درسهای سوریه
يک بار ديگر توده های مردم سربلند کردند، حکام مستبد و فاسد خود را به چالش گرفتند، از جان مايه گذاشتند، اما بازهم به حاشيه رانده شدند و انواع و اقسام نيروهای ارتجاعی و ضد مردمی به نام آنان و به نام انقلاب ميداندار شده و صحنه ی سياست را در دست گرفتند. به گفته ی حسان شتيلا کمونيست انقلابی سوری « اکنون تناسب قوا در اپوزيسيون به نفع ضد انقلاب چرخيده است.» (به نقل از سرويس خبری جهانی برای فتح،20 فوريه2012)
يک سال پيش، مردم سوريه عليه رژيم بشار اسد سر به شورش برداشتند. جنبشی که 15 مارس 2011 در سوريه آغاز شد جنبشی خودجوش بود، شورشی الهام گرفته از جنبشهای مشابه در تونس عليه رژيم بنعلی و در مصر عليه رژيم حسنی مبارک و در اعماق، واکنشی به رنجهای بيشمار جسمی و روحی بود. طبق آمار سازمان ملل متحد قريب به 25 درصد و طبق آمار عارف داليا ( اقتصاددان مخالف رژيم) 50 درصد مردم زير خط فقر زندگی می کنند. شکاف طبقاتی عظيم است. لايه نازکی از ثروتمندان به سبک بورژوازی اروپا زندگی می کنند. اما اقشار ميانی چون کارمند و معلم و مهندس نيز بايد چند شغله باشند و نسلهای جوانتر بيکار خود را تامين کنند.
ارتشبد حافظ اسد (پدر بشار) در سال 1970 در نتيجهی کودتا به قدرت رسيد و تحت رژيم بشار و پدرش، سرکوب سياسی از همه نوع رواج داشته است. 15 سال زندان برای هر مخالف سياسی عادی است. اتحاديه های کارگری همه دولتی اند. صدها هزار کُرد حتا شهروند محسوب نمی شوند(1). خيزش کردها در واکنش به بی حقوقی مفرط در ماه مارس 2004 در شهر قاميشلی به خون کشيده شد. ساختار قدرت قبيله ای است و علوی ها در حکومت، ارتش و دستگاه امنيتی دست بالا را دارند.
نقش جنايتکارانه ی رژيم اسد و پدرش محدود به مرزهای سوريه نبود. در دههی 1970 ميلادی حافظ اسد آن بخش از جنبش فلسطين را که در لبنان متمرکز بود درهم شکست. با وجود اشغال بخشی از خاک سوريه توسط اسرائيل، صلح با اسرائيل را به جنبش فلسطين تحميل کرد. از تجاوز نظامی آمريکا به عراق در سال 1991 پشتيبانی کرد. از زمان به قدرت رسيدن حافظ اسد امپرياليسم آمريکا سوريه را «عامل ثبات منطقه» (2) دانسته و روابط پيچيدهای با آن داشته است. رژيم حافظ اسد، با حمايت و کمکهای مالی عربستان سعودی، نقش «قيم» جنبش مقاومت فلسطين را بر عهده گرفت و در دهه های 1970، 1980 و 1990 تلاشهای مهمی در تضعيف جنبش مقاومت فلسطين و ادغام آن در ساختارهای سياسی دول عربِ منطقه به خرج داد. در دهه ی 1980 سوريه در اتحاد با نيروهای طرفدار اسرائيل در لبنان ضربات سختی بر پيکر جنبش مقامت فلسطين در لبنان زد. در سال 1991 به ائتلاف جنگی آمريکا عليه عراق پيوست. در سال 1998 وارد «قرارداد آدانا» با دولت ترکيه شد و طبق آن پ.ک.ک. را که سوريه را پايگاه فعاليتهای خود عليه دولت ترکيه کرده بود ممنوع کرده و عبدالله اوجلان را از سوريه بيرون کرد که موجب دستگيری وی توسط نيروهای امنيتی ترکيه شد. پس از آغاز «جنگ عليه ترور» توسط دولت بوش، سازمان سيا تا سالها برخی از «مظنونين» بين المللی را پس از دستگيری برای شکنجه و بازجوئی های سخت به دست سازمان امنيت سوريه می سپرد. با اين اوصاف هيچ يک از اين خدمات «ثبات آفرين» برای امپرياليستها و مرتجعين در منطقه مانع از اتحاد مستحکم اين رژيم با جمهوری اسلامی نبود.
شروع جنبش سرنگونی و ادامه مقاومت
جنبش در شهر جنوبی درعا (با دستگيری دو جوان به خاطرِ شعارنويسی بر ديوار) شروع شد. از آن زمان در هر تظاهرات، شعار اصلی مردم خواست سرنگونی رژيم بود. درعا، مرکزمنطقهی هاوران است. عامل مشترکِ فقر، مردم اين منطقه را شجاع و آموخته به زندگی سخت کرده است. بسياری از دهقانان اين منطقه در اصل از کردستان در شمال شرقی کشور آمدهاند. وقتی در دهه 1970 بر روی رودخانه فرات سد ساخته شد دولت آنان را از زمين هايشان بيرون کرد و زمينهای مرغوبتر را به دهقانان عرب داد. (سياستی که به تعريب يا عربی کردن معروف شد. همين سياست بعدها توسط حکومت بعث عراق در کردستان عراق به خصوص در منطقه کرکوک به اجرا درآمد).
شورش به سراسر کشور گسترش يافت هرچند در دمشق و حلب (دو شهر بزرگ سوريه) محدود به دانشگاهها ماند. در ابتدا، تظاهرکنندگان مخلوطی از دختر و پسر با متوسط سنی سی سال بدون تمايزات قومی و ملی و دينی بودند. شعارها سرنگونی اسد و تغيير قانون اساسی بود. تنها راه بقا برای رژيم اسد دست زدن به سرکوب نظامی بود. ديگر از پليس کاری ساخته نبود. ارتش با توپ و تانک به مقابله با مردم برخاست. حضور هزاران تن از نيروهای سپاه پاسداران که نقش فعالی در سرکوب خونين مردم بازی میکنند به کرات اثبات شده و آنچنان نفرتی از جمهوری اسلامی در ميان مردم سوريه گسترش يافته که در برخی تظاهراتها همراه با عکس بشار اسد عکسهای خامنهای و احمدی نژاد هم به آتش کشيده می شوند. با وجود سرکوب شديد، جنبش مردم با فداکاری های بی نظير جوانان از زن و مرد پيش رفت و گسترش يافت.
اما معضل فقط شدت سرکوب رژيم اسد نيست. معضل بزرگ ديگر چنگ انداختنِ نيروهای ارتجاعی بر جنبش مردم است.
بار ديگر برپاخاستن مردم، بار ديگر اتحاد ميان بنيادگرايان اسلامی و سازمانهای اطلاعاتی امپرياليستی
وقتی شورش مردم عليه بشار اسد با خواست سرنگونی آن آغاز شد، دولت آمريکا از اين خواست حمايت نکرد. اما با تداوم و گسترش روز افزون جنبش مردم در مقابل توپ و تانک بالاخره پس از 5 ماه اوباما رژيم سوريه را که قبلا به عنوان شکنجهگر و بازجوی امپراتوری به خدمت میگرفت، خونآشام خواند!
تغيير موضع امپرياليسم آمريکا از موضع بی طرفانه به موضع دخالتگری فعال زير فشار ضرورت و فرصت طلبی است. از يکسو ضروری ديد که از رژيم منفور اسد فاصله بگيرد تا بتواند خود را در موقعيت کنترل خيزش مردم سوريه قرار دهد و آن را به راه دلخواه خويش بکشد. بنابراين دست به کار شد تا برای جنبش مردم «رهبر» تعيين کرده و «نقشه راه» ترسيم کند. از طرف ديگر در بطن اين شرايط فرصتهائی را برای تقويت هژمونی لرزانش در خاورميانه ديد. فرصتی ديد که شايد بتواند با سرنگونی رژيم اسد محور اتحاد ايران- سوريه- حماس- حزبالله را بشکند زيرا اين محور تبديل به مانعی در مقابل استقرار و تحکيم ساختارِ سياسی مورد نظرش در منطقه شده است. در محافل نقشهريز امپراتوری آمريکا صحبت از سودجستن از اوضاع برای ايجاد محورهای شيعه- سنی در منطقه است. البته آمريکا سعی می کند در اين منطقهی متلاطم و لغزنده با گامهای حساب شده پيش رود. زيرا صرفا با رژيم سوريه طرف نيست. بلکه با ائتلافی از قدرتهای بزرگ جهانی طرف است که آنان نيز دارای مقاصد ژئوپلتيک هستند. به طور مثال، چين و روسيه در شورای امنيت سازمان ملل از حق وتوی خود استفاده کرده و مانع از «سازمان مللی» شدنِ طرحهای ناتو و کشورهای خليج در سوريه شدهاند. روسيه با اشاره به کارزار «دخالت بشردوستانه» آمريکا و بريتانيا و فرانسه در ليبی تهديد می کند که ديگر «کلاه سرش» نخواهد رفت. به علاوه، فقط آمريکا نيست که می تواند دول تحت حمايت خودش (مانند ترکيه و کشورهای نفتی خليج) را به خط کند و جنگهای «نيابتی»proxy راه بيندازد. روسيه و چين نيز از جمهوری اسلامی و رژيم بشار اسد حمايت می کنند و «پدرخواندگی» آنان را در بازی های بينالمللی بر عهده گرفتهاند. فقط دولتهای ترکيه و عربستان سعودی نيستند که دستی در گروههای بنيادگرا و سازمانهای «اپوزيسيون» دارند. خود سوريه هم دارای چنين موکلينی هست. کارتی از همه نوع در دست دارد. از کارت بنيادگرائی اسلامی تا کارت کُردی. هم اکنون پ.ک.ک. و شاخههايش با استفاده از حاد شدن تضاد ميان سوريه و ترکيه در حال تقويت نيروهای خود در سوريهاند. (3) آمريکا کشورهای خليج و ترکيه و فرانسه و بريتانيا را به خط کرده است و سوريه نيز حمايت روسيه، چين و ايران و احتمالا بريکس (برزيل، روسيه، هند، چين و آفريقای جنوبی) را دارد.
هدف تحرکات آمريکا تنها خود سوريه نيست. بلکه ايران هم هست. هدف آمريکا صرفا رژيمهای سوريه و ايران نيست. تغيير رژيم در اين کشورها برای رسيدن به مقاصد بزرگتر است. آمريکا هدف دوگانهای را دنبال می کند: اول، ممانعت از رسيدن جنبشهای مردمی به يک انقلاب واقعی با يک رهبری انقلابی و دوم، دور کردن رقبای قدرتمند بينالمللی اش (چين و روسيه) از اين منطقه استراتژيک.
با اين مقاصد، آمريکا و امپرياليستهای غربی فعالانه وارد ميدان شدند تا سرنخ اوضاع را در دست گيرند. روزنامه نيويورک تايمز خبر داد که ارتش آمريکا در حال بررسی راههای دخالت در سوريه است. يکی از مقامات نظامی به اين روزنامه گفت: «همه نوع دخالتی ممکن است. مانند کمک بشردوستانه، شورش ارتشيان، عمليات مخفی، حملات هوائی، پياده کردن سرباز. يا هيچکار.» (نيويورک تايمز،11 فور يه 2012). طبقات حاکمهی دولتهای متحد غرب مانند کشورهای عربی خليج و ترکيه نيز با هدف حفظ و گسترش منافع خود، در چارچوب پيشبرد طرحهای مورد نظر فعال شدند.
البته پيش از اعلام صريح و علنی «دخالت»، ارتش آمريکا در اتحاد نزديک با ارتش و سازمان امنيت ترکيه (ميت) آنها شروع به «اپوزيسيون» سازی در مرز سوريه کردهاند. دولت ترکيه به نيابت از سوی ناتو (ارتش مشترک امپرياليستهای غربی که ترکيه نيز عضو آن است) خود را قيم اپوزيسيون سوريه اعلام کرد. مرز خود را به روی پناهندگان سوری گشود و سازمان امنيت آن (ميت) نهادی به نام «ارتش سوريه آزاد» از ژنرالها و سربازان فراری ارتش بشار اسد سازمان داد. «ارتش سوريه آزاد» چتری است برای باندهای مسلح گوناگون از ارتشيان فراری تا نيروهای شبه نظامی فرقههای گوناگون بنيادگرايان اسلامی. سرلشگر رياض الاسعد رئيس آن است. در مطبوعات غربی از او به عنوان بازوی نظامی شورای ملی سوريهياد میشود. اين شورا به رهبری برهان غليون (استاد در دانشگاه سوربن) ائتلافی از مخالفين رژيم اسد در تبعيد است. بنيادگرايان اسلامی نيروی اصلی آن را تشکيل می دهند. اين شورا در اواخر ماه مارس اعلام کرد که يک «شورای نظامی» به رياست سرلشگر مصطفی الشيخ و ده ژنرال سوری مسئول تعيين استراتژی برای «ارتش سوريه آزاد» خواهند بود. «نيروهای مخصوص» قطر همراه با «نيروهای مخصوص» ارتش بريتانيا در چهار نقطهی سوريه مقرهائی برپا کرده و عمليات «ارتش سوريه آزاد» را هدايت می کنند.
«شورشيان سوريه توسط پرسنلِ "شورای انتقالی” ليبی تعليم می بينند. اين شورا در جريان سرنگونی قذافی با پشتيبانی ناتو در ليبی ساخته شد. روز 7 مارس سفير روسيه در مقابل شورای امنيت سازمان ملل گله کرد که اعضای ناتو فعالانه در جنگ داخلی سوريه درگيرند. آمريکا، فرانسه، بريتانيا هرگونه درگيری در جنگ داخلی سوريه را انکار میکنند و سعی دارند تمام رد پاها را پاک کنند. اما شواهد کافی دال بر درگيری مستقيم و حتا حمايت نظامی آنها موجود است. ... ترکيه عضو ناتو است علنا از ارتش سوريه آزاد حمايت می کند. پايگاه اين ارتش در ترکيه است ... عربستان سعودی که طی ساليان دراز از اپوزيسيون اسلامی زيرزمينی در سوريه حمايت کرده است در اين ماجرا به شدت فعال است.» (4 فوريه 2012 عمليات مخفی در سوريه. يوآخيم گيليارد.)(4)
افسر سابق سازمان اطلاعاتی سيا، فيليپ ژيرالدی گزارش داد که در اواسط دسامبر 2011 هواپيماهای بدون علامتِ ناتو داوطلبان ليبيائی را در بندر اسکندرون ترکيه پياده کردهاند. همراه با مقدار زيادی سلاح و مهمات. اين شهر بندری در مرز سوريه قرار داشته و پايگاه «ارتش سوريه آزاد» است. سپس اين داوطلبان و سلاحها به درون سوريه حمل شدند. علت حمل سلاح از ليبی به سوريه آنست که ناتو رد پائی از درگيری خود در جنگ داخلی سوريه بر جای نگذارد. طبق همين گزارش، «نيروهای مخصوص» (نيروهای کماندوئی) فرانسه و بريتانيا نيز درگير تعليم دادن و سازماندهی و هدايت عمليات گروههای مسلح اپوزيسيون سوريه هستند. سازمان اطلاعاتی سيا و نيروهای مخصوص آمريکا نيز وسائل ارتباطی و جاسوسی به شورشيان سوريه می دهند تا بتوانند تحرکات نيروهای ارتش سوريه را پيگيری کرده و از درگيری با آنها پرهيز کنند. (فيليپ ژيرالدی. 4 فوريه 2012)(4)
همزمان نوت گرينگريچ، عضو کنگره آمريکا و يکی از کانديدهای رياست جمهوری اعلام کرد که آمريکا به جای حملهی نظامی به سوريه بايد دست به عمليات مخفی بزند.
تارنمای دبکافايل (5) که منابع خبری اش را از ارتش اسرائيل و ديگر منابع خبری «درونی» می گيرد در 4 اوت 2011 نوشت «مقر ناتو در بروکسل و فرماندهی عالی ترکيه اکنون در حال طراحی اولين گامهای نظامی شان در سوريه هستند که شامل مسلح کردن شورشيان برای مقابله با تانک و هليکوپتر است ... به جای تکرار مدل ليبی استراتژيستهای ناتو می خواهند مقدار زيادی ضد تانک و موشکهای ضد هواپيما و سلاحهای سنگين وارد مراکز اعتراض کنند و بدين ترتيب نيروهای نظامی دولت را پس بزنند.» همين تارنما از قول منابع اسرائيلی خبر می دهد که اتحاديه اروپا و ترکيه بر روی نقشه ای از نوع کارزار افغانستان در دهه 1980 کار می کنند. در آن زمان برای مقابله با ارتش شوروی سابق که افغانستان را اشغال کرده بود آمريکا و سازمان امنيت پاکستان به آموزش و تسليح بنيادگرايان اسلامی در افغانستان (مجاهدين افغانستان) پرداختند. به عبارت ديگر، ارتش ترکيه مسئول قبول و تعليم شورشيان سوری و فرستادنشان به درون خاک سوريه خواهد شد.
روزنامه حريت در ترکيه خبر داد که پيشاپيش کماندوهای سازمان اطلاعات فرانسه و ام.آی.6 بريتانيا در شهر هاتای در جنوب ترکيه در شمال لبنان شورشيان را تعليم دادهاند.(6) روزنامه هاآرتصِ اسرائيل خبر از بازداشت 40 تن از ماموران امنيتی ترکيه (ميت) در سوريه داد. سوريه در مقابل آزادی آنان خواهان استرداد ارتشيان فراری سوريه شد. (21 فوريه 2012)
روايت خبرنگار فيگارو، روزنامه دست راستی فرانسه از «ارتش سوريه آزاد» جالب توجه است. اديت بويه همراه با سه تن از «رزمندگان» ليبيائی مخفيانه به سوريه سفر کرده و با «رزمندگان» ارتش سوريه آزاد در منطقه جبلالزاويه و رئيس محلی آنان ملاقات می کند. هر سه ليبيائی اعضای «گردان طرابلس» هستند. نيروی نظامی تعليم يافته توسط نيروهای ناتو که در تسخير پايتخت ليبی شرکت داشتند. يکی از سه تن آدم کيکلیاست که از نزديکان عبدالحکيم بالحاج فرماندار فعلی طرابلس است. کسی که سالهای جوانی اش را بعنوان «جهادگر» در افغانستان سپری کرده است. ديگری مهدی الهراتی، فرمانده گردان طرابلس است. مهدی الهراتی در حالی که کلاشينکفی در دست دارد برای «رزمندگان سوری» سخنرانی می کند و می گويد که «رزمندگان ليبی» در کنارشان هستند. بعد از هر سخن آتشين، سوریها الله اکبر سر داده و بالاخره همه به نماز می ايستند. (23 دسامبر 2011، فيگارو) (7).
گزارشات مشابه در مورد رشد و گسترش باندهای مسلح اسلامی در نقاط مختلف سوريه بسيار است. از سلفی ها که سالها توسط عربستان سعودی تقويت شده اند و طرفدار استقرار شريعت هستند تا اخوان المسملين و «سربازان الله» و غيره. شيخ عدنان النور مُلای سَلفی سوری که پايگاهش در کشورهای خليج است مرتبا در تلويزيون سعودی ظاهر شده و فرمان «جهاد» عليه بشار اسد «منافق» را ميدهد. 107 تن از علمای اسلامی از سراسر جهان عليه بشار اسد «فتوا» صادر کرده و گفتهاند: «از ارتش سوريه آزاد و انقلابيون بايد حمايت مالی و معنوی همه جانبه کرد. سفارتخانه ها را بايد از سوريه بيرون کشيد. به چين و روسيه به دليل حمايتشان از دولت سوريه اعتراض کرد.» يکی از امضا کنندگان يوسف القراداوی از رهبران اخوان المسلمين است.
اخوانالمسلمينِ سوريه روابط خونين و در عين حال همکاری با رژيم اسد داشته است. رژيم سوريه در فوريه 1982 هزاران تن از آنان را در شهر حما به قتل رساند و اکثر رهبران و اعضای آن را به تبعيد راند. با اين وصف اخوانالمسلمينِ مذاکرات محرمانه برای آشتی با رژيم را آغاز کرد. در سال 2006 همکاری نزديک با عبدالحليم خدام، از افراد با نفوذ هيئت حاکمهی سوريه و از نزديکان حافظ اسد، کسی که قاضی دادگاههای نظامی زندانيان سياسی و در سال 1982 از طراحان و مجريان قتلعام حما بود.(8) امروز اخوانالمسلمين سوريه مهمترين جريان نزديک به دولت آکپ در ترکيه و نيروی اصلی در شورای ملی سوريه است.
بدين ترتيب لاشخورها به جان جنبش مردم افتادند تا ثمره فداکاری های عظيم تودههای مردم از کارگر، دهقان، زنان، ملل تحت ستم، تحصيل کردگان بيکار تا فعالين حقوق بشر و وبلاگ نويسان را تناول کنند و خود را به قدرت برسانند. مردم از هر سنی هنوز در تظاهراتها حضور می يابند .بسياری کشته شده و می شوند. اما نقشی در جهت امور ندارند. بنيادگرايان اسلامی از دستهها و فرقههای گوناگون به سرعت بر مناطق و محلات و شهرها چنگ می اندازند: اخوانالمسلمين که سالها توسط غرب در مقابل رژيم اسد تقويت شده است، «سربازان الله» که فرمان «جهاد» داده است، حزبالله لبنان که از اسد بريده و مستقل عمل می کند، القاعده و سلفی های ليبی که برای «کمک به برادران خود» وارد سوريه شدهاند و بالاخره اسلاميونی که با رژيم اسد متحد بودند و بوی کباب را از آن طرف شنيدهاندهکه با هک صف کشيده اند. اين طيف ناهمگون در ميان خود نيز دعوا دارند. اما همه به يک عمليات خدمت می کنند، به عمليات مخفی امپرياليستهای غربی، کشورهای خليج، ترکيه و ناتو برای کنترل جنبش مردم، به حاشيه راندن و تفرقه انداختن ميان مردم و از اين رهگذر، تضمين آيندهای در سوريه که به منافع انگلی و جنگهای تجاوزکارانهشان خدمت کند. اکنون صحنه گردان اينان شده اند. بسياری از جوانانی که تغيير می خواستند تبديل به سياهی لشگر آنها گرديده اند و شماری ديگر هنوز تلاش می کنند در عين پيشبرد مبارزه عليه رژيم اسد از اين اپوزيسيون ارتجاعی دوری جويند. چند تن از روشنفکران سکولار با اعتراض از اين شورا بيرون آمدهاند. (آسوشيتدپرس، 21 مارس )(9).
تا آنجا که به اهداف و چشمانداز سياسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی اين «اپوزيسيون» برمی گردد تفاوت ماهوی ميان آن و رژيم بشار اسد نيست.
در مناطق کردنشين تا کنون واقعه مهمی روی نداده است. احزاب کرد خيلی دير حرکت کردند و اخيرا تحت فشار تودهها به حرکت در آمدهاند. در واقع در ابتدا گروهی به نام «کميته جوانان مستقل » مبارزه را شروع کرده بود. «اتحاد دموکراتيک کرد» در سوريه که طرفدار پ.ک.ک.(شاخه قنديل) است در ابتدا مخالف مبارزه با رژيم بود، آنهم با مصلحت ايران و پ.ک.ک که در پی استفاده از تخاصم ميان دولت سوريه و دولت ترکيه و گسترش قوای خود در سوريه است.
دولت ترکيه که «پدرخوانده» شورای ملی سوريه است اصولا راضی به فعال شدن کردهای سوريه نيست. اخيرا دکتر خالد عيسا، تاريخپژوه سوری در بلژيک فاش کرد که دولت ترکيه و شورای ملی سوريه قراردادی عليه کردها و حقوقشان برای بعد از سقوط رژيم بشار اسد امضاء کردهاند. اين قرارداد طرفين را متعهد به تضعيف سازمانهای ملی کرد در سوريه، راه ندادن آن ها به ساختار قدرت و ندادن حق خودمختاری به کرد ها، کرده و عمليات فرا مرزی ميان ترکيه و سوريه برای مقابله با کردهای هر دو کشور را تضمين می کند.(10) سخنگوی شورای ملی سوريه به روزنامه حريتترکيه گفت: «برخی از کردهای سوريه که از انقلاب حمايت می کنند حق تعيين سرنوشت می خواهند اما شورای ملی سوريه اهداف راديکال را قبول نمی کند. ... و از طرفی ديگر شورای ملی سوريه تصميم دارد آنان را به عنوان يک گروه ملی با حق زبانی و فرهنگی به رسميت بشناسد. ...» (11)
در واقع دو گروه مهم مردم معترض کاملا به حاشيه رانده شدهاند: زنان که حضورشان با شعائر اسلامی باندهای حاکم در «اپوزيسيون» خوانائی ندارد و جوانان کُرد که نقش مهمی در آغاز جنبش داشتند و بی باکی و ضديت شان با احزابِ جاخوش کردهی کُرد، هم احزاب کردی و هم شورای ملی سوريه را می ترساند. به پشت صحنه رانده شدن زنان در ابتدا با شعارهای «زنان به خانهها برويد» شروع شد. وقتی در مقابل اين سياست مقاومت شد، زنان خانوادههای حزباللهی نيز سازمان داده شدند و به ميدان آمدند و نقاب و روبنده و سربند اسلامی زدن را به کل زنان تحميل کردند.
اين چه نوع انقلابی است که پابرجائی زنجيرهای اسارت مردم را تضمين می کند؟ چرا بايد مردم برای شکستن تصلب قدرت ميان گروهبندی های مختلف از طبقات استثمارگر و جايگزينی يکی توسط ديگری در جامعه جان فدا کنند؟ مهره «بازی های ژئواستراتژيک» ميان قدرتهای بزرگ يا «کارت» بازی دولتهای فئودال- کمپرادوری منطقه شوند؟
رژيم اسد نيز با کودتائی قدرت را در دست گرفت که اسمش را «انقلاب» گذاشته بودند. نه آن کودتا که رژيم مستبد چهل ساله را بر مردم سوريه تحميل کرد ربطی به انقلاب داشت و نه عمليات مخفی ناتو به ياری مرتجعترين نيروهای بومی سوری. آنچه از سوی مطبوعات غربی «جنگ داخلی» خوانده می شود، جنگی است ميان دو نيروی ضد مردمی و ارتجاعی : ارتش رژيم بشار اسد در يکسو (با شرکت فعال سپاه قدس جمهوری اسلامی و کمکهای بی دريغ روسيه) و در سوی ديگر کلکسيونی از ژنرالها و شکنجهگران رژيم اسد به اضافهی بنيادگرايان اسلامی از قماش اخوان و سلفی با کمکهای بی دريغ ناتو و کشورهای خليج. اين انتخابی مهلک است. عناصر، نيروها، سازمانهای مترقی و واقعا انقلابی و چپ سوريه موظفاند با تمام قوا توده های مردم را از چنين انتخابی دور کنند. تداوم انقلاب در گرو آن است که انقلاب علفهای هرز را از دل خود بيرون بکشد تا رنگش شفاف و درخشان شود. در غير اينصورت همه تلاشها و فداکاری های مردم به منجلاب خواهد ريخت.
چرا چنين شد؟ چرا روشنفکران عرب نخروشيدند؟
چند ماه پيش روزنامهی نيويورک تايمز مقالهای منتشر کرد تحت عنوان «روشنفکران عرب که نخروشيدند» و «مائو يا لنين بهار عربی کجاست؟». نويسنده مقاله، رابرت وورث می نويسد ده ماه از آغاز بهار عربی می گذرد و سه رژيم مستبد سرنگون شدهاند «اما هنوز هيچ پروژهی سياسی يا اقتصادی يا گونهای از معيارهای فکری که همهی انقلابهای مدرن از سال 1776 به اين سو داشتهاند، توليد نکرده است. در آن قيامها متفکرين يا نظريهپردازان سرآمدی چون توماس پِين، لنين، مائو، واسلاو هاول (نويسنده و روشنفکر اهل جمهوری چک که رژيم پس از فروپاشی بلوک شرق را رئيس جمهوری کرد) بودند که به مردم در ترسيم افقی که متحدشان کرد کمک کردند يا تبديل به سمبل آرزوهايشان شدند.» (ساندی ريويو- نيويورک تايمز. اکتبر 2011)
به يقين افقهائی که توماس پِين و هاول ترسيم کردند کاملا متفاوت از لنين و مائو بود اما نويسنده بر معضلی مهم دست میگذارد: تودههای مردم در واکنش به رنجها و دهشتهائی که اين سيستم هر روز برايشان توليد می کند، به مقابله بر می خيزند، ديوارهای ترس را فرو می ريزند و با اميد و بهترين آرزوها به ميدان می آيند اما با رهبرانی مواجه نمی شوند که اين آمال را در برنامه و نقشهی راهی پيروزمند به آنان ارائه دهند و تبديل به مشعل راهشان کنند. و از آنجا که هيچ جنبش «خودجوشی» نمی تواند بیرهبر بماند، تودهها لاجرم زير پرچم دم دستترين فلسفه و افق و نيروهای سازمانيافتهی حاضر در صحنه که مدعی رهبری اند میروند.
نويسنده تلاش ميکند به علل ناتوانی و انفعال روشنفکرانی که قاعدتا بايد بهتر عمل کنند پی ببرد. فقدان چنين شخصيتها (و بهتر است بگوئيم، چنين شخصيتها و احزاب و جنبشهای سازمانيافته به حول برنامه و افقی تازه و واقعا ضد نظامهای حاکم) را نشانهی چندين دهه سرکوب دولتی وحشتناک از يکسو و رشد بنيادگرائی اسلامی از سوی ديگر، ادغام بسياری از آنان در حکومت ها يا خريده شدن با پول نفت خليج می داند. يا عارضهی دورانی که نقش روشنفکر تقليل يافته است به بِلاگ نويسی يا سازمانگری خيابان. می گويد، آنانی که سرکوب يا خريده نشدند برای خيزش مردم صرفا کف زدند در حالی که خيزش رهبری می خواهد. می گويد، عده ای فکر می کنند «جنبش بی رهبر» عالی است اما خيلی زود همه ديدند که چگونه اين کيفيت تبديل به ضعف بزرگ شد. صادق جلال العظم، فيلسوف و مبارز سوری می گويد: «هيچکس نمی خواهد متهم به دزديدن انقلاب شود. اين ترسِ زياده از حد تبديل به مانع شده است.» (11)
مشکل در نبود افراد ثابت قدم و انقلابی نيست. دهسال پيش روشنفکران سوری بيانيه ای به نام بيانيه 99 عليه استبداد سياسی رژيم اسد منتشر کردند که پس از آن بسياری زندانی شدند. شجاعت و ثابت قديمی اين مبارزين در سوريه و مصر و نقاط ديگر زمينه های «بهار عربی» را فراهم کرده است. مشکل در بحرانِ فکر است. بحرانی که با وام گرفتن از ييتس شاعر ايرلندی می توان گفت يکی از نتايجش «هار شدن بدترينهای جامعه و پر از ترديد بودن بهترينهای آن» است.
برای مقابله با اين بحران فکری حداقل هائی لازم است.
يکم، نظريه ی «جنبشهای بی رهبر» در عمل پوچی و خطرناک بودن خود را ثابت کرده است و هيچ آدم مبارزی را مرعوب يا افسون نميکند و نبايد بکند.
دوم، تحليل طبقاتی از رژيم های ناسيوناليستِ جهان عرب (ناصر، قذافی و حزب بعث ) ضروری است. اينان تحت نام «انقلاب» و «سوسياليسم عربی» همان ساختارهای قبيله ای و طبقاتی گذشته را حفظ کردند و ضمن لفاظی ملی عليه امپرياليسم کشورهای تحت حاکميت خود را محکم در نظام سرمايه داری جهان ادغام کردند. و در همان حال به سرکوب جنبش کمونيستی، جنبش کارگری و دهقانی و روشنفکران پرداختند و در اين کار تا آنجا که توانستند از خدمات اسلامگرايان نيز بهره جستند.
سوم، تحليل طبقاتی از بنيادگرايان اسلامی و علل رشد و گسترش نفوذشان در ميان مردم از ضروريات ديگر است. در واقع اينان نيز همچون رژيمهای حاکم در خاورميانه بخشی از طبقات استثمارگر بومی هستند که حتا زمانی که در قدرت نيستند در چارچوب ساختارهای سياسی حاکم عمل می کنند. افق، برنامه و ايدئولوژی آنان عميقا ضد منافع و حقوق کارگران، دهقانان، ملل تحت ستم، به ويژه ضد آزادی و برابری زنان است. هرگز قصد، خواست و توانش را نداشته اند که از چارچوب نظام سرمايه داری جهانی گسست کرده و نظام اقتصادی و سياسی عادلانه و مترقی مستقر کنند. تحليل شفاف از ماهيت طبقاتی اين جريانات بخصوص از آن جهت لازم است که بخش بزرگی از جنبش چپ جهان عرب همواره لای منگنهی رژيم های ناسيوناليست و بنيادگرايان اسلامی قرار گرفته اند. گاه به دليل مخالفت با رژيم های حاکم به بنيادگرايان اسلامی امتياز دادهاند. و گاه تحت عنوان حفظ اتحاد «عربی» يا «دفاع از فلسطين» با رژيمهای موجود سازش کردهاند. بخش بزرگی از «چپ» در جهان عرب تحت عنوان اينکه رژيمهای ناسيوناليست- نظامی حاکم نماينده ی «راه رشد غير سرمايه داری» به سوی «سوسياليسم» هستند به حمايت از آنان برخاستند. آبشخور اين نظريه و سياست، شوروی امپرياليستی و منافع سياسی آن در جنگ سرد با امپرياليستهای غربی بود.
چهارم، تحليل طبقاتی از ماهيت نيروهای ناسيوناليست که در نيم قرن گذشته رهبری جنبشهای آزادی خواهانه ی عادلانه ی مردم اين منطقه را رهبری کرده و به شکست کشانده اند يا در بهترين حالت مشابه جوامع پوسيده ی موجود را برای «ملت خود» کپی کرده اند. بخصوص در جنبش فلسطين و کردستان. با سياستهای پراگماتيستی رهبران اين جنبشها بايد مرزبندی کرد. استراتژی استفاده از شکاف ميان دولتهای منطقه به شکل تبديل شدن به چماق اين يا آن دولت در دعواهای آنها اين جنبشها را از درون فاسد کرده است. الگوی پذيرش «پدرخواندگی» دولتها تحت عناوين ناسيوناليستی سنتی است که رهبران بورژوای جنبش فلسطين در اين منطقه بدعت گذاری کردند و رهبران احزاب فئودالی و بورژوائی کُرد هم همواره از آن استفاده کرده اند. و نام اين سياستِ «نيابتی» را «زرنگی سياسی» و «تاکتيک داهيانه» گذاشتند. اکنون هم احزاب کردی سوريه در حال تصميم گيری «مهم» هستند که به نيابت از منافع کدام دولت (سوريه و ايران يا ترکيه و کشورها و شرکتهای نفتی خليج) می توانند وارد بده بستان سياسی بشوند. بعد از سرنگونی صدام و تشکيل «حکومت منطقهای کرد» خود حکومت منطقهای تبديل به يک پای دلالی سياسی در رابطه ی ميان جنبشهای ملی کُرد در 3 کشور همسايه ی عراق و دولتهای آنها شد. اتخاذ استراتژی تکيه بر شکافهای دولتهای منطقه، جنبشهای آزادی خواهانه را از درون فاسد و تبديل به زائده ی سياسی و استراتژيکِ دولتهای اين منطقه کرد. «بازی با کارت کرد»، «بازی با کارت فلسطين» بيان همين واقعيت است. اتکاء به خود که از اصول خدشه ناپذيرِ جنبشهای انقلابی بود توسط اين جنبشهای ملی «کودکانه» و تکيه به دولتها نبوغ تاکتيکی نمايانده شد. به تدريج اصل اتکاء به خود به عنوان يکی از اصول خدشه ناپذير جنبشهای رهائی بخش عميقا دفن شد. غلبه ی همين پراگماتيسم راه را برای نفوذ سرويس های امنيتی قدرتهای امپرياليستی در اين جنبشها و بازيچه قرار دادن آنه،ا باز کرد. قدرتهائی که معمار دولتهای ارتجاعی منطقه و ستمگری ملی عليه فلسطينی ها و کُردها هستند. اين پراگماتيسم راه را باز کرد برای تبديل جنبشهای مردم به «کارت بازی» و «مهره شطرنج» در بازيهای سياسی بزرگ و کوچک اين منطقه. سلسله مراتبی از «پدرخوانده ها» و «موکلين» شکل گرفت. امپرياليستها دولتهای تحت سلطه را اداره می کنند و آنها جنبشها را از طريق بازی با کارتهای رنگارنگ ملی، قومی، دينی. پای اين دلالی سياسی را بايد از جنبشهای مردم قطع کرد. يک بار ديگر به سياست رهائيبخشِ اتکاء به خود، به قدرتِ تودههای آگاه و سازمانيافته، به استراتژي های متحد کننده ی توده های مردم بر مبنای عميقترين منافع و حقوقشان و عليه دشمنان مشترکشان بازگشت. و جنبشهائی را بر اين مبنا سازمان داد. اين کاری است که بدون وجود هسته ی مستحکمی از سازمانهای کمونيستی و جنبش کمونيستی گسترش يابنده ممکن نيست.
پنجم، جمعبندی از تاثيرات جنگ سرد (رقابت ميان امپرياليسم آمريکا و سوسيال امپرياليسم شوروی) بر روی جنبشهای مترقی و انقلابی در جهان عرب. بعد از احيای سرمايه داری در شوروی و مخالفت چين کمونيست تحت رهبری مائو با کشور تازه سرمايهداری شده در شوروی، جنبش کمونيستی جهان منشعب شد و جنبش کمونيستی نوين و احزاب کمونيست نوين ايجاد شدند با خط مرز و تمايز روشن با شوروی سرمايهداری. اما در جهان عرب با چنين تحولی به ندرت مواجهيم. بسياری از کسانی که خود را منتسب به جنبش کمونيستی ميدانستند در اين جدال در ميانه ايستادند. اين جدال در واقع برای زنده نگاه داشتن جنبش کمونيستی بود زيرا احيای سرمايه داری در اولين کشور سوسياليستی ضربهای مرگبار بر پيکر آن نواخت. اين انشعاب در واقع تسويه حساب با گرايشات بورژوائی و افکار متافيزيکی در بدنهی جنبش کمونيستی و دادن تصويری روشن از کمونيسم انقلابی و انقلاب کمونيستی بود. فرآيندی که امروز نيز ادامه دارد و بايد داشته باشد.
ششم، ايجاد خط تمايز با آن گرايش در ميان فعالان و روشنفکران «چپ» که نظريه های پراگماتيستی گوناگون را به قصد متحد شدن با اين يا آن جناح از مرتجعين حاکم يا مرتجعين «اپوزيسيون» اختراع ميکنند. بطور مثال همان نظريه «راه رشد غير سرمايهداری» که حزب تودهی ايران و امثالش در جهان عرب برای حمايت از رژيمهای حاکم ساختند. (13) حمايت از شاه، ناصر، اسد، جمهوری اسلامی و غيره. نظريه ی مشابه ديگر نظريه «ضد امپرياليست» بودن جمهوری اسلامی است که رواج بسيار دارد. يا نظريهی «جنگ مقاومت ملی» که تکيه گاه اکثريت «چپ» افغانستان در دوران اشغال افغانستان توسط سوسيال امپرياليسم شوروی بود برای توجيهِ اتحاد با بنيادگرايان اسلامی (که در واقع توسط سرويسهای اطلاعاتی آمريکا و پاکستان اداره ميشدند). امروزه، اين گونه نظريات پراگماتيستی در شکل ديگری نيز ظاهر شده است که عبارتست از رضايت دادن به همکاری با سرويس های اطلاعاتی غرب و کشورهای مختلف خاورميانه جهت «دخالت بشردوستانه» قدرتهای نظامی بزرگ در «کمک» به سرنگونی رژيم هائی چون اسد و جمهوری اسلامی.
هفتم، تحليل از تضاد ميان امپرياليسم و بنيادگرائی اسلامی. دو نظام اجتماعی پوسيدهای که هيچ يک نميتوانند بديلی «بهتر» از ديگری برای مردم خاورميانه باشند.
کارزارهای مبارزه به حول ستم بر زن، رابطه دين و دولت، و ضرورت رواج اخلاق دموکراتيک انقلابی در مقابل اخلاق دينی ضروری است. موضوع رهائی زنان و برانگيختن خشم آنان به منزله ی نيروی قدرتمندی برای انقلاب نقشی اساسی در پاره کردن حصارهای اين دو انتخاب غير قابل قبول دارد. ستم بر نيم بشريت عميقا در نسوج نظام طبقاتی بافته شده است. «آزادی» از اين ستم نياز مبرم زنان است که تنها از طريق راديکال ترين دگرگونی اجتماعی به کف خواهد آمد. امروز طرح اين موضوع به منزله معيار و محک سنجش در ميان خود توده های تحت ستم بخشی از تقويت اخلاق و فرهنگ نوين و الهام بخشيدن به آنان و آماده کردنشان برای انجام انقلابی است که رهائی بشريت را بر تارک خود نوشته است. اين عاملی بسيار مثبت در صحنه مبارزه است.
نيروهای انقلابی کمونيست نبايد با تفکر همه چيز يا هيچ چيز جلو بروند. بايد حضور دائم هرچند کوچک داشته باشند. و نگذارند صحنه در انحصار امپرياليستها و مرتجعين باقی بماند. ولی اين حضور بايد از آنچنان کيفيتی برخوردار باشد که تودههای مردم بتوانند تمايز و تفاوت آن را با بقيه نيروهای در صحنه ببينند و آن را يک راه حل معتبر و مشروع بدانند. رنگ جنبش کمونيستی به دليل آلوده بودن به انحرافات گوناگون کدر شده است. بايد آن را تسويه کرد تا به رنگ سرخ درخشان درآيد. اين آنچيزی است که درها را به روی تحليل روشن و ارائه سياستهای نافذ و شفاف باز ميکند و توده ها و روشنفکران را به سوی کمونيستها جذب ميکند. تبديل اين کيفيت به کميت چالش مهم ديگری است. نيروی مادی سازمان يافته ضرورتی حياتی است. زمانی که يک کيفيت صاحب وزنه مادی گردد که قبل از هر چيز نفرات آگاه و متشکل است، به همان نسبت به طور تصاعدی بر صفوفش اضافه ميشود. بدون تلاش برای جذب بهترينهای صحنه مبارزه و ساختن قطبی انقلابی که مجهز به علم کمونيسم باشد تمام جانفشانی های مردم عليه قدرتهای هار و پوسيده به هدر خواهد رفت. انقلابيونِ سوريه (از هر مليتی که هستند) همراه انقلابيون ايران، افغانستان، مصر ، ترکيه و ... بايد با اين افق برزمند.
پانويسها
1- در دهه ی 1960 رژيم بعث سوريه صدها هزار کرد را از حق شهروندی محروم کرد. بشار اسد در فوريه 2011 به عنوان «اصلاحات» به کردها پيشنهاد کرد که به آنان به عنوان «عرب» شهروندی سوريه داده شود. گفتنی است که نام کشور سوريه «جمهوری عربی سوريه» است و تغيير اين نام به «جمهوری سوريه» همواره يکی از خواستهای کردهای سوريه بوده است.
2- «سوريه عامل ثبات منطقه است» از گفتههای هنری کسينجر، وزير خارجهی نيکسون بود.
3- با بررسی موقعيت و مواضع اپوزيسيون کُرد در سوريه ميبينيم که موقعيت اينها نيز در چارچوبه بزرگتر منطقه ای شکل ميگيرد. بين دو حزب جلال طالبانی و مسعود بارزانی که احزاب حاکم در «حکومت منطقه ای کرد» در عراق هستند رقابت شديدی بر سر کنترل «کارت ملی کرد» جريان دارد. هر يک از اين احزاب کادرهای حقوق بگير خود را در سوريه دارند. هر دو حزب در ابتدا موضعی بيطرف در قبال جنبشِ ضد اسد در پيش گرفتند. اما اپوزيسيون کُرد در سوريه عمدتا از جوانان تشکيل شده است. اين جوانان از موضع منفعل احزاب کردی در سوريه بسيار ناراضی بودند. برای کنترل اين جوانان و جهت دادن به خواستهای ملی آنان احزاب «حکومت منطقه ای کرد» شروع به حمايت از «تغيير رژيم» در سوريه کردند و سياستهای خود را در هماهنگی با ترکيه شکل دادند. در فوريه 2012 بارزانی کنفرانسی در اربيل تشکيل داد با قصد متحد کردن گروههای مختلف در اپوزيسيون کرد سوريه و حمايت از شورای ملی سوريه. حزب «اتحاد دموکراتيک کرد» (شاخه پ.کا.کا. در سوريه) در اين کنفرانس و اتحاد شرکت نکرد.
4- عمليات مخفی به فعاليتهای نظامی مخفی دولتها در کشورهای ديگر ميگويند، با استفاده از جاسوسان و نيروهای نامنظم کماندوئی و غيره. به طور مثال، کودتای 28 مرداد سازمان اطلاعاتی سيا عليه دولت دکتر مصدق در سال 1332، عمليات مخفی سازمان اطلاعاتی سيا در کردستان عراق در سال 1973 عليه کردها. اين عمليات زير نظر کسينجر، وزير کشور وقت دولت نيکسون انجام گرفت. قرار بود آمريکا از جنگ استقلال کردها به رهبری مصطفی بارزانی حمايت کند. اما پس از استفاده از نيروهای کرد آنان را فروخت. در جواب به اتهام «خيانت» به کردها، کسينجر در کنگره آمريکا يادآوری کرد: «عمليات مخفی را با خدمات اجتماعی عوضی نگيريد».
4- Covert operations in Syria, Joachim Guilliard,
http://globalresearch.ca/index.php?context=va&aid=26043
jghd.twoday.ne
5- DEBKAfile
6- Pepe Escobar
7- Le Figaro : Des Libyens épaulent les insurgés syriens Asia Times,
8- The Moslem Brotherhood Reborn, Yvette Talhamy. Middle East Quarterly. Spring 2012
9- Islamists Seek Influence in Syria Uprising; Lee Keath and Zeina Karma. 31-03-2012
10-Brussels, Mach 13, 2012, Dr. Khalit Isa, historian and vice chairman for the external relation of Syrian opposition National Coordinating Committee for Democratic Change.
11- Roni Alasor and Lorin Sarkisian
12- The Arab Intellectuals Who Did Not Roar. By ROBERT F. WORTH
Published: October 29, 2011 Sunday Review of NYT
13- نظريه ی « راه رشد غير سرمايه داری» در دهه 1960 توسط نظريه پردازان حزب کمونيست شوروی پرداخته و ترويج ميشد. يعنی زمانی که سرمايه داری در شوروی احياء شده و شوروی تبديل به يک نيروی سرمايه داری امپرياليستی شده بود که با امپرياليستهای غربی برای يافتن مناطق نفود در کشورهای «جهان سوم» رقابت ميکرد. طبق اين نظريه پروژههای ملی کردن صنايع و سدسازيهای بزرگ که دولتهای «جهان سوم» انجام ميدادند «مترقی» بود و به سوسياليسم منجر ميشد زيرا موجب رشد نيروهای مولده ميشد، به خصوص اگر اين پروژهها در همکاری با شوروی پيش ميرفتند. به طور مثال بيانيه ی مشترک شوروي- سوريه به سال 1966 پس از ملاقات هيئت نمايندگی دولت سوريه و شوروی مينويسد: « شوروی قدردانی بالای خود را از اصلاحات اجتماعی و اقتصادی در سوريه که در جمهوری عربی سوريه با هدف رشد کشور بر مبنای «راه رشد غير سرمايهداری» برنامهريزی شده است ابراز کرد .... طرفين اعتقاد خود را مبنی بر اين واقعيت ابراز کردند که ساختمان سوسياليستی بهترين راه فائق آمدن بر عقب ماندگی، آزاد کردن کارگران، تضمين شکوفائی کامل نيروهای توليدی و رها کردن انرژی خلاق توده های وسيع مردم است. رهائی اقتصادی، پيشرفت اجتماعی و رفاه اقشار وسيع مردم را بدون اصلاحات سياسی، اقتصادی، اجتماعی راديکال نميتوان کسب کرد.» اين بيانيه مشترک در ايزوستيا چاپ شد و مقاله ای به قلم ک. ايوانف با تحسين نوشت: «رژيم جديد در سوريه راه رشد غير سرمايه داری را در پيش گرفته که به سوسياليسم منجر ميشود.» ايزوستيا راه دادن «کمونيست»ها به حکومت سوريه را تحسين کرد و آن را «نشانه وحدت رژيم با دهقانان و پرولتاريا» دانست. (اول مه 1966) /نقل شده در The Soviet Union and the Syrian Bath Regime: Hesitation to Rapproachmen, Rami Ginat : From
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر