۱۳۸۹ بهمن ۱۸, دوشنبه

مردم مبارک را نمی خواهند؛ مصر را می خواهند!

سرويس خبری جهانی برای فتح. اول فوريه 2011. روشن است که مبارک خواهد رفت. سوال اينجاست که چگونه خواهد رفت و دوران گذار به چه چيزی منتهی خواهد شد. اين ها هستند مسائلی که بايد بر سرشان جنگيد.
هنگامی که روز اول فوريه، مردان و زنان اداری با لباس های رسمی و صندل های پاره هلهله کننان و صد برابر هفته ی پيش به راهپيمائی «يک ميليون نفره» پيوستند فکر می کردند مبارک خواهد رفت، تانکها نيز خيابان ها را ترک کرده و کشور مال آن ها خواهد شد.
حکومت های آمريکا و کشورهای اروپائی «گذار منظم» را مهمترين مسئله می دانند. مبارک اعلام کرد اگر برود اوضاع کشور دستخوش هرج و مرج خواهد شد؛ بنابراين تا سپتامبر که انقضای مدت رياست جمهوری اش است در مقام خود می ماند. برخی از مصری ها با شنيدن اين استدلال ترديد به دل راه دادند. وقتی اوباما به مبارک گفت که فوری از قدرت کناره گيری کند و او نکرد، طرفداران سرسخت رژيم پر رو شدند.
اما «نظم»، الويت ميليون ها مصری نيست. آنان خواهان «رفتن مبارک» هستند. آنان از ژست های متفرعنانه ی مبارک که قسم خورده تا آخرين روزهای زندگيش خاک مصر را ترک نکند، عصبانی اند و پيشاپيش در تظاهرات های بزرگ قاهره و اسکندريه پيکره ی عروسکی او را به دار کشيده اند.
ممکنست به نظر آسان آيد که آمريکا به سادگی دست از يک خودکامه ی منفور و بی اعتبار و ايزوله بکشد. اما همينکه مبارک تا کنون با سماجت در مقابل ندای آمريکا ايستادگی کرده است نشان می دهد که اين کار زياد هم آسان نيست.
وزير امور خارجه ی آمريکا (هيلاری کلينتون) روز 31 ژانويه گفت که آمريکا نمی تواند به مبارک بگويد که برود چون اين تصميم مال مصری هاست. اين حرف مردم مصر را بسيار عصبانی کرد. زيرا در سی سال گذشته نه مردم مصر بلکه ارتش مصر و آمريکا (که ارتش مصر از آن حرف شنوی دارد) مبارک را در قدرت حفظ کرده اند.
در اواخر ماه ژانويه، در شرايطی که خيزش اوج می گرفت، رئيس نيروهای نظامی مصر به همراه کارکنانش به واشنگتن شتافت تا با دولت و ارتش آمريکا رای زنی و مشاوره کند. اگر آمريکا به آنان گفته بود که مبارک بايد فورا برود (آنطور که در سال 1979 در رابطه با شاه ايران و اخيرا با رژيم بن علی در تونس که تحت سلطه ی فرانسه بوده و نسبت به مصر دارای اهميت استراتژيک کمتری است؛ شد) مطمئنا مبارک به شکلی رفته بود.
در هر حال، آمريکا به هر نوع تغييری تن در دهد؛ نهايت تلاش خود را خواهد کرد که نقش مردم را به حداقل برساند و به رشد جنبش مردم راه ندهد. به اين دليل، اصرار کرده است که مبارک با عزت و احترام بيرون برود و نه بدست «خيابان». اما مهمتر از هر چيز، هدف آمريکا آن است که حتا بدون مبارک، تداوم رژيم را حفظ کند و رژيمی که بدست مبارک ساخته شده است به حداکثر دست نخورده بماند.


ارتش خنثی نيست

اوباما به دفاع بی قيد و شرط از مبارک نپرداخت اما با حرارت از ارتش مصر دفاع کرد و آن را به دليل رفتاری که با اعتراضات داشت تحسين کرد.
قبل از اول فوريه، نيروهای پليس با اينکه عده ای را کشتند اما نتوانستند جلوی مردم را بگيرند. در قاهره و اسکندريه خودروهای نظامی به آتش کشيده شدند. در چند شهر مردم به پاسگاه های پليس حمله کرده و آن ها را نابود کردند. گفته می شود که غارت خانه ها و مغازه ها کار خود نيروهای انتظامی بود. ...
ارتش حضور قدرتمند خود را در خيابان ها حفظ کرد. خودروهای نظامی اش را در خيابان ها و پل های قاهره به صف کرد و حدود صد تانک جديد را که از آمريکا رسيده است در ميدان التحرير به نمايش درآورد. برای ممانعت از اينکه مردم در پايتخت و اسکندريه تجمع کنند، راه های متصل کننده ی قاهره و ديگر شهرهای مهم کشور را بست و وسائل نقليه عمومی را متوقف کرد. سربازها به تفتيش مردم و کارت های هويت آنان که در راه شرکت در تظاهرات بودند، پرداختند. هليکوپترها از بالا به فيلم برداری جمعيت مشغول شدند. جنگنده های ساخت فرانسه و آمريکا ديوارهای صوتی ميدان تحرير را شکستند و ارتش يک ديوار حفاظتی به دور محل اقامت مبارک کشيد.
در شرايطی که مردم در حال سرنگون کردن يک رژيم هستند، حفظ نظم يک امر خنثی و بيطرفانه نيست. پس از سخنرانی «استعفا نمی دهم» مبارک بسياری از آن می ترسند که او اصلا استعفا ندهد. و به جای استعفای او، مردم شرکت کننده در تظاهرات ها در معرض تهاجم و تنبيه رژيم قرار گيرند.

ارتش کيست؟

گفته می شود آمريکا به ارتش مصر در ميدان تحرير گفته است که از راه حل «تين آن من» پرهيز کند. (در سال 1989 ارتش چين بيرحمانه تظاهرات مردم را در ميدان تين آن من يا ميدان صلح آسمانی پکن به خون کشيد). البته آمريکا دلش برای مردم مصر نسوخته است. بلکه مسئله آنست که اگر ارتش چنين کند اوضاع بيش از پيش از کنترل آمريکا و رژيم خارج خواهد شد.
آمريکا هزينه های مالی و تعليماتی و ابزار نظامی اين ارتش را پرداخته است و توجه ويژه ای به تعليمات نظامی وسياسی آن کرده است. اين ارتش بزرگترين ارتش عربی است و دهمين ارتش بزرگ دنياست. شاخه های سرويس اطلاعاتی آن به هر گوشه جامعه می رسد. زندان ها و شکنجه گاه هايش، از دهشتناکترين زندان های جهان اند. رشته های پيوند ميان ارتش مصر و آمريکا بسيار محکم است. تقريبا کل کمک های آمريکا به مصر، به ارتش مصر داده می شود که سالانه بين 1.3 تا 1.5 ميليارد دلار است. فقط ارتش اسرائيل يارانه ای بيش از ارتش مصر، از آمريکا دريافت می کند.
ارتش اصلی ترين نگهبان دولت و قدرتمندترين نيروی اقتصادی مصر است. ارتش مصر صاحب شبکه ای از کارخانجات، هتل ها، اراضی شهری و ديگر بيزنس هاست. بعلاوه، ژنرال های بازنشسته مديريت بسياری از بنگاه های دولتی را در دست دارند. بطور مثال کارخانجات نساجی که تاريخا (همراه با صنايع نفتی دولتی) هسته مرکزی اقتصاد صادراتی مصر بوده است تحت مديريت آنان است. ارتش مصر شريک سرمايه خارجی و تسهيل کننده ی سلطه ی سياسی و نظامی و بازار جهانی امپرياليستی بر مصر است.
بدون شک ميان ارتش ثروتمند و مدرن مصر و نيروی پليس که جنايت را در سطوح پائين تر مثل تيغ زدن مردم پيش می برد فرق هائی هست. در ده ها سال گذشته، نه پليس بلکه ارتش مسئول سرکوب و اختناق بوده است. و اين بر نگرش منفی مردم نسبت به ارتش تاثير گذاشته است.
اما ارتش مصر به دليل نقشی که در مبارزه عليه سلطه ی بريتانيا و سرنگونی سلطنت داشت و همچنين در سال 1956 در جريان ملی کردن کانال سوئز و خارج کردن آن از کنترل بريتانيا، از مصر در مقابل تهاجم مشترک بريتانيا-فرانسه-اسرائيل دفاع کرد؛ قادر بوده است که تا حدی وجه ی ملی خود را حفظ کند. اين ارتش همچنين به دليل جنگ 1967 در مقابل تهاجم اسرائيل که شبه جزيره ی سينا را اشغال کرد و پيروزی های نظامی اش در جنگ 1973 با اسرائيل که منجر به باز پس گرفتن سينا شد؛ مورد احترام است. به نظر می رسد بسياری از مردم همچنين به دليل اينکه اين ارتش مرکب از سربازان وظيفه است دچار سردرگمی در مورد ماهيت آن هستند.
اما ارتش و پليس در واقع در حال ايفای نقش های «پليس خوبه و پليس بده» هستند -- نقشی که برای جهانيان آشناست. به احتمال زياد اساسی ترين دليل اميدهای واهی مردم در مورد «حمايت ارتش از مردم» اين است که خوب می فهمند معنای عکس آن چيست.

مبارک و ارتش

جواب مبارک به خيزش مردم اين بود که رئيس دستگاه امنيتی را به معاونت خود برگزيد. بايد خاطرنشان کرد که اين اولين بار است که مبارک معاونی را برای خود می گزيد. و اين به معنای آن است که جانشين خود را انتخاب کرده است. عمر سليمان، ده ها سال مسئول امور سرکوب بوده است و مرتبا ميان قاهره و تل آويو و واشنگتن در سفر است. يکی از تلگراف های ديپلماتيک آمريکا که توسط ويکی ليکس افشا شده است می گويد که او يکی از معتمدترين مقامات مصری در نزد دولت آمريکاست. مبارک، رئيس نيروی هوائی -- احمد شفيق - را نخست وزير خود کرد. او نيز با فرماندهان نظامی منطقه ای خود ديدار کرد.
هر چند مبارک مانند پيشينيانش (جمال عبدالناصر و انور سادات) محصول نيروهای نظامی است، اما تا کنون مدعی جدائی ميان ارتش و حکومت بوده است. بطور مثال افسران عاليرتبه ارتش اجازه عضويت در حزب مبارک را نداشتند و تا همين اواخر وزرايش (که برکنار شده اند) تجار غير نظامی و به اصطلاح «تکنوکرات ها» بوده اند. ورود ارتش به مرکز حکومت می تواند دو هدف داشته باشد: لگدمال کردن جنبش مردم و حفظ مبارک در مقامش تا زمانی که ممکن است و در صورت سرنگونی اين ديکتاتور، تضمين تداوم رژيم. اين بازتاب تاکتيک دوگانه ی آمريکا در اوضاع کنونی است.
اما نظامی شدن رژيم مبارک، در عين حال که برای نمايش قدرت است اما يگانگی منافع ارتش با منافع آمريکا/مبارک را نشان می دهد و اين امر تاثيرات سياسی منفی برای ارتش داشته است و آماج عصبانيت مردم را وسيع تر کرده است. اکنون، بسياری از مردم خواستار آنند که همراه مبارک، ژنرال ها نيز بروند و همه ی آنان را دست نشانده ی آمريکا می دانند. و از اينکه سليمان که رئيس هيئت مذاکره و همکاری مبارک با اسرائيل بوده است اکنون احزاب اپوزيسيون را به مذاکره دعوت می کند، بشدت بيزارند.

کارهائی که اينان می کنند می تواند رشته هايشان را پنبه کند

يکی از مهمترين درس ها که بايد از بروز يک وضعيت ناگهانی در مصر و سراسر خاورميانه گرفت اين است که همان کارهائی که آمريکا برای کنترل منطقه کرده است مرتبا تبديل به چالش هائی می شود در مقابل سلطه ی آمريکا.
مشکل آمريکا فقط اين نيست که آينده ی شخصی مبارک برايش تبديل به معمای دشواری شده است. آشکارترين تضادش نقش اسرائيل به مثابه عاملی در ثبات منطقه ای است. اسرائيل به مثابه يک دولت مهاجرنشين استعماری تنها جامعه در منطقه است که آمريکا می تواند رويش حساب کند. سلطه آمريکا در خاورميانه بدون اين پادگان منطقه ای تا بدندان مسلح بسيار مشکل تر خواهد شد. وضع کنونی جهان عرب از يک سو، برای آمريکا نقش محوری اسرائيل را برجسته می کند؛ از سوی ديگر، مشکلاتی را که اسرائيل برای امپراتوری آمريکا ايجاد می کند.
مردم مصر علاوه بر سوزاندن ساختمان 15 طبقه ای حزب سياسی مبارک و حمله به وزارت داخله، به ساختمان های وزارت خارجه نيز حمله کردند. مردم سراسر خاورميانه از جناياتی که اسرائيل در حق فلسطينی ها مرتکب می شود متنفرند و همبستگی با فلسطين يکی از شاخص های خيزش های مصر و تونس و اردن (که نيمی از جمعيت آن فلسطينی هستند) بوده است. رژيم های پليسی و سلطنتی عرب نه تنها موکلين آمريکا هستند بلکه دژ های ضد فلسطين می باشند؛ در حاليکه حس همبستگی با فلسطينی ها در ميان مردم کشورهايشان عمومی است. رژيم مبارک دست در دست اسرائيل برای محبوس کردن مردم فلسطين در نوار غزه فعاليت کرده و همواره برای کنترل صحنه ی سياسی فلسطين تلاش کرده است.
وزير امور خارجه اوباما می گويد نگران آن است که مصر پس از مبارک، «دموکراتيک نباشد». منظور وی آن است که سرنگونی مبارک ممکنست به نفع اخوان المسلمين تمام شود. اخوان، تاريخا پدر بنيادگرائی اسلامی سنی مدرن و بطور کلی «اسلام سياسی» بوده است. البته اين يکی از شق های ممکن است. هر چند بنيادگرائی اسلامی قصد بريدن از بازار جهانی و روابط اقتصادی و اجتماعی تحميل شده توسط بازار جهانی را ندارد، با اين وصف جنبش اسلامگرايان تهديدی برای وضع موجود در خاورميانه که سلطه ی آمريکا مديون آن است، محسوب می شود. اما همانطور که در ايران، عراق، افغانستان، پاکستان و نقاط ديگر ديده ايم، قدرت گيری اسلام گرائی نه تنها به ضرر منافع آمريکا بلکه برای مردم اين کشورها نيز فاجعه بار بوده است.
در گذشته آمريکا و اسرائيل به تقويت اخوان المسلمين همت گماشتند تا جنبش های سکولار راديکال را تضعيف کنند. تا همين امروز روابط ميان رژيم مبارک و اخوان المسلمين پيچيده و مبهم است. تا همين اواخر اخوان المسلمين دارای کرسی های پارلمانی بود و با وجود آنکه رسما غير قانونی است و گاه سرکوب می شود اما هنوز دارای فضای فعاليت نيمه باز هست. سليمان در عين حال که در رژيم مبارک رياست عمليات سرکوب بنيادگرايان را در دست داشته اما گفته می شود از احترام خاصی در ميان نيروهای اسلامی برخوردار است. اخوان المسلمين، تا قبل از ظهور چشم انداز پيروزی برای جنبش اخير، از آن دوری کرد. در حال حاضر نيز اصرار می کند که خواهان قدرت نيست و صرفا مايل است نقش تبعی بازی کند.
در سال 2003 هنگام تجاوز آمريکا به عراق، جوانه های يک جنبش اپوزيسيون سکولار چپ رشد کرد که بشدت

اين واقعيت که خواست های دموکراتيک توده ها در کشورهای تحت سلطه ی امپرياليسم عقيم می مانند، هم تبديل به منبع بی ثباتی و شورش می شود و هم منبع توليد توهم در ميان مردم. آمريکا و متحدينش تماما تلاش خواهند کرد که دستاوردهای جنبش های مردمی را محدود به اصلاحات کنند -- مثلا به نوعی انتخابات و حقوقی که آنقدر بايد محدود باشند که سلطه ی امپرياليسم را حفظ کنند. مطمئنا هر گونه اصلاحی در مصر انجام دهند، منجر به آن خواهد شد که بزرگترين دستاورد کنونی مردم که جهش کردن از انفعال سياسی به عزم جزم برای تغيير واقعی است، به هرز رود.
مشکل مصر و کل جهان سوم فقط اين نيست که امپرياليسم ساختارهای سياسی را به آن تحميل کرده است. بلکه کل ساختار اقتصادی و اجتماعی جامعه که شالوده ی نهادهای سياسی اند، توسط نظام سرمايه داری جهانی شکل گرفته و تحميل می شود. در دهسال گذشته با ادغام هر چه کامل تر مصر در بازار جهاني، رنج و فلاکت مردم مصر عميق تر شده است. حتا نرخ رشد اقتصادی نسبتا بالای کشور که مورد تحسين صندوق بين المللی پول و ديگر نهادهای امپرياليستی است، رنج و فلاکت بيشتری را برای اکثريت به بار آورده است.
بدون گسست از وابستگی به بازار جهانی امپرياليستی
17 بهمن 1389   
، هم در سازمان دهی اقتصاد کشور و هم در عرصه ی سياسی -- هيچ رژيمی نمی تواند تا مدت زياد و بطور پيگيری به مخالفت با امپرياليسم برخيزد. اين به معنای انجام انقلابی است که بورژوا دموکراتيک نيست. به عبارت ديگر، هدفش کسب حقوق برابر در نظم جهانی امپرياليستی نيست. چيزی که بهر حال برای کشورهائی که ساختارا تحت سلطه و وابسته هستند ممکن نيست. بلکه نياز به انقلابی است که مائوتسه دون آن را انقلاب دموکراتيک نوين خواند: انقلابی که زنجيرهای فئوداليسم و سرمايه داری وابسته به امپرياليسم را که کشور را در معرض انقياد سياسی قدرت های خارجی قرار می دهد، بشکند.
گلوباليزاسيون امپرياليستی بر طبقات ارتجاعی بومی تکيه می کند و از طريق آنان يک نظام سياسی را تحميل می کند که مساعد حال تبديل کشور به کشوری تابع سرمايه جهانی و توسعه ی معوج است. به جای تنيدن هر چه بيشتر در اين نظام جهاني، دموکراسی نوين گذاری است به يک نظام کاملا نوين يعنی سوسياليسم. سوسياليسم است که می تواند از سرمايه داری جهانی گسست کند. اين انقلابی است در اتحاد با مردم جهان و هدفش مغلوب کردن نظام سرمايه داری جهانی و جايگزينی آن با جهانی است که در آن نه امپرياليسم است و نه طبقات؛ جهان انسان هائی که در اتحاد آزادانه با يکديگر قرار دارند: کمونيسم.
مصری ها می گويند، خواست هائی که اکنون آنان را عليه مبارک متحد کرده است تبارز عزم آنان برای باز پس گرفتن کشورشان است. اين چيزی است که آمريکا نمی تواند با آن توافق کند.
مصر بدون مبارک همانقدر که برای مردم مصر فرح بخش است برای حاکمان آمريکا و تمام رژيم های وابسته به آمريکا در منطقه هراسناک است. نتيجه ی اين تضاد، ظهور يک کشمکش شديد ميان مردم مصر و آمريکاست که پی آمدهای بزرگی برای مردم مصر و کل منطقه و ايالات متحده آمريکا خواهد داشت.
- شايد شديدتر از اخوان -- سرکوب شد. معذالک، در اين شرايط که يک بديل انقلابی موجود نيست، سماجت آمريکا در حفظ مبارک و عزمش در تحقير مردم مصر، و نقش متزلزل برخی نيروهای سکولار و مترادف بودن رژيم با اسرائيل، همه عواملی هستند که می توانند برای رشد نفوذ نيروهای جنبش انقلابی مساعد باشند.

آيا آمريکا می تواند نيروئی برای دست يابی برای دموکراسی باشد؟
صحبت های آمريکا در مورد ضرورت «انتخابات آزاد، منصفانه و معتبر» در مصر، مسخره و حتا جنايتکارانه است. زيرا، در نوامبر 2010 زمانی که انتخابات پارلمانی در مصر برگزار شد که هيچ شباهتی به «انتخابات آزاد، منصفانه و معتبر» نداشت، تمام کشورهای غربی آن را تحسين کردند. و حتا اوباما صحبت از «ارزش های مشترک» ميان آمريکا و مصر کرد بايد خاطرنشان کرد که «ارزش های مشترک» ميان آمريکا و مصر محدود به قوطی های گاز اشک آور، گلوله ها و تانک هائی برای سرکوب مردم مصر نيست بلکه شامل سياه چال های شکنجه نيز هست. از سال 1995 به دستور بيل کلينتون، آمريکا طبق برنامه «تسليم» سازمان سيا، کليه ی اسرای مصری ارتش آمريکا را برای شکنجه تحويل رژيم مبارک داده است.
زمانی که منافع آمريکا و متحدين اروپائی اش مستلزم سلطه بر کشورهائی مانند مصر است، جز اين نيز نمی تواند باشد. کشورهای سرمايه داری انحصاری نمی توانند به شکل ديگری عمل کنند زيرا موقعيت آن ها در جهان (که شامل منابع اصلی ثروتشان و موفقيتشان در رقابت با يکديگر است) مبتنی بر انقياد مالی و سياسی اکثريت مردم جهان است. در اين تقسيم جهان، آمريکا منافع ملی و نومستعمره های خاص خود را دارد.
در نتيجه منافع پايه ای طبقات حاکمه ی امپرياليستي، منجمله آمريکا، در تضاد با خواست های دموکراتيک مردم کشورهای تحت سلطه شان برای دست يابی به حقوق سياسی و بخصوص برابری ملل و حق تعيين سرنوشت برای ملل تحت ستم است. اشکال بورژوا-دموکراتيک حاکميت (حقوق برابر برای همه بخصوص آنگونه که در انتخابات بازتاب می يابد) مشخصه ی حاکميت سرمايه داری انحصاری در کشورهای امپرياليستی بوده است و هدف اين نوع ساختارها آن است که عملکرد نرم و راحت سيستم را تضمين کند؛ سيستمی که در جوهر خود ديکتاتوری طبقه سرمايه داری انحصاری است. در کل، امپرياليسم گرايش به نفی يا محدود کردن اشکال حاکميت بورژوا
- دموکراتيک در کشورهای تحت سلطه ی خود را داشته است. اما همانطور که در آمريکا و بريتانيا ديده ايم، در اين کشورها نيز وقتی منافع سرمايه داری انحصاری ايجاب کند، اين حقوق و ساختارهای اوليه نيز دست کاری می شوند. بطور مثال تونی بلر نخست وزير پيشين بريتانيا اکنون اعتراف می کند که دولت بريتانيا بر خلاف اراده ی مردم بريتانيا در تجاوز به عراق شرکت کرد.
البته آمريکا همواره نگران پايگاه اجتماعی کوچک رژيم های تابع خود در خاورميانه بوده است و اکنون که بحرانی ظهور يافته، از آن برای دست زدن به اصلاحاتی استفاده خواهد کرد. اين که دست زدن به چنين اصلاحاتی تا قبل از رانده شدن رژيم مبارک تا لبه ی پرتگاه بدست جنبش مردم، تبديل به الويت آمريکا نشد، خود بسيار گوياست. رابرت کاپلان مشاور سياسی برجسته ی امپرياليسم آمريکا، در مورد تونس نوشت: « دموکراسي، برای منافع آمريکا و صلح منطقه ای خطرات زيادی در بر دارد. پيمان صلح با اسرائيل نه توسط دموکرات ها بلکه توسط اتوکرات هائی (خودکامه هائی) چون انور سادات و ملک حسين شاه سابق اردن، بسته شد. اتوکراتی که محکم بر مسند قدرت نشسته است می تواند بسيار راحت تر از يک رهبر منتخب اما ضعيف، امتياز دهد ... آيا ما واقعا می خواهيم يک رهبر نسبتا روشنگر چون ملک عبدالله پادشاه اردن، توسط تظاهرات های خيابانی تضعيف شود؟ بايد مواظب آرزوهايمان در رابطه با خاورميانه باشيم.» (نيويورک تايمز، 22 ژانويه 2011)
ممکنست که واشنگتن برخی اوقات دلش بخواهد رژيم های تحت الحمايه اش از طريقی بجز استبداد به ثبات دست يابند. اما هدف اصلی آمريکا حفظ رژيم های تابع يا منعطف است. تمام حرافی ها در مورد انتخابات و «دموکراسی» تابع اين منافع اند. می توان از لبنان بعنوان يک کشور عربی که دارای يک حکومت نسبتا منتخب است نام برد. با اين وصف وقتی حزب الله در ماه گذشته توانست از طريق قانونی و طبق قانون اساسی نقش برتر را در انتخاب نخست وزير بدست آورد، آمريکا عصبانی شد و تصميم گرفت لبنان را تنبيه کند. وقتی حماس (که متحد نزديک اخوان المسلمين مصر است) انتخابات غزه را برد، آمريکا و متحدينش فرياد «تروريسم» سر بر آوردند و از اقدامات اسرائيل در تنبيه دسته جمعی مردم غزه بخاطر گستاخی شان، حمايت کرد. در همان حال، ترکيه که تحت حاکميت حزب عدالت و توسعه (آکپ) است تا آن درجه که اوباما و منافع آمريکا ايجاب می کرد با اين قتل عام همراهی نکرد.

انکار دموکراسی و رشد توهمات دموکراتيک

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر