وسيع مردم است. رهائی اقتصادی، پيشرفت اجتماعی و رفاه اقشار وسيع مردم را بدون اصلاحات سياسی، اقتصادی، اجتماعی راديکال نمي‏توان کسب کرد.» اين بيانيه مشترک در ايزوستيا چاپ شد و مقاله ‏ای به قلم ک. ايوانف با تحسين نوشت: «رژيم جديد در سوريه راه رشد غير سرمايه داری را در پيش گرفته که به سوسياليسم منجر مي‏شود.» ايزوستيا راه دادن «کمونيست»ها به حکومت سوريه را تحسين کرد و آن را «نشانه وحدت رژيم با دهقانان و پرولتاريا» دانست. (اول مه 1966) /نقل شده در The Soviet Union and the Syrian Bath Regime: Hesitation to Rapproachmen, Rami Ginat : From



هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر