نگاهی به وضعيت كارگران باربر
از شمالي ترين نقاط شهر تهران تا ميدان ميوه و تره بار در اتوبان آزادگان، از ترمينال غرب تا بازار و مولوي و ميدان گل در جنوب شرقي تهران، هزاران نفر مشغول به كار هستند كه هيچ كس به آنها توجه واعتنايي نمي كند مگر در زماني كه بار سنگيني بر روي زمين مانده باشد. اينان كارگران باربر هستند. تقريبا درهيچ كدام از نمونه گيري هاي آماري رسمي و غيررسمي نشاني از آنها ديده نمي شود. در تحقيقات جامعه شناختي، بررسي ها ي علمي و ... هيچ چيزي كه نمايانگر وضعيت آنها باشد، يا نيست يا اگر هم باشد به هيچ دردي نمي خورند. به اين خاطر تصميم گرفتيم نگاهي داشته باشيم به زحمتكشان اين قشر.
كارگران باربر به همراه كارگران ساختماني و كشاورزان بي زمين از قديمي ترين لايه ها و بخش هاي كارگران ايران هستند. شايد بتوان كارگران باربر را جزئي از زير مجموعه حمل و نقل دانست. طيف متنوع و بسيار پراكنده ي آنان در كليه مراكز تجاري و حمل و نقل و... زير فشار يكي از دشوارترين كارها روزگار مي گذرانند. اين مجموعه هزاران نفري در چند دسته ي كلي قرار مي گيرند:
1- دسته ي اول كساني هستند كه در موسسات و بنگاه هاي باربري و انبارهاي بزرگ كالا و شركت هاي بارگيري و تخليه بار و اثاث كشي منازل و امثالهم كار مي كنند. اينان زحمتكشاني هستند كه سال ها قبل معمولا از روستاهاي استان ايلام، جنوب كردستان، آذربايجان و مناطق دور افتاده ي روستايي لرستان، كرمانشاه و... به شهرهاي بزرگ آمده و ساكن شده اند و شغل و كار نسبتا با ثباتي براي خود دست و پا كرده اند و به مرور زمان اقوام و دوستان و همسايگان قبلي را همكار خود كرده اند. در صد خيلي كمي از آن ها از بيمه ؛ خانه و كاشانه برخوردارند. ساعات كار و نظم و ترتيب خاصي به طور نسبي ...دارند. (بيشتر آن هايي كه در باربري ها كار مي كنند به هيچ وجه شامل اين برخورداري نسبي نيستند) در بين آن ها كارگران افغاني هم وجود دارند كه به اصطلاح به صورت غيرقانوني كار مي كنند. (به خصوص در انبارهاي بزرگ)
2- دسته ي دوم كساني هستند كه با داشتن يك گاري دستي و يا چهارچرخه در مراكز تجاري به خصوص در بازار و مناطق مركزي شهر بارها را جابه جا مي كنند. اين ها بارها را از معابر تنگ و شلوغ مركزي بر روي چرخ گذاشته و نهايتا با حمل روي دست و كتف وكمر به صاحبانشان تحويل مي دهند. اين زحمتكشان با توجه به نوع كار خود از هيچ امكان (به معناي درست و كامل كلمه ) و تامين اجتماعي و... برخوردار نيستند. و بدترين وضعيت را از هر نظردارند و كارگران افغاني سيه روزترين آن هاهستند. به اين دسته "چرخي" هم مي گويند.
3- دسته ي سوم كارگران به اصطلاح زبر و زرنگ تر هستند كه اغلب با هم فاميل نزديك و دوست هستند و به صورت دسته هاي چند نفره و كنتراتي كار تخليه بارهاي بسيار زياد و حجيم را قبول مي كنند. به خاطر اين كه تردد كاميون هاي مخصوص حمل آجر و سيمان و... در طور روز و در بيشتر نقاط شمالي و مركزي و پر ترافيك تهران ممنوع است، شبانه كار مي كنند و با تجمع در محل هاي تخليه و بارگيري كليدي، سفارشات را انجام مي دهند. مثلا دو يا سه تريلر حامل 20 يا 25 تن سيمان و يا حدود 4 يا 5 كاميون حامل ضايعات فلزي يا كاشي و يا ساير مصالح و كاميون هاي ميوه و لوازم يدكي و منزل و... را در كمترين زمان ممكن تخليه و جابه جا مي كنند. يا در بازار آهن، گمرك ها و ... كار تخليه بارهايي رابه عهده مي گيرند كه بايد با دست تخليه شوند. اينان به هيچ وجه ساعت كار ندارند حتا علي رغم شبكاري هاي متعدد در طول روز هم كار كرده و هيچ تعطيلاتي هم ندارند. مگر همه جا و همه چيز در تعطيلي مطلق باشد كه چنين وضعيتي به ندرت پيش مي آيد. نكته ي قابل طرح اين است كه هيچ گونه ديوار چين و يا تقسيم بندي معيني ا ين گونه كارگران را از يكديگر متمايز نمي كند و آنان دائما در حال تغيير و تحول و جابه جايي در كار و شغل شان هستند.
اگر رونق اقتصادي دركار باشد و فعاليت هاي تجاري و بخصوص صنعت ساختمان فعال باشد درآمد اغلب آنان از سطح دستمزد متوسط يك كارگر معمولي مثلا در يك فروشگاه و يا شركت و بيمارستان بيشتر است. آنقدر كه مي توانندعلاوه بر تامين مخارج خويش مازاد و پس اندازي را براي خانواده در شهر و روستاي خود بفرستند. به هر حال با هر جان كندني هم كه باشد اين كار را مي كنند. بالاخره 2 يا 3 شيفت كار مي كنند!! اصلا به اين اميد به تهران آمده اند. اما امان از روزي كه سايه شوم بحران و ركود (مثلا شرايط سال هاي اخير) بر فعاليت هاي اقتصادي افتاده باشد. آن وقت وضعيت اسف بار ، آنان را چنان به رقابت وادار مي سازد كه گويا درميدان جنگ حضور دارند. (حقيقتا يافتن كار براي آنان معنايي جز جنگ براي زنده ماندن ندارد)
به جز درصد بسيار پاييني كه داراي تحصيلاتي در حد دبيرستان و نهايتا ديپلمه هستند، سواد بيشترشان در حد دوره ي ابتدايي و راهنمايي است. در ميان آن هايي كه پا به سن گذاشته اند، افغان ها معمولا بي سوادتر هستند و از هيچ نوع آموزشي بهره نگرفته و به خاطر شغل و گرفتاري هاي خاص خودشان (به خصوص نحوه تفكرات تحميل شده به آنان) دنبال آن نيز نيستند. بگذريم كه سرمايه داري اصلا هيچ دريچه اي، حتا به صورت ريزترين منفذي هم، در چشم انداز آن ها براي كسب آگاهي در هيچ سطح و موردي بوجود نياورده است. اين عدم آگاهي بسيار وسيع و فوق العاده هم هست و در همه جا آثار و عواقب آن مشاهده مي شود.
حمل بار اقتضا مي كند كه بار بر دوش ِنيروي كار جوان و سالم حمل شود. نوجوانان كرد، لر و افغاني از زماني كه به محيط كار و بازار پا مي گذارند ، ارتباطشان با هر نوع آموزش وتربيتي به طور كامل قطع مي شود. صحبت از ممنوعيت كار كودكان و... براي آن ها هيچ توجيهي ندارد. زيرا به آن ها به چشم نان آور نگريسته مي شود. به جز آموزش هاي ساده اي كه در اثر تجربه در زندگي روزمره ي تكراري و يا انتقال تجربه هاي دوستان و همكاران و همسن و سالانشان چيز ديگري نمي آموزند. اين آموزش ها قاعدتا بسيار محدود و سطحي مي باشد و عمدتا براي چگونه بار بردن و صحبت هايي براي طي كردن و دريافت پول حمل بار و امثال آن كسب مي كنند. هيچ بهره اي از تخصص و ازمهارت هاي زندگي اجتماعي هم ندارند.
افراد بسيار كم سن و سال در اين حرفه زياد هستند كه استخوان بندي، اعضا و اندام آن ها هنوز براي حمل بارهاي سنگين بسيار نحيف است و مطمئنا در آينده دچار مشكلات فراواني مي شوند. هيچ نهاد و شخص و مسوولي توجهي به آن ها نداشته و ندارد. تلاش اين زحمتكشان نوجوان براي رفع نياز هاي ابتدايي زندگي باعث شده كه به عواقب و بيماري هاي ناشي از سختي اين كار بي توجه باشند. بعضا كارگران بزرگسال درگفته هاي خود عنوان مي كنند كه كاش وضعيت مالي و خانوادگي آنان طوري بود كه كار نمي كردند اما در عمل هيچ كاري از دستشان ساخته نيست و در عمل تغييري حاصل نمي شود. متاسفانه عده اي اين كار را براي آينده آنان مفيد مي دانند!!؟
نداشتن هر گونه بيمه و تامين اجتماعي و يا ساعات كار مشخص و بي ثباتي، عدم هر نوع آموزش (حتا براي صحيح و كم خطر كردن حمل اين همه بار سنگين و...) كم سوادي و يا بي سوادي از مختصات عمومي و بارز اين دسته از كارگران است.همچنين سوءتغذيه و عدم بهداشت مناسب نيز وجه كاملا آشكار زندگي اين زحمتكشان است. به خاطر كار سنگين آن ها بايد حداقل 3 تا 4 هزار كالري انرژي دريافت كنند، معهذا مي بينيم كه معمولا صبحانه اي نيست يا در حد نان و پنير و چاي و عمدتا بسيار با عجله و سرپايي خورده مي شود. نهارهاي ديرموقع كه به آن ها شكم پركن بايد گفت نه غذا. ميوه، سبزي، لبنيات كه اصلا در اقلام مصرفي روزانه يا وجود ندارد يا بسيار كم است. (به خصوص بعد از حذف يارانه ها و گران شدن شير و ماست و..)
گراني غذاهاي آماده و عدم دسترسي به رستوران هاي ارزان، سالم و مفيد (كه اصلا يافت نمي شود) و ده ها معضل و تنگناي عملي و ذهني و نيز نوعي حسابگري ذاتي اين شغل ، به خصوص براي كارگران مجرد است كه وقت و حوصله ي غذا درست كردن را ندارند. اين مسايل باعث شده كه اين كارگران علي رغم جواني و بنيه به ظاهر قوي، از انواع و اقسام مشكلات گوارشي، دهاني و دنداني و.. در رنج وعذاب باشند. جالب اين كه تا كاملا از پا نيفتند به پزشك و درمانگاه مراجعه نمي كنند. اكثر مواقع فقط مسكن هاي مختلف و در موارد جدي تر با داروهاي قديمي و توصيه شده ديگران آن هم بدون توجه به تاريخ مصرف و... خود را معالجه مي كنند!! حساب كنيد چقدر وضع بايد وخيم باشد كه حاضر باشند پولي را كه خانواده روي آن حساب خاص باز كرده، به دكتر و داروخانه و درمانگاه بپردازند!؟
علاوه بر مسايل فوق تعداد كثيري از آن ها از ميان سالي، كه براي خيلي از آن ها زودتر از ساير همسالانشان شروع مي شود، انواع دردهاي استخواني، روماتيسمي،زانو درد، كمردردهاي جوراجور،سياتيك و ديسك آرتروز گردن و... را با خود دارند. سرمايه داري براي آنان وضعيت رقت انگيزي را پديد آورده است كه قادر به هيچ نوع انتخاب آزاد و درستي نيستند. دائما بايد فقط به اجبارها تن داده و حداكثر شايد گاهي حق انتخاب بين بعضي از اجبارها براي شان وجود داشته باشد. آن چنان در اين سيستم گير افتاده اند كه فقط يك راه پيش روي آن ها خودنمايي مي كند: تا مي توان بايد كار كرد. شايد بعدا نوبت زندگي برسد.
رابطه ي اين كارگران با جسم خود بسيار تعجب آور و باورنكردني است. از نظر اغلب آنان از اين جسم بايد آنقدر كار كشيد تا مستهلك شود و رمقي براي آن نماند. هرگونه تاخير و درنگي دراين مسير به معناي از دست دادن درآمدي است كه تاثير آن در روز و ماه و...شايد به راحتي جبران پذير نباشد. شرايط دشوار كار چنان است كه بي اختيار به يادگفته ي شاملو مي افتيم:
"هرگز كسي اين گونه فجيع به كشتن خود برنخاست كه من به زندگي نشستم"( مجموعه آثار صفحه 415)
"هرگز كسي اين گونه فجيع به كشتن خود برنخاست كه من به زندگي نشستم"( مجموعه آثار صفحه 415)
وضعيت مسكن آنان نيز از جنس كارشان است. بيشتر در ورامين، قرچك، پاكدشت، شوش،مولوي، اطراف بازار، شهرك هاي جاده ساوه و اسلام شهر و ... اقامت دارند. از دسته ي اول تعداد زيادي درهمان باربري ها و انبارها زندگي مي كنند و چون هزينه اجاره و آب و برق و ... نمي دهند راضي و خشنود هم هستند. اما هر وقت از وضع خود گله مي كنند و پاي درد دلشان بنيشيني اين وضعيت را به "زندگي لانه سگي" تشبيه مي كنند. چون در اتاقك هاي بسيار كوچك (عمدتا فلزي و دكه مانند) با كمترين امكانات دوره اي طولاني را سپري مي كنند و به ندرت از باربري و محوطه ي انبار دور مي شوند و به جايي مي روند.
مجردها و كارگراني كه همسر و فرزندانشان در شهرستان هستند، به صورت دسته هاي چند نفره اتاق يا اتاق هايي از يك حياط قديمي اجاره كرده و تمام مخارج و كارها را بين خود تقسيم مي كنند. به جز مقداري خرت و پرت ، يك يخچال، تلويزيون كوچك ، و در صورت مساعد بودن جو، حتما يك ماهواره و مقداري رختخواب و لوازم خوراك پزي و يك زيرانداز وسايل چنداني ندارند. بعد از فراغت از كار، خانه همان جايي است كه به آن پناه مي برند. شام مي خورند، اگر مجالي باشد و يا خستگي امان دهد، با هم صحبت و شوخي مي كنند و از اخبار مختلف مطلع مي شوند و به موزيك و آهنگ هاي محلي گوش مي دهند. ..اين نهايت زندگي كردن آن هاست.
نكته ي قابل توجه اين است كه معمولا اهالي يك شهر و يا يك روستا و محل با هم خانه مي گيرند. به ندرت مشاهده مي شود كه مثلا 3 كارگر كرد با يك كارگر افغان و يا يك كارگر ترك زير يك سقف زندگي كنند، حتا براي مدت كوتاه. مسايل محلي و قومي و خويشاوندي برايشان بسيار قابل اهميت و پررنگ است.
به مسايل مذهبي كمتر توجه مي كنند، اما در حرف و در ذهن خود را ظاهرا پاي بند و مقيد نشان مي دهند. به خصوص مسلمان وغير مسلمان و شيعه و سني در حرف ها بسيار خود را نشان مي دهد. اما در خيلي مواقع درعمل برايشان به صورت يك مانع و.. مطرح نيست. همان طور كه اشاره شد مسايل قومي و قبيله اي و زبان محلي ومادري برايشان اهميت بيشتري دارد. با همكاران و دوستان خود فقط به زبان محلي صحبت مي كنند. كه البته بسيار طبيعي ست.
كاملا واضح است كه اين زندگي بسته و يكنواخت تا چه ميزان مي تواند بر روي روان و آرامش ... انسان تاثير منفي داشته باشد. افرادي محروم از همه چيز فاقد كمترين شادي و تفريحات و دلخوشي، دلتنگ ديگران و دور از خانواده واقعا مستعد بيشترين افسردگي، پرخاشگري و اضطراب ، خشونت و روي آوري به انواع مواد مخدر و الكل هستند.به خصوص كه تنها منبع آگاهي دهنده به آنان، تلويزيون وسريال هاي تهوع آور و فليم هاي هندي و امثال آن است. صفحه حوادث روزنامه ها و نشريات ورزشي زرد از معدود كانال هاي محتمل ارتباطي آنان با دنياي بيرون از خودشان است.
اگر پاي صحبت هاي آن ها نشسته به جمع بندي خواسته ها پرداخته و به آرزوها و تقاضاهاي آنان دقت كنيم داشتن يك شغل با درآمد نسبتا مكفي و آبرومند به خصوص اگر هم بيمه باشند برايشان يك اولويت هميشگي محسوب مي شود. كار براي آنان همه چيز است و مي پندارند با داشتن آن مي توانند هر كاري بكنند و خلاصه از رنج زندگي خلاص شوند. با اين كه كارگران متاهل عميقا در گير و دار معيشت خانواده و افراد تحت تكفل شان هستند، اما كارگران مجرد بسيار عجله دارند تا به وضعي برسند كه بتوانند پا جاي پاي آنان بگذارند. بازگشت به شهر و ديار، ازدواج و تشكيل خانواده قسمت بسيار مهم روياهاي آنان را تشكيل مي دهد.
به خاطر وضعيت و ماهيت بي ثبات شغلي اين كارگران بسيار پراكنده و درعين حال سخت تشكل پذيرند. داشتن كارفرماهاي متعدد حتا در طول يك روز باعث شده كه كمتر ديدگاه طبقاتي در آنان شكل بگيرد. به جز درصد اندكي از كارگران كرد كه به خاطر دوستان و اقوام و آشنايان و سنت هاي مبارزاتي جا افتاده ، تا حدودي استثنا هستند. بيشترشان خود را افرادي منزوي، محكوم شده و بدبخت مي پندارند كه درنتيجه ي عدم اعتماد به نفس مشهود آنان است.
يك روز براي بردن يك بار نسبتا سنگين با چرخي جواني برخورد كردم كه از همان نگاه اول مشخص بود با همه ي باربران فرق دارد. بعد از صحبت فهميدم كه 20 ساله و دانشجوي ترم دوم پزشكي است. وقتي متعجبانه از چرايي وضعيت تحصيلي و رابطه آن با كارش پرسيدم گفت چون پدرم به خاطر بار بردن زياد زمينگير شده و ما پول و آهي در بساط نداريم من براي كمك به خرج خانواده در اوقات بيكاري بار مي برم و وقتي اصرار مرا براي ادامه ي اين گفت و گو و مشخصا انتخاب اين شغل ديد، گفت: مي خواهم توي يك شركت كار كنم يا به تدريس خصوصي بپردازم. فعلا جور نشده و چون پدرم بيمه و از كارافتادگي و بازنشستگي ندارد، خودم كار مي كنم... در ادامه گفت:
- كلاس سوم راهنمايي بودم كه پدرم با اين كه كمر درد داشت و خيلي مريض احوال بود براي تامين مخارج ما، خود را به آب و آتش مي زد تا يك روز سر پول با يك نفر دعوا كرد.... من و بابا هر دو كتك خورديم و توهين شنيديم. از جمله به بابا مي گفت: "حمال بي شعور"( با عرض معذرت فراوان از كارگران باربر) از آن موقع اين توهين و تحقير از مغز من بيرون نرفته كه هيچ، هزار بار ديگر هم آن را از خيلي ها شنيدم. هر زن و مردي كه از آن بدتر آدم نباشد، هر وقت مي خواهد توهين كند، اين را مي گويد؛ هر كس هم كه بچه اش درس نمي خواند مي گويد:" مگر مي خواهي حمال شوي". اين باعث شد كه من با جديت و انگيزه ي فراوان درس بخوانم تا براي خودم و امثال پدرم كاري كنم كه فعلا اول راه هستم. رشته ي پزشكي قبول شدم...
بعد از كلي صحبت ديگر پرسيدم به جز كتاب هاي درسي چه مي خواني؟ گفت: هر وقت بتوانم كتاب هم ميخوانم به تازگي كتابي از يكي از دانشجويان گرفته ام كه خيلي خوشم آمد. اسم كتاب را پرسيدم. گفت پابرهنه ها. نوشته ي زاهاريا استانكو با ترجمه ي شاملو. انگار دنيا را به من داده اند. با ذوق زدگي خاصي گفتم اگر وقت داري برويم با هم ناهار بخوريم؟ با نگاهي پر از سوال و تعجب گفت: شما هم مي خواهي به من ترحم كني؟ زود متوجه شخصيت قوي و پرصلابت و غرور جواني اش شدم. با يك چرخش برق آسا و درعين حال موذيانه گفتم: شايد امروز درآمد خوبي داشته اي و من مهمانت شوم. خنديد و گفت نه! كار و بارخوب نبوده. بايد بروم خانه كار دارم.
دستانش را به گرمي فشردم و برايش آرزوي موفقيت كردم.
هر گاه در موقعيت هاي مختلف كه به اين كارگران ، چگونگي آگاه سازي و متشكل شدن آن ها فكر مي كنم ياد اين خاطره مي افتم كه جوانه هاي اميد به آينده ي بهتر را در من زنده مي كند و مجددا به خود اطمينان مي دهم كه در بطن همين شرايط دشوار عناصر كاملا آشكاري از جنس پوست و گوشت همين انسان هاي دربند ديده مي شود كه نهايتا آزادي و برابري را به دستان خودشان فراهم مي آورند.
آگاهي آدمي مانند رودخانه است. هنگامي كه از سرچشمه هاي زلال سرازير شده در مسير خويش و به طور طبيعي تمام موجودات زنده و محيط را، هر يك به شكل و ترتيبي، بهره ور مي سازد و مسلما كارگران باربر هم از اين امر مستثني نخواهند بود و آنگاه كه طبقه ي كارگر آگاه و متشكل شود چه فرخنده روزي خواهد بود!
فروردين 91
حسن موسوي
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر