۱۳۹۱ بهمن ۱۹, پنجشنبه

پسرم و گنجشگ های خیابان


پسرم و گنجشگ های خیابان


خیلی هم نگران نباش
پسرک دلبند و نا آرامم
با معلمانت – که دیدم به گنجایش روح تو، خنده بر شیار گونه ندارند –
ستیزه مکن
خیلی هم نگران مباش که با تو نیستم این روزها
می ترسم غباری بر آیینه ی دل امیدزایت بنشیند
بچه ای سرگردان  و ژنده قبای کوچه را
بچه های گشنه و نابازیگوش را
یارای زدودن آن نباشد.
راستی پسرم
آنها را نه بابایت و نه کسی از رفیقان و خویشانت –
که شاید روزی بشناسیشان –
به قدر و قوت و نیاز یاری نداده است
آنها ویلان خیابان های بداخلاق و
چشم به راه عموهایشان مانده اند
پسرکم!
چشمه ی تازه گشوده ی زلال بی دریغ
به آنها خوب نگاه کن
منتظر من باش و
چشم به راه هزاران کرور گنجشکان ِ ورد جیک جیک گرفته
که دانه هاشان را به آنها می دهند
و نیش منقارشان را نشانه ی شمایلان بی حرمت می کنند.
اوین مهر 1391
فریبرز رییس دانا

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر