۱۳۹۱ مرداد ۷, شنبه

پژواک سکوت!

پژواک سکوت!

انتخاب محمد مرسی به ریاست جمهوری مصر بدون مبارک، مفسرین سیاسی را به نوشتن مقالات انتقادی در عین حال شگفتی کشانیده است. در میان مفسران مردمی، بخشی از اینان دل در گرو آمال پرولتاریا داشته از این زاویه به مسائل موجود در مصر نگاه می کنند. ترجیع بند مقالات این بخش بعنوان داروی درد، نبود حزب پرولتاری در مصر است. سئوالی بلافاصله در ذهن خواننده نقش می بندد، این احزاب در موقعیت های تقریباً مشابه در جوامع خود چه کردند که اگر در مصر بودند می توانستند انجام دهند.
تقریباً تمامی خیزش های مردمی در کشورهای تحت سلطه طی سی سال اخیر در رابطه با مسائل اساسی و مهم خیلی شبیه هستند. انقلاب شکست خورده ی ضد سلطنتی و ضد امپریالیستی ایران نمونه ای تیپیک از این گونه خیزش ها است. این خیزش ها عموماً در نبود کشورهای سوسیالیستی، در واقع در دوران بعداز شکست سوسیالیسم در عرصه ی جهانی روی داده اند. جماعت معترض در این جوامع بدون استثنا بصورت همه با همی در گیر خیزش و مبارزه بوده اند. در تمامی آنها قطبی سازمان یافته توسط امپریالیست های گوناگون وجود داشته است که توسط آنان علیه کارگزاران خود و یا رقیب امپریالیستی به حرکت در آمده است. مشکلات پایه ای در این خیزش ها مسائل دمکراتیک (خواست های برابری) و رهائی از چنگال غارتگری و امر و نهی امپریالیستی بوده است...
هنوز که هنوز است استراتژی و انتظار این بخش از روشنفکران و انقلابیون این جوامع تکرار چیزی نظیر انقلاب شکست خورده ی ایران است. گویا اوضاع انقلابی شرایط فعالیت را مناسب میکند و گوش ها برای شنیدن باز خواهد بود و امکان شکست تدابیر دشمنان مساعد خواهد بود. این تصوراتی خام است.
این روشنفکران چنان اسیر توهمات همه با همی هستند که توانائی دیدن واقعیت را هم ندارند چه برسد به تغییر آن. انقلاب ایران با غصب قدرت توسط باند بنیادگرای خمینی شکست خورد. تاکتیک و استراتژی عموم جریانات منتسب به پرولتاریا ادامه همان روندهای سابق بود. اینان حتی به فکرشان هم خطور نمی کرد این شکست را اعلام کنند و مطابق با این واقعیت نقشه های فعالیت خود را تنظیم کنند. امروز هم در مورد مصر تکرار همان دیدگاه ها را شاهد هستیم. دلیل اساسی ابتلا به این گونه نگرش نداشتن تدارک لازم برای انقلاب است. در واقع در جوامع نظیر ایران و مصر هرگونه تدارکی قطب انقلابی را در شرایط مساعد قرار نخواهد داد. بعنوان مثال، این نیروها درحالیکه ارتجاع در مصرمجدداً زمام امور را در دست گرفته از شکستن توهمات مردم نسبت به ارتجاع (حداقل در زمینه ی مشروعیت آن)سخن می گویند. این ارائه ی تصویر غیرواقعی از ذهنیات مردم است. بدتر آنکه در چنین شرایطی یعنی در حالیکه خیزش مردم شکست خورده است، به جای آنکه مخاطب نوشته های آنان پیشروان باشد چنان می نویسند که گویا پشت تریبونی قرار دارند که جماعتی مشتاق در حال شنیدن خطابه های آنان است. و این چیزی نیست جز باورهای همه با همی. آخر چگونه می توان پشت کردن مردم به نمایندگانی از طبقات حاکمه و در عین حال گیجی و حتی دل بستن آنها به نمایندگانی دیگر از همان طبقات حاکمه را شکستن توهمات مردم در مورد مشروعیت رژیم نامید. اینگونه استدلالات چه تفاوتی با بحث های گمراه کننده ی جریاناتی از قبیل مجاهدین دارد؟
در هر انقلابی اقشار و لایه های مختلف مردمی علیه حاکمین مرتجع به مبارزه بلند می شوند. مسئله آنست که به حول کدامین خواست های اساسی و با کدام صف بندی و آرایش طبقاتی. این موضوعی نیست که بتوان یک شبه مردم و یا حتی بخش هائی از آنها را به آن آگاه کرد. لازمه روی دادن و تشکیل جبهه ی متحد مردم آنست که پرولتاریا از همان اولین گام هایش در رابطه با مبارزات خود استقلال و ابتکار عمل را در دست داشته و یا با تمام قدرت و مستقیماً برای کسب آن مبارزه کند. ندیدن این مهم و یا ارائه تدابیر انحرافی نظیر آنچه طرفداران «رنگین کمانی» در خیزش اخیر ایران ارائه کردند (استفاده از چتر حمایتی جنبش سبز)، کنترل جبهه ی عمومی مبارزه را در دست نیروهای غیر پرولتری و به احتمال زیاد بورژوائی قرار خواهد داد.
روشنفکری که یاد نگرفته در رابطه با رویدادهائی چون جنایت حمله به اماکن افغانستانی های ساکن ایران صف بندی اعتراض را بر مبنای آرایش مطلوب انقلاب سازماندهی و تبلیغ کند و بر عکس بر یک جنبه از تضادهای پیچیده و در هم ادغام شده تکیه می کند تنها تمایل خود را بر حضور گسترده و همه با همی به نمایش می گذارد. این خط چگونه می تواند در فردای بهم ریختن اوضاع چیزی متفاوت از امروز خود را دنبال کند؟
اینگونه جریانات درکی نازل از جبهه ی متحد مردم دارند. جبهه ی متحد مردمی تحت رهبری پرولتاریا نمی تواند همان جبهه ئی باشد که بورژوازی یا دیگر نیروهای ارتجاعی نیز شانس رهبری اش را دارد. در مورد مثال فوق، بورژوازی عظمت طلب و مفتخور ایرانی هرگز وارد جبهه ی مبارزه علیه شونیسم ایرانی علیه افغانستانی نمی شود ولی بنیادگرایان مدعی برادری اسلامی براحتی در چنین جبهه ای وارد می شوند.  لازم نیست بیشتر در مورد ندیدن خطر خمینی درون صفوف ضد سلطنت ـ ضد امپریالیسم چیزی گفت. اما جالب آنجاست که طرفداران علنی و غیر علنی تز همه با همی حتی تحمل و طاقت انتقاد از روش نادرست خود را نیز ندارند. اینان تصور می کنند چنین انتقاداتی باعث بهم خوردن وحدت درون مردم می شود. و لذا به عبث تلاش می کنند چنین انتقاداتی را مسکوت بگذارند.
جبهه ی متحد خلق تنها می تواند بر مبنای اتحاد پایه ای پرولتاریا و نزدیکترین متحدش و انعکاس این اتحاد در تمامی عرصه های نبرد تشکیل شود. در ایران و کشورهای مشابه ایران در دوران حاضر این اتحاد به حول اتحاد پرولتاریا و زنان در رابطه با مبارزه علیه ستم جنسی می تواند شکل بگیرد. چنین اتحادی از بسیاری جهات ترجمان اتحاد پرولتاریا و دهقانان نیز هست. بعلاوه این اتحاد بالقوه سلاحی علیه بنیادگرایان مذهبی بویژه بنیادگرایان اسلامی نیز هست. گرچه در این زمینه مبارزه ای پیچیده بین راه حل بورژوازی و پرولتاریا وجود دارد با این حال افق پرولتاریا در مورد رهائی زنان ابزار بسیار قدرتمندی برای مبارزه علیه ادعاهای قلابی بورژوازی در مورد برابری زن و مرد بدست پرولتاریا می دهد. در دست گرفتن این استراتژی چیزی از مشکلات راه نمی کاهد. ولی نادیده گرفتن آن یقیناً پرولتاریا را از امکان پیروزی محروم خواهد کرد.
سینا احمدی
26,07,2012   

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر