انقلاب کُشی
بدينگونه که به نظر ميرسد نوبت سوريه فرا رسيده و با اين شرايط عمر حکومت اسديان به سر آمده و روس ها هم نميتوانند مانع اين روند شوند. فکر نميکنم با مسيری که تاکنون در سوريه طی شده و بعد از وقايعی که تاکنون رخ داده است، اين امر ديگر امکان پذير باشد. مسئله، جايگرينی و پيکرهء دولت جديدی است که بايد در آينده از منافع بخشهای پيروزمند رقبای امپرياليستی در اين جنگ و تجاوز، حمايت و پاسداری کند. امپرياليسم تا کنون برای همين در ارتباط با سوريه مانند ليبی عجله نکرده است. بشاراسد رفته است ولی خودش هنوز نميداند. آرايش جديد امپرياليستی جهان چند قطبی شدهء سرمايه داری برای ترميم خود خون تازه ميخواهد و اين قيافه های کهنه شده ديگر کفاف کارش را نمی دهند. خيزشها و طغيانهای مردم هم با تاکيد بر اين امرعملأ اتمام تاريخ مصرف اين حکومتها را بخوبی نشان داد و اگر منافع رقبای امپرياليستی در گير و برخی ملاحظات منطقه ائی دولت های جيره خوارعرب نقشی بازی نميکرد تا حال کار او را هم يکسره کرده بودند. با وجود تمايزات زيادی که بين شرايط سوريه و ليبی وجود دارد، چنين به نظر ميرسد که "مدل ليبی" طرحی است که در سوريه هم کارکرد خود را دارد و امپرياليستهای غربی و امريکا از اين صحنه هم ظفرمند بيرون خواهند آمد و سرنوشت مردم سوريه در اين آزمون تاريخی رقم خورده است. مزدوران القاعده و ارتشيان فراری که تا ديروز مردم را قتل و عام ميکردند، نيرو های مخصوص ارتش های امپرياليستی که عمری برای انجام جنايت های بی شرمانه تعليم ديده و پروار شده اند، به مدرن ترين سلاح های جنگی تجهيز و با حمايتهای مستقيم و غير مستقيم از زمين وهوا و دريا به نام "ارتش های آزادی بخش" فلان ملت و بهمان کشور، جنايت هائی را به مردم روا ميدارند که دست کمی از جنايتهای حاکمان جلاد وقت نداشته و هر طرف تلاش ميکند در کورس بربريت و انقلاب کشی از ديگری گوی سبقت بربايد. زحمتکشان و ستمديدگان در اين بين تنها جبههء بی جبههء موجودند که بازندگان اصلی اين جنگ ارتجاعی هستند، پراکنده اند و سازمان و تشکيلات سازماندهی کننده و برنامه ندارند و با منافع واقعی خود آشنا نيستند و نمی دانند چه بايد کرد؟ ما چه بايد کرد را ده بار خواند ايم، باز با اين حال درمانده ايم که چه بايد کرد؟ اگر می دانستيم که الان هيچکاره نبوديم. آنکه ميداند و ميخواهد که مردم هم بدانند، بايد بداند که برای اين بايد اول مردم صدای ما را بشنوند يا ما را بخوانند، خلاصه به شکلی بايداين رابطه برقرار شود. درست است که صدای ما را مانند سال 67 خفه ميکنند هر جنايتی می کنند تا صدای ما بگوش کسی نرسد، ولی با اين وجود مسئله دقيقأ همين جاست که در نهايت انقلاب واقعی آنجا در سوريه و ليبی و مصر و ايران صورت ميگيرد و ما آنجا بايد وجود مادی وعينی پيدارکنيم، تا بتوانيم گسترش عرضی و عمقی پيدا کرده و صدايمان شنيده شود و پرولتاريا و محرومان با منافع واقعی خود و چاره کار آشنا شوند. مزرعهء پر بار ايران پر از بذرهای کمونيستی کاشته شده ايست که در کوچکترين زماني، هنگامهء رستن، سرازخاک برآورده و با کار و زحمت باغبان باوفا، با رشد و نموی معجزه آسا به گلستان ها و بوستانهای خوش بوی و پر باری مبدل خواهد شد که در وسعتی گسترده و دور دست، زحمتکشان و ستمديدگان عطر خوشش را می بويند. مردم ما با کمونيسم بيگانه نيستند و ما بخشی از تاريخ زندهء اين خطه ايم. اين اوضاع و احوال با برنامه های از پيش آمادهء امپرياليستی شروع نشد. حداقل اگر عراق و افغانستان را بيرون بکشيم بقيه حاصل طغيان مردم به ستوه آمده اين کشورها بود که جان به لبشان رسيده و چارهء کار را در شورش عليه وضع موجود و حاکمان مرتجع بومی کشورهای خود يافته و به خيابانها ريختند. مانند شورش مردم ايران بعد از انتصابات سال 88 رياست جمهوري، ولی با دو روند کيفيتأ متفاوت. يکبار از دل يک جريان ارتجاعی مانند مضحکهء انتصابات در ايران چنان موج تکان دهندهء پر زوری بيرون زد که تمام دم ودستگاه حکومتی و دولتی رژيم اسلامی را واقعأ لرزانده و سست کرد، بار ديگر بر خلاف اين روند در کشورهائی مانند مصر تونس ليبی سوريه و بسياری ديگر از ملتهای عرب بر بستر خيزشهای توده ای زحمتکشان محروم و ستمديده که برای احقاق حقوق خود اقدام به شورش و طغيان کردند، همگی شاهديم که چه دولت هائی و با چه شرط وشروط از قبل تعيين شده ائی برسر کار آمده اند و سرنوشت اين سر آغاز های پر شکوه به کجا کشيده شده است!
با سقوط بشار اسد ما در سوريه با دو عرصه و شرايط روبرو خواهيم شد، يکی داخل و ديگری خارج از مرزهای سوريه. يعنی حداقل در ابعاد کشورهای منطقه. گفتن اينکه اوضاع داخلی به چه شکلی پيش خواهد رفت به نظر من بنا به آنچه که تا کنون ديده و تجربه شده، با کمی تفاوت روند مشابه ای مانند ليبی را حداقل تا جائيکه به سرنگونی اسد مربوط ميشود، در انتظار خواهد داشت و همين جانوران مسلح شده هم به کمک باقيمانده های ارتش و عوامل ريز و درشت امپرياليسم با اين تناسب قوا مجالی به هيج "نيروی واقعی" که منافع مردم را تبلور دهد، نخواهند داد. وابستگی و پيوستگی بخش "بورژوا متوسط" اين کشورها به ساختارهای امروز سرمايه داری جهانی و نقش مخرب و ارتجاعی که در انقلاب کشی در تجربه های اخير به کمک برادران بزرگتر هم طبقه ايفا کرده و ميکنند، بخوبی نشان داد که ظرفيتها و پتانسيل های اين بخش از بورژوازی امروزه فقط ميتواند در راستای برنامه ها و سياستهای جهانی سرمايه فعليت يافته و عملأ در صف دشمنان مردم قرار گرفته اند.
در ارتباط با صف مردم هم بايد گفت، بايد ديد که در عالم واقعيت توده های مردم کجای کارند و اين وسط چه نقشی را بازی ميکنند؟ بازتاب واقعيت اين امر، حقيقت اين امر مشخص هم هست و پاسخ ما به اين سوال. يعنی آواره و سرگردان مابين دو نيروی ارتجاعی که بر سر غارت و چپاول مردم با يکديگر به ستيز برخاسته اند. اگر لنين بود مطمئن هستم که ميگفت:
«انسانها در سياست هميشه قربانيان ساده دلِ فريب و خود فريبی بوده و خواهند بود؛ و تا زمانيکه نياموزند منافع طبقاتی اين يا آن گروه را در پشت عبارات اخلاقي، مذهبي، سياسی و اجتماعی و وعده های آنها جستجو کنند، قربانی خواهند شد»
نقش دولت و ارتش ترکيه بنا به روند اين دو عرصه شکل نهائی خود را بطور مشخص خواهد گرفت و چشم انداز های آيندهء نزديک منطقه و نه حال مبنا و اساسند. چون دخالت عجولانهء مستقيم ترکيه خود ميتواند باعث وسعت و گسترش يافتن دامنهء تنش های اين جنگ به اصطلاح داخلی به کشورهائی شود که امپرياليستهای ذينفع در شرايط فعلی هنوز آمادگی روياروئی با آن را ندارند. مسئلهء ايران پيچده تر از اين حرفهاست که بشود با مشتی مزدور قضيه را سمبل کرد و به آماده سازی های ديگری نياز دارد که يک ترکيه قدرتمند در منطقه بخصوص بعد از سقوط اسد نقش بزرگی در آن بازی خواهد کرد. البته بايد جايگاه و نقش ترکيه در معادلات امپرياليستی برای کنترل منطقه، جداگانه و بطور مشخص ارزيابی و تحليل شود.
اما رمل و اسطرلاب انداختن در باب تحولات منطقه در طی و بعد از سقوط اسد چندان راحت نيست و با نيروها و بازيگران متفاوتی روبروست که می توانند هر حرکت و اتفاق و سياست و برنامه ای از طرف آنها از امروز به فردا سرنوشت کل منطقه را دستخوش هرج و مرج و حوادث غير مترقبه بزرگی کند. دولت ترکيه مهره ايست که برای ژاندارمی منطقه يا بخشی از آن حاضر به هر جنايتی است و اگر رژيم اسلامی به لگد پراکنی های خود ادامه داده و عقب نشينی نکند، بعد از سوريه و جايگاهی که ترکيه در تقسيم کار آينده منطقه خواهد داشت با در نظر گرفتن همجواری اين دو کشور، انقلاب کشی در منطقه وارد فاز جديدی خواهد شد که ابعاد بسيار هولناک تری را از آنچه تاکنون ديده ايم، پيدا خواهد کرد. شرايطی که يا دوباره چندين دههء ديگر يوغ بردگی تقسيم کار جهانی سرمايه را در اشکال حکومت و دولتهای جديدی بر گردن مردم خواهد انداخت يا نيروهای انقلابی ميتوانند در حين روند بی ثباتی حاصله ،بلاخره تکانی بخود داده و با در هم آميزی با نيروی لايزال توده های زحمتکش و ستمديده مسير و جهت حرکت تاريخ را در راستای منافع مردم زحمتکش آگاهانه و هدفمند تغيير دهند.
از آنجاکه بطور مشخص تدارک انقلاب در ايران وظيفهء اصلی ما در مرحلهء کنونی است، بد نيست از اين منظر نگاهی به تحولات امروز و فردای سوريه بياندازيم.
جهانی را آب برد، کمونيستها را خواب
با سقوط اسد ايران بخش بزرگی از مدار قدرت خود را در منطقه از دست خواهد داد و دايرهء مانورهای عربده کشی هايش بسيار محدود خواهد شد. اين وحشت را ميتوان از چهرهء اين رژيم خوانده و دستگيری دهها تن از سران بلند پايهء نطامی ايران در سوريه توسط مزدوران مسلح امپرياليسم، نشانی از بيم شک و ترديدی است که تماميت نظام حاکم بر ايران را فرا گرفته است. گرچه رژيم مدتهاست که برای سرکوب ستمديدگان معترض سوری به کمک رژيم بشار اسد شتافته و از هيچ جنايتی روی گردان نيست ولی اين باعث نشده که در خفا تلاش های فراوانی را نيز برای زمينه سازی سازش با امپرياليستهای غربی فراهم سازد. تا جائيکه ادعا ميشود اين سازش صورت گرفته و سران رژيم ايران تلاش ميکنند "آبرومندانه" از اين قضيه بيرون کشيده و در واقع از وحشت مردم و اوضاع داخلي، سوگند وفاداری به نظم جديد را هم خورده اند. رژيم ايران با توجه به شرايط متزلزل داخلی اش بخصوص در چند سالهء اخير که ظرفيتها و پتانسيل های فراوانی را هم برای مردم و هم برای اپوزيسيون انقلابی فراهم کرد، خطر را بخوبی احساس کرده است. فاکتورهای بسياری دست در دست هم داده اند تا شرايط جامعه برای انفجار ديگری مهياتر شود.
مردم کشورايران در انقلاب شکست خوردهء 57 تجربه ای را از سر گذراندند که زحمتکشان و ستمديدگان کشورهای عربی و شمال آفريقا امروز در حال تجربه کردن آن هستند. مردم ما در کوله بار حافظهء تاريخی خود اين تجربه بزرگ را که مکافات آن بيش از سه دهه اسارت در بند يکی از هارترين رژيم های سرمايه داری تئوکراتيک بود، حمل کرده و از اين لحاظ چند گام جلوتر رفته اند. بخصوص که بار تجربهء جنبش سه ساله اخير و شکست جنبش اصلاح طلبی هم بدان افزوده شده است. سرکوب عريان و حمايتهای اقتصادی و بعضأ سياسی امپرياليسم، تاکنون از تسويه حساب مردم با اين حکومت به انواع مختلف جلوگيری کرده است. ولی روند حوادث اخير جهان بر بستر بحرانی که مدتی است خود را در ساختارهای توليدی کشورهای تحت سلطه بروز داده و دامنهء آن هر روز گسترده تر شده و ميشود، خود يکی از عواملی اصلی شکل گيری اعتراضات و خيزشها و شورشهای محرومان و فرودستان کشورهائی بود که شهوت انباشت "نئوليبراليستی" سرمايه بطور مشخص از اوايل دههء هفتاد کارد را به استخوان آنها رسانده و اين خيزشها و قيامها در واقع فرياد درد و زجر اين ملتهای ستميديده و رنج کشيده بود که در زير چتر سرکوب حکومتها و دولتهای ارتجاعی و سرکوبگر بومی به نمايندگی از فرادستان طبقاتی و مالکان اين کشورها چندين دهه بار تقسيم کار نئوليبراليستی انباشت جهانی سرمايه را بدوش کشيده و می کشند.
اين شرايط نوين همانطور که برای ما و مردم با فرصتها و خطرات فراوانی روبروست، برای امپرياليسم نيز با فرصت و خطراتی همراه خواهد بود. خطر اصلی از منظر سرمايه داری جهانی بدان معناست که از دل يکی از اين تلاطمات موجود بلاخره نيروئی انقلابی شکل گيرد که بتواند با تئوری و پراتيک انقلابی با تکيه بر نيروی لايزال تود ها به مصاف وضع موجود رفته و با جلب اعتماد مردم آنها را حول تنها طبقه ای که سرنوشت رهائی بشر در بيداری و عمل آگاهانهء آنها نهفته است، اقدام به تشکيل حکومت و دولت پرولتاريا در بخشی يا يکی از اين کشورها کند. کابوسی که بخصوص در ارتباط با ايران هميشه خواب از چشم امپرياليسم ربوده و حفظ و نگهداری از اين جرثومه های تباهی تاکنون نيز از همين موضع و بی الترناتيوی سرمايه داری جهانی برای جايگزينی رژيم اسلامی نتيجه گرفته است. ولی تاريخ و سرنوشت مبارزات طبقاتی و تضادهای حل نشدنی اين سيستم برده داری مدرن هميشه مطابق ميل و نقشهء خدايان زمينی به پيش نرفته و شرايط کنونی جهان خود گويای روشن اين حقيقت تاريخی است. رقابت های امپرياليستی که امروز جنگ های نيابتی خود را در کشورهای تحت سلطه به پيش ميرانند، خود خطری است که عوارض شکست يا پيروزی در آن ميتواند به همان سان تاثيرات اقتصادی و سياسی مهيبی را به توازن قدرت رقابتی اين يا آن بلوک وارد ساخته و جهان چند قطبی شده امپرياليستی امروز را به مراتب دستخوش تغيير و تحولات جهانی نوينی سازد که در آن رقبائی مانند روس و چين ميتوانند بسيار از آن خشنود باشند.
فرصت های فراهم شده برای سرمايه داری جهانی نيز سفره و خوان يغمای پهن شده ايست که چهره های رنگارنگ آن تلاش ميکنند با تمام قوا نشيمنگاه و جايگاه جديد خود را برای چندين دههء ديگر حول آن تعيين و تثبيت کرده و در عيد قربانی زحمتکشان اين کشورها با سر کشيدن جام و پياله های پر شده از خون مردم ستمديده اين کشورها عربده های مستانه بزنند. در اين راه يکی از ضرورت های اجتناب ناپذير آنها با در نظر گرفتن رشد نيروهای توليدی اين کشورها به روز رسانی ساختارهای اقتصادی و سياسی اين کشورها بعد از گذشت قريب چهار دهه از انباشت وحشيانهء نئوليبراليستی است. گرچه هنوز حکومت های خود فروخته ائی مانند عربستان در راستای برآورده سازی اميال خدايان زمينی در برابر رشد و توسعهء نيروهای توليدی کشور خود مقاومت نشان داده و در جنگ بقاء برای حفظ حمايتهای اقتصادی- سياسی و نظامی امپرياليسم در واقع به پايگاه مستقيم سرمايه داری جهانی و در راس آنها دولت امريکا تبديل شده است. اما امپرياليسم بارها نشان داده که هيچ منافعی را بالاتر از منافع خود نديده و اگر لازم باشد، وفادارترين نوکران خود را اول از همه قربانی ميکند. اينکه اين ضرورت در ارتباط با حاکمان مرتجع عربستان چه زمانی در دستور کار امپرياليسم قرار خواهد گرفت، سرنوشتی است که به نظر من خروجی آن ارتباط تنگاتنگی با خروجی تغييرات سياسی دارد که در کشورهای منطقه در شرف انجام گرفتن است.
امروز مسئلهء ايران با توجه به جايگاهی که از زمان رژيم پهلوی در تقسيم کار جهانی و منطقه داشت، نيز يکی از همين ضرورتهاست که ديگر وجود اين شکل از حکومت را بطور مشخص در ايران خطرناک و غيرممکن کرده است. حکومت تئو کراتيکی که با کمک خود اينان و بنا به تضادهای داخلی و خارجی 35 سال پيش جهان از ترس قدرت گيری نيروهای انقلابی در شرف انقلاب 57 سر کار آمد، اينک به ضد خود تبديل شده است. يعنی رژيمی که برای انقلاب کشی و کمونيست کشی و حفظ ساختارهای اقتصادی تا مغز استخوان وابستهء به سرمايه داری جهانی بر سر کار آمد، پس از 35 سال جنايت دين سرمايه، خود به بازتوليد ايده ها و انديشه های راديکال و آلترناتيو انقلابی پرداخته که مردم را وادار به يافتن راهی برای برون رفت از اين بن بست و بختک دين و سرمايه کرده است. مضاف بر اينکه رژيم اسلامی خر باربر مطيع و رامی نيز نبود. گرچه در هر صورت 35 سال بابری سرمايه داری جهانی را کرد و علف و يونجهء خوبی هم دريافت کرد. ولی اين خر بازيگوش و چموش، لگدپراکنی های فراوانی در طی اين راه از خود نشان داد که با شرايط امروز جهان ديگر سازگاری ندارد و انباشت سرمايه خاطر امن تری را بخصوص در شرايط کنونی برای ترميم عوارض و ضايعات بحران اخير در ايران جستجو ميکند. در طويلهء امپرياليسم گردن خران بازيگوشی مانند رژيم ايران و امثال قذافی و اسد و صدام با هم به ديرک امپرياليسم بسته شده بود که امروز يکی يکی قصابی شده و گوشت و استحوانهای آنها خرج شکمهای گرسنهء سگان هار و مزدوران مسلح امپرياليسم برای حفظ ساختارهای وابستهء اقتصادی اين مناطق در غالب ها و ظروف دولت های سياسی جديد و مطمئن تری ميشوند.
سقوط بشار اسد پيامدهای ناگواری را برای رژيم اسلامی بهمراه خواهد داشت که در کنار اوضاع آشفته بازار اقتصادی و سياسی ايران، نويد روزهای پر تلاطمی را ميدهد که بر بستر آن هر تصادف و جرقه ای ميتواند موج سنگين نوينی از اعتراضات و شورشهای خيابانی عاصيان محروم ايران را آغاز و دامنه دار کند. موجی که نسبت به شورشهای 88 به مراتب قوی تر و پربار تر خواهد بود و اينبار محرکهای مرکزی آن را انگيزهء طبقات زحمتکش و بی چيزی تشکيل ميدهند که نه برای پسگيری رای خود بلکه برای تعيين و تکليف نهائی به خيابانها خواهند ريخت. موجی که انگيزه و محرکهای آن در کنار مبارزه برای ازادی های مدني، هدف اصلی خود را مبارزه برای رهائی از تمام فلاکتهای اقتصادی که اکثريت قاطع مردم را در ورطهء نيستی و فنا قرار داده، بنا خواهد کرد. مسئله جنگ حتی در صورت وقوع آن به احتمال بسيار قوی اين شرايط را در داخل ايران وخيمتر کرده و به مرحله ائی خواهد رساند که راهی به غير از شورش برای مردم باقی نخواهد ماند. اين رژيم تمام کارتهای خود را رو کرده و ديگر نميتواند با نوحه و نوحه خوان مردم عاصی را حول خود برای جنگ افروزی ارتجاعی مشتی دزد سر گردنه که بر سر اموال دزدی شده با هم ميجنگند، بسيج کند. مردم ديگر انگيزه برای دفاع از اين رژيم نمی بينند و خود اين نيز برای ما هم فرصت وهم خطراتی را به همراه خواهد داشت. فرصت بسيج توده ها برای سرنوگونی رژيم و کسب قدرت سياسی و خطر اينکه اگر ما در اين شرايط و برههء سرنوشت ساز خارج از اين معادلات باقی بمانيم، باز امپرياليسم برندهء اصلی دور جديدی از انقلاب کشی در ايران خواهد بود. مگر اينکه سران رژيم اسلامی از وحشت سرنگونی تن به سازش داده و دوباره با خوردن جام زهر برای مدت ديگری به خر باربر مطيع و رامی تبديل شوند. امکانی که با در نظر گرفتن وحشتهای هر دو طرف معامله از به قدرت رسيدن نيروهای انقلابی در ايران برای هر دو طرف معامله "سودمند" به نظر ميرسد.
حال سوال اينجاست که با اين چشم انداز و در اين اوضاع و احوال ما کجای کار ايستاده و از چه قدرت و پتانسيلی برخودار هستيم و چه برنامه ای برای اين آينده نه چندان دور محتمل که هر روزه بايد انتطار آن را داشت، داريم؟ ايا با در نظر گرفتن شرايط بحرانی جهان و اين گره گاه تاريخی و سرنوشت ساز، ميشود در قاموس نيروهای چپ و کمونيست قصد و ارادهء حقيقی را برای دخالتگری در اوضاع و احوال کنونی جهان مشاهده کرد؟ آيا به خود و نيروی لايزال توده ها باور داريم و تغيير آگاهانه مسير حرکت تاريخ جائی در ايده- برنامه و سازماندهی های ما دارند و چپ شرايط حساس جهان را درک کرده است؟
پاسخ اين سوالات را در واقع بايد نيروهای تشکيل دهندهء اپوزيسيون چپ نه به امثال من بلکه به مردم جان به لب رسيده عاصی بدهند. برای اين هم اول نگاهی صادقانه به موجوديت مادی و عينی خود کرده، غربيلی در "تئوری های انقلابی" خاک خوردهء بيجان و رمق خود انداخته بعد ببينيم که از دهانمان گنده تر حرف نمی زنيم؟ مرغان پرکندهء تک و تنها و بی دانه و ارزن و بيحالی که فقط قدقد "سی مرغ" رهبری سر ميدهند! نشست های سرکاری و وعده های سرخرمن که بجای دادن اميد، حتی همان کورسوی اميد را دردل و جان کور کرده و خاطرات اتحادهای بی مضمون و محتوای سی سال پيش را تداعی ميکند. با وجود کثرت و تنوع ظاهری خطوط مختلف نيروهای تشکيل دهندهء اپوزيسيون چپ، گويا همه در يک امر توافق رای دارند و ان هم اينکه همه باز مانند انقلاب شکست خوردهء 57 منتظر نشسته تا شرايط و اوضاع جهان و بقول حريفی «جبر تاريخ» مردم را بطور خودبخودی و خود انگيخته وارد فازسرنگونی رژيم کرده تا بعد با پهن کردن فرش قرمز از رفقا برای تشکيل دولت حزبی استقبال کنند! البته اگر در غياب رفقای کمونيست و سوسياليست، دوباره افعی ديگری از آستين آمپرياليسم بيرون نجهد.
انقلاب آگاهانه و هدفمند پيروزمندانه- نه فقط شورش و خيزش- ساخته و پرداخته ميشود و اين هم بدون ارتباط با توده ها قبل از کسب قدرت سياسی و در حين تدارک انقلاب هرگز ميسر نميشود. تفاوت انقلاب با کودتا هم در اينجاست که در مرکز و کانون انقلاب نيروی لايزال پرولتاريا و زحمتکشان قرار گرفته و بخش بزرگی از آماده سازی مادی و ذهنی آنان برای حکومت و دولتداری و رهبری جامعه دقيقأ در حين و شرف همين رفتن و "شدن" ها در مسير تدارک انقلاب صورت ميگيرد و نه بعد از کسب قدرت سياسی. مگر اينکه وقتی ما از حکومت و دولت پرولتاريا صحبت ميکنيم منظور حکومت و دولت و قدرت سياسی روشنفکران از ما بهتران پرولتاريا مد نظر بوده و ترجبح داده ميشود که از فردای پيروزی انقلاب سياسي، اين غول خفته دوباره فقط در بعد اقتصادی يعنی همان حيطهء کار و کارخانه ظرفيتها و استعداد های خود را نشان داده و دوباره افسار خود را اين بار بدست رفقای پيشروی همه چيزدان طبقه بدهند. عذر اين روشنفکر هم فردا بدين شکل موجه بوده و ادعا خواهد شد که ذهنيت پرولتاريا هنوز آمادگی حکومت و دولت داری را ندارد! اگر بدبينی کورم کرده بود ميگفتم گويا برای پيدايش چنين چشم اندازی و نه يک انقلاب رهائی بخش پرولتري، با برنامهء قبلی گام برداشته می شود.
شانزده ماه پيش من تا حدودی در ارتباط با آماده سازی خود- طبقه و مردم در مقالهء " سی مرغ و سيمرغ رهبری" پيشنهاد هائی را مطرح کردم که ميتوانست با هم انديشی دل سوزانهء رفقائی که به حساسيت شرايط کنونی جهان پی برده و نسبت به سرنوشت مردم بی تفاوت نيستند، بسط و گسترش يافته تا شايد پلاتفرم عامی را برای همکاری جدی نيروهای انقلابی وفادار به انقلاب پايه ريزی کند که متاسفانه اينچنين نشد. نشست کلن با به تمسخر گرفتن شعور ما در واقع کاريکاتور مضحکی از "سی مرغ رهبری" بود که با پس گردنی اجبار زمان صورت گرفت و نه اراده و ميل واقعی اين نيروهای شرکت کننده برای حل معضلات پيش پای جنبش کمونيستی و انقلاب. خود مرکزبينی و سکتاريسم گنديده ای که خيال ميکند کل اونيورسوم به دور وجود نحيف و نزار اين يا آن تشکيلات چرخيده و اينانند که تمام وحدت جهان هستی را امکان پذير ساخته اند. در صورتی که در عالم واقعييت و نه ايده آليسم بايد ديد کجا و چگونه اين اپوزيسيون يا اجزاء و اعضای تشکيل دهندهء آن کوچک ترين تاثيری در روند حوادث و رويدادهای اخير داشته و توانسته حتی مهر کمرنگی به يکی از اين صدها حرکت توده های عاصی و محروم، زده باشد؟
خود فريبی را کنار گذاشته و سعی نکنيم با باد کردن خود دشمن بترسانيم که اين دشمن زخمی شده هيولای باران خورده ايست که نه تنها از اين بادکنک بازی ها نمی هراسد، بلکه بسيار خشنود و راضی هم هست تا ما در ابد در همين عالم خود شيفتگی و خودفريبی در جا بزنيم. تنها نيروی که قادر است بساط و دم دستگاه اين نظام وحشی بهره کشی را جمع وجور و به زباله دانی تاريخ بريزد نيروی لايزال توده هاست و نه مشتی روشنفکر خود فريفتهء جدا از مردم. ما به ارتباطات واقعی و حقيقی نياز داريم و نه دنيای مجازی که ميتوان در آن شکل باد کردهء خود را با کمی بازار گرمی دلال منشانه به هر کسی فروخت. به هم انديشی و همکاری واقعی بين نيروهای کمونيست و سوسياليستی که با قرار دادن منافع واقعی زحمتکشان در کانون اهداف خود بتوانند با وجود تمايزات خطی بر مبنای وجوه مشترک بسياري، نيروها و ظرفيت های مادی و ذهنی بالقوه و بالفعل خود را سازمان يافته و منسجم تر در خدمت انقلاب زحمتکشان قرار داده و با برنامه ريزی های مشخصی شکل مادی و عينی بدهند. وقت نيست و تاريخ- انقلاب و به همان سان ضد انقلاب منتظر نمی مانند تا ما بعد از کشيدن يک خميازه طولانی از رخوت و کسادی 30 ساله در زير سايهء درخت تنومند تن پروری و خودخواهی چشم باز کرده تا ببينيم در جهان چه ميگذرد و ما کجا جهان دراين مدت لميده و چرت بی تفاوتی و بی خيالی زده ايم.
وقت تنگ است ، به خود آئيد و سرنوشت توده ها و انقلاب را جدی بگيريد و به تناسب فشردگی تحولات به فشردگی فعاليتهای ذهنی و عينی خود افزوده و هم پيمانان انقلاب را در اين راه به حول بسياری از مبناهای مشترک گرد هم آوريد تا با يک ارادهء جانانه که برخاسته از خواست حقيقی انقلاب است، شانه به شانه و رفيقانه پاسخ بسياری از سوالات بی جواب و تمايزات موجود را در حيطهء خود شدن ها و پراتيک انقلاب بجوئيم... پراتيکی که بزرگترين اولويت آن برقراری ارتباطات زنده و پويا با پرولتاريا و زحمتکشانی است که برای حقوق مدنی و صنفی خود بطور مشخص همه روزه در حال جنگ بقاست و مبارزات خود را به تنهائی و بی يار و ياور به پيش ميراند. ارتباط با توده های زحمتکش و ستمديده ائی که هيچ اميدی به فردای خود نداشته ولی ميتواند با اشنائی با برنامه های ما برای جهان و افق ديگری مبارزات طبقاتی خود را به پيش براند. ارتباط واقعی با زنان جسور زحمتکشی که در واقع ما بايد از جسارت و شهامت و ايستادگی و مقاومت و خود پويائی انقلابی آنان بياموزيم.
درد دلی با زحمتکشان و ستمديدگان
ای زحمتکشان زن و مردی که جهان بشری از برکت شيرهء جان شما زنده است، ای بی چيزان محروم از همه چيز که بار توليد و بازتوليد جهانی را بر دوش خسته خود از جور و بهره کشی بی پايان خدايان زميني، حمل کرده و شلاق سرمايه بارت را هر روز سنگين تر و غير قابل تحملتر ميکند، ای خالق ثروت و سرمايه و ارزش، جهان در دست پر توان توست و توئی که نبض جهان با نبضت تپيده و از شيرهء جانت تغذيه و زندگی ميکند و خودتان کمترين سهم را از آن می بريد. وظيفهء تغيير جهان ستمگری رسالت تاريخی شماست. رسالت تاريخی شما به مثابهء يک طبقهء جهانی که پيکرش را خدايان زمينی تکه تکه و در تقسيم کار جهانی خود در چهار گوشهء جهان پراکنده اند. چارهء ما وحدت ماست و تا زمانيکه تو و من به ما تبديل نشده ، همچنان روح و وجودمان در لابلای چرخ دنده های ماشين عظيم بهره کشی مدرن سرمايه داری خرد خواهد شد. تو و من به تنهائی در برابر اين ماشين غول آسای مکندهء ارزش های اضافی هيچ شانسی نداريم و دشمن طبقاتی ما با در دست داشتن همهء امکانات جامعه برای تداوم و استمرار برده داری مدرن به خاک و خونمان خواهد کشيد. چارهء ما وحدت و تشکيلات ماست که فقط برای شرايط بهتر بردگی مدرن و منافع مقطعی ما با کارفرما و سرمايه چک و چانه نميزند، بلکه تشکيلاتی که در آن ما با منافع و رسالت تاريخی خود آشنا ميشويم. رسالتی که وظيفهء تاريخی ما را وحدت تمام زحمتکشان برای رهبری جامعه تا افقهای جامعهء کمونيستی ترسيم و به تصوير کشيده است. شما تنها طبقه ای هستيد که از نظام طبقاتی اداره جامعه و اين وضع موجود هيچ نفعی نداريد و به همين خاطر اين وظيفهء خطير يعنی گرفتن سرنوشت رهائی کل جامعهء بشری به طبقهء شما يعنی توليد کنندگان بی چيز واگذار شده است. طبقه ائی که بدون رها سازی تمام ستمديدگان جامعه، خود رهائی نيافته و سرنوشت آيندهء بشر به انقلاب رهائی بخش او گره خورده است.
سرمايه از اتحاد و همبستگی ما می هراسد چون تاريخ مبارزات طبقاتی به او آموخته که در وحدت و اتحاد ما چه نيروی لايزال عظيمی نهفته و چه معجزات زمينی که با آن ميسر نشده است. در برابر قدرت همبستگی آگاهانه و سوسياليستی ما هيچ نيروی قدرت ايستادگی ندارد و اين وحدت آگاهانه نيز بدون آگاهی طبقاتی و سوسياليستی و فقط از درون بده بستانهای روزمره با کارفرما و سرمايه دار حاصل نشده و نخواهد شد. فرآيند کار، فرايندی اجتماعی است که خصلت توليد سرمايه داری بيش از هر زمان ديگر آن را اجتماعی تر کرده است. سرمايه خود بخوبی به خصلت دوگانهء اجتماعی کار واقف بوده و ميداند که اين اجتماعی شدن کار فقط متضمن روند انباشتش نيست و اين قدرت در عين حال يکی از بزرگترين نقاط ضعف او نيز هست. او بخوبی آموخته و ميداند که اين اجتماع توليدی از خود بيگانه اگر به منافع واقعی و قدرت نهفته در جمع اش پی ببرد، نيروی اشتراک ديگر شاهراه توليد ارزش بيشتر مازاد برای تصاحب خصوصی اقليتی انگل در جامعه نيست، بلکه طوفانی است که ميتواند کاخ های بهره کشی وستمگری خدايان زمينی تمام اعصار طبقاتی ستمگری را ويران و بر سر متروکه های آن جهان ديگری بسازد. بورژوازی به حقيقت اين امر آشناست و به همين خاطر دولت دارند و مجلس و ارتش، زندان و شکنجه و اعدام و مزدوران همه رنگه و کنترل تمام رسانه های گروهی و اعمال فشار که در صف اول آنان روشنفکران و ايدئولوگهای بورژوازی برای توجيه و تحريف تاريخ قرار گرفته اند تا به ما القاء کنند که اين وضع موجود ابدی است و حتی خيال تغيير را هم در سر و انديشه نپرورانيم. شکست کمونيسم راياوه سرائی ميکنند ولی از وحشت همين "مرده" حتی اجازه نميدهند که بر سر مزارش رفته و با ياد و خاطرهء دوران زندگی اش دل خود کمی خوش کنيم. در اين جنگ طبقاتی سرمايه با تمام تجهيزات مادی و ذهنی خود در برابر ما صف آرائی کرده و از هر امکاناتی برای سرکوب و در هم شکستن صف منسجم ما استفاده ميکند، گاهی حتی از خود ما بر عليه ما. پس ما هم بايد خود را مجهز کنيم و از تمام امکانات و نيروهای بالقوه و بالفعل خود و جبههء زحمتکشان و ستمديدگان بهره برده تا بتوانيم در برابر صف و سپاه مجهز ارتجاع و امپرياليسم قد علم کرده و آيندهء بشريت را از تباهی و نابودی نجات دهيم. حرص و ولع بی پايان سرمايه، جهان را تا مرزهای نابودی کشانده و با نابودی طبيعت و محيط زيست ميرود که در آيندهء نزديکی شرايط زيست محيطی را نيزدر حداقل خود برای اکثريت مردم بی بضاعت جهان غيرممکن سازد.
يا ما به کمک متحدين خود قادر خواهيم بود که اين روند تباهی را شکسته و به مسيرديگری بکشانيم يا سرمايه دير يا زود با تضادهای حل نشدنی و ذاتی خود جهان بشری را به نابودی خواهد کشيد. برای نيل به اين هدف ما به ايده وانديشه مبارزه طبقاتی نياز داريم. ايده وانديشه که بازتاب واقعييات عينی موجود بوده و فراتر از آن علم و دانش رسيدن به جهانی ديگری را نيز به ما بياموزد. ساختن فردا بدون ايده وتئوری انقلابی مقدور نيست و بايد آگاهانه و هدفمند صورت گيرد. علم و دانش و ايده های مبارزهء طبقاتی ما نيز از آسمان نازل نشده و محصول جمع بندی علمی ازهزاران سال پراتيک اجتماعی نسلهای بردگان گذشته و امروزاست که مانند چراغ و مشعل فروزانی راه برون رفت ازتباهی نظام سرمايه داری امروزرا برای ما روشن ميکند. ما بايد به اين علم و دانش و ايده های رهائی بخش مسلح شويم تا شانسی در برابر ماشين تخريب و تباهی سرمايه داری داشته باشيم. شعوراجتماعی ما بايد بازتاب دهندهء وجود اجتماعی مان باشد و بتواند واقعييت عينی طبقهء ما را بطور حقيقی و نه وارونه به تصوير بکشد. اين نيز بدون کمک وهمياری پيشروان آگاه طبقه وخودبخود وازدرون مناسبات وارونه شدهء کار و سرمايه که ما را از آموزش و تعليم و تربيت برای کشيدن بهرهء بيشترمحروم ساخته، بوجود نمی آيد و لزوم سازمان انقلابی طبقهء کارگر در اين جنگ طبقاتی برگرفته از ضرورتی است که تاريخ هفت هزارسال جوامع طبقاتی به ما تحميل کرده است وراه فراری از آن نيست. بدون تئوری انقلابي، انقلاب ظفرمند پرولتری هم خواب وخيالی بيش نيست و بغير از تکرارشکست و نااميدی و به هرز رفتن نيروی عظيم ما معنائی نخواهد داشت. بيخود نيست که دشمن طبقاتی با صدها شکل وشمايل آراسته شده به "تئوری انقلابی" تلاش کرده و ميکند تا درصف ما نفوذ کرده و به شعوراجتماعی ما شکل وغالب مطلوب خودشان را بدهند. وگرنه که به همان نيروی سرکوب وحشيانهء خود بسنده کرده و به اين همه تئوريسين و نويسنده و شاعر و هنرمند... و ذهنيت ساز دروغين نيازی نداشت. همهء اين تلاشها فقط در راستای جدائی ما از علم و دانش حقيقی جنگ طبقاتی و مدفون ساختن شعور کمونيستی در زير آواری ازهجويات تئوريکی بورژوائی صورت ميگيرد.
ای عزيزان زحمتکش جامعه مبارزات صنفی اولين گام ما بر پلکان مبارزات طبقاتی است که با بالا رفتن ازآن تازه کار ما آغاز ميشود. مبارزات صنفی وتلاش برای شرايط بهتری ازاستثماروبردگی درچارچوبهای موجود بورژوائی به حق- لازم و ضروری است، وگرنه همين هم که هست تا حد امکان با وجود ارتش بزرگ ذخيره کار از ما گرفته می شد. ولی اين هدف ما نيست و همانطورکه گفته شد تازه با بالا رفتن ازاين نردبان ما قادرخواهيم بود که به چشم انداز و افقهای بلندتری نائل شويم. هر چه بالا رفته اين چشم انداز وسيعتر و ما با جلوه های تازه تری از افق مبارزات طبقاتی و بالتبع منافع تاريخی خود آشنا خواهيم شد. اين بدان معناست که برای اشنائی با اين منافع و رسالت نمی توان در همان پلکان اوليه در جا زد و در مدار چک و چانه زدن با زندانبان برای شرايط بهتر زندان خود را محدود کنيم، امتيازی که اگر امروز داده شد فردا سرمايه در اولين فرصت دوباره آن را پس می ستاند تا ما تا ابد برای همين شل و سفت کردنها نيروی عظيم اجتماعی خود را به هدر دهيم. سوسياليسم خيلی بيش از اينهاست و برای ساخت چنين جامعه ائی نميتوان خود را در محدودهء مبارزات صنفی و سنديکائی زندانی کرد و به مثابهء طبقه ای در خود تا ابد بدور سنگ آسياب بورژوازی چرخيد.
"سوسياليسم اعلان ادامه انقلاب است، اعلان ديکتاتوری پرولتاريا به مثابه نقطه گذار ضروری به سوی محو کليه تمايزهای طبقاتي، محو کليه روابط توليدی که شالوده اين تمايزها هستند، محو کليه روابط اجتماعی که منطبق بر اين روابط توليدی اند و دگرگون کردن کليه ايده های نشإت گرفته از اين روابط اجتماعی."
اين افقی است که فقط در بالاترين نقطهء نردبان جنگ طبقاتی مشهود شده و ما قادر به ديدنش خواهيم بود. اين راه متلاطم و پر افت و خيزی است که با دالان های تاريک و پيچ و خم های تاريخی زيادی توام بوده که برسرهرپيچگاهش صف دشمنان بشريت با هزاران سلاح مادی و ذهنی کمين کرده اند و آمادهء از هم پاشی صف ما برای جلوگيری از رسالت تاريخی تغيير وضع موجود و خدائی سرمايه هستند. از هم پاشی و جدائی پرولتر از پرولتر و زحمتکش از زحمتکش، جدائی زحمتکش و ستمديده- جدائی زن و مرد، جدائی پير وجوان و نسل قديم و جديد- جدای داخل و خارج و فرم از محتوا- جدائی ايده از پراتيک و در نهايت جدائی پرولتاريا از سازمان انقلابی خود و ستاد رهبری سياسی جنگ طبقاتی اش در اين کارزار سرنوشت ساز برای رهائی نسل بشر از تباهی و نابودی سرمايه داری. آنان ما را فرد به فرد و يکه و تنها ميخواهند تا شکار انسان و انسانيت و انقلاب کشی برای آنها سهل و آسان شود. آنان از همبستگی ما وحشت دارند و به پرولتاريای ناآگاه و غير متشکل برای تداوم و استمرار بهره کشی مدرن نيازمند هستند. هر آنچه که او نميخواهد خواست ماست و دقيقأ ما هم بايد بنياد کارمان را بر همين وحشت و خوف دشمن طبقاتی خود بنا کرده و در شرايطی که دمل چرکين سرمايه داری ترکيده و بسياری از کثافتهای درونی اش نمايان و بی اساسی افسانه های ابدی بودنش برملا ميگردد، با وحدت و اتحاد جامعهء زحمتکشان و ستمديدگان حول برنامه های سوسياليستی پرولتاريا و حزبش اقدام به ريشه کن سازی اين نظام پوسيدهء طبقاتی کنيم....به اميد آن روز
زنده و پيروز باد انقلابات رهائی بخش سوسياليستی پرولتاريا در سراسر جهان
راوی
يكشنبه, ۲۹ مرداد ۱۳۹۱
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر