۱۳۹۰ اسفند ۶, شنبه

گسترش و سازماندهی تشکلات کارگری تنها راه تقابل کارگران است ( بخش دوم )

گسترش و سازماندهی تشکلات کارگری تنها راه تقابل کارگران است ( بخش دوم )

مارکس با بررسی مکاتب فلسفی پیش از خود و بررسی نظامهای برقرار شده ، به درک آن رسید که تضاد طبقاتی ناشی از سرمایه داری تنها با رهبری طبقه کارگر نفی شده و جامعه سوسیالیستی نتیجه می گردد . مارکس و دوست وفادارش انگلس باور داشتند که باید با شرکت در اعتراضات و اعتصابات ، کارگران را آموزش داده و تئوری خود را غنا بخشند و آثار آنها همه نشان دهنده پراتیک اجتماعی آنهاست . کمون پارس و مانیفست حزب کمونیست از درخشانترین آثار مارکس در ابعاد سیاسی و اجتماعی است که نشان از شرکت فعالانه مارکس و انگلس در مبارزات کارگران آلمان و سایر کشورهای اروپایی بوده است ، همانطور که کاپیتال اثر ارزنده مارکس با وجه غالب بعد اقتصادی به تحریر در آمده است . لنین توانست با تکیه بر دانش مبارزاتی رسیده از مارکس و انگلس و پراتیک اجتماعی خود در مبارزه طبقاتی کشور روسیه ، حزب بلشویک را پایه گذاری نموده و آثار وی همه نشانگر اوج مبارزاتی طبقه کارگر و اقشار متوسط آن دوران است و اینکه لنین چگونه توانست یک بیک افکار رویزیونیستی سایر گروهها را افشا کرده و سرانجام انقلاب سوسیالیستی را متحقق سازد . آنچه لنین و سایر یارانش را در مبارزه با سایر گروهها غافل کرد ، پرداختن به درون و ترکیب مرکزیت حزبی بود که بتدریج پوستش کلفت تر می گردید . 
بحثی که در بهبوهه انقلاب سوسیالیستی لنین فراموش گردید ، اینکه دیکتاتوری پرولتاریایی که باید از طریق حزب حاکم گردد ، تنها از ترکیب حزب با تکیه بر دیکتاتوری مرکزیت و انقلابیون حرفه ای شامل روشنفکران اقشار متوسط و کارگران تبدیل شده به حرفه ایهای جدا شده از طبقه ایجاد نمی گردد . مارکس با وجودی که در مبارزات کارگران شرکت کرده و تئوری و دانش مبارزاتی را تدوین می کرد ، هیچگاه نمی خواست که خود را در راس تشکیلاتی آنها قرار دهد ، بلکه با آموزش کارگران توانایی آنها را برای گرفتن قدرت تسریع می کرد . درست است که بسیاری از کادرهای حزب بلشویک را کارگران تشکیل دادند ، اما در پروسه مبارزاتی و جنگ داخلی بسیاری از آن کادرهای کارگری کشته شده و تعدادی از آنها همراه سایر روشنفکران انقلابی نیز با حفظ کرسیهای مرکزیت حزب ، تبدیل به رهبرانی گردیدند که تثبیت وضعیت خود را برتر از درک پروسه انقلاب دانستند . بهمین دلیل با امکان تحقق انقلاب و گرفتن قدرت توسط حزب ، درگیری جناحی افراد مرکزیت نیز به آرمانی که برایش مبارزه کرده بودند ، الویت پیدا کرد و سرانجام انقلاب براهی رفت که امکان گریزاز آن نبود و دانش مبارزاتی به جزمیاتی تبدیل شد تا موقعیت موجود مرکزیت و عملکردشان را صحه بگذارد . 
دیکتاتوری مرکزیت حزبی جایگزین دیکتاتوری پرولتاریایی گردید که مجوز داشت هر آنچه فکر می کرد درست است بصورت دستور ابلاغ نماید و سایرین می بایست بی چون و چرا آنرا اجرا نمایند . البته تغییراتی که پس از انقلاب سوسیالیستی در کشور ایجاد شد و رشد همه جانبه ای که در کشور جریان داشت ، بهت حیرت جهانیان را در پی داشته و مشتاقان زیادی را به شوروی جدید فرستاد . طبیعی بود که پروسه حزب بلشویک و مبارزاتی که انجام می داد ، در ادامه حرکت به عملکردهای پر اشتباهی دست زند که اثرات بسیار منفی در حرکت انقلاب ایجاد نماید و هرچه در سرکوب دشمنان داخلی از بورژوازی و ضد انقلاب موفق تر می گشت ، رهبری مرکزیت حزبی مقتدر تر و انحراف از انقلاب و آرمان بیشتر می گردید . حزب کمونیستی که قرار بود تضاد طبقاتی را حل کند ، آنرا بشکل دیگری تشدید نمود ، فرمانهای کنترل کارخانه ها ، زمینهای کشاورزی ، ارتش سرخ ، مجالس قانون گذاری ، محاکم دادگستری و دیگر ارکان قدرتی کشور صادر گردید . حفظ انقلاب توجیهی گردید تا آزادی بیان و انتقادات و سپس مذهب نه بعنوان تفکر شخصی مجاز بلکه بعنوان دشمن طبقاتی سرکوب گردد . ایجاد کلخوزهای کشاورزی با فرمان نپ علاوه بر تخریب تولید موجب بروز نارضایتی های شدید گشت تا اینکه دستور تغییراتی از مرکز رسید ، کارخانه ها نیز به شوراهایی سپرده شد که گاها سیاست حزبی را با تولید مخلوط می کردند . 
با تثبیت دولت و حزب کمونیست ؛ کادرهایی که درک درستی از انقلاب بثمر رسیده داشتند به رشد و گسترش آن همت گذاشتند و آن کادرهایی که به رهبری بیشتر علاقمند بودند به گرفتن ارکان قدرت پرداختند . بتدریج مرکزیت تلاش کرد تا سلسله مراتبی تشکیل دهد تا اطمینان حاصل کند که کار بر روال آنچه آنها میخواهند پیش رود و از اینجا جنگ قدرتی و تسویه حسابها آغاز گردید . برداشت اشتباهی است اگر تصور گردد که استالین و همکارانش می دانستند که چه قتلهایی را مرتکب خواهند شد و چگونه بسیاری از کادرهای انقلابی را به دلیل جنگ قدرتی به سیبری خواهند فرستاد و ساده لوحی است اگر تصور شود تروتسکی و یا کسان دیگر در صورت کسب قدرت قادر بودند انقلاب را به پیش ببرند . چنانچه سالها بعد مائو با تجربه انحرافات شوروی تلاش کرد مانع امپریالیستی شدن چین را بگیرد که تبلور آن افکار در گروه چهار نفره منعکس بود که کوشید با مکانیزمهایی جلوی انحراف را بگیرد و تنگ شیائو پینگ نماینده گروهی بود که برای افزایش قدرت چین ، راه سیاستمدران شوروی را دنبال می کرد . اما ترکیب کمتر کارگری حزبی نسبت به حزب بلشویک و تحکیم قدرت مرکزیت در طول راهپیمایی بزرگ و جنگهای داخلی و بین المللی موجب گردید که توجیه حفظ انقلاب همان بلایی را برسر چین آورد که برسر شوروی آورده بود .
انقلابات بعدی در ویتنام ، لائوس ، کامبوج ، کوبا و سایر کشورها بیشتر حزبهایی را بقدرت رساند که قدرت نظامی و سرباز حرفه ای در آنها حرف اول را می زد ، گرچه تئوری مارکسیستی مبنای مبارزه رهبران آنها بود . موضوع مهم دیگر تاثیر گذار عامل شوروی و چین بود که در عین رقابت با یکدیگر و تحت کمک نظامی و اقتصادی به آن انقلابات ، بعنوان مکانیزمهایی راه خود را تزریق می کردند . نمونه کامبوج اوج تفکر دیکتاتوری حزبی در همان ابتدای راه بود که با برخورد پدیده ای با نمودهای باقیمانده از نظام قبلی همچون بانک و بوروکراسی تصمیم به حذف فیزیکی آنها گرفته و همه افراد جامعه را به روستاها فرستاد و در این راه هر مخالفی را از بین برد . شکست انقلابات سوسیالیستی و ترفندهایی که نظامهای حاکم سرمایه داری کشورهای غربی ایجاد کردند ، منجر به سرکوب جنبشهای چپ در ایران ، اندونزی ، افغانستان ، کشورهای آمریکای جنوبی و مرکزی و آفریقایی گردید . شیلی آلنده نمونه ای بود که تلاش کرد از طریق پارلمان به سوسیالیسم برسد که با کمک شرکتهای امپریالیستی بشدت سرکوب شده و کشتار وسیعی در آنجا رخ داد و روش کشورهای اسکاندیناوی در مورد ایجاد رفاه دولتی برای افراد جامعه تقابل شیوه غربی در مقابل افکار سوسیالیستی بود . شکست انقلابات سوسیالیستی و تبلیغات غربیها در برقراری دموکراسی ، موجب رکود جنبشهای چپ گردید ، اما آغاز جنبشهای اخیر در ایران و سایر کشورها از یکطرف و ایجاد جنبشهایی مخالف نظام سرمایه داری در اروپا و سپس در آمریکا تحت نام ما ۹۹ درصدیم ، بار دیگر لزوم برقراری سوسیالیسم را زنده کرد .
در ۵۰ سال اخیر بسیاری از فیلسوفان و اقتصاددانان چپ تلاش کردند تا ایرادات انقلاب سوسیالیستی را توضیح داده و در این باره آثاری ارزشمند منتشر کردند ، در طرف مقابل نیز فیلسوفان و اقتصاددانان وابسته به نظامهای سرمایه داری و امپریالسم کوشیدند محسنات دموکراسی و لیبرالی حاصل از این نظامها را در تقابل با دیکتاتوری انقلابات سوسیالیستی تشریح نمایند . در حالیکه موضوع تقابل این نظامها و انتخاب بین آنها مطرح نیست ، بلکه جنبشهای کارگری میبایست با بررسی نوع ایجاد تشکیلات حزبی و درک از دیکتاتوری پرولتاریا ، شیوه درست را دریابند . چنین نیست که دموکراسی در بطن نظامهای سرمایه داری ایجاد شده و دیکتاتوری پدیده انقلابات سوسیالیستی است ، بحث دموکراسی و دیکتاتوری قدمتی به تاریخ انسانها از اولین دوران ایجاد کلنی و دولت مربوط می گردد که همواره توسط اندیشمندان و فیلسوفان مورد بررسی قرار گرفته و خواهد گردید . کما اینکه پشت ظاهر دموکراسی غربی ، دیکتاتوری دولتهای بزرگ غربی و شرقی و سرمایه های امپریالیستی نه تنها برای سایر کشورهای تحت سلطه و عقب مانده اجرا می گردد بلکه این دیکتاتوری شامل افراد خود آن کشورها  نیز اعمال می گردد و مهمترین دلیل وجود جنبش کشورهای تحت سلطه برعلیه قدرتها و همچنین ایجاد جنبشهای دموکراتیک و کارگری درون کشورهای بزرگ بدلیل تضاد طبقاتی و بحرانهای اقتصادی ناشی از نظام سرمایه داری است .
در واقع برای حل تضاد طبقاتی در پروسه مبارزاتی می بایست به رابطه دیالکتیکی مابین دموکراسی و دیکتاتوری در ایجاد هر نهاد و گروه سیاسی و حقوقی و یا اجتماعی توجه نموده تا با گسترش آن نهاد و گروه بحث دموکراسی و قدرت مرکزیت فراموش نگردد ، نه اینکه این بحثها به حاشیه رانده شود با توجیه اینکه در خلال توسعه گروهی حل خواهند گردید . بتدریج کسب قدرت و الویت دادن به تفکر شخصی و یا گروهی منجر به انحصاری شدن یک فرد و یا طیفی می گردد که دیگر از آرمانهای اولیه تشکیل گروه فاصله می گیرد و در ادامه الیناسیون به جنگ قدرتی جناحها تبدیل می گردد . امر دیکتاتوری گروهی و حزبی تنها منحصر به گروههای چپ نبوده و درون هر نهاد ایجاد شده جدا از نوع تفکرششکل گرفته و مابین گروهها و احزاب نیز تشدید می گردد . در مورد تقابل احزاب کشورهای غربی که بظاهر حالت دموکراسی دارد ، در خفا جنگ قدرتی با همه ابزارهای قانونی و غیرقانونی تا حد حذف یکدیگر پیش می رود که نمونه آن فراوان و همواره در حال تکرار است . این امر در مورد کشورهای عقب مانده و دیکتاتوری همچون ایران به سرکوب شدید جناحهای حاکم توسط یکدیگر ختم می گردد ، اعدام بسیاری از همراهان نظام جمهوری اسلامی از ابتدای پیروزی تا حذف کامل رفسنجانی و اصلاح طلبان در چند سال اخیر نمونه های آشکاری از جنگ قدرتی است که اینروزها به حذف بخشی از اصولگرایان توسط بخش دیگر ادامه یافته است . 
سوسیال دموکراسی و گروههای چپ ایرانی همواره برای انحرافی و رویزیونیستخواندن یکدیگر ، استفاده از آثار لنین و سایرین در طرد افکار سایر گروهها و احزاب مخالف در دوران مبارزاتی شان است ، بدون آنکه توجه کنند که لنین و دیگران آن کار را درپراتیک اجتماعی خود انجام می دادند و بدون آنکه درک کنند در این مورد تفاوتی با یکدیگر ندارند . نکته ای که سوسیال دموکراسی و گروههای چپ وطنی علاقمند پرداختن به آن نیستند ترکیب گروهها و احزاب کمونیست قبلی و سانترالیسمی است که به دیکتاتوری مرکزیت آن گروهها و احزاب ختم شده است ، عامل مهمی که منشا انحرافات و عدم جذب و گسترش گروهی آنانست . فلسفه دیکتاتوری پرولتاریا و رهبری کارگران برای این نیامده که افرادی و گروههایی با فرض اینکه خود به پرولتر و کلمه متداول امروزی یعنی کمونیست تبدیل شده و لذا ترشحات فکری آنها با استفاده جزمی از آثار مارکس و لنین و سایرین می بایست دستور کار گروهی قرار گیرد ! بگذریم از اینکه آنها با کاربرد جزمی همان آثار و اسناد باقیمانده ، روشن نیست که چطور گروه خود را، سازمان و یا حزب کمونیستی می نامند و پراتیک درون طبقه چه بخشی از عملکردشان را پوشش می دهد ! اگر اکثریت آنها که در خارج کشور متمرکز شده اند بجای تبلیغات شعاری و تجویز راههای غیرقابل وصول برای مبارزات کارگران به بخشی که در داخل کشور تلاش می کنند گرهی از مشکلات کارگران را در مبارزات روزمره آنها باز کنند ، گوش دهند حتما هم خود رشد کرده و هم مبارزات گسترش خواهد یافت ! 
در حقیقت دیکتاتوری پرولتاریا اگر به ایجاد دموکراسی و برابری در جامعه منتهی نگردد ، چه تفاوتی با سایر دیکتاتوریها داشته و چگونه سوسیالیسم و کمونیسم در جامعه تحقق پیدا خواهد کرد ! چسبیدن به کلمه دیکتاتوری تنها برای حفظ رهبری مرکزیت گروههای سیاسی و چپ است که از ابتدای ایجاد همواره برقرار بوده و کمتر کسی شاهد است که واگذاری رهبری در این گروهها شکل گیرد . انشعابات گروهی و تاسیس گروه دیگر بهمان نام و تنها با اضافه کردن پیشوند و یا پسوندی ، این درک را می رساند که تحولی در گروه جدید در کار نیست ، بلکه موضوع جنگ رهبری و قدرت بیشتر انحصاری است که بقول معروف دو پادشاه بر یک سرزمین نگنجند . بحث اصلی باز بقول همان مثل مشهور گذاشتن کج آجر در ابتدا است که بنا را تا مینا کج می سازد ، رهبریتی که در یک گروه با چند صد یا چند هزار نفر قابل واگذاری نباشد ، چگونه رهبری زمانیکه افرادش به میلیونها برسند قدرت خود را واگذار خواهند کرد ! پرولتاریا نیز باید کارگران آگاهی باشند که طی آموزش در مبارزات روزمره و سیاسی کارگران ، قادر گردند که طبقه کارگر را سازماندهی کرده و نیرویی ایجاد کنند که بتواند آلترناتیو حکومت دیکتاتوری گردد . بنابراین درک غلط از هر دو کلمه دیکتاتوری و پرولتاریا نه منجر به توسعه گروهها شده و نه به سازماندهی کارگران ختم می گردد و تنها پراتیک است که باید مبنای مبارزات قرار گیرد .
جنبش ۱۳۸۸ در ایران و جنبشهای عربی بهمراه تحولاتی که در سالهای اخیر در جهان اتفاق افتاد ، موجب گردید که بخشی از سوسیال دموکراسی ایرانی استراتژی دیکتاتوری پرولتاریا و رهبری طبقه کارگر را از اصول گروهی و سازمانی خود کنار گذاشته و جنبش دموکراتیک را محور استراتژیک خود قرار دهند . بیانیه های اخیر این بخش از دموکراسی دیگر به سوسیالیسم نیز بعنوان آرمان نگاه نکرده و رهبری جنبش را نیز در ابهام گذاشته و همگام با سایر نیروهای دموکرات و لیبرال ، تنها به سقوط دیکتاتوری می اندیشد . مقولات انتخابات آزاد و اصول حقوق بشر محور بحثهای سیاسی این بخش گردیده و شرمزده بی تمایل نیست که در مرحله ای لیبرالها و یا حتی اصلاح طلبان حکومت را در دست گیرند تا به مرحله بعدی فکر کند . بجای آنکه نمونه حکومتهای دیکتاتوری این بخش از سوسیال دموکراسی را به تحرکی آگاهانه وارد کرده و نیروهای دموکرات و لیبرال را بسمت خود بکشاند ، خود افت کرده و به آمال آنها می پیوندد ، تا ثابت کند بسته به اینکه سوسیال دموکراسی چه استراتژی و تاکتیکهایی را دنبال کند ، امکان دارد به دموکراتیسم و یا سوسیالیسم رو نماید . جایگاه و پایگاه سوسیال دموکراسی نیز در جامعه از نظر اقتصادی و اجتماعی همواره این گریز از ماهیت خویش را نشان می دهد که به زندگی حال بپردازد و یا اینکه آینده انقلابی را بگزیند .
پس از بحث در مورد باور داشتن به طبقه کارگر ، باید دید که جنبش کارگری در کنار این تئوری در چه مرحله ای قرار دارد و چگونه خواهد توانست زنجیرهایی را که بدست و پاهایش و مهمتر از آنها به افکار درون سرش گره خورده ، باز نموده و ضمن باز کردن آن زنجیرها ، جامعه ای را از ستم طبقاتی نجات بخشد . چنانچه در مقدمه بخش اول ذکر گردید ؛ کارگران ایران هیچگاه اینهمه اعتراضات و اعتصابات را در کنار عدم سازماندهی و تشکیلات مستقل کارگری را بهمراه نداشت ؛ دلایلی که از طرفی ناباوری از خود و تفرقه ای که در میان جنبش کارگری وجود دارد را شامل شده و از طرف دیگر سرکوب آگاهانه حکومت در مورد فعالان کارگری است . اما مگر می شود وضعیت زندگی کارگران روزبروز بدتر شده و بجایی برسد که دیگر در قوت روزانه خانواده خود مانده باشد و نخواهد تغییری در زندگی خود بدهد ، چرا که ترس از زندانی شدن در میان است ! تفاوتی که اعتراضات و اعتصابات کارگری با وجود محدودیتهایی که در قانون کار بوده و سرکوب را بدنبال دارد ، با تظاهرات سیاسی جنبشهای مخالف دولت و حکومت دارد ، در اینستکه جنبشها مستقیما سیاست دولت و حکومت را مورد سوال قرار داده و لذا بهانه سرکوب شدید در دست حکومت است و کارگران در حقیقت حقوق قانونی مصوبه همین دولت و حکومت را خواهانند و لذا بهانه برای سرکوب آنها وجود ندارد و ظاهرا دولت و حکومت نیز آنها را محق می دانند .
کارگرانی که ماههاست بیکارند و وضعیت آنها با توجه به محدودیتهای قانون فعلی کار طوریست که بیمه بیکاری نیز شامل حال آنها نمی گردد ، از چه چیز باید بترسند که نخواهند تغییری ایجاد کنند ! کارگرانی که ماههاست بیکارند ولی چون در گذشته کار رسمی داشته اند که از آنها حق بیمه و بازنشستگی کسر میگردیده و لذا امکان گرفتن بیمه بیکاری را دارند ، اما چون این بیمه بیکاری به سابقه کار و حقوق سابق آنها بستگی داشته و پرداختش محدود به زمان کوتاهی خواهد بود که با توجه به بحران سیاسی و اقتصادی بیشتر در پیش امکان یافتن کار و تامین زندگی  نخواهد بود پس چرا این بخش از کارگران از بیان اعتراضات و ایجاد تغییرات بترسند . کارگرانی هستند که به دلیل نبودن کار مجبورند که تن به قراردادهای موقت و یا سفید امضا بدهند که کارفرما نه تنها آنها را با حداقل حقوق استخدام کرده و از بیمه و بازنشستگی و مزایا  محروم کند و آنها را همواره در خطر اخراج و بیکاری قرار دهد ، چرا باید از اعتراض و اعتصاب و گرفتن حق قانونی خود بترسند ! کارگرانی که از طریق پیمانکاریهای دلالی گونه وابستگان حکومت بکار مشغولند و ترکیبی از قراردادهای تخصصی و یا خدماتی ، طولانی مدت و یا موقتی دارند و با وجود کار در کنار سایر کارگرانی که بطور رسمی در استخدام نهادهای دولتی هستند ، اما نه امنیت کاری دارند و نه مزایای آنها را ، چرا باید از ایجاد تشکل برای رسمی شدن قراردادهایشان بترسند ! کارگرانی که هنوز با قرارداد رسمی کار می کنند که حقوق اکثریت آنها بزحمت تکافوی زندگی را می دهد ، بنظر می رسد با ترس از دست دادن این موقعیت باید به آنچه برایشان تعیین شده ، تن دهند ولی مگر آینده نشان نمی دهد که با امکان واگذاری آن صنعت از دولت به بخش خصوصی وضعیت بمراتب بدتری در انتظارشان خواهد بود پس چرا از ایجاد تشکل خود بترسند !
بالاخره کارگران رسمی همچون کارگران شرکتهای نفتی و وابسته هستند که آنها نیز با توجه به مسائلی که گفته شد آینده ای مبهم در پیش داشته و نباید به دولت و حکومت دلخوش باشند و باید به سایر کارگران معترض بپیوندند . شکلهای دیگری از کار کارگران متفاوت از آنچه گفته شد وجود دارد و وضعیت کارگران زن و کودکان کار نیز بمراتب وحشتناک است ، اما چنانچه  گفته شد هیچ بخشی از کارگران از آینده چند سال دیگر خود مطمئن نیستند ولی میدانند که وضعیت بمراتب بدتری در انتظارشان است ، پس چرا نباید از اینهمه اعتراضی که می شود ، به سود خود بهره برداری کنند ! گرچه طیفی از کارگران و خانواده های آنها در جنبش اعتراضی از سال ۱۳۸۸ حضور داشته و دارند ، اما نگاهی به زندانیان دربند نشان می دهد که بیشتر از طیف اقشار متوسط و روشنفکران سیاسی جامعه هستند که خود نکات حساسی را می رساند . نکاتی که بخشی از آنها عبارتند از ؛ اینکه کارگران بیشتر در پروسه مبارزات صنفی خود  قرار دارند ، اینکه جنبش سبز نتوانست ثابت کند که خواسته های کارگران را دربر می گیرد ، اینکه کارگران تلاش می کنند تا از پس هزینه زندگی خود بر آیند و اینکه کارگران دیگر اعتماد ندارند  تحت رهبری هر جنبشی قرار گیرند . حکومت نشان داده برای زندانی کردن هزاران جوان و مسن سیاسی معترض که مدعی ایجاد دموکراسی هستند هراسی بخود راه نمی دهد ، اما از زندانی کردن کارگران بدلیل کار دستجمعی و عدم دریافت حقوق وحشت دارد و کمتر می تواند برای دستگیری آنها مارک سیاسی و همکاری با دول خارجی را بچسباند . 
اعتصابات کارگران پیمانی پتروشیمی ها و سایر اعتراضات کارگری نمونه های فراوانی  هستند که عدم دستگیری کارگران نشان از آن دارد که رژیم خواهان آن نیست زندانهای خود را از کارگران پر نماید . کسی منکر نیست که اگر رژیم احساس سقوط کند بهر خشونتی دست خواهد زد و بهمین دلیل نمایندگان سندیکاهای شرکت واحد یا زندانی شده و یا اخراج گشته اند و این موضوع در مورد سایر فعالین کارگری بخشهای دیگر بخصوص در استانهای تهران و آذربایجان و کردستان بیشتر بوده است . بیشتر اعتراضات و اعتصابات کارگران بدلیل پراکنده بودن و نداشتن نهادهای مستقل به نتیجه نرسیده و دولت و نیروهای امنیتی نیز هراسان نشده اند ، اما اگر کارگران به شدت فعالیت خود نپردازند چگونه خواهند توانست حتی به حقوق صنفی خود دست یابند ! اگر کارگرانی که خواهان تغییر وضعیت خود هستند به ایجاد سندیکاهای مستقل نپردازند و از نمایندگان خود حمایت نکنند ، چگونه فعالینی را برای اینکار داوطلب خواهند یافت تا مقابل ترفندها و وعده های دولت و نیروهای امنیتی مقاومت نمایند ! هیچ کارگر آگاهی در چنین بحران بیکاری و اقتصادی حاضر نیست که برای نماینده شدن تن به اخراج و زندان دهد ، اگر حمایت اکثریت همکاران خود را نداشته باشد . گرچه پذیرفتنش سخت است ، ولی واقعیتی آشکار است که هنوز حجم کارگران آگاه و فعالین کارگری آن اندازه نشده تا اکثریت کارگران را بدرک مبارزات دستجمعی و سازماندهی شده برساند . زمانی کارگران می توانند به حقوق صنفی خود دست یافته و در ادامه مدعی تغییر نظام گردند که در صف اول مخالفین دولت و حکومت قرار گرفته باشند .   
حجم میلیونی طبقه کارگر که اگر سایر کارکنان مزد بگیر بانها اضافه گردند چنان اکثریتی را شامل می گردد که برای گروههای سیاسی وسوسه انگیز هستند و همه آنها خواهان تغییر جامعه بسود خود با تکیه بر این اکثریت هستند . سیاسی کاری حد و حدود نشناخته و از گذشته خود شرم ندارد ، چنانچه امروزه رفسنجانی که در دوران حکومتش بدترین قوانین کار را تدوین کرد ، در حال حاضر برای بخشی به امیدی برای نجات کشور بدل گردیده ، خاتمی که در زمانش کارگران معدن کرمان به گلوله بسته شده و وقایع ۱۸ تیر دانشگاه و قتلهای زنجیره ای انجام شد به  مصلح نجات بعضی تبدیل شده ، سران اصلاح طلبی همچون موسوی و کروبی با دفاع از دوران طلایی خمینی ، به رهبران طیفی از جنبش سبز برای تغییر جامعه بدل گشته اند . در این میان گروههای دموکرات و سوسیال دموکراسی نیز با شعار های متفاوت ، جدایی دین از حکومت را محور قرار داده اند ولی مگر جنبش سال ۱۳۵۷ با آنهمه وعده و وعید به دیکتاتوری فاشیستی بدل نگردید که امروزه بسیاری از مسولان سابق و کسانی که هنوز عمیقا به اشتباه خود اعتراف نکرده اند ، شیپور بدیل نظام را می زنند ! وضعیت چنان آشفته است که نمایندگان خانه کارگر و حزب کار و سایر تشکیلات زرد دولتی و حکومتی نیز صدای اعتراضشان را بلند کرده و روزی نیست که چند نفر از مسولان آنها زبان به انتقاد از مشکلات کارگران ننمایند . بی جهت نیست که مسولان خانه کارگر و همکارانشان که نه بدلیل مشکلات کارگران ، بلکه بدلیل بدست آوردن چند کرسی نمایندگی و چنگ زدن با حقارت در بخش پایین قدرت حاکمه برای باج گیری ، از کارگران میخواهند بانها رای دهند ، بکسانیکه در زمان داشتن قدرت ، از هیچ حربه ای بر ضد کارگران آگاه خودداری نکردند !
تجربه یکصد سال جنبش کارگری که در همه آن سالها بدلایل نداشتن نهادهای مستقل که بتواند رهبری جنبش را بدست گیرد و همواره بعنوان سرباز ارتش جنبشهای دیگر مورد استفاده قرار گرفته کافیست . هر زمان که کارگران خواستند با تکیه بر نهادهای مستقل خود پا بگیرند ،         گروههای مختلف از دولتی ، حکومتی ، دموکرات ، لیبرال و سوسیال دموکراسی خود را در راس آنها قرار دادند . کارگران بمحض قدرت گرفتن و یا شکست آن گروهها بازیچه دست سیاست محوری آنها شده و بلافاصله اعتراضات و اعتصابات و ایجاد نهاد مستقل کارگری ممنوع شده و قوانین ضد کارگری به تصویب رسیده و در ادامه با تغییراتی که به اصلاح قانون معروف گردیده ، دست کارفرمایان و دولت بازتر شده و کارگران بیشتر گرفتار گردیده اند . از سال ۱۳۶۰ نیز که خانه های کارگر بدست اصلاح طلبان افتاده ، کسانی همچون محجوب ، جلودار زاده ، کمالی و سایرین علم اسلامی حمایت از کارگران را در دست گرفتند و امروزه با نقد از دولت که جناح مخالف سیاسی آنهاست سخن از این می کنند که ؛ اکثریت کارگران زیر خط فقر زندگی می کنند ، ایمنی و امنیت کاری نیست ، قراردادهای موقت و سفید امضا حاکم رابطه کار و کارفرما شده ، قراردادهای پیمانکاری بسود کارگران نیست و موارد دیگر و خبرگزاری ایلنا و سایرین پر از چنین اخبار ناگواری است ،  مگر در ۸ سال پیش کارگران در قصرها زندگی کرده و قوانین کار بسود آنها بوده است !
قانون کاری که اگر در سالهای ۱۳۵۷ تا ۱۳۶۰ که قدرت حکومت انحصاری نشده و متزلزل بود  ، به همت کارگران و سوسیال دموکراسی میتوانست مقداری قابل تحملتر و بسود کارگران تصویب گردد ، زیر تبلیغات جنگ با عراق و شعارهای ضد امپریالیستی حکومت و گروهها گم شد و تا سال ۱۳۶۸ که دیگر قدرت داخلی حکومت کاملا تثبیت شده بود با فراغت به ضد کارگران تصویب گردد . قوانینی که مدام با واگذاری کارخانه ها به بخش خصوصی و در حقیقت به وابستگان حکومت با قیمتهای نازل ، نیاز به بازنگری بسود کارفرمایان جدید داشت تا نشان دهد که بورژوازی حاکم بخوبی از تغییر قوانین کار در کشورهای غربی و سیاستهای نئولیبرالی آنها آگاهند ، حتی اگر واگذاری خصوصی کردن سهام دولتی بصورت فرمالیته و تراژیک باشد . دولت اصلاح طلبان که با گفتگوی تمدنها می خواست ثابت کند که جزو جامعه جهانی بوده و سرمایه گزاریهای بین المللی را استقبال می کند ، برای عضویت در سازمانهای بین المللی کار ، حاضر به قبول سه جانبه گرایی گردید ، اما تا سندیکای مستقل کارگری شرکت واحد سر برون کرد ، بخش امنیتی حکومت بلافاصله آنها را سرکوب و حق تسکیل سندیکا و اعتصاب را برسمیت نشناخت کرد و دولت فریبکار نقش مظلومی را بازی کرد که در این ماجرا تقصیری ندارد ، اما از ارسال نمایندگان منتخب خود و نه کارگران به جلسات سازمانهای بین المللی کار استقبال کرد .
در ۳۳ سال گذشته اقشار گوناگونی از موقعیتهای شغلی و سیاسی متفاوتی برخوردار شدند ، از ابتدای نظام جمهوری اسلامی به افزایش اقشار متوسط و خرده بورژوازی افزوده گشت تا سیاستهای توسعه طلبانه رژیم شکل گیرد . کارگاههای بسیاری احداث گردید تا تجهیزات ارابه جنگی رژیم را بچرخاند ، بوروکراسی بزرگی بوجود آمد تا سیاستهای اقتصادی حکومت را تامین نماید ، اما کارگران بلافاصله از اعتصاب منع گردیده و حتی توسط انجمنهای اسلامی و مبلغان رژیم به جنگیدن برای منافع حکومت دعوت شدند و هیچ قانونی بسود آنها تصویب نگردید و یا حقوق پایه متناسب با هزینه ها نگردید . همین خیل خرده بورژوازی و بوروکرات و تئوری جزمی وارداتی بود که سوسیال دموکراسی را به راه رشد غیر سرمایه داری و مبارزه خیالی ضد امپریالیستی سوق داد و همین اقشار تازه بدوران رسیده بود که بزرگترین حامی دولتها و حکومت رژیم در تمام سالهای گذشته شد که هیچگاه راهی جز سرمایه داری انتخاب نکرد و هیچگاه ضد امپریالیست نبود . بخشی از همین اقشار بودند که تا سال ۱۳۸۸ نیز همچنان کورسویی به اصلاحات در رژیم داشتند و لذا پرشور در انتخاباتی شرکت می کردند که با شدت سرکوب حکومت بتدریج روشن گردید که چنین  نخواهد شد ، اما تکیه بر همین اندک سرمایه و یا درآمد شغلی است که همچنان بخش وسیعی از این اقشار را از تغییر حکومت می ترساند تا در صف مخالفان جدی نظام درآیند .
اگر آن اقشار از آینده مبهم خود واهمه دارند ، کارگران که چیزی در این حکومت بدست نیاورده و نخواهند آورد که برایشان آینده ابهام داشته باشد ، آینده ای که خود پرچم مبارزاتی را بدست گرفته و به تغییر نظام بپردازند . اما تا آنزمان راهی طولانی در پیش است و ابتدا باید که اعتراضات فراوان کارگری را سازماندهی نمایند ، اکنون نیاز نیست که به کارگران گفته شود برای حقوق صنفی خود به اعتراض دست بزنند چراکه اخبار حتی دولتی روزانه مملو از چنین مسائلی هستند . آنچه کارگران از حرکت سندیکای شرکت واحد و هفت تپه باید بیاموزند ، تسلیم شدن کارفرماهای دولتی و نهادهای نظامی و امنیتی از حرکت دستجمعی تحت رهبری سندیکاهای مستقلشان بود ، آنچه همه مسولان دولتی و حکومتی را به وحشت می اندازد ، اعتصاب مجدد کارگران و کارکنان پیمانکاریهای پتروشیمی هاست . کسانیکه تا اعتصاب آنها آغاز می گردد  با وعده انجام رسمی شدن آنها در آینده نزدیک و دادن امتیاز کوچکی ، اعتصاب را به آینده موکول نموده و درصددند تا با تهدید و رسوخ در آنها تشکل آنها را بشکنند ، چراکه می دانند با ارسال بخشنامه وزیر کار هم این امر شدنی نیست . این مسولان تنها می خواهند زمان بخرند تا با ترفندهای واگذاری پتروشیمیها عملا ، دولتی شدن کارگران و کارکنان را منتفی سازند ، حتی اگر در این فاصله به رسمی کردن بخشی از کارگران برای ایجاد فاصله بین هزاران کارگر ، تن دهند .
امروز زمان آن رسیده که سایتهای کارگری و فعالین به انتشار اخبار اعتراضات و اعتصابات کارگری ، نقد قانون کار بصورت تحلیل و جلسات در کارخانه ها و کارگاهها ، ضرورت ایجاد سندیکا و نهاد مستقل ، عدم شرکت در انتخابات ، بحران اقتصادی و فریب یارانه ها ، افشای بخشنامه های دروغین دولت بر بهبود کار و قراردادها ، افشای سندیکاهای زرد دولتی ، افشای آینده تاریک کارگران بر اثر گرانی و تحریم اقتصادی ، ماهیت جنگی که احتمالا در پیش باشد و موارد دیگر بدون درگیری گروهی و صنفی پرداخته و ایجاد تشکل کارگری را تنها راه تحقق حقوق کارگران بداند . کارگران خارج از آنکه اکنون دارای کار رسمی و یا قراردادی باشند ، در صنعت نفت کار کنند و یا در خودرو سازیها ، در کارخانه تعطیل شده باشند و یا اخراج شده از کار ، در معادن کار کنند و یا در صنایع ، حقوق داشته باشند و یا بدون حقوق باشند ، کارگر مرد باشند یا زن ، کارگر پیچیده باشند و یا خدماتی ، در تهران باشند و یا درکردستان و سایر نقاط کشور ، در یک مجتمع به پیروزی جزئی دست یابند و در کارخانه دیگری نه و موارد فراوان دیگر ، باید دریابند که با تمام جنگ قدرتی با دولت و حکومت یکپارچه ای طرف هستند که اگر حرکت خود را سراسری نکنند ، قادر نخواهند شد به امتیازاتی که خواهان آن هستند دست یابند . 
پایان بخش دوم 
گروه پژوهش کارگری بهمن ۱۳۹۰      
پیوست : گسترش و سازماندهی تشکلات کارگری تنها راه تقابل کارگران است ( بخش اول )

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر