چگونه ازکاه می شود کوه ساخت؟
اواخر
مرداد 1391 خورشيدی متنی بين دو تشکيلات سياسی کردستان ايران{حزب کومله!(انشعابی
است از جريان کومهله) وحزبدمکراتکردستانايران (بخشی ديگر ازاين حزب بنام حزب
دمکرات کردستان فعاليت ميکند)} به امضارسيد که بنا به گفته طرفين امضاءکننده
حاوی هيچ نکته تازهای نبود، اين متن حاوی خواستها و شعارهائی بود، که در برنامه
سالهای سال اين دو جريان وجود داشته است
شايد اين
دو تشکيلات که هرکدام پارهای ازحزب اوليهاشان هستند، خواسته اند که سر پوشی
بر گذشتهای دردناک بگذارند بدون اينکه دلايل و سبب های آن رويداد هارا روشن کنند.
زمانی يکی ازآن دو نفرامضاکننده، در رهبری تشکيلاتی بود که درتوهم رهبری پرلتاريا با پشت بستن به تئوری های!" منصورحکمت" 1 جايگاه خود درکردستان را يافتهبود، و طرف مقابل را نماينده تام وتمام بورژوازی ميديد، وکردستان را هم، ميدان به سرانجام رساندن"ضرورت تاريخی" نبرد پرلتاريا با بورژوازی ميپنداشت!.
وديگری درتوهم حزب يگانه" اساسنامهاش منبعث از تک حزبی شوروی بود" در کردستان لحظهای ازتحقير آندگر کوتاهی نميکرد و ازتکرار اين جمله ابانداشت که آنها بايک قابلمه "دُلمه"سير ميشوند و عددی قابل شمارش نيستند و بايد محوشان کرد! "اگر امروز نابودشان نکنيم فردا در کوچه پس کوچههای سنندج حريفشان نميشويم"!.
مبارک است، که ديگر چنين نميگويند و اميد وارباشيم که سخنان مندرج در متن امضاشده نه بر مصلحت زمان وتاکتيک که بر مبنای درک دمکراسی و ضرورت تاريخ صورت گرفته باشد. وازين پس دلخوش داريم بهجرم دگرانديشی سرمان برباد نخواهدرفت.
وشايد بنا بر مصلحت زمان و تثبيت جايگاهشان در تداوم ديدارهای ديپلما تيک!، باراهنمائی عليرضا نوريزاده و ابتکاربرنارد هانری لوی(درفرانسه) ويا آلترناتيو سازيها با سازگاراها وشاهزاده سوپر دمکرات (دراستکهلم)و... . 2 اين توافق صورت گرفته باشد.
مقدمه فوق آنچيزياست که با مشاهده متن توافقنامه حزب دمکرات کردستان ايران و سازمان انقلابی زحمتکشانکردستانايران" حزب کومهله"! بهنظرم رسيده بود. چند روز از بازتکثير اين متن در تارنماها و فيس بوک نگذشته بود، که ناگهان غوغائی بر پاشد، گفتارتلويزيونی ای مشمئزکننده در تلويزيون انديشه شنيدهشد، نامه جعلی يا غير جعلی 3 مشاور و رابط ديپلماتيک آقای مهتدی ...و سرانجام، اطلاعيهای وتوماری از اسمهای آشنا و مدعی مروج دموکراسی عرصه تارنماها و فيس بوک را مزينکرد. پس ازآن تلويزيونها وراديوهای پر بيننده وشنونده ای مثل بی.بی.سی و راديو فرانسه بعنوان مسئلهای جدی بافراهم آوردن ميزگردهائی اين هنگامه را تکميل کردند وازکاه، کوهی ساختهشد. درواقع آنچه که آرزو وهدف نامه جعلی يا واقعی نوريزاده بود( يعنی مطرح شدن اين دو جريان سياسی کردستان ) به واقعيت پيوست.
اما ازآنجا که قرار براين نيست که امور به مراد دل کسانيکه فيل هوا ميکنند بگردد، متعاقب اين برخوردها، فضا و عرصهای برای ابراز نظرات سياسی در مورد مسئله ملی در ايران بوجود آمد. ازآنجا که نگارنده دراين چندساله صحبتها و نکتههائی در باره مسئله ملی گفته و نگاشتهاست، پس از فروکش التهاب بوجود آمده، برآن شد که نکاتی چند دررابطه با "بيانيه جمعی درمورد توافقنامه حزب کومهله وحزب دمکرات کردستان ايران" را قلمی کند.
از همان آغاز بيانيه هراس افکنيغريبی در باره کلمه بی محتوای "تجزيه" صورت گرفته است. کلمهای که همواره چماقی بودهاست در برابر اعتراض به ستم ملی. آيا هرگز ازخود پرسيدهايد که تجزيه از چه وبهچه منظوري؟ اگر تجزيه در معنای سياسی آن نپذيرفتن دولت مرکزی است، در آن صورت ميبينيم که تمام فراريان ازحاکميت جمهوری اسلامی وپناهندگان به کشورهای ديگر رابايد جزئی از تجزيه طلبان بحساب آورد!، درحاليکه دراين دوران پناهنده بودن درهرحال اگر ارزش آنچنان بالائی نباشد ارزش منفی هم نيست، دراينصورت چگونهاست به مردمانی باکثرتی بهمراتب بيشتراز پناهندگان که هنوز اسير در چنبره حکومت اسلامي، و خواهان(توجهکنيد خواهان نه عملا)نبودن تحت حاکميت اسلامی هستند، اينچنين واويلا براه ميافتد؟. از" تجزيه طلبی شما" اين چنين بر ميآيد که اگر ملتی خواست دولت مستقلی جدا از دولت فعلی ايران تشکيل دهد، گويا زمين به آسمان ميرود و زمين ترک بر ميدارد و مردمان اين کشور ازهم جدا ميشوند! جلالخالق! آنهم دردنيای امروز که گسستن روابط انسانها ديگرغير ممکن شدهاست. هيچ به خود زحمت اين را دادهايد که فکرکنيد درشرايط برابری حقوقی انسانها و خصلت جمعگرائی بشر، هيچ مرزی نميتواند بازدارنده امتزاج انسانها باشد؟ ازسوسياليسم نترسيد ! هماکنون ديری است که سرمايهداری مرزهارا در نورديده است. در شهر غزه، اسرائيل را ميبينيد که حتی با نصب ديوار بازهم قادر به منع ارتباط فلسطينيان با آنسوی ديوار نمی شود، در ايران اسلامی موردحمايت شما هم دهها کيلومتر از همين ديوارها با همين طرح و شکل و شمايل در مرزهای غربی کشور نصب کردهاند، ولی وای برشما و حکومتتان که ديگر چرخ تاريخ بر وفق مرادتان نميگردد، پيوندی که ميان انسانهای آزاديخواه و مبارز وجود دارد رودر روئی با جرثومه جهل و نادانی ومرگ حکومتی بنام جمهوری اسلامی است، نه محصور بودن در مرزهائی که نه من نه شما و نه نسلهای پيش ازما هيچ دخالتی درآن نداشتهاند.
البته از شخص محترمی مثل حداقل يکی از امضاکنندگان بهقول رفيقشان فرخ نگهداربا افکار"خاک وخونی" در دفاع از حکومت مرکزی چنين واويلائی بعيد بنظر نمی رسد 4 .
فاصله وجدائيای که وجود دارد مرزهای رسمی وجغرافيائی نيست، بلکه مرزهای غير قابل روئيت آزاديخواهی و ارتجاع و استبداد است که هر روز پررنگترهم ميشود، واين نشانهای ازبرآمدی ازرويش نهال آزادی خواهی و رهائی بشر از نکبت شوينيسم عظمتطلب است.
تودههای محروم و زحمتکش که اکثريت جمعيت چامعهرا تشکيل ميدهند، نه برحکم مرزهای مورد دفاع ويا تبعيت از فلان حکومت مستبد، بلکه در صحنه کارو زندگی طاقتفرسای کارگاهها و کارخانه ها تمايل بههمبودی و مبارزه مشترک پيدا ميکنند. ازبندرگاهها وگرگاههای شرکتنفت،تا کشتزارهای نيشکر هفتتپه،ازکارخانههای ايرانخودرو تا کارگاههاومزارع دشتهای گرگان ومازندران، درکورههای آجر پزی و فضای مهوع مرغداريها پيوند مييابند، درد مشترک را درک ميکنند، و نياز همبوديشان ناشی از نياز مشترک به حرکت توامان برای حل مشکلات زندگی است . کارگران و زحمتکشان، جمعيتب انبوه بيکاران، تاحقوقبگيران کهاکثريت بسيار بالای جامعه هستند، هر روزاز قدرت خريد مايحتاج زندگيشان کم ميشود. زندگي، سرنوشت و مبارزه تودههای محروم و ستمديده در تقابل با حکومت دينی جهل وسرمايه حاکم، مرزنميشناسد وجدائی پذير نيست.
در آنجا کارگر بلوچ شادمان خواهد شد که هم خودش وهم برادر کُردش بتوانند نزد خانواده ونزديکانشان زندگی ای درفراخور يک انسان داشته باشند ، اما ممکن است برای دوستان و هم طبقه (ببخشيدهم بيطبقهای )های پارسی گوی که درتهران و شهرهای بزرگ هستند، خوشايند نباشد، سيل بيکاران "اقوام ايران زمين"!بسوی مراکززيست وسرمايه گذاري کاهش يابد، چون ممکن است کلفت نوکرها و خدمتگزاران ونيروی کار ارزان را ازدست بدهند.
نمونه کوچکی ازعکسالعمل مردمان عادی آلوده به خودبزرگبينی های باستانی و مرزهای کنونی مقدس،را در رفتاری که با مردمان آنسوی مرزکه به اعتبار شاهنامه هم حساب کنيد ايرانی ترند! ميشود ديد، مصيبت زدگان بدخشان وسمنگان وکابلستان، بهصرف اينکهاينسوی مرز مقدس! نيستند چگونه تحقير ميشوند، حتی" لينچشان"5 ميکنند چون ازآنسوی مرز مقدس آمدهاند!. وقتی شما بهاصطلاح فرهيختگان و درسخواندگان قوم، اينچنين نسبت به مرزهای مقدس حکومتتان برميآشوبيد، ازمردمان آلوده به تفکرات شما هم بيشتر ازاين نميشود انتظار داشت. آيا بازهم جوابی برای اين مرزمقدس داريد؟
حداقل شرايط برای زندگی شايسته انسان برقراری نظامی دمکراتيک است، وبدون حل مسئله ملی درايران صحبت کردن از دمکراسی بيشتر به شوخی شباهت خواهد داشت. اينچنين است که مبارزه برحق ملت کرد درايران هم جزء برجستهای ازاين مبارزهاست، که درجهت سرنگونی جمهوری اسلامی عملميکند.
عجبا در متن امضاءشده، عليرغم امضای استادان و تحصيلکردگان صاحب تيتر وغيره کلمه "قوم" را به کرات نوشتهاند اين سوال پيش ميآيد: مگر "ملت-nation" مجموعهای ازاقوام است؟ وکشورايران، مجموعهای از اقوام کهنهاست که با سريشم دولت مفخم پهلوی وسپس اسلامی بهم چسبيده و افتخار آفرين شدهاست؟ طبق بسياری از نوشتهها وترجمه های همين امضاکنندگان، پديده ملت، جديداست و مربوط به پديدار شدن سرمايه داری و ازبين رفتن مناسبات وارتباطات و مميزی های کهنهاجتماعی مثل طايفه وقوم وغيره است. ولی چنين بنظر ميرسد، يا "ملت" ايرانی که منظور نظربيانيهاست، "ملت" به مثابه"ناسيون" نيست و همان ممالک محروسه است!. ويا شما عمدی در بکار بردن اين کلمهداريد. ازقراين امر بر ميآيدکه عمدی درکار است، گويا ملت بالاتراست و قوم دررتبه پائين تری قراردارد،وشما پارسی گويان ملت هستيد و مثلا کردها "قوم"!.
ميگويند در شهري، مردی بر در کاروانسرائي، باربری را صدا ميزند که آهای پدرسوخته بيا اين بار دهمنی را ببر به کلبهای که بالای آن کوهاست، يک قران اجرت بهتو خواهم داد، مرد باربر درجواب گفت :آخر مردحسابی بهحرف شيرينت، به بار سبکت، به راه نزديکت يا پول زيادت به چهدليلی من اين بار را ببرم؟ حالا حکايت ملت کُرداست با شما شوينيستهای خودبزرگبين، درجه دوممش ميدانيد، درفقر و ستم اقتصادی نگهش ميداريد، با تبليغات مستمرفرهنگی عظمتطلبانهتان درتلاش خلع هويتش هستيد، تازه دوقورت و نيمتان هم باقی است. ازچه ميترسيد شما که ميگوئيد:
"مادها، که دولت درايرانزمين تشکيل دادند، ازهمين کردستان و آذربايجان برخاستند. در درازنای تاريخايران،تا پس از جنگ جهانی دوم(1324خورشيدی)هرگز جنبشی با مضمون جدائی طلبانهازسوی اقوام ايرانی ديده نشدهاست"
(بدون اغراق تاکنون جملهای پوچترازاين جمله در متنی جدی نديدهام،اگر اهل مزاح بودم ميگفتم خوب آنها که بلدند دولت در ايران زمين درست کنند بازهم درست خواهندکرد اشکالی دارد؟).
در عجبم که ايران زمينی که بهقول شما سدهها وصدها نسل آنهم در درازنای تاريخ! آنرا حفظ کردهاند، چه جای نگرانی است که با امضای دو حزب آنهم درحال بحران و انشقاق، برای رهائی از معضل تشکيلاتيشان سندی را امضا کردهاند به خطر افتد!؟. يا ايران زمين شما باکمال معذرت خيلی نازک نارجی است!؟ يا آن دو حزب خيلی قوی!هستند که ايرانزمينتان را به لرزه درآوردهاست؟. راستش را بخواهيد، طرفين امضاکننده، نهآن قدرت را دارند و نه ادعائی که شما بهآنها ميچسبانيد درست است. درنتيجه اين ايران زمين تخيلی شماست که گير دارد!، شما هيچ ارتباط و سنخيتی بامردم ايران و توده مردمی که درکشورايران در برابر حکومت جهل ومرگ اسلامی قرار دارند،نداريد، شما دراوهامتان ساکن ايران زمينی واهی هستيد که با يک امضا بهخطرميافتد. شما از درازنای تاريخی سخن ميگوئيد گوئيا غزنويان نواده کورش بودهاند! که در دبيری کردن زبان پارسی نقش بسزائی داشتند. و سلجوقيان ازتبارخشايار شاه بودهاندکه زبان پارسی را از آسيای صغير تاکرانههای سند گسترش دادهاند. ويا تيموريان از نواده بلافصل داريوش بزرگ بودهاند، که در هند زبان فارسی را زبان حکومتيشان قرار داده اند. و شايد دبيرانی که دردربار خلفای اسلام کتابت عربی ميکردهاند و پارسيگوی بودند درآن زمانها با کتابت پارسی مخالفت ميکردهاند ازانيران بودهاند!؟.
زبان فارسي، زبان هيچ قوم و طايفه و قبيلهای نبوده شايد از برکت اين خصوصيت بوده که توانسته است اينچنين به زبان دبيری درعرصهای پهناور به جای زبان عربی بنشيند. اما متاسفانه استبداد کريه رضاشاه گرد زور وسرکوب براين زبان همهگير نشاند. وانديشههای فاشيستی خاک وخونی و تمدن بزرگی سبب عکسالعمل بيمهری نسبت به اين زبان شد. شوونيستهای عظمتطلب ايرانی آنچنان مينمايانند که گويا زبان پارسی ازآن آنان است!. و حتی سنتها و اعياد مانده ازگذشته های دورساکنين فلات ايران تا آسيای مرکزی را ملک خود مينمايانند! و باايجاد اين توهمات، کاری جز توليد ارزشهای کاذب ايران باستانی! وايجاد نفاق ملي، جز جدائی مردمان وملتهای گوناگون ثمر ديگری بهبار نمياورند. ازاين منظر جدائی خواهان يا بهقول بيانيه نويسان "تجزيه طلبها"، را درميان شوينيستهای عظمت طلب بايد جستجوکرد که با بوجود آوردن خلسه شوينيستی کهمخدری مذهبی گونه است، روانگردان ديگری بر مخدرات تعصبات دينی ميافزايند.
مشروطه و ثمرات آن را بهرخ چهکسانی ميکشيد؟ بزرگانی چون آخوندف، طالباف، حيدرخان، سلطانزاده وغيره فرزندان زمانهخود بودند، ودر تلاش ايجاد دولت -ملتی برآمدند که قانون برقرار بشود و مردمان محروم و اسيراستبداد پادشاهی شايد روی رهائی ببينند. شمارا چه قرابتی با ميرزاچهانگير خان صور اصرافيل هست؟ پيشگامان مشروطه مرتجعی مثل شيخ فضلالله نوری را به دارآويختند، اما شما به پا بوسی و کاسهليسی شاگرد شيخ فضلالله، يعنی بزرگترين مستبد وجلاد تاريخ معاصر، روحالله خمينی رفتيد. لطفا تاريخ را مخدوش نکنيد آن بزرگان باشما امضاکنندگان بيانيه... هيچگونه قرابتی ندارند، آنها آزاديخواه بودند و شما اهم تلاشتان حفظ وتقويت استبداد موجوداست. آنها ازايران باستان سخن نميگفتند، هرچند تاريخ سازی يکی ازپديدههای ملت سازی است، اما متاسفانه افکارعتيقهشده پارسيان هند، در نبود جنبش اقتصادی اجتماعی فکری درآنزمان به اينکشورراه پيدا کرد. تک تک شما امضاکنندگان ميدانيد،اگر خود را بهکوچه علی چپ نزنيد، ويا احساس خودبزرگبينی دريچه ادراکتان را نبسته باشد، ميدانيد که فقدان زمينه اقتصادی لازم برای رشد سرمايهداری و تحکيم بوجود آمدن دولت -ملتی که بر محور زبان پارسی و دولت موجودآن زمان، ممالک محروسه ايران(پرشيا) شکل گرفت درقالب حکومت بظاهر مدرن رضاشاهی متوقف شد و رضاخان اندک نيروئی که از انقلاب مشروطه مانده بود را در گورستان ديکتاتوری خود بهخاک سپرد، زمينه اقتصادی بورژوا ملاکی راه را بر گسترش سرمايهداری بست، ودراين روند است که شکلگيری دولت ملتی که درسال 1314 /1935 رسما بنام ايران رسميت يافت، نتوانست به دولت ملتی واقعی(در برگيرنده کشور ايران) تبديل شود و قسمت پارسيگوی آن بعنوان ملت ايران خودنمائی کردهاست وبر همين مبنا است که کلمات، پارس، فارس(بجزاستان فارس) پرشيا و هر آنچه نشانی از "اير" دارد بجز ايرلند به "ايران" تبديلش کردند وبهخوردمان دادند. پارس باستان تبديل ميشود به ايران باستان! و هزار خدعه ونيرنگ ديگر که هماکنون دچار عارضههای آن هستيم.
تاريخ دروغين باستانی را به مردهها بسپاريد که اکنون زمان بهپا خاستن زندگان است. مشروعيت مبارزه آزاديخواهی را نميتوان باتکيهبر گذشته گرفت، اگر مبارزهای هست(کههست)توان و مشروعيتش درموجوديت کنونيش برای ساختن آينده نهفتهاست.
يکی ازعوارض زيانبار ايرانيگری تاريخ يزدگردياست، که آب تطهير اسلامی برسرش ريخته و بنام تاريخ هجری شمسی بخوردمان دادند. با اين ترفند آگاهانه يا ناآگاهانه، جوانان را از درک تاريخ محروم کردند جوان درسخوانده ايرانی تاريخ و وقايع ايران را جدا از تاريخ ووقايع جهان می بيند و از مقارنه و مقايسه ودر نتيجه نتيجهگيری درست تاريخی درميماند، نميتواند درک کند که کودتای رضاخان مقارن پايان جنگ اول جهانی است ومعادلات سياسی آنزمان را بلا فاصله درپيش چشم بياورد، ويا متوجهبشود که "حق تعيين سرنوشت ملل" پيشنهادی لنين که درمقابل نظرات مطروحه ويلسون قرار ميگيرد مربوط به اين دوران است. درمتن ويلسن دست استعمارگران بااگر واماهائی بازگذاشته ميشود ومبنای حقوق بشر قرار ميگيرد. جوان دبيرستانی نميتواند انقلاب مشروطه(1324 قمري،1285خورشيدی) را در پسلرزه شکست روسيه ازژاپن1905ببيندو قرارداد هاي،1907،1915 و 1919که شانزدهسال تاريخ قبل از کودتای رضاشاه است(1299خورشيدی) را باشرايط قبل ودوران جنگ جهانی اول تصورکند و متوجه شود که اگر انقلاب اکتبر 1917روی نمی داد دراجرای قرار دادهائی که ازآنها اسم برده شد، جغرافيای خاور ميانه اينچنين نبود، نه ازکشوری بنام ايران اثری ميبود ونه از ترکيه فعلی نشانی. خودتان قضاوت کنيد آنوقت چه برسر اين درازنای تاريخ وباستانی بودن! ايرانی که 1935 ميلادی رسميت يافتهاست، می آمد؟.
ازهمان سال 1357جلوههای ادامه انقلاب درکردستان جوانه ميزد، ونشانی از شکلگيری و ادامه انقلابی بود که با سرنگونی شاه انتظارش ميرفت، کهمتاسفانه بهدست مرتجعين اسلامسياسی در سراسرايران متوقف شد. در نوروز 1358 شورای انقلاب مجبور شد به سنندج بيايد و انحلال کميتههای اسلامی را امضاکند و به اداره شهر بدست شورای شهر صحه بگذارد (بنيصدر هم جزوامضاکنندگان بود) هرچند اين حادثه مهم مدنی باعث شد که اسم شورای شهر به قانون اساسی جمهوری اسلامی ايران راه پيداکند و بعداز بيست سال آنرا بصورت سروپاشکسته بهجای شهرداری بهاجرا بگذارند، اما هرگز اسمی ازآن پروسه برزبان يا قلم نه حکومتيان ونه احزاب به اصطلاح ايرانی نيامد؟ در تابستان 1358چمران بهقصد لشکر کشی به مريوان رفت، مردم شهر مريوان به اعتراض شهر را تخليه کردند وتنها يک شعار داشتند ، ماجنگ نميخواهيم ولی تسليم هم نميشويم!. اين حرکت عظيم و بديع مدنی که در "درازنای تاريخ ايران" نمونه آنرا نميشود يافت ،ناديده گرفتهشد، البتهاگر شوينيست های باصطلاح ايرانی!، کردستان را جزو ايران بهحساب بياورند ، در پشتيبانی ازاين حرکت تاريخی مدنی غير خشونتآميزوتودهاي، راهپيمائی های عظيم از شهرها ی ديگر کردستان بسوی مريوان صورتگرفت، اما متاسفانه اين وقايع تاريخی درمقابل سد ارتجاع حکومت ديني، نابخردی احزابی چون توده واکثريت وعداوت کور شوينيسم ايرانی در پهنه ايران بازتاب نداشت، گوئی که اين بخش جزو اين کشور نيست!.
در پائيز 1358 دولت جمهوری اسلامی پذيرفت که با هيئت نمايندگی خلق کُرد مذاکره کند،هرچند که فقط يک جلسه وآنهم بی نتيجه تشکيل شد، اما خود اين واقعه ميتواند به معنای حقوقی پذيرش دوفاکتو موجوديت خلق کُرد درايران تلقی شود،آيا امضاکنندگان محترم ازاين برسميت شناختن اطلاع داشتهاند؟ اگر امضاکنندگان بيانيهجمعی...از پذيرش موجوديت خلقکُرد ابا دارند، ميبينيد کهحکومت مورد پشتيبانيشان خود، اين امر را پذيرفتهاست، اينان کاسه داغتراز آش هستند.
در اواخر آذرماه 1358 درحاليکه پيشمرگ(نيروی مسلح احزاب سياسی) در شهر های کردستان حضورداشتند، در شهر سنندج پاسداراها درتيراندازی به عدهای جوان غير مسلح مرتکب قتل پنج نفرشدند، اين امر سبب درخواست اخراج پاسداران از شهر سنندج شد، بيش از15 روز اعتصاب عمومی مردم شهر سنندج و تعويض دواستاندار بالاخره اين حرکت اعتراضی عظيم تودهای منجر به اخراج(هرچند موقت)پاسداران از شهر سنندج شد. درآن زمان نشريات حکومتی و وابستگان آنها ازجمله حزب توده واکثريت، چشم براين حرکت بزرگ اعتراضی تودهای بسته بودند و اکنون باقيمانده های آنها دم از حرکت مدنی و غير خشونتآميز ميزنند!.(به گمان نگارنده يکی از استاندارهای آن زمان جزو امضاکنندگان است، فرستادن اين نوع استاداران که متولد کردستان بودند، خودنشان دهنده ساده انديشی ويا بهتر بگويم ساده لوحی حکومت وقت از مسئله کردستان بود که اکنون هم در گفتار چه ملی مذهبيها وچه پاسدار-اطلاعاتی ديروز و اپوزيسيون امروز مثل اکبر گنجی بازتاب دارد.).
در بهار 1359 در حمله مجدد ارتش حکومت جمهوری اسلامی به سرکردگی بنيصدربهشهرسنندج، اين شهربهتنهائي، يک ماه مقاومت کرد، هرگزنظيراين دفاع قهرمانانه را در"درازنای تاريخ " مورد ادعای بيانيه... نميتوان يافت. درسالهای 59 و60 ارتش اشغالگر جمهورياسلامی اگر نگويم روستا به روستا ولی تمام شهرهای کردستان را با نبردهای خونين اشغال کرد، پس اگر نويسندگان توافقنامه، (درواقع دوستان اندکی نامهربان شما)بهسهوکلمه "رهائی بخش " را بهعاريت گرفته وبکار برده باشند، شايد بدليل انعکاس همين واقعيت است که ارتش جمهوری اسلامی ايران درکردستان بهمعنی واقع کلمه اشغالگر است، و زيبندهتراز کلمه"رهائی بخش" برای رهائی از اشغال نظامی وجودندارد.
قضاوت مشکل نيست که دراين ميانه "تجزيهطلب" را پيداکنيم ، کداميک؟، کسانی که در تداوم انقلاب راه ميپيمودند يا آنهائی که باکتمان تداوم انقلاب بهدريوزگی ارتجاع واستبداد دينی رفتند؟.
دراين بيانيه از تاکتيک کهنهای برای ناديده گرفتن روند مبارزه درکردستان استفاده شده، شايد تاکتيک عمومی است که در هرجائی ممکن است بکار رود، وآن هم اين استکهبرای ناديده گرفتن موجوديت مبارزه مردم، جناح يا جناحهائی را برجسته ميکنند، و هرآنچه را درتوان دارند بکار ميبرند که چنين بنمايانند که فقط اين جناح يا جناحها ميباشند که نماينده يا چهره مبارزه هستند. ممکن است با تائيد باشد ويا مخالفت، مهم برجسته کردن است وعمدتا هم جناح يا جريانهائی را عمده ميکنند که پنهان وآشکار سر وسّر سياسی باآنها دارند.(تاکتيکی که در نامه جعلی يا واقعی بهآن اشارهشد).
در سالهای1357-58- 59هم همواره حکومت اسلامی فقط اسم از حزب دمکرات به ميان ميآورد، گوئی نه تنهاهيچ جريان سياسی ديگری وجود ندارد، بلکه وانمود کنند که سرکوب درکردستان فقط دررابطه بامخالفت با يک حزب سياسی است ونه مقابله بايک جنبش مردمی. درحالی که حزب دمکرات نيروی سياسيای بود که وجود داشت ولی نه، تنها نيروبود، نه قدرتمندترين ونه نماينده کل جنبش. ياد آوری ميکنم که اين همان تاکتيکی است که ميخواهد افکار عمومی را منحرف کند و متاسفانه پارهای اوقات هم موفق به جو سازی ميشود و وقايع وحقايق را مخدوش و پنهان ميکند.
نگاه گذرائی به موقعيت سياسی پارهای از امضا کنندگان اين بيانيه، کمک ميکند که ميزان تاثير اين بيانيه را درميان مردم حدس بزنيم.
1- طيفی از تودهايها واکثريتی های پريروز، اصلاح طلب شده ديروز واپوزيسيون امروز. وشايد هم امروز تودهای.
2- اصلاح طلبان ديروز و اپوزيسيون امروز.
3-تعدادی بهاصطلاح منفرد ملی-مذهبی.
3- بازهم منفردين به اصطلاح جبهه ملی. ميگويم به اصطلاح چون استفاده ازاين نام جز سوء استفاده از نام مصدق چيزديگری نيست، جبهه ملی دوم(1338تا1341) رابهگونهای ميشد پذيرفت، چون درزمان حيات خود مصدق بود. اما بعد ازآن جای هزار اگر و اما دارد.
4- حداقل بکنفر رنجبرانی قديم، شاپور بختياريشدهپسپريروز، دستبهدامانی رضاپهلوی ديروزو امروز بهاصطلاح "جبههملی"! شده.
5- واز همه شاخصتر فرمانده(مضحک)کل قوای آنزمان ابوالحسن بنيصدر...
.اين طيف در مورد کردستان و سرنوشتش نظرنميدهند بلکه حکم ميدهند!. کسانی که رفتار سياسيشان را قبلا نشان داده اند.
از تودهای واکثريتی ای که کانديد ووکيل مجلسشان خلخالی بود، موضعشان در مورد کردستان همواره درجهت حکومت اسلامی بوده وهست. بی گمان در کردستان کسانی که همکار حکومت هستند با ين امضاکنندگان هم عقيده هستند، ويا بطورکلی هم طبقه(بازهم ببخشيد بی طبقه)ای های آنها هم در ميان ملت کرداگرچه اندک ولی وجود دارند.
ملی مذهبی ها که درزمان قدرت دولتيشان(حکومت بازرگان) مسئول جنگ درکردستان هستند، قدرت اداره کشوريشان را هم نشاندادند، ننه من غريبم بازی اينکه قدرت نداشتند و خمينی نميگذاشت اندکی از بار مسئوليتشان کم نميکند.
لازم نيست که بهعملکرد فردی يا سازمانی امضاکنندگان پرداخته شود،گوشهای ازاين مطلب ازآنرو آوردهشد که نشان داده شود، مردم کردستان ومردم ساير بخشهای ايران چرابايد گفته های اينان را جدی بگيرند؟
کسانی هم هستند، کهمنتظرند تغاری بشکند و ماستی بريزد و امضائی واسمشان درجائی منعکس شود.
واما در مورد کسانی هم که بگفته خودشان فقط امضايشان ازآن آنان است! و در پارهای روابط رودربايستی گير کردهبودهاند ويا حتی گفته شدهاست که متن را نديده امضاکردهاند، حکايتی از عبيد زاکانی را تداعی ميکند که: متعصب مردی شيعي، ازجائی ميگذشت، نوشتهای ديد که اسم ابوبکروعمروعثمان وعلی برآن نوشتهشده بود ازشدت تعصب تفی برنوشتهانداخت، آب دهان بر نام علی افتاد، مردک گفت علی جان تقصير خودت است که با اينها نشستهای. غرض اينکه اگر پای مطلبی را که بوی عظمتطلبی وخودبزرگبينی می دهد را امضاکردهاند، متاسفانه عواقبش هم باکمال رودربايستی دامنشان را ميگيرد.
درخاتمه نقل قولی از نوشته يکی از امضاکنندگان محترم(آقای سعيد پيوندی) ميآورم،بدون اينکه درتوافق يا تعارض محتوای آن باشم فقط منظور نشان دادن تعارض اين نوشته با موضع سياسی نويسنده است، که ميتواند دليل خوبی در بی اعتمادی مردم به اين نوع ازاساتيد باشد.
{"...اقوام و اقليتهای ملی کهتوانسته باشند تاحدی هويت خود را حفظ کنند، درصورت تمايل شايسته برخورداری از يک کشورمستقل نيستند؟ آيا مبارزه مردم کبک، اريتره، تبت، سيک، کرس، کاتولون، وديگر اقليتهای ملی وقومی کمتراز يهوديان مشروع و برحق است؟ کدام منطق ميتواند قوم و ملتی که با برخورداری از خصوصيات مشترک و آگاهی ووجدان جمعی خواهان حفظ هويت ملی وقومی خود ازطريق زندگی درشرايط برابر باديگران ويا حق تشکيل يک کشور مستقل باشند را جدائيطلب، آشوبگرو برهم زننده وحدت ملی بشمارآورد؟(تاکيد از من است)
ژانپلسارتر درمورد مسئله يهوديان تاکيدميکردکه اين مسئله بدين خاطر وجود دارد که خود آنها ميخواهند(بهنقل ازpouvoirشماره 57،ص62) به زبانی روشنتراراده وخواست اقليتهابرای تامين خواستهای خودشان عامل تعيين کننده در شناسائی و حقوق آنها بشمار ميرود.اينکه چنين شناسائی بصورت همزيستی درکنار ديگران يا تاسيس يک کشور مستقل ويا حتی پيوسته به کشور مادر تامين شود، مسائلی هستند که به اوضاع و شرايط مربوط ميگردند ....ص،ص63،64
................................................................................................................................................
-مسئله ديگر ايناست که بايد بدون ترس دائمی ازامکان جدائی اين يا آن منطقه هويت همبودهای انسانی خودويژه واقليت هارا بهرسميت شناخت، بهآن احترام گذاشت. وبه حق مشروع مردم اين مناطق تن درداد. باهمه اهميتی که تماميت ارضی ايران دارد،نبايد اين مسئله را بصورت امری مقدس وهدفی عالی وبالاتر از همه جلوهگرساخت. تنها درکشوری ميتوان با تفاهم وصلح زيست که همه مردم خواهان زندگی درآن باشند. بزور کسی ر ا نميتوان درچارچوب مرزهای کشور نگهداشت. آنچهاساسی ومهم است روانشناسی و اراده امروز مردم است، اين مردم ميتوانند امروز اشتباهکنند، تحت تاثيراين يا آن نيروی خارجی باشند، گول خورده باشند، اما برای دمکراتها راهی جز گردن نهادن بهاين خواست وجود ندارد. عدم پذيرش اين واقعيت نتيجهای جز درگيري، کينه ونفرت وعدماعتماد وحتی خونريزی و جنگ نخواهد داشت. زبان نو وانسانی چپ دراين انديشه اساسی نهفتهاست که هيچ امری مقدس تراز انسان وآزادی او وجود ندارد واين خود او و نه هيچکس ديگراست که سرنوشت همبوديهای انسانی را ازطريق مشارکت مستقيم رقم ميزند}. "ص82 سعيد پيوندی/دمکراسي، تماميت ارضی ومسئلهاقليتها درايران
(برگرفته از کتاب" برخی ديدگاها در باره مسئله ملی"؛ گردآورنده:محمدعلی حسيني؛نشر گردون/برلين/چاپ اول/1385)
احتياج به توضيح نيست کهنشان داده شود، نوشته فوق کاملا با موضع بيانيه متفاوت است.
واما کلام آخر اينکه دراين دنيای وا نفسا که همه ارزشها باژگونه شدهاست، و همواره در پس ظاهر هر حرفی بايد اندکی تامل کرد تا نکته پنهان را کشف کني، اينچنين بنظر ميرسد که تهيهکنندگان متن بيانيه... از کلماتی نظير "حقتعيين سرنوشت" فدراليسم وغيره که بهقول طرفين امضاکننده سالهاست گفتهاند وباز ميگويند برآشفته نيستند، بلکه نکته تازه اين است که در صدر متن مورد توافق دو حزب آمده است: "بدون سرنگونی جمهورياسلامي، برقراری دموکراسی و احقاق حقوق ملتهای ايران بويژه ملت کرد، امکان پذير نيست". گمان ميرود اين جمله خط قرمزی است که تهيه کنندگان متن بيانيه...، عبورازآن را بر نميتابند. خوانندگان را به نامه آقای بابک امير خسروی به فرخ نگه دار ارجاع می دهم که آقای بابک اميرخسروی چگونه درغم کروبی و موسوی عزا گرفته است وطبيعی است که کس يا کسانی به صراحت پيوندشان را با بهاصطلاح جنبش سبز (البته اگر اثری ازآن مانده باشد) بگسلند آنچنان برخواهد آشفت.
بعدالتحرير: نوشته فوق را به دوستی نشان دادم به دونکته اشاره کرد بنا بر اين بدون اينکه در متن تغييری بدهم چند سطر برنوشته ميافزايم. اول اينکه گويا اين همه در مورد ناسيوناليستهای ايرانی گفتهام ولی درمورد ناسيوناليستهای کرد چيزی نگفتهام. ودوم اينکه اشاره کرد يا پاراگرافی را که درمورد پارهای از امضاکنندگان نوشتهام حذف کنم ويا خودم را معرفی کنم، گفتم: من نويسنده اين مطلبم، گفت مگر جايگاه تو چيست که به جايگاه کسان ديگر ميپردازي؟ استدلالش درست بود وازآنجا که نميخواستم آن بخش را بردارم دراين رابطه فهرست وار به چند نکته اشاره خواهم کرد.
1- به ناسيوناليستهای کرد هم پرداختهام چون "خود بزرگبينی" تنهامخصوص ناسيوناليستهای ايرانی نيست اين خصوصيت تمام ناسيوناليستهای دنياست وبه همين دليل آن دو سازمان را دوستان نامهربان اينان توصيف کردهام چرا؟ چون آنان را هم چون اينان کسانی ميشناسم که با روابط پنهانی مسابقه ويا رقابتی در"چلبيشدن" دارند. به اندازه کافی مطلب روشن است(البته ازنظر خودم) ونکته ديگر اينکه پارهای از افکار ناسيوناليستی در ميان کردها عکسالعمل مستقيم شوينيسم عظمت طلب ايرانی است و در واقع يکی ازمشکلاتی که در مبارزه با افکار ناسيوناليستی در کردستان وجود داردهمين عظمت طلبی اين نوع ايرانيان امضا کنندهاست. که آب تطهير يا مجوزی برای ناسيوناليستهای کرد بدست ميدهد، بنا براين برای مبارزه با افکار شوينيستی ميبايست شديدا به شوينيسم عظمتطلب حاکم پرداخت. واگر قرار باشد که راجع به مرض روانی "خاک و خون"مردم ايران سخن بگوئيم بخشی ازآن هم نصيب ناسيوناليستهای کرد خواهد شد، حزب دمکرات کردستان ايران رابطه خوبی با پان ايرانيستها داشت، نميدانم حالاهم دارند يانه. جناب مهتدی هم در پاريس در جلسهايکه برنارد هانری لوی ترتيب داده بود، سرود ای ايران را زمزمه ميکردند. امضاکنندگان متن بيانيه نگران نباشند! آنها هم مثل خودشان حرف و عملشان يکی نيست. نهبهآن اندازه کرد هستند که امضاء کنندگان تصور ميکنند ونهبه آن اندازه قوی و پرنفوذ که لافشرا ميزنند. ايرانی بودنشان(تر وخشکش را نميدانم) هم که شرايط واوضاع جوی ميداند.
2- واما درباهره خودم مشکل است، بتوانم ادعائی بکنم. ازهمان دوران جوانی هجده ساله بودم که وارد دانشگاه شدم و در بدو ورود به دانشجويان سازمان صنفی دانشگاه پيوستم، در مخالفت با ورود نيروی انتظامی به دانشگاه و شرکت در 16 آذر1341اولين بازداشت وزندان حکومت سلطنتی را تجربه کردهام، وبعد ازآن هم بارها (شش بار) بازداشت ومحکوميت داشتهام، وبالاخره در انقلاب 1357از زندان آزاد شدم و مجددا همراه رفقا کومهله ، آنچه ازدستم برآمدهاست کردهام. در اولين شورای شهرايران يعنی شورای شهر سنندج اين افتخار را داشتم که جزو منتخبين شورای شهر باشم، در هيئت نمايندگی خلق کرد افتخار حضور داشتهام و مدتی نماينده کومهله در خارج ازکشوربودهام و پس از تاسيس "حزب کمونيست ايران" ازحزب کمونيستش کناره گرفتم و تاکنون هرآنچه درتوانم بودهاست، با هرآنکس دستی برآتش مبارزه ودلی برای تپيدن برای آزادی از قيد استثمار انسانها داشتهاست، دست دوستيم درازبودهاست، وبرايم روشن است که رهائی مردم ايران نميتواند خارج از يادآوری دوران سياه سلطنت و نفی جمهورياسلامی درتماميت آن باشد، تا بتواند دمکراسی ای بيافريند که راه را برای رسيدن به دوران محو استثمار فرد ازفرد، ورشد شخصيت انسان فارغ ازحاکميت سرمايه بگشايد.
پاريس اول اکتبر 2012 دهم مهر1391
1 - حسين مراد بيگی در نوشتهای بنام"تاريخزنده" در اوصاف منصور حکمت ميگويد: او بود که جايگاه کومهله را در کردستان نشان داد(نقل به معنی)
2 - آقای مهتدی در سلسله مصاحبههائی بيان کرده است که: "احزاب بايد در بارهکردارشان به مردم توضيح بدهند، اگر کوتاهيای باشد انتقاد را قبول کنند، به همين دليل براين باوريم که بهشيوه دمکراتيک بيايند و به شيوه دمکراتيک بروند، اگرچه هزار کار انجام دادهباشد وياخدمتگذار تودهها بوده باشند(کهکردهاندوبودهاند) دراين هيچ شکی نيست،ولی پس ازاينکه پيروزی بدست آمد، بايد بهحرف تودهها گوش فرادهند، ودربرابر مردم مسئول باشند، شفا ف باشند وجوابگو وقابل تغيير، بايد اين چهار شرط را دارا باشند" بر گرفته از کتاب"پنج سال با عبدالله مهتدی" مصاحبهکننده سعيد بهمنی کتاب بهزبان کردی چاپ 2010 ص223تاکيدها از نگارندهاست
3- نامهای درتارنماها منتشر شد که گويا عليرضا نوريزاده به فروزنده گرداننده تلويزيون انديشه نوشته که درآن به فروزنده سفارش کرده که بهتندی در مخالفت با متن امضاشده صحبت کند چون کردها آدمهای ،ساده، زودباور واحساساتی هستند در مخالفت با (تلويزيون انديشه) و به پشتيبانی از آن دو حزب تحريک خواهند شد، و موضع آنها در کردستان محکم ميشود. بلا فاصله نوريزاده نوشتن اين نامه را تکذيب کرد.
4- ...ماازکشور ايران وتماميت ارضی آن، مستقل ازاينکه دولت برسر کار دمکراتيک باشد يامستبد،دفاع خواهيم کرد. به همان گونه صدهها وصدهها نسل پيش ازما چنين کردن.- برگرفتهاز نامه بابک امير خسروی به فرخ نگهدار. (اميدوارم که بعدها مثل نامه نوريزاده تکذيب نشود، ازاينکه صدها را صده نوشتهام متنی که بدستم رسيدهاست اينچنين بود) البته لحن صحبتهای آقای بابک امير خسروی در پانل های بی.بی.سی و راديو فرانسه صحت اين تفکر را تائييد ميکند.
5- لينچ شيوه کشتار نژاد پرستان سفيد پوست آمريکائی است که قربانی(سياه پوست) را به صليب ميکشند و زنده زنده ميسوزانند
زمانی يکی ازآن دو نفرامضاکننده، در رهبری تشکيلاتی بود که درتوهم رهبری پرلتاريا با پشت بستن به تئوری های!" منصورحکمت" 1 جايگاه خود درکردستان را يافتهبود، و طرف مقابل را نماينده تام وتمام بورژوازی ميديد، وکردستان را هم، ميدان به سرانجام رساندن"ضرورت تاريخی" نبرد پرلتاريا با بورژوازی ميپنداشت!.
وديگری درتوهم حزب يگانه" اساسنامهاش منبعث از تک حزبی شوروی بود" در کردستان لحظهای ازتحقير آندگر کوتاهی نميکرد و ازتکرار اين جمله ابانداشت که آنها بايک قابلمه "دُلمه"سير ميشوند و عددی قابل شمارش نيستند و بايد محوشان کرد! "اگر امروز نابودشان نکنيم فردا در کوچه پس کوچههای سنندج حريفشان نميشويم"!.
مبارک است، که ديگر چنين نميگويند و اميد وارباشيم که سخنان مندرج در متن امضاشده نه بر مصلحت زمان وتاکتيک که بر مبنای درک دمکراسی و ضرورت تاريخ صورت گرفته باشد. وازين پس دلخوش داريم بهجرم دگرانديشی سرمان برباد نخواهدرفت.
وشايد بنا بر مصلحت زمان و تثبيت جايگاهشان در تداوم ديدارهای ديپلما تيک!، باراهنمائی عليرضا نوريزاده و ابتکاربرنارد هانری لوی(درفرانسه) ويا آلترناتيو سازيها با سازگاراها وشاهزاده سوپر دمکرات (دراستکهلم)و... . 2 اين توافق صورت گرفته باشد.
مقدمه فوق آنچيزياست که با مشاهده متن توافقنامه حزب دمکرات کردستان ايران و سازمان انقلابی زحمتکشانکردستانايران" حزب کومهله"! بهنظرم رسيده بود. چند روز از بازتکثير اين متن در تارنماها و فيس بوک نگذشته بود، که ناگهان غوغائی بر پاشد، گفتارتلويزيونی ای مشمئزکننده در تلويزيون انديشه شنيدهشد، نامه جعلی يا غير جعلی 3 مشاور و رابط ديپلماتيک آقای مهتدی ...و سرانجام، اطلاعيهای وتوماری از اسمهای آشنا و مدعی مروج دموکراسی عرصه تارنماها و فيس بوک را مزينکرد. پس ازآن تلويزيونها وراديوهای پر بيننده وشنونده ای مثل بی.بی.سی و راديو فرانسه بعنوان مسئلهای جدی بافراهم آوردن ميزگردهائی اين هنگامه را تکميل کردند وازکاه، کوهی ساختهشد. درواقع آنچه که آرزو وهدف نامه جعلی يا واقعی نوريزاده بود( يعنی مطرح شدن اين دو جريان سياسی کردستان ) به واقعيت پيوست.
اما ازآنجا که قرار براين نيست که امور به مراد دل کسانيکه فيل هوا ميکنند بگردد، متعاقب اين برخوردها، فضا و عرصهای برای ابراز نظرات سياسی در مورد مسئله ملی در ايران بوجود آمد. ازآنجا که نگارنده دراين چندساله صحبتها و نکتههائی در باره مسئله ملی گفته و نگاشتهاست، پس از فروکش التهاب بوجود آمده، برآن شد که نکاتی چند دررابطه با "بيانيه جمعی درمورد توافقنامه حزب کومهله وحزب دمکرات کردستان ايران" را قلمی کند.
از همان آغاز بيانيه هراس افکنيغريبی در باره کلمه بی محتوای "تجزيه" صورت گرفته است. کلمهای که همواره چماقی بودهاست در برابر اعتراض به ستم ملی. آيا هرگز ازخود پرسيدهايد که تجزيه از چه وبهچه منظوري؟ اگر تجزيه در معنای سياسی آن نپذيرفتن دولت مرکزی است، در آن صورت ميبينيم که تمام فراريان ازحاکميت جمهوری اسلامی وپناهندگان به کشورهای ديگر رابايد جزئی از تجزيه طلبان بحساب آورد!، درحاليکه دراين دوران پناهنده بودن درهرحال اگر ارزش آنچنان بالائی نباشد ارزش منفی هم نيست، دراينصورت چگونهاست به مردمانی باکثرتی بهمراتب بيشتراز پناهندگان که هنوز اسير در چنبره حکومت اسلامي، و خواهان(توجهکنيد خواهان نه عملا)نبودن تحت حاکميت اسلامی هستند، اينچنين واويلا براه ميافتد؟. از" تجزيه طلبی شما" اين چنين بر ميآيد که اگر ملتی خواست دولت مستقلی جدا از دولت فعلی ايران تشکيل دهد، گويا زمين به آسمان ميرود و زمين ترک بر ميدارد و مردمان اين کشور ازهم جدا ميشوند! جلالخالق! آنهم دردنيای امروز که گسستن روابط انسانها ديگرغير ممکن شدهاست. هيچ به خود زحمت اين را دادهايد که فکرکنيد درشرايط برابری حقوقی انسانها و خصلت جمعگرائی بشر، هيچ مرزی نميتواند بازدارنده امتزاج انسانها باشد؟ ازسوسياليسم نترسيد ! هماکنون ديری است که سرمايهداری مرزهارا در نورديده است. در شهر غزه، اسرائيل را ميبينيد که حتی با نصب ديوار بازهم قادر به منع ارتباط فلسطينيان با آنسوی ديوار نمی شود، در ايران اسلامی موردحمايت شما هم دهها کيلومتر از همين ديوارها با همين طرح و شکل و شمايل در مرزهای غربی کشور نصب کردهاند، ولی وای برشما و حکومتتان که ديگر چرخ تاريخ بر وفق مرادتان نميگردد، پيوندی که ميان انسانهای آزاديخواه و مبارز وجود دارد رودر روئی با جرثومه جهل و نادانی ومرگ حکومتی بنام جمهوری اسلامی است، نه محصور بودن در مرزهائی که نه من نه شما و نه نسلهای پيش ازما هيچ دخالتی درآن نداشتهاند.
البته از شخص محترمی مثل حداقل يکی از امضاکنندگان بهقول رفيقشان فرخ نگهداربا افکار"خاک وخونی" در دفاع از حکومت مرکزی چنين واويلائی بعيد بنظر نمی رسد 4 .
فاصله وجدائيای که وجود دارد مرزهای رسمی وجغرافيائی نيست، بلکه مرزهای غير قابل روئيت آزاديخواهی و ارتجاع و استبداد است که هر روز پررنگترهم ميشود، واين نشانهای ازبرآمدی ازرويش نهال آزادی خواهی و رهائی بشر از نکبت شوينيسم عظمتطلب است.
تودههای محروم و زحمتکش که اکثريت جمعيت چامعهرا تشکيل ميدهند، نه برحکم مرزهای مورد دفاع ويا تبعيت از فلان حکومت مستبد، بلکه در صحنه کارو زندگی طاقتفرسای کارگاهها و کارخانه ها تمايل بههمبودی و مبارزه مشترک پيدا ميکنند. ازبندرگاهها وگرگاههای شرکتنفت،تا کشتزارهای نيشکر هفتتپه،ازکارخانههای ايرانخودرو تا کارگاههاومزارع دشتهای گرگان ومازندران، درکورههای آجر پزی و فضای مهوع مرغداريها پيوند مييابند، درد مشترک را درک ميکنند، و نياز همبوديشان ناشی از نياز مشترک به حرکت توامان برای حل مشکلات زندگی است . کارگران و زحمتکشان، جمعيتب انبوه بيکاران، تاحقوقبگيران کهاکثريت بسيار بالای جامعه هستند، هر روزاز قدرت خريد مايحتاج زندگيشان کم ميشود. زندگي، سرنوشت و مبارزه تودههای محروم و ستمديده در تقابل با حکومت دينی جهل وسرمايه حاکم، مرزنميشناسد وجدائی پذير نيست.
در آنجا کارگر بلوچ شادمان خواهد شد که هم خودش وهم برادر کُردش بتوانند نزد خانواده ونزديکانشان زندگی ای درفراخور يک انسان داشته باشند ، اما ممکن است برای دوستان و هم طبقه (ببخشيدهم بيطبقهای )های پارسی گوی که درتهران و شهرهای بزرگ هستند، خوشايند نباشد، سيل بيکاران "اقوام ايران زمين"!بسوی مراکززيست وسرمايه گذاري کاهش يابد، چون ممکن است کلفت نوکرها و خدمتگزاران ونيروی کار ارزان را ازدست بدهند.
نمونه کوچکی ازعکسالعمل مردمان عادی آلوده به خودبزرگبينی های باستانی و مرزهای کنونی مقدس،را در رفتاری که با مردمان آنسوی مرزکه به اعتبار شاهنامه هم حساب کنيد ايرانی ترند! ميشود ديد، مصيبت زدگان بدخشان وسمنگان وکابلستان، بهصرف اينکهاينسوی مرز مقدس! نيستند چگونه تحقير ميشوند، حتی" لينچشان"5 ميکنند چون ازآنسوی مرز مقدس آمدهاند!. وقتی شما بهاصطلاح فرهيختگان و درسخواندگان قوم، اينچنين نسبت به مرزهای مقدس حکومتتان برميآشوبيد، ازمردمان آلوده به تفکرات شما هم بيشتر ازاين نميشود انتظار داشت. آيا بازهم جوابی برای اين مرزمقدس داريد؟
حداقل شرايط برای زندگی شايسته انسان برقراری نظامی دمکراتيک است، وبدون حل مسئله ملی درايران صحبت کردن از دمکراسی بيشتر به شوخی شباهت خواهد داشت. اينچنين است که مبارزه برحق ملت کرد درايران هم جزء برجستهای ازاين مبارزهاست، که درجهت سرنگونی جمهوری اسلامی عملميکند.
عجبا در متن امضاءشده، عليرغم امضای استادان و تحصيلکردگان صاحب تيتر وغيره کلمه "قوم" را به کرات نوشتهاند اين سوال پيش ميآيد: مگر "ملت-nation" مجموعهای ازاقوام است؟ وکشورايران، مجموعهای از اقوام کهنهاست که با سريشم دولت مفخم پهلوی وسپس اسلامی بهم چسبيده و افتخار آفرين شدهاست؟ طبق بسياری از نوشتهها وترجمه های همين امضاکنندگان، پديده ملت، جديداست و مربوط به پديدار شدن سرمايه داری و ازبين رفتن مناسبات وارتباطات و مميزی های کهنهاجتماعی مثل طايفه وقوم وغيره است. ولی چنين بنظر ميرسد، يا "ملت" ايرانی که منظور نظربيانيهاست، "ملت" به مثابه"ناسيون" نيست و همان ممالک محروسه است!. ويا شما عمدی در بکار بردن اين کلمهداريد. ازقراين امر بر ميآيدکه عمدی درکار است، گويا ملت بالاتراست و قوم دررتبه پائين تری قراردارد،وشما پارسی گويان ملت هستيد و مثلا کردها "قوم"!.
ميگويند در شهري، مردی بر در کاروانسرائي، باربری را صدا ميزند که آهای پدرسوخته بيا اين بار دهمنی را ببر به کلبهای که بالای آن کوهاست، يک قران اجرت بهتو خواهم داد، مرد باربر درجواب گفت :آخر مردحسابی بهحرف شيرينت، به بار سبکت، به راه نزديکت يا پول زيادت به چهدليلی من اين بار را ببرم؟ حالا حکايت ملت کُرداست با شما شوينيستهای خودبزرگبين، درجه دوممش ميدانيد، درفقر و ستم اقتصادی نگهش ميداريد، با تبليغات مستمرفرهنگی عظمتطلبانهتان درتلاش خلع هويتش هستيد، تازه دوقورت و نيمتان هم باقی است. ازچه ميترسيد شما که ميگوئيد:
"مادها، که دولت درايرانزمين تشکيل دادند، ازهمين کردستان و آذربايجان برخاستند. در درازنای تاريخايران،تا پس از جنگ جهانی دوم(1324خورشيدی)هرگز جنبشی با مضمون جدائی طلبانهازسوی اقوام ايرانی ديده نشدهاست"
(بدون اغراق تاکنون جملهای پوچترازاين جمله در متنی جدی نديدهام،اگر اهل مزاح بودم ميگفتم خوب آنها که بلدند دولت در ايران زمين درست کنند بازهم درست خواهندکرد اشکالی دارد؟).
در عجبم که ايران زمينی که بهقول شما سدهها وصدها نسل آنهم در درازنای تاريخ! آنرا حفظ کردهاند، چه جای نگرانی است که با امضای دو حزب آنهم درحال بحران و انشقاق، برای رهائی از معضل تشکيلاتيشان سندی را امضا کردهاند به خطر افتد!؟. يا ايران زمين شما باکمال معذرت خيلی نازک نارجی است!؟ يا آن دو حزب خيلی قوی!هستند که ايرانزمينتان را به لرزه درآوردهاست؟. راستش را بخواهيد، طرفين امضاکننده، نهآن قدرت را دارند و نه ادعائی که شما بهآنها ميچسبانيد درست است. درنتيجه اين ايران زمين تخيلی شماست که گير دارد!، شما هيچ ارتباط و سنخيتی بامردم ايران و توده مردمی که درکشورايران در برابر حکومت جهل ومرگ اسلامی قرار دارند،نداريد، شما دراوهامتان ساکن ايران زمينی واهی هستيد که با يک امضا بهخطرميافتد. شما از درازنای تاريخی سخن ميگوئيد گوئيا غزنويان نواده کورش بودهاند! که در دبيری کردن زبان پارسی نقش بسزائی داشتند. و سلجوقيان ازتبارخشايار شاه بودهاندکه زبان پارسی را از آسيای صغير تاکرانههای سند گسترش دادهاند. ويا تيموريان از نواده بلافصل داريوش بزرگ بودهاند، که در هند زبان فارسی را زبان حکومتيشان قرار داده اند. و شايد دبيرانی که دردربار خلفای اسلام کتابت عربی ميکردهاند و پارسيگوی بودند درآن زمانها با کتابت پارسی مخالفت ميکردهاند ازانيران بودهاند!؟.
زبان فارسي، زبان هيچ قوم و طايفه و قبيلهای نبوده شايد از برکت اين خصوصيت بوده که توانسته است اينچنين به زبان دبيری درعرصهای پهناور به جای زبان عربی بنشيند. اما متاسفانه استبداد کريه رضاشاه گرد زور وسرکوب براين زبان همهگير نشاند. وانديشههای فاشيستی خاک وخونی و تمدن بزرگی سبب عکسالعمل بيمهری نسبت به اين زبان شد. شوونيستهای عظمتطلب ايرانی آنچنان مينمايانند که گويا زبان پارسی ازآن آنان است!. و حتی سنتها و اعياد مانده ازگذشته های دورساکنين فلات ايران تا آسيای مرکزی را ملک خود مينمايانند! و باايجاد اين توهمات، کاری جز توليد ارزشهای کاذب ايران باستانی! وايجاد نفاق ملي، جز جدائی مردمان وملتهای گوناگون ثمر ديگری بهبار نمياورند. ازاين منظر جدائی خواهان يا بهقول بيانيه نويسان "تجزيه طلبها"، را درميان شوينيستهای عظمت طلب بايد جستجوکرد که با بوجود آوردن خلسه شوينيستی کهمخدری مذهبی گونه است، روانگردان ديگری بر مخدرات تعصبات دينی ميافزايند.
مشروطه و ثمرات آن را بهرخ چهکسانی ميکشيد؟ بزرگانی چون آخوندف، طالباف، حيدرخان، سلطانزاده وغيره فرزندان زمانهخود بودند، ودر تلاش ايجاد دولت -ملتی برآمدند که قانون برقرار بشود و مردمان محروم و اسيراستبداد پادشاهی شايد روی رهائی ببينند. شمارا چه قرابتی با ميرزاچهانگير خان صور اصرافيل هست؟ پيشگامان مشروطه مرتجعی مثل شيخ فضلالله نوری را به دارآويختند، اما شما به پا بوسی و کاسهليسی شاگرد شيخ فضلالله، يعنی بزرگترين مستبد وجلاد تاريخ معاصر، روحالله خمينی رفتيد. لطفا تاريخ را مخدوش نکنيد آن بزرگان باشما امضاکنندگان بيانيه... هيچگونه قرابتی ندارند، آنها آزاديخواه بودند و شما اهم تلاشتان حفظ وتقويت استبداد موجوداست. آنها ازايران باستان سخن نميگفتند، هرچند تاريخ سازی يکی ازپديدههای ملت سازی است، اما متاسفانه افکارعتيقهشده پارسيان هند، در نبود جنبش اقتصادی اجتماعی فکری درآنزمان به اينکشورراه پيدا کرد. تک تک شما امضاکنندگان ميدانيد،اگر خود را بهکوچه علی چپ نزنيد، ويا احساس خودبزرگبينی دريچه ادراکتان را نبسته باشد، ميدانيد که فقدان زمينه اقتصادی لازم برای رشد سرمايهداری و تحکيم بوجود آمدن دولت -ملتی که بر محور زبان پارسی و دولت موجودآن زمان، ممالک محروسه ايران(پرشيا) شکل گرفت درقالب حکومت بظاهر مدرن رضاشاهی متوقف شد و رضاخان اندک نيروئی که از انقلاب مشروطه مانده بود را در گورستان ديکتاتوری خود بهخاک سپرد، زمينه اقتصادی بورژوا ملاکی راه را بر گسترش سرمايهداری بست، ودراين روند است که شکلگيری دولت ملتی که درسال 1314 /1935 رسما بنام ايران رسميت يافت، نتوانست به دولت ملتی واقعی(در برگيرنده کشور ايران) تبديل شود و قسمت پارسيگوی آن بعنوان ملت ايران خودنمائی کردهاست وبر همين مبنا است که کلمات، پارس، فارس(بجزاستان فارس) پرشيا و هر آنچه نشانی از "اير" دارد بجز ايرلند به "ايران" تبديلش کردند وبهخوردمان دادند. پارس باستان تبديل ميشود به ايران باستان! و هزار خدعه ونيرنگ ديگر که هماکنون دچار عارضههای آن هستيم.
تاريخ دروغين باستانی را به مردهها بسپاريد که اکنون زمان بهپا خاستن زندگان است. مشروعيت مبارزه آزاديخواهی را نميتوان باتکيهبر گذشته گرفت، اگر مبارزهای هست(کههست)توان و مشروعيتش درموجوديت کنونيش برای ساختن آينده نهفتهاست.
يکی ازعوارض زيانبار ايرانيگری تاريخ يزدگردياست، که آب تطهير اسلامی برسرش ريخته و بنام تاريخ هجری شمسی بخوردمان دادند. با اين ترفند آگاهانه يا ناآگاهانه، جوانان را از درک تاريخ محروم کردند جوان درسخوانده ايرانی تاريخ و وقايع ايران را جدا از تاريخ ووقايع جهان می بيند و از مقارنه و مقايسه ودر نتيجه نتيجهگيری درست تاريخی درميماند، نميتواند درک کند که کودتای رضاخان مقارن پايان جنگ اول جهانی است ومعادلات سياسی آنزمان را بلا فاصله درپيش چشم بياورد، ويا متوجهبشود که "حق تعيين سرنوشت ملل" پيشنهادی لنين که درمقابل نظرات مطروحه ويلسون قرار ميگيرد مربوط به اين دوران است. درمتن ويلسن دست استعمارگران بااگر واماهائی بازگذاشته ميشود ومبنای حقوق بشر قرار ميگيرد. جوان دبيرستانی نميتواند انقلاب مشروطه(1324 قمري،1285خورشيدی) را در پسلرزه شکست روسيه ازژاپن1905ببيندو قرارداد هاي،1907،1915 و 1919که شانزدهسال تاريخ قبل از کودتای رضاشاه است(1299خورشيدی) را باشرايط قبل ودوران جنگ جهانی اول تصورکند و متوجه شود که اگر انقلاب اکتبر 1917روی نمی داد دراجرای قرار دادهائی که ازآنها اسم برده شد، جغرافيای خاور ميانه اينچنين نبود، نه ازکشوری بنام ايران اثری ميبود ونه از ترکيه فعلی نشانی. خودتان قضاوت کنيد آنوقت چه برسر اين درازنای تاريخ وباستانی بودن! ايرانی که 1935 ميلادی رسميت يافتهاست، می آمد؟.
ازهمان سال 1357جلوههای ادامه انقلاب درکردستان جوانه ميزد، ونشانی از شکلگيری و ادامه انقلابی بود که با سرنگونی شاه انتظارش ميرفت، کهمتاسفانه بهدست مرتجعين اسلامسياسی در سراسرايران متوقف شد. در نوروز 1358 شورای انقلاب مجبور شد به سنندج بيايد و انحلال کميتههای اسلامی را امضاکند و به اداره شهر بدست شورای شهر صحه بگذارد (بنيصدر هم جزوامضاکنندگان بود) هرچند اين حادثه مهم مدنی باعث شد که اسم شورای شهر به قانون اساسی جمهوری اسلامی ايران راه پيداکند و بعداز بيست سال آنرا بصورت سروپاشکسته بهجای شهرداری بهاجرا بگذارند، اما هرگز اسمی ازآن پروسه برزبان يا قلم نه حکومتيان ونه احزاب به اصطلاح ايرانی نيامد؟ در تابستان 1358چمران بهقصد لشکر کشی به مريوان رفت، مردم شهر مريوان به اعتراض شهر را تخليه کردند وتنها يک شعار داشتند ، ماجنگ نميخواهيم ولی تسليم هم نميشويم!. اين حرکت عظيم و بديع مدنی که در "درازنای تاريخ ايران" نمونه آنرا نميشود يافت ،ناديده گرفتهشد، البتهاگر شوينيست های باصطلاح ايرانی!، کردستان را جزو ايران بهحساب بياورند ، در پشتيبانی ازاين حرکت تاريخی مدنی غير خشونتآميزوتودهاي، راهپيمائی های عظيم از شهرها ی ديگر کردستان بسوی مريوان صورتگرفت، اما متاسفانه اين وقايع تاريخی درمقابل سد ارتجاع حکومت ديني، نابخردی احزابی چون توده واکثريت وعداوت کور شوينيسم ايرانی در پهنه ايران بازتاب نداشت، گوئی که اين بخش جزو اين کشور نيست!.
در پائيز 1358 دولت جمهوری اسلامی پذيرفت که با هيئت نمايندگی خلق کُرد مذاکره کند،هرچند که فقط يک جلسه وآنهم بی نتيجه تشکيل شد، اما خود اين واقعه ميتواند به معنای حقوقی پذيرش دوفاکتو موجوديت خلق کُرد درايران تلقی شود،آيا امضاکنندگان محترم ازاين برسميت شناختن اطلاع داشتهاند؟ اگر امضاکنندگان بيانيهجمعی...از پذيرش موجوديت خلقکُرد ابا دارند، ميبينيد کهحکومت مورد پشتيبانيشان خود، اين امر را پذيرفتهاست، اينان کاسه داغتراز آش هستند.
در اواخر آذرماه 1358 درحاليکه پيشمرگ(نيروی مسلح احزاب سياسی) در شهر های کردستان حضورداشتند، در شهر سنندج پاسداراها درتيراندازی به عدهای جوان غير مسلح مرتکب قتل پنج نفرشدند، اين امر سبب درخواست اخراج پاسداران از شهر سنندج شد، بيش از15 روز اعتصاب عمومی مردم شهر سنندج و تعويض دواستاندار بالاخره اين حرکت اعتراضی عظيم تودهای منجر به اخراج(هرچند موقت)پاسداران از شهر سنندج شد. درآن زمان نشريات حکومتی و وابستگان آنها ازجمله حزب توده واکثريت، چشم براين حرکت بزرگ اعتراضی تودهای بسته بودند و اکنون باقيمانده های آنها دم از حرکت مدنی و غير خشونتآميز ميزنند!.(به گمان نگارنده يکی از استاندارهای آن زمان جزو امضاکنندگان است، فرستادن اين نوع استاداران که متولد کردستان بودند، خودنشان دهنده ساده انديشی ويا بهتر بگويم ساده لوحی حکومت وقت از مسئله کردستان بود که اکنون هم در گفتار چه ملی مذهبيها وچه پاسدار-اطلاعاتی ديروز و اپوزيسيون امروز مثل اکبر گنجی بازتاب دارد.).
در بهار 1359 در حمله مجدد ارتش حکومت جمهوری اسلامی به سرکردگی بنيصدربهشهرسنندج، اين شهربهتنهائي، يک ماه مقاومت کرد، هرگزنظيراين دفاع قهرمانانه را در"درازنای تاريخ " مورد ادعای بيانيه... نميتوان يافت. درسالهای 59 و60 ارتش اشغالگر جمهورياسلامی اگر نگويم روستا به روستا ولی تمام شهرهای کردستان را با نبردهای خونين اشغال کرد، پس اگر نويسندگان توافقنامه، (درواقع دوستان اندکی نامهربان شما)بهسهوکلمه "رهائی بخش " را بهعاريت گرفته وبکار برده باشند، شايد بدليل انعکاس همين واقعيت است که ارتش جمهوری اسلامی ايران درکردستان بهمعنی واقع کلمه اشغالگر است، و زيبندهتراز کلمه"رهائی بخش" برای رهائی از اشغال نظامی وجودندارد.
قضاوت مشکل نيست که دراين ميانه "تجزيهطلب" را پيداکنيم ، کداميک؟، کسانی که در تداوم انقلاب راه ميپيمودند يا آنهائی که باکتمان تداوم انقلاب بهدريوزگی ارتجاع واستبداد دينی رفتند؟.
دراين بيانيه از تاکتيک کهنهای برای ناديده گرفتن روند مبارزه درکردستان استفاده شده، شايد تاکتيک عمومی است که در هرجائی ممکن است بکار رود، وآن هم اين استکهبرای ناديده گرفتن موجوديت مبارزه مردم، جناح يا جناحهائی را برجسته ميکنند، و هرآنچه را درتوان دارند بکار ميبرند که چنين بنمايانند که فقط اين جناح يا جناحها ميباشند که نماينده يا چهره مبارزه هستند. ممکن است با تائيد باشد ويا مخالفت، مهم برجسته کردن است وعمدتا هم جناح يا جريانهائی را عمده ميکنند که پنهان وآشکار سر وسّر سياسی باآنها دارند.(تاکتيکی که در نامه جعلی يا واقعی بهآن اشارهشد).
در سالهای1357-58- 59هم همواره حکومت اسلامی فقط اسم از حزب دمکرات به ميان ميآورد، گوئی نه تنهاهيچ جريان سياسی ديگری وجود ندارد، بلکه وانمود کنند که سرکوب درکردستان فقط دررابطه بامخالفت با يک حزب سياسی است ونه مقابله بايک جنبش مردمی. درحالی که حزب دمکرات نيروی سياسيای بود که وجود داشت ولی نه، تنها نيروبود، نه قدرتمندترين ونه نماينده کل جنبش. ياد آوری ميکنم که اين همان تاکتيکی است که ميخواهد افکار عمومی را منحرف کند و متاسفانه پارهای اوقات هم موفق به جو سازی ميشود و وقايع وحقايق را مخدوش و پنهان ميکند.
نگاه گذرائی به موقعيت سياسی پارهای از امضا کنندگان اين بيانيه، کمک ميکند که ميزان تاثير اين بيانيه را درميان مردم حدس بزنيم.
1- طيفی از تودهايها واکثريتی های پريروز، اصلاح طلب شده ديروز واپوزيسيون امروز. وشايد هم امروز تودهای.
2- اصلاح طلبان ديروز و اپوزيسيون امروز.
3-تعدادی بهاصطلاح منفرد ملی-مذهبی.
3- بازهم منفردين به اصطلاح جبهه ملی. ميگويم به اصطلاح چون استفاده ازاين نام جز سوء استفاده از نام مصدق چيزديگری نيست، جبهه ملی دوم(1338تا1341) رابهگونهای ميشد پذيرفت، چون درزمان حيات خود مصدق بود. اما بعد ازآن جای هزار اگر و اما دارد.
4- حداقل بکنفر رنجبرانی قديم، شاپور بختياريشدهپسپريروز، دستبهدامانی رضاپهلوی ديروزو امروز بهاصطلاح "جبههملی"! شده.
5- واز همه شاخصتر فرمانده(مضحک)کل قوای آنزمان ابوالحسن بنيصدر...
.اين طيف در مورد کردستان و سرنوشتش نظرنميدهند بلکه حکم ميدهند!. کسانی که رفتار سياسيشان را قبلا نشان داده اند.
از تودهای واکثريتی ای که کانديد ووکيل مجلسشان خلخالی بود، موضعشان در مورد کردستان همواره درجهت حکومت اسلامی بوده وهست. بی گمان در کردستان کسانی که همکار حکومت هستند با ين امضاکنندگان هم عقيده هستند، ويا بطورکلی هم طبقه(بازهم ببخشيد بی طبقه)ای های آنها هم در ميان ملت کرداگرچه اندک ولی وجود دارند.
ملی مذهبی ها که درزمان قدرت دولتيشان(حکومت بازرگان) مسئول جنگ درکردستان هستند، قدرت اداره کشوريشان را هم نشاندادند، ننه من غريبم بازی اينکه قدرت نداشتند و خمينی نميگذاشت اندکی از بار مسئوليتشان کم نميکند.
لازم نيست که بهعملکرد فردی يا سازمانی امضاکنندگان پرداخته شود،گوشهای ازاين مطلب ازآنرو آوردهشد که نشان داده شود، مردم کردستان ومردم ساير بخشهای ايران چرابايد گفته های اينان را جدی بگيرند؟
کسانی هم هستند، کهمنتظرند تغاری بشکند و ماستی بريزد و امضائی واسمشان درجائی منعکس شود.
واما در مورد کسانی هم که بگفته خودشان فقط امضايشان ازآن آنان است! و در پارهای روابط رودربايستی گير کردهبودهاند ويا حتی گفته شدهاست که متن را نديده امضاکردهاند، حکايتی از عبيد زاکانی را تداعی ميکند که: متعصب مردی شيعي، ازجائی ميگذشت، نوشتهای ديد که اسم ابوبکروعمروعثمان وعلی برآن نوشتهشده بود ازشدت تعصب تفی برنوشتهانداخت، آب دهان بر نام علی افتاد، مردک گفت علی جان تقصير خودت است که با اينها نشستهای. غرض اينکه اگر پای مطلبی را که بوی عظمتطلبی وخودبزرگبينی می دهد را امضاکردهاند، متاسفانه عواقبش هم باکمال رودربايستی دامنشان را ميگيرد.
درخاتمه نقل قولی از نوشته يکی از امضاکنندگان محترم(آقای سعيد پيوندی) ميآورم،بدون اينکه درتوافق يا تعارض محتوای آن باشم فقط منظور نشان دادن تعارض اين نوشته با موضع سياسی نويسنده است، که ميتواند دليل خوبی در بی اعتمادی مردم به اين نوع ازاساتيد باشد.
{"...اقوام و اقليتهای ملی کهتوانسته باشند تاحدی هويت خود را حفظ کنند، درصورت تمايل شايسته برخورداری از يک کشورمستقل نيستند؟ آيا مبارزه مردم کبک، اريتره، تبت، سيک، کرس، کاتولون، وديگر اقليتهای ملی وقومی کمتراز يهوديان مشروع و برحق است؟ کدام منطق ميتواند قوم و ملتی که با برخورداری از خصوصيات مشترک و آگاهی ووجدان جمعی خواهان حفظ هويت ملی وقومی خود ازطريق زندگی درشرايط برابر باديگران ويا حق تشکيل يک کشور مستقل باشند را جدائيطلب، آشوبگرو برهم زننده وحدت ملی بشمارآورد؟(تاکيد از من است)
ژانپلسارتر درمورد مسئله يهوديان تاکيدميکردکه اين مسئله بدين خاطر وجود دارد که خود آنها ميخواهند(بهنقل ازpouvoirشماره 57،ص62) به زبانی روشنتراراده وخواست اقليتهابرای تامين خواستهای خودشان عامل تعيين کننده در شناسائی و حقوق آنها بشمار ميرود.اينکه چنين شناسائی بصورت همزيستی درکنار ديگران يا تاسيس يک کشور مستقل ويا حتی پيوسته به کشور مادر تامين شود، مسائلی هستند که به اوضاع و شرايط مربوط ميگردند ....ص،ص63،64
................................................................................................................................................
-مسئله ديگر ايناست که بايد بدون ترس دائمی ازامکان جدائی اين يا آن منطقه هويت همبودهای انسانی خودويژه واقليت هارا بهرسميت شناخت، بهآن احترام گذاشت. وبه حق مشروع مردم اين مناطق تن درداد. باهمه اهميتی که تماميت ارضی ايران دارد،نبايد اين مسئله را بصورت امری مقدس وهدفی عالی وبالاتر از همه جلوهگرساخت. تنها درکشوری ميتوان با تفاهم وصلح زيست که همه مردم خواهان زندگی درآن باشند. بزور کسی ر ا نميتوان درچارچوب مرزهای کشور نگهداشت. آنچهاساسی ومهم است روانشناسی و اراده امروز مردم است، اين مردم ميتوانند امروز اشتباهکنند، تحت تاثيراين يا آن نيروی خارجی باشند، گول خورده باشند، اما برای دمکراتها راهی جز گردن نهادن بهاين خواست وجود ندارد. عدم پذيرش اين واقعيت نتيجهای جز درگيري، کينه ونفرت وعدماعتماد وحتی خونريزی و جنگ نخواهد داشت. زبان نو وانسانی چپ دراين انديشه اساسی نهفتهاست که هيچ امری مقدس تراز انسان وآزادی او وجود ندارد واين خود او و نه هيچکس ديگراست که سرنوشت همبوديهای انسانی را ازطريق مشارکت مستقيم رقم ميزند}. "ص82 سعيد پيوندی/دمکراسي، تماميت ارضی ومسئلهاقليتها درايران
(برگرفته از کتاب" برخی ديدگاها در باره مسئله ملی"؛ گردآورنده:محمدعلی حسيني؛نشر گردون/برلين/چاپ اول/1385)
احتياج به توضيح نيست کهنشان داده شود، نوشته فوق کاملا با موضع بيانيه متفاوت است.
واما کلام آخر اينکه دراين دنيای وا نفسا که همه ارزشها باژگونه شدهاست، و همواره در پس ظاهر هر حرفی بايد اندکی تامل کرد تا نکته پنهان را کشف کني، اينچنين بنظر ميرسد که تهيهکنندگان متن بيانيه... از کلماتی نظير "حقتعيين سرنوشت" فدراليسم وغيره که بهقول طرفين امضاکننده سالهاست گفتهاند وباز ميگويند برآشفته نيستند، بلکه نکته تازه اين است که در صدر متن مورد توافق دو حزب آمده است: "بدون سرنگونی جمهورياسلامي، برقراری دموکراسی و احقاق حقوق ملتهای ايران بويژه ملت کرد، امکان پذير نيست". گمان ميرود اين جمله خط قرمزی است که تهيه کنندگان متن بيانيه...، عبورازآن را بر نميتابند. خوانندگان را به نامه آقای بابک امير خسروی به فرخ نگه دار ارجاع می دهم که آقای بابک اميرخسروی چگونه درغم کروبی و موسوی عزا گرفته است وطبيعی است که کس يا کسانی به صراحت پيوندشان را با بهاصطلاح جنبش سبز (البته اگر اثری ازآن مانده باشد) بگسلند آنچنان برخواهد آشفت.
بعدالتحرير: نوشته فوق را به دوستی نشان دادم به دونکته اشاره کرد بنا بر اين بدون اينکه در متن تغييری بدهم چند سطر برنوشته ميافزايم. اول اينکه گويا اين همه در مورد ناسيوناليستهای ايرانی گفتهام ولی درمورد ناسيوناليستهای کرد چيزی نگفتهام. ودوم اينکه اشاره کرد يا پاراگرافی را که درمورد پارهای از امضاکنندگان نوشتهام حذف کنم ويا خودم را معرفی کنم، گفتم: من نويسنده اين مطلبم، گفت مگر جايگاه تو چيست که به جايگاه کسان ديگر ميپردازي؟ استدلالش درست بود وازآنجا که نميخواستم آن بخش را بردارم دراين رابطه فهرست وار به چند نکته اشاره خواهم کرد.
1- به ناسيوناليستهای کرد هم پرداختهام چون "خود بزرگبينی" تنهامخصوص ناسيوناليستهای ايرانی نيست اين خصوصيت تمام ناسيوناليستهای دنياست وبه همين دليل آن دو سازمان را دوستان نامهربان اينان توصيف کردهام چرا؟ چون آنان را هم چون اينان کسانی ميشناسم که با روابط پنهانی مسابقه ويا رقابتی در"چلبيشدن" دارند. به اندازه کافی مطلب روشن است(البته ازنظر خودم) ونکته ديگر اينکه پارهای از افکار ناسيوناليستی در ميان کردها عکسالعمل مستقيم شوينيسم عظمت طلب ايرانی است و در واقع يکی ازمشکلاتی که در مبارزه با افکار ناسيوناليستی در کردستان وجود داردهمين عظمت طلبی اين نوع ايرانيان امضا کنندهاست. که آب تطهير يا مجوزی برای ناسيوناليستهای کرد بدست ميدهد، بنا براين برای مبارزه با افکار شوينيستی ميبايست شديدا به شوينيسم عظمتطلب حاکم پرداخت. واگر قرار باشد که راجع به مرض روانی "خاک و خون"مردم ايران سخن بگوئيم بخشی ازآن هم نصيب ناسيوناليستهای کرد خواهد شد، حزب دمکرات کردستان ايران رابطه خوبی با پان ايرانيستها داشت، نميدانم حالاهم دارند يانه. جناب مهتدی هم در پاريس در جلسهايکه برنارد هانری لوی ترتيب داده بود، سرود ای ايران را زمزمه ميکردند. امضاکنندگان متن بيانيه نگران نباشند! آنها هم مثل خودشان حرف و عملشان يکی نيست. نهبهآن اندازه کرد هستند که امضاء کنندگان تصور ميکنند ونهبه آن اندازه قوی و پرنفوذ که لافشرا ميزنند. ايرانی بودنشان(تر وخشکش را نميدانم) هم که شرايط واوضاع جوی ميداند.
2- واما درباهره خودم مشکل است، بتوانم ادعائی بکنم. ازهمان دوران جوانی هجده ساله بودم که وارد دانشگاه شدم و در بدو ورود به دانشجويان سازمان صنفی دانشگاه پيوستم، در مخالفت با ورود نيروی انتظامی به دانشگاه و شرکت در 16 آذر1341اولين بازداشت وزندان حکومت سلطنتی را تجربه کردهام، وبعد ازآن هم بارها (شش بار) بازداشت ومحکوميت داشتهام، وبالاخره در انقلاب 1357از زندان آزاد شدم و مجددا همراه رفقا کومهله ، آنچه ازدستم برآمدهاست کردهام. در اولين شورای شهرايران يعنی شورای شهر سنندج اين افتخار را داشتم که جزو منتخبين شورای شهر باشم، در هيئت نمايندگی خلق کرد افتخار حضور داشتهام و مدتی نماينده کومهله در خارج ازکشوربودهام و پس از تاسيس "حزب کمونيست ايران" ازحزب کمونيستش کناره گرفتم و تاکنون هرآنچه درتوانم بودهاست، با هرآنکس دستی برآتش مبارزه ودلی برای تپيدن برای آزادی از قيد استثمار انسانها داشتهاست، دست دوستيم درازبودهاست، وبرايم روشن است که رهائی مردم ايران نميتواند خارج از يادآوری دوران سياه سلطنت و نفی جمهورياسلامی درتماميت آن باشد، تا بتواند دمکراسی ای بيافريند که راه را برای رسيدن به دوران محو استثمار فرد ازفرد، ورشد شخصيت انسان فارغ ازحاکميت سرمايه بگشايد.
پاريس اول اکتبر 2012 دهم مهر1391
1 - حسين مراد بيگی در نوشتهای بنام"تاريخزنده" در اوصاف منصور حکمت ميگويد: او بود که جايگاه کومهله را در کردستان نشان داد(نقل به معنی)
2 - آقای مهتدی در سلسله مصاحبههائی بيان کرده است که: "احزاب بايد در بارهکردارشان به مردم توضيح بدهند، اگر کوتاهيای باشد انتقاد را قبول کنند، به همين دليل براين باوريم که بهشيوه دمکراتيک بيايند و به شيوه دمکراتيک بروند، اگرچه هزار کار انجام دادهباشد وياخدمتگذار تودهها بوده باشند(کهکردهاندوبودهاند) دراين هيچ شکی نيست،ولی پس ازاينکه پيروزی بدست آمد، بايد بهحرف تودهها گوش فرادهند، ودربرابر مردم مسئول باشند، شفا ف باشند وجوابگو وقابل تغيير، بايد اين چهار شرط را دارا باشند" بر گرفته از کتاب"پنج سال با عبدالله مهتدی" مصاحبهکننده سعيد بهمنی کتاب بهزبان کردی چاپ 2010 ص223تاکيدها از نگارندهاست
3- نامهای درتارنماها منتشر شد که گويا عليرضا نوريزاده به فروزنده گرداننده تلويزيون انديشه نوشته که درآن به فروزنده سفارش کرده که بهتندی در مخالفت با متن امضاشده صحبت کند چون کردها آدمهای ،ساده، زودباور واحساساتی هستند در مخالفت با (تلويزيون انديشه) و به پشتيبانی از آن دو حزب تحريک خواهند شد، و موضع آنها در کردستان محکم ميشود. بلا فاصله نوريزاده نوشتن اين نامه را تکذيب کرد.
4- ...ماازکشور ايران وتماميت ارضی آن، مستقل ازاينکه دولت برسر کار دمکراتيک باشد يامستبد،دفاع خواهيم کرد. به همان گونه صدهها وصدهها نسل پيش ازما چنين کردن.- برگرفتهاز نامه بابک امير خسروی به فرخ نگهدار. (اميدوارم که بعدها مثل نامه نوريزاده تکذيب نشود، ازاينکه صدها را صده نوشتهام متنی که بدستم رسيدهاست اينچنين بود) البته لحن صحبتهای آقای بابک امير خسروی در پانل های بی.بی.سی و راديو فرانسه صحت اين تفکر را تائييد ميکند.
5- لينچ شيوه کشتار نژاد پرستان سفيد پوست آمريکائی است که قربانی(سياه پوست) را به صليب ميکشند و زنده زنده ميسوزانند
يوسف
اردلان
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر