۱۳۹۰ بهمن ۴, سه‌شنبه

مبارزه مسلحانه و جنبش کارگری: با نگاهی به تجربه قيام آمل

مبارزه مسلحانه و جنبش کارگری: با نگاهی به تجربه قيام آمل

نشريه حقيقت تا كنون علاوه بر نظرات خوانندگان در مورد كتاب «پرنده نوپرواز» پرسشهائي نيز از جانب رفقاي ديگر در در اين شماره به سوال اول می پردازيم و در شماره های ديگر نشريه حقيقت به سوالات ديگر جواب خواهيم داد.

 
از كليه رفقا مي خواهيم كه سئوالات علاقمندان به اين موضوع را گردآوري كرده و براي ما ارسال دارند.
مجموعه سئوالات دريافتي:
1 ـ رفقاي اتحاديه كمونيستهاي ايران هنگام قيام آمل چه دركي از رابطه ميان مبارزه مسلحانه با جنبش كارگري داشتند؟ و كلا ارزيابي شان از اين رابطه چه بود؟ امروزه رفقا چگونه به اين مسئله مي نگرند؟
2 ـ چرا اسامي و تصاوير افرادي كه در زندان تا به آخر مقاومت نكردند و ضعفهائي از خود نشان دادند در كنار رفقائي كه تا به آخر مقاومت كردند آورده شده است؟
3 ـ نقش راوي در اين كتاب بگونه اي ارائه شده كه در تمامي جزئيات و زواياي ماجرا حضور داشته است؟ چقدر اين مسئله واقعي است؟ راوي از چه منابعي استفاده كرده است؟
4 ـ آيا رفقاي سربدار امكان شكست اين قيام را مي ديدند؟ اگر مي ديدند چرا به پاي انجام آن رفتند؟ با توجه به هزينه سنگيني كه براي آن پرداختند؟
5 ـ چرا اتحاديه كمونيستها در ارائه جمعبندي از اين كتاب اينقدر تاخير داشت؟ آيا امكان آن نبود كه زودتر اين جمعبندي را منتشر كند؟
6 ـ آيا بهتر نبود كه همراه كتاب مختصري از تاريخچه اتحاديه كمونيستها و اهداف آن منتشر مي شد؟ بويژه آنكه نسل جوان آشنائي چنداني با تاريخ احزاب و سازمانهاي چپ ندارد؟
7 ـ يكي از رفقا همراه با ارائه يادداشتي ابراز نظر كرده كه قيام آمل حركتي جدا از توده بوده و به همين خاطر آنرا چپ روانه و اپورتونيسم چپ قلمداد كرده است و نظر ما را در اين مورد جويا شده است.
***
1- رفقاي اتحاديه كمونيستهاي ايران هنگام قيام آمل چه دركي از رابطه ميان مبارزه مسلحانه با جنبش كارگري داشتند؟ و كلا ارزيابي شان از اين رابطه چه بود؟ امروزه رفقا چگونه به اين مسئله مي نگرند؟
پاسخ: سئوال بسيار خوب و مهمي است و ذهن را به جلو سوق مي دهد. اما قبل از بحث پيرامون اين مسئله و بررسي جوانب گوناگون آن لازمست اشاره اي هر چند مختصر به شرايط خاصي كه جنبش كارگري در سالهاي 60 - 57 با آن روبرو بود (بويژه مقطع خرداد 60 )بکنيم.
واقعيت اين است كه مبارزات طبقه كارگر ايران نقش مهم و موثري در انقلاب 57 و سرنگوني رژيم شاه ايفا كرد. در پروسه اين مبارزه اشكال گوناگوني از تشكلات كارگري (مشخصا شوراهاي كارگري) به وجود آمدند. بر خلاف تصوراتي كه امروزه رايج است اين شوراها نشاني از قدرت سياسي دوگانه بر خود نداشتند و حداكثر به اعمال قدرت در كارخانه (عمدتا در زمينه توليد و مديريت، حفاظت از كارخانه و ) مي پرداختند. اين مسئله مستقيما ربط داشت به اينكه طبقه كارگر نتوانست به عنوان يك طبقه، نقش سياسي مستقلي در انقلاب ايفاء كند. چرا كه از داشتن حزب (به معناي تشكيلات انقلابي با خط ايدئولوژيك سياسي صحيح ) و نيروي مسلح انقلابي خود محروم بود. حتي شوراهائي هم كه به ظهور رسيدند متكي بر توده كارگران مسلح نبودند. در نتيجه اعمال قدرت شان در همان محدوده كارخانه بسيار محدود، قسمي و كوتاه مدت بود. خواستهائي چون شركت نمايندگان كارگران نفت در «شوراي انقلاب» (در واقع شوراي ضد انقلاب) نه تنها غير واقعي بود بلكه بيان توهمات رفرميستي بود چرا كه آن نمايندگان بايد عضو شورائي مي شدند كه مسئله اصلي كليه اعضايش جلوگيري از رشد و تعميق انقلاب بود و در اين زمينه كاملا با يكديگر متحد بودند.
با بقدرت رسيدن دار و دسته خميني مسئله حفظ دستاوردهاي انقلاب و ادامه انقلاب محور اصلي كشمكشهاي ميان مردم با ارتجاع تازه به قدرت رسيده بود. در آن شرايط بخشهاي وسيعي از كارگران خواستها و انتظارات سياسي و اقتصادي خود را جلو گذاشتند و به اشكال گوناگون درگير مبارزه شدند.
يكي از محورهاي كشمكش دائمي دولت با كارگران مسئله برسميت شناختن تشكلات كارگري بود. دولت يا تلاش مي كرد اين تشكلات توده اي را منحل كند يا اينكه عوامل سياسي خود را در راس آنها قرار دهد، پسوند اسلامي به آنها اضافه كند و نمايندگان واقعي كارگران و عناصر پيشرو كارگري را تصفيه كند. وجود يك جنبش سياسي انقلابي در كل جامعه مشخصا حضور نسبتا قدرتمند جنبش كمونيستي (عليرغم پراكندگي، گيجي و سردرگمي ايدئولوژيك ـ سياسي) نقش بسيار مهمي در تداوم و شكوفائي جنبش كارگري ايران در آن مقطع داشت. هر آنجائي كه پيوند عميقتري ميان كمونيستها و كارگران برقرار شد تشكلات انقلابي تر، توده اي تر و پايدارتري هم شكل گرفتند كه نمونه هاي برجسته آن سنديكاي پروژه اي آبادان، شوراي متحد كارگران تهران و اتحاديه شوراهاي كارگران گيلان بودند.
مضافا جنبش كارگري مستقيما تحت تاثير تحولات سياسي بزرگتري كه در جامعه جاري بود قرار داشت. وقايع سياسي بزرگ پي در پي اتفاق مي افتاد و صحنه سياسي جامعه را پيچيده تر مي ساخت. صف بنديهاي سياسي متضادي شكل مي گرفت و پيشروي و عقب نشيني جنبش كارگري را تحت الشعاع خود قرار مي داد. از رخدادهاي انقلابي چون مقاومت زنان و دانشجويان در برابر ارتجاع تا مقاومت مسلحانه مردم كردستان و تركمن صحرا تا اقدامات ضد انقلابي چون حمله به زنان، يورش به دانشگاهها، و وقايعي چون كودتاي نوژه، اشغال سفارت آمريكا و سرانجام جنگ ايران و عراق.
اگر چه جنبش كارگري موقتا بواسطه فضاي جنگ ايران و عراق دچار افت شد اما چند ماهي طول نكشيد كه همراه با رشد نارضايتي عمومي، جنبش كارگري نيز دوباره خيز برداشت. با بحران ميان بالائي ها و قصد خميني مبني بر ايجاد حكومتي يكدست و كارآ براي يكسره كردن تكليف انقلاب، بحران انقلابي سراسر جامعه را فراگرفت. مسئله تعيين تكليف با قدرت سياسي به موضوع روز بدل شد. حالت بلاتكليفي سراسر جامعه را فراگرفته بود. جامعه در حال گذر به يك اوضاع انقلابي بود. اوضاع انقلابي كه البته تكرار اوضاع انقلابي 57 نبود و مختصاتش با آن اوضاع كيفيتا متفاوت بود.
در اواخر زمستان سال 59 مجددا جنبشهاي توده اي منجمله كارگري اوج گرفت. زماني كه در خرداد 60 خميني و دار و دسته او در حال عملي كردن طرح كودتا بودند توده هاي مردم به اشكال گوناگون به مقاومت برخاستند. كارگران هم از پاي ننشستند. شور و التهاب انقلابي در ميان كارگران پديد آمد. بسياري از كارخانه ها به محل زد و خورد با حزب اللهي ها بدل شد. بسياري از عوامل حزب اللهي مجبور به فرار از كارخانه شدند. توليد در بسياري از كارخانه ها متوقف شد. كارگران پيشرو فعالانه در زد و خوردهاي خياباني شركت داشتند. اشكال گوناگون مبارزه منجمله اعتصاب بكار گرفته شد.
نقطه اوج مبارزات كارگران راهپيمائي پانزده هزار نفره كارگران شهرصنعتي البرز در قزوين بود. اين راهپيمائي يكي از برجسته ترين و انقلابي ترين حركات سياسي طبقه كارگر ايران پس از انقلاب بود. متاسفانه به خاطر غلبه رفرميسم و اكونوميسم بر جنبش چپ آنگونه كه بايسته و شايسته اين مبارزه بوده كسي از آن ياد نمي كند.
روز 27 خرداد ده هزار كارگر صبح كار همراه با پنج هزار كارگر عصر كار در عكس العمل به اعمال ارتجاعي انجمن اسلامي دست به راهپيمائي مي زنند و با شعارهائي چون «امسال سال خون است بهشتي سرنگون است» ، «دولت خيانت مي كند مجلس حمايت مي كنند» به سمت شهر قزوين براه مي افتند. آنان حين حركت حق تعدادي از عوامل رژيم را كف دستشان مي گذارند. وليكن نرسيده به شهر با پاسداران روبرو مي شوند و پاسداران بروي آنان آتش مي گشايند تعدادي از كارگران به خون مي غلتند و سرانجام پس از جنگ و گريزهائي متفرق مي شوند. رفقائي چون روزبه غفوري و رسول محمدي (كاك محمد) در سازماندهي اين حركت شركت داشتند. رفيق روزبه غفوري به جرم شركت در اين تظاهرات دستگير و در ديماه همان سال اعدام شد. رفيق رسول محمدي از فرماندهان مبارزه مسلحانه سربداران بود كه در جريان قيام آمل جان باخت.
مبارزه كارگران قزوين هم محدوديتهاي جنبش خودبخودي كارگري را حتي زماني كه به سطح سياسي ارتقا مي يابد نشان داد. مانند سر دادن برخي شعارها با مفاهيم مذهبي. و نيز نشان داد كه ديگر اشكال قديمي مبارزه در شرايط نوين كارآئي ندارد. و نمي توان دست خالي از پس ارتجاع تا بدندان مسلح بر آمد. هنوز تجربه قيام مسلحانه 22 بهمن و سرنگوني رژيم شاه در ذهن كارگران تر و تازه بود . در آن مقطع اين كه مبارزه مسلحانه انقلابي توده اي براي سرنگوني رژيم صورت گيرد يا نه مستقيما ربط داشت به پاسخ انقلاب سازمان يافته در مقابل ضد انقلاب سازمانيافته. موضوعي كه در كتاب پرنده نوپرواز مورد بحث قرار گرفت.
پس از موفقيتهاي اوليه كودتاچيان در يك دست كردن خود و سركوب خونين توده هاي مردم و مهمتر از آن در ضربه زدن به سازمانهاي چپ، جنبش كارگري رو به افت نهاد. اكثر فعالين سياسي انقلابي و علني مورد اعتماد كارگران كه دستگير نشده بودند مجبور به ترك كارخانه يا در پيش گرفتن زندگي مخفي شدند. در سطح ديگر هم رژيم بطور گسترده دست به تصفيه و اخراج عناصر پيشرو و مخالف رژيم در كارخانه ها زد. با اين وجود هنوز جو سياسي و التهاب انقلابي همراه با انتظار در ميان توده كارگران غالب بود. درگيريهاي نظامي روزمره در گوشه و كنار كشور توسط مجاهدين و ادامه يابي جنبش كردستان به اين جو نيز دامن مي زد.
تا آنجائي كه به حركت سربداران بر مي گردد، نه تنها اين حركت مورد حمايت بسياري از فعالين اتحاديه در كارخانه ها بود (كه بسياري از آنان براي شركت در عالي ترين شكل مبارزه طبقاتي داو طلب شده بودند. رفقائي چون رفيق منصور قماشي نماينده كارگران چوكا و از بنيانگذاران اتحاديه شوراهاي كارگران گيلان ) بلكه حتي رهبران برخي تشكلات توده اي كارگري (مانند برخي از رهبران سابق سنديكا پروژه اي آبادان ) نيز مبارزه مسلحانه را تنها پاسخ به شرايط سياسي آنروز مي دانستند و خواهان همكاري و پيوستن به سربداران بودند. فراموش هم نكنيم كه بسياري از خانواده هاي كارگري جنوب مستقيما ما را در حمل و نقل سلاحها از جنوب به تهران ياري رساندند.
درك عمومي ما در آن دوره از رابطه مبارزه مسلحانه با جنبش كارگري (و كلا ديگر جنبشهاي توده اي) اين بود كه ما زماني كه جرقه مبارزه مسلحانه را بزنيم خيزشهاي توده اي هم در اشكال گوناگون در حمايت از اين مبارزه براه مي افتند و منجر به سقوط رژيم مي شوند. اگر چه ما به سازماندهي ارتش انقلابي جايگاه ويژه اي مي داديم و براي آن نقش محوري در تعيين تكليف با رژيم قائل بوديم هر چند كه لزوما قدرت سراسري بدست ما نيفتد. اما هنوز بر ذهن ما پر بهائي به حركات خودبخودي توده اي برجسته بود.
پر بهائي به عنصر خودبخودي يعني حمايت خود جوش توده ها از مبارزه مسلحانه موجب شد كه برنامه خاصي براي سازماندهي توده ها نداشته باشيم. في المثل آنزمان هنوز بسياري از نيروهاي سازمان (بويژه رفقائي كه لو نرفته بودند) در بخش كارگري و در كارخانه هاي مختلف تهران مشغول به كار و فعاليت بودند و عملا برنامه خاصي بدانها داده نشد و آنها صرفا به انتظار نتيجه قيام نشستند.
اما مباحث اصلي دروني ما بر سر اين موضوع (كه بخشا در مقالات نشريه حقيقت نيز منعكس مي شد) از زاويه ديگري طرح بود. اقليت سازمان ما براي مخالفت با شروع مبارزه مسلحانه، تز «از اعتصاب تا قيام» را پيش كشيد. خطي كه سابقه طولاني در جنبش كمونيستي ايران داشت و ريشه در مباحث جنبش كمونيستي بين المللي در دوران كمينترن در دهه 20 و 30 ميلادي داشت. خطي كه تصويرش از مبارزه طبقاتي مكانيكي و تدريج گرايانه بود. يعني ابتدا كارگران دست به مبارزات اقتصادي مي زنند، اعتصابات اقتصادي به اعتصابات سياسي بدل مي شوند، سپس تظاهراتهاي سياسي هم به قيام گذر مي كنند. يك جمعبندي بسيار غلط، يك جانبه و الگوبردارانه از انقلاب اكتبر روسيه. اين خط تاثيرات زيانباري بر جنبش كمونيستي بين المللي نهاد مشخصا موجب وارد آمدن ضربات جدي بر انقلاب چين در دهه بيست ميلادي شد. مائوتسه دون با جمعبندي از آن شكستها توانست راه پيروزي انقلاب چين را ترسيم كرده و در عمل درستي آنرا ثابت كند. مضاف بر آن از درون همان تجربه خطوط كلي انقلاب در كشورهاي تحت سلطه را نشان داد.
مشكل خط «از اعتصاب تا قيام» اين بود كه هم ناموزوني تكامل انقلاب در كشورهاي تحت سلطه را درك نمي كرد و از آن مهمتر با در انتظار نشستن تكامل اشكال ابتدائي مبارزه به اشكال بالاتر عملا آغاز مبارزه مسلحانه را به ابد واگذار مي كرد.
بي جهت نبود كه در گرماگرم مباحث ميان اقليت و اكثريت سازمان جمعبندي از برخي قيامهاي مسلحانه كه توسط كمينترن مورد جمعبندي قرار گرفته بود (مشخصا كتابي كه حاوي جمعبندي از چند قيام مسلحانه شكست خورده در دهه بيست ميلادي در آلمان و چند كشور ديگر بود) توسط اقليت سازمان مورد استناد قرار مي گرفت و در مقابل از طرف رفيق سيامك زعيم بحثهاي «از يك جرقه حريق بر مي خيزد» مائوتسه دون مورد تاكيد قرار مي گرفت.
البته تجربه قيام 22 بهمن هم «سندي» شد در دست خط «از اعتصاب تا قيام»؛ انگار كه اين تجربه همه چيز را مسلم کرده و جاي بحث ندارد، بدل كرد. كمونيستهاي ايران به جاي اينكه به تحليل طبقاتي از قيام 22 بهمن بپردازند به شيوه اي تجربه گرايانه مدل قيام 22 بهمن را الگوي راه انقلاب ايران قرار دادند. بدون اينكه به اين مسئله فكر كنند كه چرا از اين قيام نيروهاي ارتجاعي چون خميني توانستند سود ببرند و به قدرت برسند؛ و بدون اينكه به بستر سياسي اين قيام هم از زاويه اتحادهاي طبقاتي شكل گرفته و مهمتر اينكه، از زاويه سازش بزرگي كه بين ارتش و امپرياليسم آمريكا و خميني صورت گرفته بود، توجه كنند. بواسطه اين سازش راه براي قدرت يابي خميني باز شد و ماشين دولتي حفظ شد به همين خاطر قيام 22 بهمن 57 يك قيام نيمه كاره بود و به اهدافش نرسيد.
قيام 22 بهمن يك تجربه مهم تاريخ معاصر ايران است اما تجربه اي نيست كه كمونيستها فكر كنند با تكرار آن به قدرت مي رسند و فقط كافيست اين بار آنها در راس چنين حركاتي قرار گيرند. درك مكانيكي و تدريجگرايانه از مبارزه طبقاتي مانع از آن مي شد كه حتي به تجارب ديگري چون مبارزه مسلحانه توده اي در كردستان كه جلوي چشم شان قرار داشت و يا خودشان مستقيما درآن درگير بودند توجه لازمه را بكنند و در پرتو تجارب بين المللي درسهاي مهم و حياتي را از آن بگيرند. يعني خصلت طولاني مبارزه مسلحانه در كشورهائي چون ايران و اهميت سازمان دادن ارتش انقلابي.
همانطور كه در كتاب «پرنده نوپرواز» گفته شد در ابتدا تمركز بحث عمدتا بر سر اين بود كه آيا شرايط براي آغاز مبارزه مسلحانه مهياست يا خير. اقليت سازمان بيشتر منتظر تكرار مدل پنجاه هفت بود. از اين زاويه تاكيد مي كرد كه از اعتصاب تا قيام راهي است كه بايد پيموده شود. اما اكثريت سازمان مي گفت شرايط براي آغاز مبارزه مسلحانه فراهم است و اگر ما انقلاب مسلح را در مقابل ضد انقلاب مسلح سازمان ندهيم همه فرصتهاي انقلابي را از دست خواهيم داد و انقلاب شكست خواهد خورد؛ ممكنست تلاش ما شكست بخورد اما اگر در مقابل ضد انقلاب مسلح دست به اسلحه نبريم شكست حتمي خواهد بود و شرايط بدتر از دوره پس از كودتاي 28 مرداد 32 خواهد شد.
تقريبا همزمان با آغاز مبارزه مسلحانه سربداران (پائيز 1360 ) كارگران كارخانه ايران ناسيونال براي دست يابي به پاره اي حقوق اقتصادي خود اعتصاب كردند. اين اعتصاب سر منشا دور تازه اي از بحثهاي دروني شد. اقليت سازمان براي اثبات بحثهاي خود به اين اعتصاب اتكا مي كرد. در مقابل رفقاي ديگر بر محدوديتهاي اين اعتصاب اقتصادي انگشت مي گذاشتند و مشخصا شعار «حزب الله مي ميرد حواله هم مي گيرد» را به عنوان شعار عقب مانده مورد نقد قرار مي دادند. اين شعاري بود كه برخي از كارگران براي اينكه از جانب رژيم متهم به ضد انقلاب نشوند، سر داده بودند.
بحثهاي نسبتا زيادي حول اين مسئله براه افتاد. مباحثي كه تا سالها بعد از شكست قيام آمل نيز ادامه داشت و بر وظيفه مركزي انقلاب و رابطه آن با وظايف ديگر پرتو افكند. يعني اينكه وظيفه مركزي هر انقلابي كسب قدرت سياسي از طريق قهر مي باشد و وظايف ديگر بايد بگونه اي به پيش برده شوند كه به اين وظيفه مركزي خدمت كنند. از آنجائي كه در كشورهاي تحت سلطه امكان آغاز جنگ انقلابي قبل از كسب سراسري قدرت سياسي موجود است بسيار مهم است كه قبل از آغاز جنگ كليه فعاليتها بگونه اي جلو رود كه به امر تدارك جنگ خدمت كند و زماني كه جنگ در گرفت همه سازمانها و مبارزات بطور مستقيم با غير مستقيم با جنگ همسويي كنند.
اما برخي مغلطه گري هاي تئوريك موجب شده كه امروزه برخي از فعالين چپ به اين حقيقت با ديده شك و ترديد بنگرند. مغلطه گري هائي كه عمدتا توسط پاره اي نيروهاي اكونوميست و رفرميست صورت گرفته و مي گيرد. اين قبيل نيروها از همه چيز صحبت مي كنند الا وظيفه مركزي طبقه كارگر يعني كسب قدرت سياسي از طريق قهر. معلوم نيست كه بالاخره اين وظيفه چه جايگاهي در فعاليتهاي شان دارد و چگونه مي خواهند آنرا عملي كنند و برنامه شان براي اداره جامعه آينده چيست. يكي از پوششهاي به زير سئوال كشيدن اين وظيفه، تحريف آشكار اين نقل قول ماركس است كه «كمونيستها بخشي از جنبش كارگري اند.» آنها از اين نقل قول نتيجه مي گيرند كه پس كمونيستها وظيفه ويژه و جداگانه اي غير از سازمان دادن همان حركات خودبخودي كارگران ندارند. آنان تفاوت كيفي ميان پروسه هاي مختلف را ناديده مي گيرند و با اين كار وظيفه كسب قدرت سياسي را در هاله اي از ابهام قرار مي دهند و يا اينكه تلاش حزب كمونيست براي كسب قدرت سياسي را در تقابل با حركت جنبش كارگري قرار مي دهند.
بي جهت نيست كه «جنبش كارگري» آنان شامل همه چيز مي شود غير از كسب قدرت سياسي از طريق قهر و همچنين تجربه و دانش نظامي كه طبقه كارگر طي صد و پنجاه سال گذشته دراين رابطه كسب كرده است.
واقعيت اين است كه بين جنبش كارگري ( به معناي مبارزات توده هاي كارگر عليه اجحافات گوناگون اقتصادي سياسي نظام سرمايه داري) با جنبش كمونيستي ( به عنوان بخش آگاه و پيشرو طبقه كارگر) تقاوت كيفي موجود است. و همچنين بين پروسه مبارزه براي كسب قدرت سياسي با پروسه مبارزات روزمره طبقه كارگر اين تفاوت كيفي است. يكي اساسا در چارچوبه زير و رو كردن كل جامعه است ديگري عمدتا در مدار مناسبات موجود مي چرخد.
تفاوت، ميان آگاهي كمونيستي با آگاهي خودبخودي است. بقول لنين همواره عناصري از كمونيسم در مبارزات كارگران عليه سرمايه داري موجود است و در مبارزاتشان ظهور مي يابد اما كمونيسم (به معناي جهان بيني، برنامه و استراتژي) مساوي با اين عناصر نيست. اين امر اساسا خارج از طبقه فرموله و مدون مي شود و بايد ميان كارگران برده شود. همانطور كه ماركس و انگلس اينكار را كردند و كارشان توسط لنين و مائو ادامه يافت و امروز هم به عهده ماست كه كمونيسم را تكامل دهيم.
في المثل امروزه جمعبندي از نقاط قوت و ضعف دو تجربه مهم كسب قدرت سياسي طبقه كارگر در قرن بيستم در چين و شوروي و دلايل شكست آن (براي فرا رفتن از اين دو تجربه) عنصر تعيين كننده آگاهي سوسياليستي است. بردن اين جمعبندي به ميان توده ها براي جنبش كارگري و براي سمت دادن به فعاليتها و تلاش براي ساختن جامعه آينده حياتي است. روشن است كه اين نياز حياتي در جريان مبارزه خودبخودي كارگران برآورده نمي شود. بلكه نيازمند كار آگاهانه جنبش كمونيستي است. و آنهم نه در سطح يك كشور بلكه در سطح جنبش كمونيستي بين المللي. بي جهت نبود كه ماركس تاكيد كرد كه كمونيستها در جنبش كارگري همواره مدافع منافع كل و آينده اي هستند كه طبقه كارگر بايد بدان دست يابد.
پروسه مبارزه براي كسب قدرت سياسي به عنوان اوليه ترين و اساسي ترين گام براي ساختن جامعه سوسياليستي مساوي با ديگر پروسه هاي رايج مبارزاتي ميان كارگران و يا ميان ساير بخشهاي توده ها نيست. پروسه كسب قدرت سياسي امري آگاهانه و سازمانيافته است كه تنها از طريق رهبري يك حزب انقلابي امكان پذير است. انقلاب اكتبر هم نشان داد كه اگر بلشويكها قيام مسلحانه را سازماندهي نمي كردند و صرفا منتظر نتيجه خودبخودي شورو التهاب انقلابي كارگران مي بودند هرگز قدرت سياسي كسب نمي شد.
اما كسب قدرت سياسي در خلا صورت نمي گيرد، پروسه كسب قدرت سياسي كاملا در ارتباط با شرايط عيني قرار دارد. جنبشهاي توده اي (مشخصا جنبش كارگري) بخشي از اوضاع عيني معين بحساب مي آيند. اوضاعي كه مواد و مصالح خامي را براي ساختن راه كسب قدرت در هر شرايط معين فراهم مي كنند. بدون اتكا به اين مصالح (در واقع بدون اتكا به توده ها) تحقق استراتژي ممكن نيست اما استراتژي جمع حسابي مصالح گوناگون نيست. خصوصيات يك كل برابر با جمع خصوصيات اجزا آن نيست. مضافا همواره تضادي بين جز و كل، بين اهداف پايه اي با اهداف مقطعي، بين هموار ساختن استراتژي با مصالح تاكتيكي ، بين منافع كوتاه مدت و درازمدت موجود است. تضادي كه بسياري مواقع حلش آسان نيست و از پيچيدگي هاي معين برخوردار است. روشن است كه بدون انعطاف پذيري نمي توان هيچ هدفي را متحق ساخت. اما تاريخا مشكل اصلي اين بوده كه چگونه بايد هر جز يا تاكتيك يا سياست مقطعي را پيش برد كه مهر و نشان استراتژي را بر خود داشته باشد وبدان آن خدمت كند.
تا آنجائيكه به رابطه ميان پروسه كسب قدرت سياسي و جنبش كارگري جاري بر مي گردد تمام بحث بر سر اين است كه ما با چه سياستي در بين طبقه كارگر بايد فعاليت كنيم. با چه سياست و روشي به مبارزات روزمره طبقه كارگر بايد برخورد كنيم. آيا سياست و روش انقلابي را به ميان طبقه كارگر مي بريم. تلاش مي كنيم طبقه كارگر شناختي همه جانبه از دولت، طبقات گوناگون و جامعه و جهان كسب كند يا خير؟ آيا روحيه كسب قدرت سياسي را در ميان آنان مي دميم يا خير؟ پاسخ مثبت به اين سئوالات بيان يك تمايز پايه اي با خطوط رفرميستي و اكونوميستي است كه جنبش كارگري را به مبارزات اقتصادي تقليل مي دهند و در واقع طبقه كارگر را لايق دخالت در سياست در سطح برنامه ريزي و تلاش براي كسب قدرت و رهبري تمام طبقات ستمديده نمي دانند.
البته در جنبش ايران حتي در ميان كساني كه طرفدار مبارزه مسلحانه بودند، گرايشي به چشم مي خورد كه نقش چنداني براي طبقه كارگر در رهبري و هدايت جنگ نمي ديد و وظيفه طبقه كارگر را عمدتا به مبارزات اقتصادي خلاصه مي كرد. في المثل رفيق مسعود احمدزاده با وجود اينكه تاكيد مي كرد كه تنها از طريق جنگ انقلابي مي توان سياست انقلابي را در سطح گسترده به ميان توده ها برد وقتي كه به نقش طبقه كارگر مي رسيد مي گفت پس از اينكه جنگ توده اي شد طبقه كارگر نيز مبارزات اقتصاديش را گسترش مي دهد و حزب واقعي طبقه كارگر از آن پروسه بيرون مي آيد. رفيق احمد زاده نتوانست از گرايشات غالب اكونوميستي جنبش كمونيستي كه شركت در مبارزه اقتصادي را پايه و شرط تشكيل حزب پيشاهنگ مي دانستند گسست كند.
برگرديم به نكته دخالت طبقه كارگر در سياست. دخالت در سياست يعني داشتن برنامه براي تغيير بنيادين جامعه، داشتن سياستي براي رهبري تمام ستمديدگان و داشتن يك استراتژي نظامي براي درهم شكستن دولت حاكم و كسب قدرت سياسي. بطور مشخص در كشور ما كه امكان آغاز جنگ در مناطقي از كشور قبل از كسب سراسري قدرت موجود است به معناي آن است كه طبقه كارگر مسئوليت آغاز چنين جنگي را بايد بر عهده گيرد. يا حتي زماني كه در مناطقي توده ها دست به اسلحه مي برند براي هدايت آنان نقشه و برنامه سياسي و نظامي مشخص داشته باشد. اين است لپ كلام ما. اين است معني تدارك براي كسب قدرت سياسي كه يك معناي مشخص آن بسيج بخشي از پيشروان طبقه كارگر براي هدايت و شركت در چنين جنگي است. مسلما زماني كه جنگ آغاز شد همسوئي مستقيم و غير مستقيم جنبشهاي توده اي با جنگ براي تقويت و پيشبرد جنگ از اهميت بسزائي برخوردار است. بكارگيري اشكال تشكيلاتي يا فرمهاي مبارزاتي مناسب و صحيح عمدتا مسئله اي پراتيكي و مربوط به مصافهاي آينده است. توجه داشته باشيم زماني كه جنگ انقلابي در جامعه براه افتد و گسترش يابد نقش مهمي در پولاريزه شدن جامعه از نظر سياسي دارد و نگاه بسياري از جنبشهاي توده اي را به خود معطوف مي كند. و به طبقه كارگر و مقر فرماندهي اش (حزب) امكان مي دهد كه توده ها را در راستاي تحقق انقلاب سوسياليستي رهبري كند. براي درك عميقتر و همه جانبه تر از رابطه مبارزه مسلحانه با جنبش كارگري (و كلا جنبشهاي توده اي) شايد بهتر باشد كه بيشتر به رابطه مبارزه انقلابي در شهر و روستا بپردازيم. با توجه به اينكه تغييرات مهمي در اين زمينه نسبت به دوره انقلاب چين يا ويتنام صورت گرفته است و نمي توان صرفا با تكرار آن تجارب به پيروزي نائل آمد. مسلما بررسي تجارب متاخرتر و گوناگون تر مانند جنگ خلق در پرو يا نپال و مبارزه مسلحانه انقلابي در فيليپين، هند و تركيه و تجارب مبارزه مسلحانه در دهه 1360 در ايران (مانند كردستان يا تجربه جنگ چريك شهري مجاهدين) مي تواند بر موضوع مورد بحث ما پرتو بيشتري بيفكند. بحثي كه اميدواريم در فرصتهاي آينده بتوانيم آنرا پي گيريم

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر