کانون مدافعان حقوق کارگر - همانطور كه قبلا اعلام شد ، در برگزاري مجمع
عمومي كانون مدافعان حقوق كارگر دو سند به عنوان اسناد كانون به تصويب رسيد. اولين
سند با نام سند راهبردي كانون به اصول كلي و ظايف كانون در فاصله دو مجمع ميپرداخت و اكنون دومين سند منتشر ميشود.
از صاحبنظران امور كارگري و
اجتماعي و به خصوص فعالان كارگري ميخواهيم
تا در تكميل و نقد آن ما را ياري كنند.
ضرورت وجود چپ به عنوان
جايگزين نظام سرمايه داري
از ابتداي ظهور سرمايهداري تا
كنون، يك نيروي اجتماعي وجود داشته كه با نام چپ خوانده ميشده
است و مشخصهی اصلي اين نيرو آن است
كه خواهان حق استفاده
برابر همهی انسانها از امكانات زندگي بوده است. كارگران و زحمتكشان كه ستون اصلي
پيكار عليه ديكتاتوريهاي اشراف و فئودالهارا تشكيل ميدادهاند، همواره با اين
مشكل مواجه بودهاند كه پس از خلع يد از اشراف و سرنگوني ديكتاتوري، زندگي آنان
هيچ تغييري نكرده و تمام مواهب و عطاياي اين دگرگوني، به سرمايهداراني
رسيده است كه خود را جايگزين اشراف قديم كردهاند. كارگران و زحمتكشان كه همراه
سرمايه داران در جنگ عليه اشرافيت و كليساها مشاركت داشتند و ستون اصلي مبارزات را
تشكيل ميدادند، به تدريج به اين نتيجه رسيدند كه عامل اصلي حفظ حاكميت طبقات
فرادست و جلوگيري از رسيدن آنان به يك زندگي با امكانات اوليه، همانا مالكيت
خصوصي بر ابزار توليد و سرمايهاي
است كه
جنبه عمومي دارد.
نظام سرمايهداري از دو طبقهی
همزاد كه از ابتدا در كنار يكديگر هستند يعني كارگران و سرمايه داران به وجود ميآيد
و اساسا سرمايهداري بدون اين دو طبقه وجود ندارد و اين دو طبقهی مشتركا عليه
اشرافيت فئودالي ميجنگند. مبارزه كارگران عليه اشرافيت همراه با سرمايهداران
است، اما اين مبارزه عليه دشمن مشترك يا دشمن دشمن
خود است
كه همه جا مانع انكشاف و گسترش نيروهاي مولده است. اين دو نيروي اجتماعي از همان
ابتداي مبارزه عليه اشرافيت، دو ديدگاه متفاوت در باره نظام جايگزين دارند. اين دو
ديدگاه در انقلابات مختلف خود را نشان ميدهد.
در انقلاب سرمايهداري عليه اشراف
در انگلستان (1644) و در انقلاب كبير فرانسه (1789) كه دو نمونهی مشخص بر قراري
نظام سرمايهداري است اين دو ديدگاه به روشني خود را در مطالب
و برداشتهاي دوگانه در باره انقلاب عليه اشراف نشان ميدهد. در انگلستان تجمعكنندگان
در كليساي پوتني در 1647 پس از سرنگوني شاه دو دسته
مشخص وجود داشت، آن دسته از انقلابيون كه ريشههاي مزدبگيري داشتند و تشكيل يافته
از كارگران و دهقانان خرد و زحمتكشان شهري بودند و به "رومر"ها مشهور
بودند، خواهان برابري در دستيابي به امكانات زندگي و برابري در تصاحب زمين و
برخورداري مساوي در استفاده از امكانات زند گي بودند و در برابر دستهاي ديگر از
مبارزان به رهبري ژنرال "ايرتون"، كه از ژنرالهاي كرامول بودند ، به
سختي خواهان حفظ مالكيت و برتري صاحبان سرمايه و زمين بودند. "رومرها" به
رهبري "ران بورو"
همان نمايندگان جناح چپ در انگلستان بودند كه در آن زمان خواهان راي مساوي بودند و
سرمايهداران در برابر آن مقاومت ميكردند و راي مساوي را برابر با حق مالكيت
مساوي ميدانستند.
در انقلاب فرانسه همين دو گرايش به
نام ژاكوبنها و ژيروندنها بودند كه واژهی چپ از همانجا به وجود آمد زيرا
ژاكوبنها كه خواهان لغو مالكيت بر زمين و مصادره آن بودند در سمت چپ پارلمان مينشستند
و در برابر
ژيروندنها خواهان مقدس دانستن مالكيت و حفظ آن بودند. اين دو گرايش همچنان در دورههاي
بعدي به صورتهاي مختلف خود را نشان داده است.
امروزه حافظان نظام سرمايهداري
همچنان بر ضرورت مالكيت خصوصي بر ابزار توليد كه خصلت جمعي دارد و در حقيقت گسترش
مالكيت خصوصي بر تمامي شئون زندگي تاكيد داشته و از آن دفاع ميكنند و حتي خواهان آنند كه سرمايههاي عمومي كه طي
ساليان دراز از بودجه عمومي و با زحمت و جانفشاني كارگران و زحمتكشان به دست
آمده است، به مالكيت خصوصي عدهاي خاص از سرمايهداران انحصاري در آيد تا ديگر دست
كارگران و زحمتكشان به كلي از آنها كوتاه شود. آنها خواهان خصوصيسازي آموزش و
پرورش، دانشگاهها و تاسيسات عظيم حمل و نقل عمومي و بهداشت و ابزارآلات توليد
انرژي همانند آب وبرق و كليهی تاسيساتي هستند كه براي زندگي انسانها ضروري است.
نظام موجود به عنوان نظامي كه در آن
حركت انسانها و انگيزه آنها براي مشاركت در هر امر اجتماعي اعم از توليد،
مبادله، اشتغال و آموزش و پرورش و ... تنها با سود و بهرهی شخصي از آن تعبير ميشود،
به جايي رسيده است كه در آن نوع دوستي و انسانگرايي و رعايت حقوق انسانها براي
داشتن يك زندگي ابتدايي و بهرهمندي از مسكن و بهداشت و آموزش مناسب، اموري
غيرمعمول شده است.
امروزه با
وجود شكاف طبقاتي عميق، حاكميت عدهاي قليل بر سرنوشت جامعهی بشري كه با اختصاص
دادن منابع قدرت و سرمايه به خودشان، بر جامعهی انساني حاكميت دارند و روز به روز
بر انحصارشان افزوده ميگردد، بيشتر ميشود. در برابر از امكانات زندگي تودههاي مردمي كه
عبارتند از كارگران و زحمتكشان و فروشندگان نيروي كار، كم ميشود، به گونهاي كه
بر طبق آمارها، نزديك به نيمي از جمعيت جهان ( 74/2 ميليارد نفر ) در زير خط فقر
قرار دارند و نزديك به نيم ديگر، تنها به يك زندگي عادي مي پردازند و در اين ميان
چند درصد از امكانات فوقالعاده برخوردارند و به حيف و ميل سرمايههاي مادي و نابودي
سرمايههاي انساني و محيط طبيعي ميپردازند.
آنها سرمايههاي
اجتماعي را با تكيه بر قدرت خود صرف نیازهای ساختگی ميكنند. از طریق
بمباران تبلیغاتِ محسوس و غیرمحسوس اقدام به تحميل استانداردهای ساختگی خود برای زندگی میکنند. این استانداردهای
زندگی براي عدهاي اندک توهم خوشبختی و لذت ایجاد میکند، اما عامل نابودي زندگي
اجتماعي براي اكثريت اعضای جامعه ميشود. به طور مثال ارائهی یک استاندارد
غیرطبیعی از فرم بدن توسط فیلمها و سریالها و توسط مانکنها و بازیگران دستچین
شده به جمعیت زیادی از مردم جهان حس حقارت و ناقص بودن میدهد. سود ناشی از عملهای
جراحی زیبائی و لوازم آرایشی و تبلیغات این کالاها، توسط سرمایهگذاران صرف خرید
کالاهای قیمتی بیمصرف، خرید برندها و کالاهای تزئینی بلا استفاده ، مثل خرید
بستنی 400 هزار تومانی با روکش طلا در رستوران برج میلاد میشود.
آموزش و پرورش
در خدمت آموختن شيوههاي تبليغات و بازاريابي ، علم روانشناسي صرف چگونگي افزايش
سود سرمايهداران و ايجاد انگيزههاي رواني براي مصارف غيرضروري و جامعهشناسي به
رشتههايي محدود ميشود كه شیوهی كنترل جامعه براي جلوگيري از اعتراضات و پذيرش
وضع موجود براي اكثريت تحت ستم باشد. رشتههايي از علوم تنها در خدمت فروش بيشتر كالاهاي سودآور
و تحميل كردن آن كالاها به تمامي مردم درآمده است، كالاهايی لوكس همانند ماشينهاي
لوکس، لباسهاي عجيب و غريب، وسايل تغيير سايز اندامها ...، كه صبح تا شب با وسايل
تبليغاتي به عنوان نياز كاذب در اختيار مردم قرار مي گيرد. علم و دانش در خدمت
تداوم وضع موجود قرار گرفته و با بالا و پايين كردن قيمت كالاهاي خاص و با انحصار
موجود سرمايه در دستان اقليت صاحب قدرت، مدام فروشندگان نيروي كار را در چالش زنده
ماندن و تسليم قرار ميدهند اين نظام با واقعيت موجود اجتماعي خوانايي ندارد. زيرا
توليد كالا و اشياء مورد نياز همگان به وسيله اكثريت جامعه انجام ميشود . خدمات
اجتماعي توسط همان نيروي كار صورت ميگيرد. اما استفاده از امكانات موجود جامعه
بشري در دست عدهاي افراد خاص است .
راه انداختن
جنگهاي بيحاصل براي فروش سلاح و تجهيزات نظامي به خاطر ضرورت حفظ سودها براي
همان عده خاص است. ورشكستگي اين نظام به لحاظ اقتصادي و بن بستهاي آن، هر روز
اعتراضاتي را در سراسر جهان به وجود آورده است كه تنها با افزايش نيروي انتظامي و
نيروهاي امنيتي و سركوب توانستهاند تا حدودي آن را مهار كنند. محيط زيست در حال
نابودي است و سرعت تخریب آن به حدی است که هر انسان ِمطلع از جزئیات این تخریب را
به وحشت انداخته است. جنگلهای طبیعی در کشورهای فاقد تکنولوژی پیشرفته از بین میروند
تا از آن "پول" به دست بیاید، منابع آبی با سرعت سرسامآوری مصرف میشود،
گونههای جانوری و گیاهی به سرعت نابود و برای همیشه از بین میروند و به این
طریق هر لحظه نظم طبیعت برای سودآوری بیشتر سرمایه به هم میخورد. رشد روزافزون مصرف انرژی برای حفظ شیوه تولید کالائی و ترویج فرهنگ مصرف در حال نابودی شرایط زیست
انسانی بر روی کره زمین است.
اين نظام بايد
دگرگون شود و نيروي دگرگون كننده بخشي مربوط به تضادهاي غير قابل حل خود اين نظام است و بخش ديگر آن اكثريتي هستند كه
از ابتداي ظهور اين نظام در آن زندگي كرده، آن را استحكام بخشيده اما خود از اين نظام
چيزي جز فقر و سيهروزي و محكوم بودن به فروش نيروي كار، بهرهاي نبرده است.
اما امروزه
براي جايگزيني نظام موجود برنامهی مشخص و مدوني لازم است زيرا راههاي اصلاحگرانه
و ترفندهاي متعدد حافظان نظم موجود همگي بطلان خود را به اثبات رساندهاند.
"بازار
آزاد" كه مبلغان سرمایهداری ادعا میکردند خود قادر به تنظیم نظم زندگی بشری
است با بحرانهای متعدد و متوالی در همه کشورهای جهان، اكنون ديگر ناكارآمدي خود
را نشان داده است. از ایالات متحده آمریکا گرفته تا کشورهای اروپایی و آسیایی همه
دچار بحرانهای مالی شدید و طولانی مدت شدهاند. ترفندهايي نيز همانند جهانيسازي،
تجارت آزاد ، واگذاري همه چيز به عرضه و تقاضا و غیره اكنون ديگر فقط نشخوارهاي
عدهاي مزدبگير و در خدمت نظام سرمايهداري است که در رسانههای تلویزیونی،
اینترنتی و نشریاتی تبلیغ میشوند که با پشتیبانی شرکتهای بزرگ سرمایهدار اداره
میشوند.
اما نيروي
دگرگونكننده و جايگزين بايد داراي ويژگيهائي باشد تا بتواند رسالت خود را به انجام برساند و ما در ذيل
اهم اين ويژگي ها را ميشماريم.
1 – نيروي سازمانیافتهی خواهان دگرگونی بايد مخالفت با کل
مناسبات اقتصادی و روابط اجتماعی ناشی از شیوهی تولید سرمایهداری داشته باشد و
سیستم جایگزین خود را برای این "شیوه تولید" و "روابط اجتماعی
برآمده از آن" ارائه کند؛ در غير اين صورت هرگونه برنامهاي كه جايگزيني
براي نظام موجود نداشته و خواهان دگرگوني روابط سودمحور طبقه سرمایهدار نداشته
باشد، در چارچوب حفظ نظام موجود خواهد بود و در محدودهی حفظ و بازتولید این نظام
قرار ميگيرد. پس در درجهی اول نیروی چپ بايد خواهان دگرگوني نظام اقتصادي و اجتماعي
سرمايهداري باشد و تمامي آن نيروهاي
اجتماعي كه مدافع بازار آزاد، گسترش خصوصيسازي و کلیت روابط و مناسبات اقتصادی و
اجتماعی سیستم سرمایهداری هستند، از هر نوع و شكلی که باشند، نميتوانند منادی همبستگي با كارگران و زحمتكشان یا ادعای
تغییر مناسبات موجود را داشته باشند.
2- نیروهای چپ
و ارائهکنندگان جايگزين مورد نظر طبقهی کارگر و زحمتکشان جامعه بايد نيروي اصلي
خود را در جهت ارتباط با حکومتشوندگان و نيروي كار تحت ستم قرار دهد واز هر گونه
تعامل با قدرت و متحد شدن با يك جناح سرمايهداري عليه جناح ديگر و حركت در ميان
خطوط قدرت بپرهيزد و از انتخاب بين بد و بدتر همواره فاصله بگيرد. اين انتخاب بين
بد و بدتر مربوط به دلالان سياسي و تودههاي فريبخورده و تسليم شدهای است كه
ندانسته سرباز يك جناح عليه جناح ديگر ميشوند
و نيروي آگاه چپ بايد همواره در اين زمينه هشدارهاي لازم را به تودههاي مردم و زحمتكشان و مردم تحت ستم و فعالان اجتماعي بدهد.
3- چپ به
عنوان يك نيروي دگرگونكننده، كار اصلي خود را سازماندهي نيروي كار بر مبناي
مقابله با سودمحوري و فردگرایی نظام سرمايهداري ميداند و به همان
ميزان كه از تعا مل با هر يك از جناحهاي سرمايهداري فاصله ميگيرد، به سازماندهي
و اتحاد نيروهاي كارگري ميپردازد. در نتيجه وظيفهی اصلي چپ به عنوان اصل پرتيكي، كه
هرگونه نظريه را به محك تجربه ميزند و از درون آن ساز و كار و برنامه آيندهی
خود را، چه به صورت درازمدت و چه به صورت كوتاه مدتآماده ميكند، همانا حركت در
جهت حمايت يا ايجاد تشكلهاي كارگري، مردمي، صنفي و شورایي ، متناسب با شرایط
موجود در هر مكان و زمان خواهد بود.
4- چپ هر چند نيروي اصلي خود را بر
متشكل كردن نيروي كار قرار ميدهد اما از اقشار مياني نبايد غافل باشد چرا كه آنها
نيز تحت تسلط نظام سرمايهداري هر روز عقبتر ميروند و تحت ستم و استثمار قدرت
مسلط قرار دارند اما محافظهكارانه تن به تحمل نظام حاكم ميدهند. اقشار مياني كه
عمدتا در آرزوي تبديل شدن به قشر ممتاز و حاكم هستند و به تسلیمطلبی در برابر
نظام سرمایهداری تن میدهند، اما در سيستم غيرانساني متاخر نظام
سرمايهداري در ناامني و تشنج دائم
به سر ميبرند و همواره از به افلاس كشيده شدن ترس دارند. ناامني آنان دائمي است. چه کارمندان
غیردولتی، کارکنان بخشهای اداری و متخصصان سطح بالا و چه دارندگان سرمايههاي
كوچك مالی، تجاری یا تولیدی همواره در معرض خطر به افلاس كشيده شدن يا غضب سرمايه انحصاري و حاكميت مطلقه سرمايهداري
هستند. بايد با آنان برخوردي متناسب در جهت جذب به نيروهاي كارگري داشته و منافع مشترك
آنان با طبقه كارگر در دگرگوني نظام سودمحور مورد تاكيد
قرار گيرد و برنامههاي آگاهگرانه در جهت ضرورت تغيير براي آنان وجود داشته باشد.
اين بخش مهمي از كار فرهنگي چپ است. بايد
به آنان نشان داد كه در نظام انسانمحور از امنيت بيشتري براي زندگي برخوردارند و
آيندهی آنان و فرزندانشان در فرداي دگرگوني نظام سرمايهداري بسيار بهتر از
زندگي تحت نظام سرمايهداري خواهد بود.
5- چپ صف خود را از نيروي واپسگراي
مخالف سرمايهداري جدا ميكند. نيروهاي واپسگرایي كه تنها با پيشرفتهاي جامعه
انساني مخالفاند، نه با اصل سيستم سرمايهداري. آنان هر چند در مبارزه با مظاهر
انساني مانند آزادي زنان و آزادي انديشه و ... پيگير و غيرقابل سازش
هستند، اما در برابر حفظ نظام اقتصادي
سرمايهداري متعصبتر
و جنايتكارترند و مبارزات آنها واپسگرايانه و نه پيشروانه است. نمونهی بارز آنها
گروههاي بنيادگراي مذهبي هستند كه هيچ مخالفتي با سودمحوري نظام سرمايهداري
ندارند، اما با مظاهر پيشرفت و تمدن و به خصوص آزادي زنان و آزادي انديشه و بيان
به وحشيانهترين شكلي برخورد ميكنند. چپ مبارزات خود را از آنها جدا ميداند.
6- فرقهگرایي آفت بزرگي در به ثمر رساندن برنامههاي چپ
است. پرهيز از فرقهگرایي و بر خورد با آن بايد از مسایل در دستور روزانه و استراتژيك نيروهاي چپ باشد. اساسا نيروي چپ
، در صورتي كه سازو كار منظمي براي رسيدن به جامعهاي برتر داشته باشد با فرقهگرایي
تناسب ندارد. دارودسته بازيها و گرايشات فرقهگرايانه از آنجا ناشي ميشود كه
روشنفكران منتسب به چپ، گرد خود ميچرخند و هيچ راهي را براي فرار از اين سردر گمي
جست و جو نميكنند . در نتيجه جبههی اصلي را فراموش كرده، به پراكندهكاري و بيعملي
دچار ميشوند یا به مهرههایی تبدیل میشوند
که به صورت ناخودآگاه _ با وجود اعلام شعارهایی بر ضد سیستم موجود _ به خدمتگزار
مطیع و بازتولیدکنندهی وضع موجود تبدیل میشوند؛ در نتيجه رشد فرقهگرایي در آن
حتمي است.
اكنون پس از بر شمردن مشخصات اصلي نيروي چپ
بالنده و داراي برنامه ، ضروري است تا واژههاي اساسي مورد بحث را با تفصيل بيشتري
مورد بررسي قرار دهيم تا با تعريفهاي مشخصتر از واژههاي مورد استفاده به وحدت
نظر بيشتري دست يابيم. در بند سوم از تعريف چپ در شرایط حاضر، گفتيم كه نيروي اصلي
براي چپ، كارگران و زحمتكشان و مزدبگيران هستند، آنانی كه براي گذران زندگي،
مجبور به فروش نيروي كار خود هستند، يعني
طبقه كارگر. اكنون به تعريف گستردهتر اين واژه میپردازيم.
فروش نیروی
کار؛ شرط بنیادین حفظ وضعیت موجود
در مرحلهی
نخست، کار فرآیندی است میان انسان و طبیعت که طی این فرآیند انسان کنترل خود را بر
طبیعت بر حفظ نیازهای حیاتی خویش افزایش
میدهد. در این حالت انسان در برابر مواد طبیعی، به صورت یک نیروی طبیعی قرار میگیرد.
انسان از طریق کار روی طبیعت اطراف خود اثر میگذاشت و همزمان با این عمل طبیعت
درونی خود را تکامل میبخشید.
در طول زمان،
روابط حاکم بر کار انسان، رابطه انسان و اجتماع، رابطه انسان و ابزار تولید و نیز
تقسیم کار اجتماعی تغییرات بسیار یافته است اما به طور قطع تاریخ تمام جوامع تا کنون
موجود، تاریخ مبارزهی طبقاتی بوده است. برای نمونه وقتی جامعهی بورژوایی جدید از
ویرانههای جامعهی فئودالی سر بر آورد، تضادهایطبقاتی از میان نرفت؛ در عوض
طبقاتی جدید، شرایط جدید ستمگری و اشکال تازهای از مبارزه را جانشین نوع کهنهی
آن کرده است.
اگر در جوامع
پیش از سرمایهداری نتیجهی کار، محصولاتی بود که دارای ارزش مصرفی و برطرف کننده
نوعی از احتیاجات انسانی بودند، در دوران سرمایهداری محصول کار دیگر نه فقط برای
برآورده کردن احتیاجات انسانی که برای کسب سود صاحبان سرمایه تولید می شدند. محصول
کار، شکل کالا را به خود گرفت و تقسیم کار اجتماعی جدیدی بر مبنای شیوه تولید
کالائی شکل گرفت. به نسبتی که بورژوازی _یعنی سرمایه_ رشد کرد، طبقهی کارگر جدید
نیز رشد کرد. طبقهای از زحمتکشان که تا زمانی زنده هستند که کار بیابند و زمانی
کار مییابند که کارشان بر سود سرمایه بیافزاد، چرا که کارگران جدید فاقد ابزار
تولید هستند و ابزار تولید به مالکیت انحصاری طبقه سرمایهدار در آمده است.
نباید فراموش
کرد یکی از شرایط بنیادی برای ایجاد و حفظ نظام سرمایهداری به اصطلاح "آزادی" است، اما نه آن
آزادیای که رسانههای سرمایهداری آن را تبلیغ میکنند. این آزادی عبارت است از
آزادیِ فروش نیروی کار برای فروشندگان آن (کارگران) و آزادی خرید نیروی کار توسط
صاحبان سرمایه (سرمایهداران). شرط اساسی برای دوام سیستم سرمایهداری، وجود تودهای
از مردم بیچیز، برخوردار از آزادی شخصی ولی محروم از وسایل تولید و اسباب معاش است.
این آزادی فروش نیروی کار برای کارگران محروم از ابزار تولید به عنوان «آزادی
سیاسی» معرفی میگردد. از آنجا که هدف از هر نوع فعالیت سیاسی کسب قدرت سیاسی
است، طبقهی سرمایهدار اجازه نخواهد داد که دولت به عنوان قویترین محافظ طبقهی
سرمایهدار به دست کارگران و زحمتکشان بیافتد. به عبارت دیگر آزادی در نظام سرمایهداری
تا جائی محترم است که کارگران و زحمتکشان آزاد باشند به نمایندگان سیاسی طبقه
سرمایهدار، رای بدهند.
طبقه
كارگر چيست؟
تعريف طبقه كارگر از ابتداي ظهور
اين طبقه همواره مورد بحث بوده است و در يك و نيم قرن اخير با تغييرات و نوسانات
شديد در درون نظام سرمايه داري، طبقهی كارگر نيز دچار تغييراتي شده
است كه پرداختن به آن در مقاطع مختلف ضروري است. به همين جهت در اينجا تلاش ميكنيم
تا تغييرات اين طبقه را در دهههاي اخير مورد بررسي قرار داده و متناسب با اين
تغييرات برنامهی عمل نيروهاي كارگري ومدافعان حقوق كارگران را تدوين كنيم.
براي پرداختن به طبقهی كارگر كه يك
مفهوم اجتماعي است ابتدا به مفهوم اقتصادي آن كه نيروي كار است
ميپردازيم و سپس با روشن شدن مفهوم اقتصادي تعينات اجتماعي آن را روشن ميكنيم.
اولين بار آدام اسميت نيروي كار را
به دو بخش نيروي كار مولد و
غيرمولد تقسيم كرد. از نظر او نيروي كاري مولد است كه در ازاي دريافت مزد، چيزي را
توليد كرده كه بتوان آن را در بازار فروخت و نيروي كار غيرمولد نيرویي
است كه خدمات خانگي يا خدمات اجتماعي
انجام ميدهد و كالایي را توليد نميكند
يا كار تجسم يافته قابل فروش ارائه نميدهد. اما آدام اسميت نتوانست به
درستي اين دو را از هم تفكيك كند و در كارهایي مانند خياطي خانگي و يا آشپزي خانگي
دچار مشكل شد؛ زيرا اگر ارباب يا كارگر، بخشي از دستمزد و يا درآمد خود را
براي انجام اين خدمات نميپرداخت، مجبور بود با بخشي از همان دستمزد يا درآمد آنها را از بازار تهيه كند. مثلا در
مورد موزيسيني كه براي صاحب تاتر درآمد توليد ميكند دچار تناقض ميشود . زيرا از يك
طرف كار او درآمد ايجاد ميكرد و از طرف ديگر كالاي قابل فروش به بازار ارائه نميداد.
اين بحث در ميان اقتصاد دانان بعدي
نيز ادامه پيدا كرد. هر چند كه اين تعاريف از جنبههاي مختلف بسيار بحث برانگيز
است اما بهترين تعريفي كه در زمان فعلي ميتوان
براي اين مقوله ارائه داد كه هم نيروي كار مولد و مفيد را از نيروي كار غيرمولد جدا كرد و هم صفآرایي طبقاتي
را مشخص كند، تعريف زير است:
نيروي كار
صنعتی و مولد آن نيرویي است كه براي تداوم توليد ضروري باشد و نيروي كار غيرمفيد و
يا غيرمولد آن نيرویي است كه براي تداوم
توليد ضروري نيست، بلكه جهت كسب و دريافت ارزش اضافي و حفظ روند سلطهی سرمايه
ضروري است.
با اين تعريف آن نيروهایي كه خدمات توليد
را انجام ميدهند، تا آنجا كه براي ادامه توليد ضرورت دارند، به طبقه پرو لتاريا
وابسته بوده و در حقيقت نيروي كار خود را براي تداوم توليد ميفروشند و جزئي از
ارتش كار يا نيروي كار محسوب ميشوند. اين امر مربوط به خود توليد نعم مادي
و ضروريات زندگي است كه متناسب با پيشرفت تكنولوژي و به كارگيري آن در زندگي
اجتماعي است. به هر ميزان كه از خود توليد دورتر ميشويم و به فعاليتهاي مخرب
براي حفظ تسلط نظام سرمايهداري ميرسيم، به همان ميزان از پرولتاريا و متحدان آن
جدا شده و دورتر ميشويم.
بدين ترتيب آن نيروي كاري كه خدماتي
براي توليد و بازتوليد، يعني ضرورت ادامهی توليد ، انجام ميدهد، متحد طبيعي طبقهی
كارگر است. از آن جمله ميتوان معلمان، پرستاران، متخصصان بخش انرژي، حمل و نقل،
كاركنان بخش ارتباطات، كاركنان بخش توزيع، متخصصان بخش كامپيوتر، طراحان و نقشهكشان
و كليه کسانی را متحدان طبيعي طبقه كارگر دانست كه براي تداوم توليد و بازتوليد
ضروري هستند و در ازاء ارائه كارشان مزد دريافت ميكنند.
اين بحث مطالب مفصلتر و نمونههاي
متنوعي دارد كه بايد
به آن پرداخته شود.
تا اينجاي مساله
متحدان پرولتاريا و در حقيقت نيروي كار، كساني هستند كه به صورت مستقیم یا با
واسطه براي تداوم توليد ضروري هستند و نه براي تداوم سلطه. اما در اين ميان طيفهاي
مختلف وجود دارند كه از مركز توليد تا مركز سلطه ادامه دارند و به هر ميزان كه از
مركز توليد به مركز سلطه نزديكتر ميشويم، به همان ميزان از متحدان نيروي كار
فاصله ميگيريم. مرز در آنجا است كه ضرورت توليد از ضرورت حفظ سلطه جدا ميشود و
در همينجا تفاوت بين پرولتاريا و مزدوران نظام سلطه مشخص ميشود. هر چند هر دو كار مزدي ميكنند اما يكي براي حفظ تسلط
سرمايهداري و ديگري براي گذران زندگي و ايجاد كالاي ضروري
براي تداوم زندگي انساني. در همين جا است كه برخي تنها كار مزدي را مطرح ميكنند و
برايشان فرقي نميكند كه كسي با زدن و شكنجه و آزار ديگران مزد بگيرد يا با توليد
شير و غذاي كودكان. اما با اين تعريف، مزدوران سركوبگر، كارمندان بخش قضائي،
ماليات بگيران و انواع نيروهاي اجرایي كه براي حفظ سلطه سرمايهداري، در خدمت حفظ
سلطه هستند و با ضرورت تداوم توليد بيگانه اند را جدا ميكند .
در خود توليد نيز كالاهایي وجود دارند
كه توليد آنها غير ضروري هستند، همانند جنگ افزار و وسایل شكنجه و سركوب مانند باتوم،
سپر، گازهاي اشكآور و غیره ؛ و در مقابل توليد تراكتور كمباين، وسائل نقليه وغيره
و يا توليد مواد غذائي و توليدات پتروشيمي وسازو برگ انرژي و... نیز وجود دارد.
در اينجا بحث توليد مطرح است و آن
نيروي كار زنده كه بر نيروي كار ماديت يافته چيزي ميافزايد ، نيروي كار مولد است.
شك نيست كه تمام آنها كه بر كار ماديت يافته چيزي ميافزايند، كار توليدي هم انجام ميدهند. در همهی زمينهها
تمام آنان كه خدمات توليد هم انجام ميدهند همانند مديريت توليد ، كار بهداشت
و درمان، برنامهريزي
توسعه و فنآوري ... همهی آنها نيروي كار
هستند . اما درست به همان ميزان كه از توليد كالاي مفيد دورتر ميشوند و به توليد
كالاها و لوازم سركوب و يا تثبيت نظام سلطهگر ميپردازند، به همان ميزان از نيروي
پرولتاريا به عنوان طبقهاي آيندهساز ،پیشرو و
آگاه دورتر ميشوند و به نيروهاي ويژهتر سرمايهداري و مزدور تبديل ميشوند.
به همان ترتيب توليدكنندگان وسایل سركوب و به كار برندگان و مبلغان ، مزدور آن
نظام ، هر چند حقوق بگير و نيروي كار هستند، اما به دليل شرایط خاصشان در
برابر مزدي كه ميگيرند، براي تداوم توليد و زندگي انساني در نظام آینده، اولا
ضروري نيستند ، يعني با حذف تولیدات آنان
از زندگي اجتماعي خللي در روند جامعه ايجاد نميشود، بلكه حتي مانع پيشروي جامعه
نيز هستند. در عين حال از آنجا كه سرنوشت تداوم زندگيشان با نظام سلطه گره خورده
است ، آخرين بخش نيروي كار هستند كه به كارگران ميپيوندند .
هم چنين در زمينهی نيروي كار
اجتماعي ، همانند هنرمندان، موسيقيدانان، نويسندگان و... كه براي
تداوم و سرزنده نگهداشتن نيروي كار ضروري هستند و هنر مترقی و مردمی را ميآفرينند كه متحد
طبقهی كارگر هستند و در مقابل هر آنچه براي تداوم استثمار، تحميق و انحراف توجهات
از روابط غیر انسانی سیستم موجود به خیالبافی و امیدهای آخر الزمانی است، هنر
"زائد" و "بازاري" میباشد. به هر ميزان كه از هنر انساني و خلاق
دور ميشويم، به هنر
بازاری نزديكتر ميشويم.
در همه زمينهها ميتوان متحدان
نيروي كار و متحد سرمايهداري را مرزبندي كرد. آگاهيبخشي و ضرورت سازماندهي و
تشكل نيروي كار نيز به همين ترتيب است. مدافعان حقوق كارگر و فعالان كارگري براي گسترش
تشكلهاي كارگري نيروي خود را در آنجا متمركز ميكنند كه ضرورت تداوم توليد ِمفيد
در جامعه انساني است از جمله مراكز آموزشي كه ضرورت تداوم زندگي اجتماعي است اما در همين زمينه مراكز
آموزشي پليس و يا نيروهاي سركوبگر از آموزش نيروهاي مولد و مفيد متمايز ميشود و هم چنين نيروهاي فني و خدماتي و ...
به طور قطع آن نيروهاي كاري كه به
هر ترتيب در معرض فروش گذارده
ميشوند تا آن جا
كه به طور مستقيم در جهت حفظ نظام سلطه هستند و در تداوم اين نظام نقش اساسي دارند
، به همان ميزان در معرض آموزش و پذيرش نظام حاكم به صورت ابدي و ازلي قرار ميگيرند
و به همان ترتيب نيروي كار مفيد نيستند و از آنجا كه در نظام آينده جایي براي خود
نميبينند ، در نتيجه
با تمام وجود از نظام موجود حمايت كرده و شيوه كارشان و تداوم زندگيشان با نظام
حاكم به گونهاي گره خورده است كه توان گسست از آن را ندارند. از آن جمله
سانسورچيان و تدوينكنندگان و سازندگان ابزارآلات ترويج نظام حاكم و دلالان محبت و
آدم فروشان و ...
با گسترش روز افزون سرمايهداري و ضرورت
گسترش سيستم امنيتي و پليسي براي حفظ سلطه، روز به روز در طي قرن گذشته بر
تعداد اين فروشندگان نيروي كار، كه براي حفظ نظام سلطه لازم است، افزوده شده است .كه نمونه هاي آن گسترش نيروهاي پليسي و
امنيتي است .
سازماندهي نيروي كار
در شمارههاي 3 و4 مشخصات چپ گفتيم
كه وظيفهی اصلي ، سازماندهي نيروي كار و آگاهيبخشي به نيروهاي مياني است. حال
اين سازماندهي و آگاهي دادن چگونه صورت ميگيرد.
اتحاديه و سنديكا سازمان كارگري در
دوران سرمايهداري است. كارگران و مزدبگيران اولين گام را در جهت منافع خود به
صورت يك طبقه هنگامي بر ميدارند كه همبستگي مشتركي را براي رسيدن به خواستههاي
خود ضروري ميبينند و اين ضرورت در ابتدا آنان را گرد يكديگر جمع میکند. بعد از
این گرد هم جمع شدن است كه حركت براي رسيدن به خواستههاي خود را آغاز ميكنند و
درست از همين جا است كه به مدون كردن اين خواسته ها ميرسند. در اینجا کارگران، حركت جمعي و ساز و كار رسيدن
به اين خواستهها را با سازماندهي خود به پيش ميبرند.
آنها با ايجاد سازمانهاي صنفي
خود يا انتخاب نمايندگان محدوده صنفي خود،
به خواستههاي كوچكي همانند افزايش محدود دستمزد و يا امتيازات محدود دست مييابند.
اما چندان طول نميكشد تا دريابند كه اين امتيازات كوچك مشكل اساسي آنان را حل
نخواهد كرد كه همانا عبارت از امنيت شغلي و اجتماعي است. خيل عظيم لشگر بيكاران و
افزايش طمع سرمايهداران همواره زندگي آنان را مورد تهديد قرار ميدهد. در نتيجه
با آگاهتر شدن به منافع طبقاتي در مييابند كه تنها امتيازات كوچك نميتواند
زندگي آنان را تامين كند. بلكه اين امتيازات بايد با همبستگي بخشهاي مختلف
كارگران و مزد و حقوقبگيران تحكيم شود. عناصر آگاهتر فعالان صنفي به زودي در مييابند
كه حفظ امتيازات به دست آمده و تداوم آن تنها از درون قدرتمندي و اتحاد با ساير
تشكلهاي صنفي و به زباني اتحاديههاي سراسري و يا فدراسيونها و كنفدراسيونها خواهد بود .
اما به خوبي
ميدانيم كه نظام سرمايهداري به راحتي ايجاد تشكلهاي مستقل سراسري را نخواهد
پذيرفت. در نتيجه چالش بزرگي در سر راه آن وجود خواهد داشت كه البته نيروهاي چپ با
آگاهي از اين مساله و با درايت خاص و بهرهگيري از تجارب گذشته و تجربيات جهاني با
آن مواجه خواهند شد. اين امر پراتيك مشخص و معيني را پيش روي نیروهای چپ قرار ميدهد.
كه با تمركز بر روي خواسته هاي عمومي ميتوان به آن پاسخ داد .
امر مهم آن است كه سازماندهي را
بايد بر روي نيروي كار مفيد متمركز كرد و وظيفهی اصلي و هم چنين بازده بیشتر بر
روي نيروي كار مفيد است و در ميان نيروهاي زائد توليد، هر چند عناصر آگاه وجود
دارند و آنان نیز کارگرند، اما سازماندهي آنان امری پیچیده و بسیار حساس است که
برای برخورد بیشتر با آن، فعالان کارگری باید برنامههای دقیقتری را ارائه دهند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر