۱۳۹۱ خرداد ۲۶, جمعه

از كليله و دمنه بياموزيم براي فعالين كارگري و كارگران فعال


از كليله و دمنه بياموزيم

 براي فعالين كارگري و كارگران فعال

در ميان داستان هاي آموزنده ي كليله و دمنه، داستاني هست كه شايد بيش از بقيه ي داستان هاي اين مجموعه مشهور شده است . شهرت اين داستان از آن جاست كه زماني در كتاب هاي درسي دوران دبستان  گنجانده شده بود و بسياري از بزرگسالاني كه دوره ي دبستان را طي كرده اند از اين رهگذر با آن آشنا هستند. به قصه اي از كليله و دمنه مي پردازيم كه زبان حال ماست. پس درون مايه ي آن را از ورای يك شكل ساده و زيبا بيرون مي كشيم و سعي مي كنيم تا در زندگي روزمره درس هایش را بیاموزیم و تجربه هايش را به كار گيريم. درون مايه اي كه ضرورت و دستور كار امروز طبقه ي كارگر ايراني هم هست .
داستان با پرواز يك دسته كبوتر آغاز مي شود. پرواز دسته جمعي ِگروه، با يك رهبر يا پير به نام طوقي. كبوتران در روند پروازشان با چالش هايي قابل توجه روبرو مي شوند. نويسنده در اين داستان ما را با دو شيوه ی نگرش آشنا مي كند، با نشان دادن نارسايي هاي شيوه ي اول آن را نقد ، و شيوه ي دوم را كارآمد نشان مي دهد. نخست ، نگرش مجموعه اي همگون، ولي فردگرا و با فرهنگ مراد و مريدي است . يك رهبر يا پير به جاي همه مي انديشد و تصميم مي گيرد. مريدها و بقيه  ی مجموعه نينديشيدن را پذيرفته اند. سلول هاي خاكستري مغز آن ها عقيم شده چون فكر كردن را كار مراد مي دانند و كار آن ها تنها اطاعت است. اين اجتماع نارسايي هاي فراوانی دارد به اين معني كه اعضا ، مجموعه اي همگون ولي فاقد خرد جمعي هستند. وجه مشترك آن ها كبوتر بودن است. كبوتر هايي كه گروهی پرواز مي كنند و به جست و جوي غذا مي پردازند. براي مقابله با حمله ي پرندگان شكاري، جمع علاوه بر سرعت پرواز به حركت دسته جمعی خود متكي است. آن ها رهبری به نام طوقي دارند که تفاوت ظاهري او با بقيه ي جمع ، طوقی از پرهای سیاه است که گرداگرد گردنش روئیده اند . طبق سنت هاي مراد و مريدي، مراد بسيار باهوش و كاردان است و جمع او را به صورت داوطلبانه پذيرفته است. پير يا مراد طي زمان شايستگي خود را نشان مي دهد و مردم او را به رهبري مي پذيرند و با جبر و زور به جامعه تحميل نمي شود. در اين داستان ما با رهبري ِاجباري سرو كار نداريم. درحقيقت نويسنده ،رهبري فردي سالم را (از نظر انتخاب) نقد و آن را نفي مي كند. اين نگرش يعني انتخاب پير ، باوري است منطبق بر شرايط عيني و ذهني زمانه ي خود. در آن شرايط پيشرفت هاي علمي و نيروهاي مولد و تكنولوژي درمراحلي از رشد و توسعه نبودندكه خرد جمعي را فراتر از اين باور ببرد.  بنابراين عمل جمع و  مناسبات آن بر واقعيت هاي زمانه ي خود انطباق كامل دارد. اما نويسنده ی روشن انديشي كه داستان را طراحي كرده، كاملا به واقعيت هاي زمانه ي خود واقف است. او اين جمع و ويژگي هايش را به چالش مي كشد تا بتواند ضعف و نا كارآيي اين نوع از مناسبات را حتی در آن شرايط اجتماعي روشن كند و برتري و كارآيي شيوه ي دوم را بنماياند كه شيوه اي جمعي است بدون رهبري فردي و مبتني بر شناخت شرايط و درك ضرورت اتحاد عليه دشمن مشترك، ‌آن هم با نفي مناسبات مسلط زمانه (مراد و مريدي)، مجمعي ناهمگون، اما آگاه از شرايط و ارزش هاي گروهي،‌ جمعي متكي بر مشاوره ی اقناعي و حقوق برابر و عمل گرا.
گروه اول در پرواز خود به دنبال دانه مي گردند. گرسنگي و نياز به غذا مانع از آن مي شود كه آن ها (حتی مراد ورهبر جمع) به احتمال خطر بينديشند. همگي در دامي كه صياد گسترده،‌گرفتار مي شوند. در اين قسمت از داستان مراد يا رهبر هم كه مي بایست هوشيارانه گروه را هدايت كند، مانند مريدهايش دچار اشتباه بزرگي مي شود. نويسنده در روند داستان به خواننده نشان مي دهد كه رهبريِ فرد نمي تواند جمع را از به دام افتادن حفاظت كند و واگذاري سرنوشت همه به يك فرد، حتی اگر باهوش و خردمند باشد،‌ نگرشي نادرست است. مراد و مريدان با هم به دام مي افتند. در اين شرايط دشوار همه ي نارسايي هاي گروه برملا مي شود . اين جمع به دليل عدم انسجام انديشه و باورهاي فردي شان و ناتواني در درك دقيق مشكل ، قادر به يافتن راه حلي براي همه نيست. درحاليكه آزادي فردي آن ها در گروِ آزادي جمعي است،‌پس هر كدام منفردانه اقدام به نجات خود مي كنند اما فرد هر اندازه توانا، خلاق و هوشمند باشد، در شرايط ويژه ي چالش هاي اجتماعي نمي تواند به تنهايي كاري از پيش ببرد.
طوقي كه مرادي باهوش و خردمند است، تلاش هاي بي ارزش فردي را مي بيند. در اين موقعيت بحراني انگشت بر امكانی مي گذارد كه مي تواند به آن ها به صورت موقت كمك كند تا از دست صياد رها شوند. ولي نمي تواند به آزادي آن ها از دام كمك كند. طوقي با درك خلاقانه، جمع را به مناسبات و روشي دعوت مي كند كه بر خلاف نگرش فردگرايي ست که در صورت عملي شدن، كاري نتيجه بخش است پس طوقی، با تمركز به يك سو و يك هدف و هماهنگي در عمليات جمعي ،فرمان پرواز مي دهدکه آن راتنها امكان رهايي موقت می داند و حکم خود را این گونه اعلام مي كند: چنانچه هر كس تنها براي نجات خود برزمد راه به آزادي نمي توانیم برد و اسارتمان غير قابل اجتناب است پس بياييد همه با هم در يك سمت و يك سو پرواز كنيم تا بتوانيم دام را با خود ببريم. مريدان فرمان مي برند. نيروهاي فردي در يك جهت متمركز مي شوند. (وحدت عملي درهدفي مشترك) كار گروهي مي تواند دام را با خود به پرواز در آورد و به طور موقت از چنگ صياد آزاد مي گردند. كار جمعی با سبك و شيوه ي مراد و مريدي، در صورتي كه رهبر جمع واقعاً خردمند و با دانش باشد و در لحظات حساس مرگ و زندگي بتواند يك تصميم درست بگيرد و مرتكب اشتباه نشود، تنها به صورت موقت مي تواند رهايي را به ارمغان بياورد. چنانچه پای ِکبوتران ِ ازصیاد گریخته ،همچنان در دام گرفتار است.
نويسنده دراين قسمت از داستان نگرش هاي كاست گرايي را كه درآن جمع خود را "برتر" مي داند و از ارتباط با ديگران خودداري مي كند و ارزش هاي آنها را نفي مي كند، در هم مي ريزد و نشان مي دهد زندگي اجتماعي زماني پوياست و مي تواند به حل مشكلات بپردازد كه فراتر از مناسبات نخبه گرايي پيش برود. طوقي يا همان نخبه يا پير براي رهايي مجبور مي شود دست به دامان نيرويي بشود كه همگون با او و جمع آن ها نيستند. از جنس و صنف ديگري هستند. آن ها در شرايط دشوار اسارت، به ياري موجودي كوچك و فرودست نيازمند شده اند كه در سوراخ هايي زيرزميني زندگي مي كند، به ياري موش. طوقي كه فراتر از فرهنگ زمان خود مي انديشد علاوه بر جمع همگون كبوتران با موش هم دوستي دارد. اين دوستي با جنس و صنف ديگر بيانگر يك واقعيت است كه پير يا مراد دوستي با جنس ديگر را هم، با ارزش دانسته و مرتبه اي در راستاي خود براي آن قائل بوده است. نويسنده به اين گونه، جامعه ي هند و ايراني آن زمان (ساسانيان) را نقد كرده كه هر كدام به نوعي كاست اعتقاد داشتند (البته در سطح اهل قدرت) و در يك عملكردِ نمادین ِاجتماعي، بي پايه و اساس بودن آن را اثبات نموده است.
آري ! آزادي و رهايي جمع در گرو ارتباطي فراتر از نگرش هاي افراطی و خود بزرگ بيني است. طوقي دوستي خود با موش را براي پرندگان تعريف مي كند، پرندگاني خسته از دام ِپيچيده شده بر پاهايشان، درحالي كه به زحمت بند و آزادي را با هم، در پرواز جا به جا مي كنند. طوقي آن ها را به سوي لانه ي موش هدايت مي كند و موش را به خود مي خواند . موش از لانه بيرون مي آيد و با ديدن اسارت دوستش غمگين مي شود و اشك مي ريزد و مي خواهد بندهاي او را پاره كند. طوقي مي داند كه آزادي و زندگي فردي بدون جمع امكان پذير نيست و به اين شناخت منطقي رسيده كه آزادي فردي در گرو آزادي جمع است. او از موش مي خواهد  اول دوستانش را آزاد كند و در آخر او را.
شاهد اين ماجرا كلاغي است صيادِ موش و بر درختي در كنار لانه ي موش در كمين است. وي موش را  تنها به چشم يك طعمه مي نگرد. آزادي و رهايي كبوتران به وسيله ي جويدن طناب هاي اسارت توسط موش، كلاغ را به انديشه وا مي دارد. با نگرشي ژرف در اين ماجرا، به شناختي فراتر از قوانين خود به خودي(غریزی) زندگي فردي (زندگي وحش) مي رسد: شايد روزي او هم به دام بيافتد و آن هنگام دوستي با موش مي تواند عامل رهايي باشد. پس دوستي با موش برايش ارزشي فراتر از يك لقمه غذا می یابد. كلاغ براي جلب نظر موش به دوستي و اتحاد دو غير همجنس، به گفت و گويي اقناعي مي پردازد و ثابت می کند كه شكار او برايش بي ارزش است، درحاليكه دوستي با او يك ارزش جديد و استثنايي است. دفاع مشترك در برابر دشمن مشترك و وجوه اجتماعي ديگر، مانند امنيت در محدوده ي حيات كه به وسيله ي يك دشمن مشترك به خطر افتاده، كلاغ  را متحول كرده است.
با اين نگاه تازه، بنياد يك اجتماع جديد امكان پذير مي شود. شيوه اي جديد. جمعي از جنس ها و صنف هاي متفاوت . در واقع درك ضرورت اتحاد، براي عقيم گذاشتن عمليات صياد جنگل . اتحاد ناهمگون ها، صنف ها و گرايش هاي متفاوت در دستور روز حيوانات آگاه قرار مي گیرد. جبهه ي متحد ضد شكارچي بزرگ جنگل شكل مي گيرد. لاك پشت هم به جمع مي پيوندد و اتحاد را تكميل مي كند. يك خزنده، يك پرنده و يك پستاندار كوچك حلقه هاي اين اتحاد را تشكيل مي دهند. محدوده ي حيات بايد از متجاوز پاك گردد. موش ديگر از زندگي كردن در مجاورت يك كلاغ وحشت ندارد و كلاغ كه ارزش دوستي موش را درك كرده است، به چشم يك طعمه به او نگاه نمي كند. لاك پشت هم با درك ضرورت اين اتحاد و دوستي به آن پيوسته است.
آهو هنوز عضو رسمي اين جمع نشده و از وجود چنين تشكلي هم خبر ندارد، تا اين كه به دام شكارچي مي افتد. كلاغ كنجكاو و با هوش ،شاهد ِدر دام افتادن آهوست. در ظاهر او با آهو هيچ وجه مشتركي ندارد، ولي شناخت جديد، بي تفاوتي و غير جانبدار بودن را از باور او پاك كرده است. از اين رو با خود مي انديشد كه آهو هم عضوي از طبقه ي بزرگ آن ها است، طبقه ي آسيب پذيرها. (با مطالعه عملكرد اجتماعي كلاغ به اين انديشه ي او مي توان پي برد) پس بايد براي رهايي او رزميد. جمع جديد يك گروه كور و خود به خودي نيست، بلكه با آگاهي و در منطق عمل به وجود آمده است، با شناخت از ارزش هايي كه لازمه ي يك زندگي جمعي آگاهانه است، به اين جهت با اين ارزش هاي اجتماعي نمي توان غيرجانبدار و يا بي تفاوت بود. زيرا اين نگرش "غير جانبدار" ما را در مقابل دشمن مشترك (دشمن طبقاتي) آسيب پذيرتر و ضعيف تر مي كند. مبارزه آغاز مي شود. يك نظم جديد با انديشه ی جمعي و منافع مشترك به جنگ نظمي بسيار نيرومندتر مي رود. كلاغ دم موش را به منقار مي گيرد و او را در كنار آهوي ِبه دام افتاده مي نهد تا طناب هاي بيداد را پاره كند و در مرحله ي بعدي مبارزه (و با همين روش) لاك پشت ِشكار شده نجات مي يابد.  به اين ترتيب همه ي ترفند هاي نيروي صيادِ جنگل خنثي مي شود. با اين شيوه، جمع جديد عليرغم ناهمگون بودن و تفاوت در جنس و سبك زندگي، با انديشه ي مبارزه ی متحد، ابرقدرت جنگل را شكست مي دهند و به امنيت اجتماعي و زندگي آگاهانه در كنار هم و با رعايت حقوق يكديگر، با آمادگي هميشگي براي كمك كردن به هم به زندگي ادامه مي دهند.
 نويسنده از زبان حيوانات، ارزش اتحاد آگاهانه را كه زمينه ساز پيروزي آسيب پذيرترين حيوانات جنگل  بر تجاوز هوشمندانه ي اهل قدرت است، به زيبايي بيان نموده است. اين روشن انديش در هزاره هاي قبل شيوه اي را مطرح مي كند كه ما وقوع آن را فقط در روياهايمان مي جوييم.
 بياييد با كمك واژه ها، به امروزمان بيشتر و ژرف تر بنگريم. واژه ها ، انسان را به شگفتي وا مي دارند. تنها با يك واژه ساده و همه گير مي توان به كاخ آرمان ها و آرزو ها نزديك شد و رنج فردي خود را فراموش كرد. كافي است آن را به كار گيريم. "اگر"، تنها با همين واژه ي "اگر" مي شود همه ي مرزهاي واقعيت امروز را پشت سر گذاشت. مي توان در اين گذار از وضع موجود , سايه روشن هاي خيال و آرزو را تا واقعي شدن صبح وحدت پيش برد. بياييد ما، نيروي كار، كه توانايي هايمان هستي را دگرگون كرده و نيروهاي ناشناخته ي طبيعت را بازشناخته و قواعد و قوانين آن را كشف نموده، از دنياي واقعيت هاي سرسخت و مملو از يأس امروز به دنياي خلاق و سرشار از اميد فرداي اتحاد برويم، با پاي گذاشتن بر تخته ي پرش "اگر". "اگر" در سرزمين ما انسان هاي صادق و صميمي كه حاضرند براي اهداف انساني منافع خود را به خطر بيندازند، با درون مايه ي تفرقه آشنا مي شدند و در جهت خلاف آن عمل مي نمودند، چه اتفاقات زيبايي رخ مي داد؟
بياييم از فراز ابرهاي اتحاد به زير بنگريم. به ساختار اجتماعي فرداي اتحاد , به كشت زارها، به كارخانه ها به شهرك هايي كه به جاي حلبي آبادها ساخته خواهد شد، به كار و به توليد هزاران هزار كالايي بنگريم كه محصول دستان ماست و همه ي امكاناتي كه اينك فقط در دسترس اقليتي انگل است. آنچه ما را به پيش مي برد، كُند يا پرشتاب، دستان تواناي سازنده ی كالاست،  كارگر . باز هم به "اگر" و امكان اتحاد پناه ببريم، اگر اين دستان در هم حلقه شوند، چه خواهد شد؟
ناصر آقاجري

6 فروردين 91


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر