رفرمیسم و کم توقعی گرهی از کار باز نمی کند
در دو سالۀ اخیر نرخ
شتابان تورم، گرانی دیوانه کننده، بیکار سازیها و به تعویق افتادن چندین ماهۀ پرداخت
دستمزدها کمر طبقۀ کارگر و خانوادههای کارگری را شکسته است. نفت، پتروشیمی، خودروسازیها و برخی معادن با وجود اختلالهای بازار و تاثیر تحریمهای امپریالیستی کماکان از پا نیفتادهاند . سودهای کلان و منافع استراتژیک گروههای بزرگ سرمایهداری دولتی و خصوصی و شریکان خارجیشان حکم به حفظ سطح معینی از بهره وری در این
رشتهها میدهد. اما پروژههای بزرگ صنعت گاز در میدانهای جنوبی زمین گیر شده است. وضع بخش اعظم
صنایع تبدیلی و قطعه سازها و سایر بخشهایی که به مواد اولیه و فنآوری وارداتی وابستهاند نیز وخیم است. بسیاری از کارگاههای بزرگ و متوسط تقریبا تعطیل شدهاند ؛ تولید بسیاری به نصف یا یک سوم ظرفیت
اصلیشان کاهش
یافته است. نتیجۀ مستقیم و فوری این وضعیت، اخراج و بیکار سازی و بازنشستگی اجباری
دهها هزار
کارگر در گوشه و کنار کشور است. مشاغل تمام وقت رسمی روز به روز آب میرود. مشاغل موقتی، پیمانی و پروژهای که مشخصۀ آنها دستمزدهای بسیار پایین، ساعات کار طولانی،
شدت کار، ریسک بالای سوانح و نبود هیچگونه پشتوانۀ حمایتی و خدمات اجتماعی و
درمانی برای کارگران است رایج و مسلط است. افرادی که تخصص یا تحصیلات بالا داشته
باشند کمتر استخدام میشوند؛ مگر در مواردی که حاضر شوند تخصص خود را ببوسند و کنار بگذارند و در
مقام یک کارگر ارزان به خواستههای کارفرمایان دولتی و خصوصی تن دهند.
عکس العمل خودجوش و
ناگزیر کارگران به گردباد فقر و فلاکت و عدم امنیت شغلی که جلو میآید و همه چیز را تخریب میکند و قربانی میگیرد، اعتراض و مقاومت پراکندهای است که این روزها میبینیم. تجمعهای چند روزه در برابر کارخانه یا دفتر شرکت،
جمع شدن کارگران یا نمایندگانشان در برابر فرمانداری و وزارت کار و مجلس، اعتصابهایی که گاه به عقب نشینی موقتی کارفرمایان و
پیمانکاران میانجامد و گاه فقط وعدۀ خشک و خالی نصیب شکمهای گرسنه میکند، فریادهای اعتراض در محیط کار و خیابان که
گاه به درگیری با نیروهای انتظامی میانجامد و سرکوب میشود. به موازات همۀ اینها، حرکات خشمگینانه یا نومیدانۀ فردی را هم
داریم که به صورت تخریب ابزار تولید و خرابکاری در خط تولید، زدن به سیم آخر و به
گروگان گرفتن یک مدیر منفور بروز میکند یا گاه به گاه کارگری را به خودکشی وا میدارد.
بارها از زبان این یا آن
فعال جنبش کارگری شنیده ایم که این جنبش تحت فشار بحران و غم نان ـ و البته سرکوب
سیستماتیک جنبش حق طلبانه توسط دولت سرمایهداری ـ به موضعی تدافعی رانده شده است. میگویند حالا دیگر دورهای نیست که کارگران برای خواستهای مثل افزایش دستمزد مبارزه کنند. تهاجم
وحشیانۀ سرمایه و خطر بیکاری و اخراج، کارگران را به جایی رسانده که حالا به حفظ
شغل به هر قیمت هم راضیاند و کافیست کارفرما هر از گاهی چند ماه دستمزد معوقهشان را پرداخت کند تا کلاهشان را به هوا بیندازند و آرام بگیرند. در پاسخ
به این وضع، بخش بزرگی از فعالان جنبش کارگری صحبت از «راه حلی» میکنند که در واقع ادامۀ یک دور باطل است. میگویند که جنبش کارگری در موضعی تدافعی است چون
تشکیلات متحد سراسری برای دفاع از مطالبات حق طلبانۀ اقتصادی ـ رفاهی ـ اجتماعی و
سیاسیاش را
ندارد. و از طرف دیگر، به علت سرکوب سیستماتیک حکومتی و فشارها و مخاطرات اقتصادی
زمینۀ ذهنی مساعد برای متشکل شدن نیز در میان کارگران وجود ندارد.
یک جنبه از واقعیت عینی
در جامعۀ امروز این است که جنبش خودروی کارگران حتی از آنچه لنین در «چه باید کرد»
به عنوان توانایی کارگران در دستیابی به سطحی از سازماندهی تریدیونیونی بدون کمک و
دخالت روشنفکران انقلابی از آن یاد میکرد هم محروم است. این واقعیت بخشی از فعالان مرتبط با جنبش
کارگری و چپ را به این نتیجه میرساند که باید برای مطرح کردن مطالبات روزمرۀ کارگران و
احقاق حقوقی که مرتبا زیر پا گذاشته میشود به «ابتدایـی ترین» شکلهای ممکن برای اعلام این مطالبات چنگ زد. و این میشود توجیه و استدلالی برای رفرمیستی ترین فعالیتها که فاصلۀ حق طلبی کارگران با نهادها
و مقامات حکومتی را به حداقل میرساند و مرز بین مبارزه و سازش را کمرنگ و مخدوش میکند. اگر پیش از این سیاست مشهور به «سه جانبه گرایی» که سندیکالیستهای گوناگون پرچمدارش بودند، افرادی را تحت
عنوان «نمایندۀ طبقۀ کارگر» راهی دالانهای بوروکراتیک میکرد تا با نمایندگان سرمایهداران و دولت سرمایهداران وارد چانه زنی شوند و دست آخر هم مشتی
وعده و وعید بالاییها و «دعای خیر» نهادهای به اصطلاح کارگری سرمایهداری جهانی را برای کارگران فقر زده به ارمغان
بیاورند، حالا توقع این گروه از فعالان تا سطح تنظیم عریضه و تهیه طومار و انتظار
در پشت دفتر روابط عمومی مجلس شورای اسلامی و وزارت کار پایین آمده است.
چطور میتوان از این رفرمیسم و کم توقعی فاصله گرفت؟
چطور میتوان دور باطلی را که گفتیم شکست؟ چطور کارگران پراکنده و محروم از تشکل میتوانند درگیر مبارزهای متحد و موثر برای احقاق حقوقشان شوند؟ اولا باید بتوان الگویی از یک مبارزۀ
متحد و نسبتا ادامه دار ارائه داد که قابلیت پذیرش و فراگیر شدن از سوی بخشهایی از طبقۀ کارگر را داشته باشد. خوشخیالی
است اگر تصور کنیم این الگو میتواند فعالیتهایی باشد نظیر درگیر شدن در تعاونیهایی که حکومت طرحش را میدهد یا مجازش میشمارد تا گریبان کارفرما و مدیریت را از بخشی
کارها رها کند و به گردن گروهی محدود از کارگران (معمولا کارگران قدیمی و رسمی)
بیندازد. چنین تدابیری حتی اگر ضرر ندهد و تداوم پیدا کند هم فقط به معنی گرفتن
خرده امتیازی اقتصادی از سوی تعداد معدودی از کارگران خواهد بود. نه قابل تعمیم
دادن به واحدهای بیشمار تولیدی بزرگ و متوسط و کوچک است و نه دریچهاش به روی چندین میلیون کارگر تازه وارد پیمانی
و پروژهای و غیررسمی باز خواهد شد. توهم است اگر فکر کنیم با چسبیدن به خاطرات گذشتۀ
خود از تشکیل «سندیکای کارگران شرکت واحد» یا «سندیکای کارگران هفت تپه» میتوانیم برای کارگران معترض الگویی قابل پیاده
کردن بسازیم آن هم در شرایطی که آن سندیکاها تحت فشار و سرکوب پلیسی عملا رشتههای پیوندشان با تودههای کارگر را از دست دادهاند و ظرف مبارزات عملی آنان نیستند. بنابراین
نمیتوانند
الگوی قابل اتکاء و الهام بخشی از پیگیری و موفقیت تشکیلاتی/ مبارزاتی را به
کارگران گوشه و کنار کشور ارائه دهند.
اما الگوهای مبارزاتی در
زمینۀ تشکلهای تودهای زادۀ ذهن نظریه پردازان نیست بلکه ریشه در تجارب دور و نزدیک (هم زمانی و هم مکانی) جنبش
کارگری دارد. برای مثال، بررسی مبارزات کارگری ایران در سالهای اخیر نشان میدهد که جنبش کارگران در منطقۀ کردستان از تداوم
و توان نسبتا بیشتری از سایر نقاط ایران برخوردار بوده است. علت اصلی این مساله را
باید در فضای سیاسی ضد رژیمی کردستان و بر همین بستر حمایت عمومی مردم از جنبش
کارگری و فعالان و تشکل هایش جست و جو کرد. حضور دیرینۀ جنبش چپ و تاثیر تشکلهای سیاسی در کردستان تاثیرات متقابل و مثبت
خود را بر تشکل پذیری صفوف کارگران داشته و خیلیها ضرورت فعالیت متشکل و قبول آنچه که «هزینۀ»
این فعالیت خوانده میشود را طبیعی میدانند. روشن است که شرایط و سابقۀ سیاسی یک منطقه را نمیتوان به سایر نقاط کشور تعمیم داد اما میتوان همیشه و در همه جا بر تداوم مبارزۀ متشکل
کارگری در کردستان ـ هر چند کوچک و تحت تاثیر گرایشات اکونومیستی ـ انگشت گذاشت و
در موردش میان دیگر کارگران به آگاهگری پرداخت. درست همانطور که در روزهای بعد از
سقوط رژیم شاه در سال 1357 مبارزات کارگران صنعت نفت به یک منبع الهام و آموزش
تودههای حق طلب
کارگر در سایر نقاط کشور تبدیل شده بود. به علاوه مورد کردستان نشان میدهد که برخلاف درکهای رایج نیاز نیست که الگوی مورد نیاز حتما
مبارزه و تشکلی باشد که در واحدهای بزرگ و چند هزار نفری جریان دارد. هر چند باید
این مساله را مد نظر داشت که ظهور محسوس و تداوم مبارزه کارگری در واحدهای
خودروسازی، پتروشیمی و نفت و امثالهم بدون شک تاثیر زیادی در شکلگیری الگو خواهد داشت.
وجه دیگر و در واقع بن مایۀ الگوهای مبارزاتی
البته سیاست طبقاتی رادیکال جاری در آن هاست. اگر مبارزات کارگری بخواهد به رسم
سالهای اخیر
فقط و فقط حول چند مطالبۀ اقتصادی ـ رفاهی کارگری بر پا شود و مسائل عمومیتر و سیاسی تری که به حکومت اسلامی
سرمایهداران «بر
میخورد» را
جلو نگذارد، نمیتواند زمینۀ حمایت گستردهتر (همدلی قشرهای دیگر زحمتکشان و ستمدیدگان و روشنفکران
ترقیخواه) را جلب کند. اگر مبارزات کارگری در چارچوب مسائل «مختص» جنبش کارگری نیز
پشتیبانی طبقاتی از کارگران زن و مبارزه با ستمهای خاصی که بر آنان روا میشود، یا پشتیبانی طبقاتی/ انترناسیونالیستی از
کارگران و زحمتکشان مهاجر افغانی را پیش نکشد قادر نخواهد بود یک الگوی رادیکال و
الهام بخش با
قابلیت فراگیر شدن ارائه دهد. در عین حال، نیروها و فعالان چپ و کمونیست و همۀ
کسانی که خود را مدافع منافع تودههای تحتانی و زحمتکش میدانند میتوانند و باید نقش معینی در این الگو سازی بازی کنند. کمک
اینان به این امر در درجۀ اول، تبلیغ و ترویج آگاهی سیاسی و انقلابی و رادیکالیسم
در محیطهای کار و زندگی کارگران است. به علاوه، این نیروها و فعالان میتوانند و باید در جنبشهای اجتماعی و سیاسی دیگر از جنبش زنان گرفته
تا دانشجویان و معلمان و.... خواستهها و مطالبات مهم سیاسی و اقتصادی و فرهنگی کارگران را جلو
بگذارند و در فرصتهای مناسب این مطالبات را به بخشی از شعارهای عمومی این جنبشها تبدیل کنند.
فقط با بافتن چنین رشتههای پیوند سیاسی میان بخشهای گوناگون جنبش ضدرژیمی است که میتوان الگوهای واقعی با ظرفیت پایداری و توانمند
شدن درست کرد. فقط با متکی کردن این پیوند و اتحاد به یک آلترناتیو رادیکال انقلاب
اجتماعی ـ انقلاب سوسیالیستی ـ است که میتوان چنین الگوهایی را در خدمت اهداف درازمدت انقلایی قرار
داد
حمید محصص
.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر