۱۳۹۱ اسفند ۹, چهارشنبه

بحران سنديکای شرکت واحد و درس های آن


بحران سنديکای شرکت واحد و درس های آن


پس از برکناری منصور اسالو از سنديکای کارگران شرکت واحد، دو رديف واکنش، به موازت يکديگر، نسبت به آن صورت گرفت. رديف اول، طيف واکنشاتی در دفاع از اسالو بود که از منتهی اليه تحليل های کارآگاهانه و شبه پليسی گرفته تا تحليل های حقوقي، اخلاقی و سانتريستی را در بر می گرفت؛ و رديف دوم، واکنشاتی در دفاع از سنديکای شرکت واحد بود که از تحليل های مارکسيستی تا دنباله روانه را شامل می شد. طيف واکنشات در رديف اول، مبنا را بر سابقه و تلاشهای سابق اسالو قرار داده بود و اخراج او را از توطئه گرفته تا عملی غير"مدرن"ارزيابی می کرد. در اين طيف که عمدتاً دربرگيرندۀ گرايش های سانتريستی است، ضمن دفاع از تشکل کارگري، تناقضاتی بروز می کرد که در اين نوشته به مهمترين آن ها می پردازيم.
يکی از مضحک ترين اين تناقضات آن بود که گفته شد اخراج اسالو هرچند با خرد جمعی باشد، با اين حال هيچ احترامی برای آن قائل نمی شود. به اين ترتيب موضوع به جايی کشيد که در دفاع از فرد اسالو، کار به تقابل با خرد جمعی هم رسيد و يک بار ديگر ثابت شد که تشکلات مستقل کارگری تا چه ميزان محق به حفظ استقلال خود از احزاب قيم مآب موجود هستند.
در طيف دوم که حول دفاع از سنديکا شکل گرفته بود، بخشی با وقفه و سکوت معناداری وارد دخالت گری شدند و اين موضوع را به عنوان فرصت مناسبی برای برخورد با "شخصيت سازی" برگزيدند؛ تا در واقع در متن واکنش به اسالو، تسويه حساب های درونی خود را انجام دهند. موضوع جالبی که در واکنش اين بخش به چشم می خورد، اشاره به "بورکراسی" بود که برای اولين بار در تاريخ فعاليت های ايشان به کار گرفته شده است. اما در تمامی اين واکنشات، موضوع بسيار مهمی غايب بود و هنوز هم هست، و آن عبارت است از ضعف اساسی گرايش های چپ در سازماندهی انقلابی که همه مدت آن ها را وادار می کرد تا در پشت يک تشکل کارگری نظير سنديکا قرار بگيرند و کم و کسری های خود را نسبت به آنچه که در همۀ عمر سياسی شان ادعا می کردند و می بايست انجام می دادند، پنهان کنند. قصد اين نوشته ارزيابی همين موضوع و مخاطب آن نيز همين طيف "چپ" است.
آيا برکناری اسالو از همۀ سمت های او کار صحيحی بود؟ از تحليل ها و واکنشات شِبه پليسي، دست کم به دليل بی پايه و بی ربط بودن به دخالتگری در اين زمينه که بگذريم، عمده ترين واکنش اعتراضی به اين برکناري، در حوزۀ حقوقی (اساسنامۀ شرکت واحد) و در برخی موارد اخلاقی بود. نقطۀ عزيمت هيچ تحليلی در اين رديف جنبش کارگری و منافع آن نبود، هرچند با شکل و شمايل دفاع از جنبش کارگری بروز می کرد، اما نه جنبشی که به سنديکای شرکت واحد نياز دارد، بلکه جنبشی که يکی از فعالين آن اسالو بوده است و ظاهراً ديگر نيست. اين طيف که در مجموع در رديف گرايش های سانتريستی قرار دارد، جنبش کارگری را با اسالو می فهمد و بديهی است برکناری او از سمت های سابقش را ضربه به همين جنبش می پندارد، در نتيجه دفاع خود از جنبش کارگری را در دفاع از منصور اسالو می بيند؛ - حتی اگر در مواردی لازم باشد با "خرد جمعی" سنديکا هم مقابله کند! شخصاً در دفاع از سنديکای شرکت واحد نوشته ای منتشر کردم (1) که به طور غير رسمي، در صفحۀ فيس بوک، در يک مورد با واکنش تيپيک سانتريستی مواجه شد. دوستی در اعتراض به اين دفاع سعی کرده بود به روشی به غايت مکانيکي، سنديکای شرکت واحد را با حزب بلشويک، منصور اسالو را با تروتسکی و اخراج کنندگان وی را با استالينيزم اينهمانی کند و در آخر نتيجه بگيرد که کسانی که با بورکراسی استالينيستی مقابله می کنند، چگونه می توانند از اين حرکت سنديکا دفاع نمايند!
اين شبيه سازی فقط يک ارزيابی سطحی از بحرانی که در سنديکای شرکت واحد به وجود آمده نيست، بلکه عمق و اوج بی ربطيِ طيف وسيعی از گرايش های چپ سانتريستی را ترسيم می کند که همۀ هست و نيست خود را در حوزه ای قرار داده بودند که از همان ابتدا معلوم بود به کسب نتيجه ای که در حقيقت به دنبال آن بايد بود، نمی انجامد. در ادامه به اين موضوع بيشتر می پردازيم؛ اما در اين جا لازم است بر سر اين موضوع تأکيد کنيم که برکناری اسالو از مسئوليت های سنديکای شرکت واحد نه تنها اشتباه نبود، بلکه ضروری و همسو با منفعت جنبش کارگری بود. حتی اگر برکناری وی نتيجۀ يک کشمکش بورکراتيک درون تشکيلاتی بوده باشد، با اين حال کمتر به زيان جنبش کارگری و بيشتر به نفع اين جنبش است.
ترديدی وجود ندارد که منصور اسالو دارای درجۀ بالايی از اعتبار سياسی است، و دقيقاً همين اعتبار است که اکثر گرايش های مخالف برکناری وی را به اعتراض واداشته. اما اين اعتبار نه از آسمان، بلکه به وسيلۀ همان سنديکای شرکت واحد، و به درستی حمايت های بخش وسيعی از گرايش های چپ حاصل شده بود. اعتبار سنديکای شرکت واحد نيز خود وابسته به همسو بودن فعاليت های آن با کلّ جنبش کارگری است. اگر اين معيارها را مبنای اصلی قرار دهيم، کم کم معلوم می شود که در صف آرايی بين سنديکا و منصور اسالو، بايد کجا و در کنار کدام يک ايستاد.
سنديکا و سنديکاليسم
از زمانی که سنديکای کارگران شرکت واحد دور تازه ای از فعاليت های خود را آغاز کرد سه واکنش اصلی را در کنار خود داشت. اول، طيف گرايش هايی که همواره آنقدر صبر می کنند تا کاملاً يقين شود "از چه و چرا" بايد دفاع کنند و هيچ ابتکار عمل به موقعی ندارند. دوم، گرايش انقلابی در صفوف طيف چپ که همواره از هر کوشش مستقلی در درون طبقۀ کارگر، اعم از سنديکايی و غير آن، دفاع و در هر نهادی با پايه های کارگری دخالت گری می کند. و سوم گرايش هايی در حرف ضدّ سنديکاليستی که در تقابل با سنديکای شرکت واحد قرار می گرفتند و مهم ترينِ آن با نام «لغو کار مزدی» معروف شد.
اين گرايش معتقد بوده و هست که سنديکا ظرفِ سازش با بورژوازی است و کارگران بايد خود را در ظرف ديگری به جای آن متشکل کنند. اين که اين ظرف دقيقاً چه نام دارد و دارای چه مشخصاتی است که آن را از خصوصيات سنديکاليستی دور می کند، هرگز معلوم نگرديد؛ اما هرچه بود، تأکيد بر تشکيلاتی با افق ضدّ سرمايه داری بود که اين گرايش چنين افقی را در ظرف سنديکا نمی ديد. گرايش مذکور در اوج مبارزات سنديکای شرکت واحد برای آن ها نامۀ سرگشاده نوشت و آن ها را ترغيب به ساختن ظرف مبارزاتی ديگری به جای سنديکا می کرد، تو گويی کافی است يک سنديکاليست از سنديکا خارج شود و وارد ظرف نامعلوم ديگري، به صِرف فراگير و سراسری بودن آن، شود تا اتوماتيک دارای افق ضدّ سرمايه داری گردد! مهم ترين استدلال گرايش فوق در مورد رفرميستی بودن ظرف سنديکايي، نمونه های اتحاديه و سنديکاها در اروپا و ساير کشورهای سرمايه داری بود. آن ها سازش کاری های اين سنديکاها را دليلی بر قرار گرفتن سنديکای شرکت واحد در همان مسير می دانستند؛ و اين در حالی بود که سنديکا تدارک اعتصاب ضدّ سرمايه داری بسيار با اهميتی را می ديد که در نوع خود، دست کم از دهۀ شصت به اين سو، کم نظير بود.
در آن موقع نقد ما به گرايش مذکور مبنی بر اين بود که: ما هم می پذيريم ظرف مبارزۀ سنديکايی در نهايت و به طور کلي، ظرف ضد سرمايه داری نيست، اما اولاً اين بدان معنی نيست که آلترناتيو شما ظرفی ضدّ سرمايه داری است و ثانياً شرايط خاص ديکتاتوری در ايران حتی مبارزۀ طيف رفرميزم را بر نمی تابد و آن را وادار به واکنشی فراتر از آن چه که در نظر دارد، می کند.
ما توضيح داديم اگر چه سنديکاليزم در نهايت ظرف مماشات است و نمونه های آن در جهان فراوان ديده می شود، اما در ايران حکومت سرمايه داری دارای فرماندهی مرکزی نيست و هيچ طرف مماشاتی به عنوان نمايندۀ حکومت وجود ندارد که بتواند با تشکلات کارگری وارد مذاکره شود و نهايتاً مماشات صورت گيرد.
جناح های اصلاح طلب برای تقويت بخش کارگری خود به رفرميزم و سنديکاليزم نزديک می شدند، اما حتی زودتر از رفرميزم تحت فشار حکومتی قرار گرفتند و کلّ نقشه هايشان پا در هوا باقی می ماند. در نتيجه کارکشته ترين رفرميست ها و سازشکاران در ميان کارگران هم نمی توانند طرف مذاکره و مماشات پيدا کنند و اگر هم وعده و وعيدهايی دريافت می کنند، بلافاصله نقض می شود و از بين می رود. بنابراين هر گرايش حتی رفرميستی هم در شرايط حاضر از سطح مبارزۀ صنفی آغاز می کند، اما در کمترين زمان ممکن به سطح ضدّ سرمايه داری هُل داده می شود. از اين رو است که نمی توان با همان فرمول های هميشگی و ثابت در ساير کشورها نسبت به وضعيت سنديکا و اتحاديه، به فعاليت سنديکايی در ايران برخورد کرد. سنديکای شرکت واحد دقيقاً اين ادعا را به اثبات رساند.
يک گرايش سنديکاليستی که نقطۀ عزيمت خود را فعاليت ضدّ سرمايه داری قرار نداد و تنها به مسائل صنفی خود توجه داشت، در اولين گام اقدام به تشکيل سنديکا به عنوان يک مطالبۀ صنفی کرد. رژيم حاکم آن را تحمل نکرد و به آن واکنش سرکوبگرانه نشان داد. رهبر سنديکا، منصور اسالو را دستگير کرد. از اين مرحله به بعد مبارزۀ صنفی سنديکا ناگزير وارد فاز سياسی شد، مرحله ای که سنديکا آزادی رهبر خود را به محور مبارزۀ تشکيلات خود تبديل کرد. با اين حال رژيم حاضر نشد او را آزاد کند و در نتيجه سنديکا را به سوی مبارزه در فازی بالاتر سوق داد. اين عامل موجب شد که در اين فاز، سنديکا، اعتصاب رانندگان شرکت واحد اتوبوسرانی را سازمان دهد و به اين ترتيب به اقتصاد سرمايه داری آسيب وارد کند و از همين رو با فاصلۀ بسيار کمی از نقطۀ آغاز مبارزۀ صنفي، به فاز مبارزۀ ضدّ سرمايه داری منتقل شد.  درست در اين مقطع بود که از يک سو گرايش های مردّد در حمايت از سنديکا ناچار شدند به حمايت از سنديکا بشتابند و از سوی ديگر گرايشی که تصور می کرد سنديکا ظرف مبارزۀ ضدّ سرمايه داری نيست، منزوی شد.
اما اتفاق مهم ديگری که در اين بين افتاد اين بود که بخش مهمی از گرايش های چپ که حوزۀ اصلی فعاليت انقلابی را گم کرده و دچار ندانم کاری شده بودند، خلأ بی ارتباط بودن خود با جنبش کارگری را با حمايت تام و تمام از سنديکای شرکت واحد جبران می کردند (و هنوز هم چنين وضعی دارند.) در اين گروه از جريانات چپ، دو طيف اصلی ديده می شوند. اول، آن دسته از گروه هايی که گمان می کنند نقداً حزب طبقۀ کارگر را ساخته اند و در نتيجه کارگران را دعوت به "فتح" آن می کنند. و گروه دوم آن دسته از سازمان های سياسی که خود را به عنوان حزب طبقۀ کارگر ايران معرفی نکرده اند و خواهان تشکيل اين حزب هستند، اما برای اين منظور تاکنون حتی يک آجر بر روی آجر نگذاشته اند. کارنامۀ آن ها نشانگر اين ادّعا است که هيچ تلاشی در جهت تداراک حتی نطفۀ اوليۀ اين حزب در ميان طبقه کارگر نداشته اند. در نتيجه هر دوی اين جريانات همۀ کمبود های خود را در پشت حمايت از سنديکای شرکت واحد پنهان کرده اند. چه آن دسته که نقداً حزب ساخته اند (و لابد می بايست بلافاصله با اعتصاب شرکت واحد، به ساير بخش های طبقۀ کارگر که ايشان حزب آن ها هستند، فراخوان اعتصاب حمايتی دهند، اما نه تنها قادر به چنين کاری نبودند، بلکه خود چشم و انتظارشان به فعاليت سنديکاليست هايی بود که شايد بتوانند آرزوهای آن ها را برآورده کنند) و چه آن هايی که همواره در شعار گفته اند "پيش به سوی تشکيل حزب طبقۀ کارگر"، اما حتی نتوانستد پيوندی ارگانيک با همين سنديکا و اعتصاب آن برقرار کنند، کسانی که تا همين چند سال پيش با مفهوم تشکل مستقل کارگری هم سخت بيگانه بودند و آن را توطئۀ سرمايه داری می پنداشتند.طبيعی است که در چنين شرايطي، بالا و پايين يا چپ و راست رفتن سنديکا، همۀ اين گرايش ها را با خود به بالا و پايين يا چپ و راست می چرخاند. تا آن که همۀ اين گرايش ها ناگهان با اطلاعيۀ سنديکای شرکت واحد مبنی بر عزل اسالو از همۀ مناصب تشکيلاتی او مواجه گرديدند و چنان شوکه شدند که آثار گيجی آن در برخی از گرايش ها هم چنان ادامه دارد.  وقتی گرايش هايی حوزۀ اصلی فعاليت مارکسيستی- انقلابی خود را، يعنی تلاش در جهت ساختن حزب انقلابي، رها کرده و همۀ هست و نيست خود را بر روی سنديکا و آينده آن سرمايه گذاری کرده اند، بديهی است که با چنين اتفاقي، دچار چنين شوکی هم خواهند شد. سنديکايی که قرار بود حزب بلشويک آن ها شود، دچار بحران داخلی شد و اين بحران را بلافاصله به گرايش های مذکور منتقل کرد. به عبارت ديگر بحران موجود در جريانات چپ در پشت حمايت از سنديکای شرکت واحد پنهان شده بود تا اين که با بحرانی شدن خود سنديکا، به ناگهان بحران اين جريانات دو برابر شد. شدّت شوک ناشی از اين تصميم سنديکا، دقيقاً ريشه در همين مسأله دارد. يک نگاه ساده به همۀ ارزيابی های تاکنونی از برکناری اسالو نشان می دهد که توقعات از سنديکا، در حد توقعات از يک شورای کارگری يا حزب انقلابی-بلشويکی است و معيار های محک آن هم نزديک به معيار هايی در سطح کمينترن است (شايد به همين دليل است که در اين گيرودار، ناگهان برخی موفق به کشف "سنت شورايی کارگران" در تصميم گيری اخير سنديکا شده اند!) و اين درحالی است که اساسنامۀ سنديکا به مراتب به اساسنامۀ يک شرکت سهامی نزديک تر است تا به موازين درون تشکيلاتی مبتنی بر سانتراليزم دمکراتيک. جالب تر اين که در بين معترضين و حتی مدافعين اين اقدام سنديکا، درعمل تسويه حساب های مشابهی وجود داشته است که البته ظاهراً خود به کلی آن ها را فراموش کرده اند.
در بين معترضين به برکناری اسالو از سنديکا، يک عدم انسجام نظري، و در واقع تناقض فاحش مشاهده می شود و آن عبارت است از گله گذاری بر سر اين برکناری و يا نوع برکناری به دليل اعتبار و موقعيت های منصور اسالو، بدون اين که رابطۀ اسالو با همين سبک کار سنديکايی معلوم گردد. کسانی که به روش حقوقی به اين موضوع نگاه می کنند، دقيقاً مهم ترين بخش موضوع را از دست می دهند و آن عبارت است از تاثيرات اسالو بر سنديکا و"رهبر" شدن اسالو به وسيلۀ همين سنديکا. آن ها فراموش می کنند که رهبر سنديکايی با اين سبک کار، خود منصور اسالو بوده است. او سنديکا را به نوعی پی ريزی کرده بود که موقعيتش در سطح رهبر آن حتی با تصميم جمعی هم به زير سؤال نرود. در نتيجه او دست خود را باز می ديد برای هر رفتار و هر تصميمی که می خواهد اتخاذ کند، بدون اين که کلّ سنديکا با آن توافق داشته يا نداشته باشد. در اين سبک کار، رهبر هرگز به زير کشيده نخواهد شد، مگر تخريب شود؛ و اين سبک کار اغلب دست پخت همين نوع رهبری است. هرچند سنديکا در رهبر کردن اسالو نقش به سزايی داشته است، تا جايی که حتی شايد نتواند بعدها در نقد به وی به مواردی اشاره کند که مستقيماً و در درجۀ نخست آسيبی به خود و بعد آسيبی به جنبش محسوب می گردد؛ اما نبايد فراموش کرد که اسالو نيز سنديکايی را پی ريزی کرد که بتواند چنين رهبری ای را بسازد. در نتيجه بحران درون سنديکا، تا خروج اسالو از ايران، در درون سنديکا باقی مانده بود و خروج اسالو، امکان بروز آن را فراهم کرد؛ و چه خوب که چنين شد. اکنون چه؟ بين سنديکای شرکت واحد در ايران و قرار گرفته در متن جنبش کارگری داخل، و منصور اسالو در خارج و دور از جنبش کارگری ايران، دو تفاوت وجود دارد: يکی همين دوری و نزديکی به جنبش کارگری در ايران، و دومی دوری و نزديکی به امکان مماشات در خارج.
بالاتر از اين صحبت کرديم که سنديکاليست در ايران حتی اگر مايل به مماشات و سازش باشد، به دليل عدم برخوداری حکومت سرمايه داری غير متعارف از يک فرماندهی مرکزي، طرف مذاکره و مماشات پيدا نمی کند؛ اما در خارج کشور برعکس، هم دولت سرمايه داری با فرماندهی متمرکز وجود دارد و هم بسيار حيّ و حاضر و با همۀ امکانات، آمادۀ مذاکره و مماشات می باشد. حدس زدن بقيۀ ماجرا ديگر چندان دشوار نيست.
مرکز تحولات آتی در ايران، بر خلاف گذشته، طبقۀ کارگر و تحولات کارگری است. سال ها است دولت سرمايه داری کوشش کرده با کمک سازمان جهانی کار، مدل تشکيلات کارگری مورد تأييد خود را در ايران به جای خانۀ کارگرِ کاملاً بی اعتبار قرار دهد، به طوری که بتواند هم مورد پذيرش رژيم قرار گيرد و هم در ميان توده های کارگر محبوبيت پيدا کند. اما شرايط استثنايی موجود در ايران، از يک سو رژيم جمهوری اسلامی را از هرنوع تشکلی بايي، حتی نوع خانۀ کارگری آن به وحشت می اندازد، و از سوی ديگر پيشروان کارگری که در واقع اغلب آن ها از خود جنبش کارگری عقب مانده اند، قادر به ايجاد يک اتحاد عمل پايدار در غياب يک تشکل کارگری مورد حمايت توده های کارگر نشدند و افتراق در ميان آن ها هم چنان بيداد می کند، و از ديگر سو سازمان جهانی کار نيز تاکنون نتوانسته است مدلی از تشکل در ايران پياده کند که هم رژيم را نترساند و هم توده های وسيعی از کارگران را به خود نزديک کند تا بتواند با کمک آن در ميان طبقۀ کارگر نماينده ای برای مذاکره داشته باشد. در نتيجه بايد از امکانات فی الحال موجود استفاده کند؛ و درست در همين شرايط، منصور اسالو از ايران خارج می شود.
حال فقط بايد فرض کرد که اگر اپوزيسيون راست نيازمند بخش کارگری برای مخاطب قرار دادن جنبش کارگری باشد، چه کسی را می تواند پيدا کند بهتر از منصور اسالو.
در اين جا تناقض ديگر گرايش هايی که از وی حمايت کرده اند بروز پيدا می کند و آن اين است که آن ها نمی توانند توضيح دهند، يک رهبر سنديکايی که زندان کشيده است و "زبانش بريده شده" و ... نمی تواند به خودی خود در مقابل نفوذ رفرميزم مقاومت کند، مگر آن که به تئوری انقلابی مسلح باشد. آيا اسالو دارای چنين امکانی هست؟ اسالو وقتی در ايران بود، با وجود همۀ تمايلات رفرميستی خود نمی توانست حتی رفرميست باقی بماند و ناچار می شد برای بقای سياسی خود فقط رو به جلو و در حال مبارزه باشد، در نتيجه اگر چه به يک کمونيست برجسته تبديل نمی شد، اما شرايط بسيار خاصی می طلبيد که دچار سازش شود؛ در نتيجه او يا بايد در همين وضعيت که "نه در رفتن، حرکت و نه در ماندن، سکون داشت"، فقط موقعيت سابق را حفظ می کرد و هم چنان از امتيازات بورکراتيک نسبتاً قابل توجه برخوردار می گشت، و يا به همۀ اين وضعيت پشت می نمود و گزينه های از نظر خويش مهمتری را دنبال می کرد. اين وضعيت، اسالو را به خارج هدايت کرد، اسالويی که ديگر سپر دفاعی حتی در حد يک تشکيلات سنديکاليستی ندارد که او را در مقابل انواع پيشنهادات مصون نگاه دارد، چه رسد به اين که زمينه های مستعد در او به وفور ديده می شود و متأسفانه از کمترين سطح از تئوری انقلابی برای مصون ماندن در مقابل نفوذ گرايش های راست نيز برخوردار نيست. حدس اين موضوع نبايد دشوار باشد که اپوزيسيون راست به سراغ اسالو برود و اعتبار ايشان را به نفع خويش به کار گيرد (2). انواع امکانات از جمله کانال تلويزيوني، و خلاصه يک رهبری کارگری از راه دور، در تکميل رهبری اپوزسيون راست می تواند اسالو را درمسيری قرار دهد که لطمۀ بسيار سختی به جنبش کارگری وارد شود. با اين پيش فرض آيا ضربه ای که می تواند در آينده به جنبش کارگری ايران وارد آيد بسيار سنگين تر از ضربه ای نخواهد بود که به زعم مخالفين سنديکای شرکت واحد، اين سنديکا با عزل اسالو به پرنسيپ های حقوقی و غيره وارد کرده است!؟
سنديکای شرکت واحد در ايران هنوز هم همان سنديکای شرکت واحد سابق است، البته بدون حضور اسالو در آن، منصور اسالو هم همان رهبر سنديکای شرکت واحد است در خارج، البته بدون اين سنديکا و عزل شده از موقعيت های سابق خود. حال بقيۀ ماجرا بستگی به حمايت همۀ گرايش هايی دارد که به پشت سنديکا بروند يا به پشت اسالو و دادن اعتبار به وی.
اين جا است که کلّ اپوزيسيون راست منتظر ندانم کاری های سانتريست های اپوزسيون چپ نشسته است تا اگر حتی حمايتی از بين آن ها برای اسالو به دست نيامد، دست کم مقاومتی از سوی آن ها در مقابل اسالو هم صورت نگيرد. آيا فهم اين نکته سخت است که چرا اسالو در همۀ اين مدت عزلش تاکنون سکوت کرده و مواضع آيندۀ خود را روشن نمی کند. بديهی است که او منتظر پايان يارگيری و جا به جايی ها است.
اسالو به عنوان يک رفرميست به خارج نيامده تا استراحت کند و کلبه ای در کنار يک درياچه برای خود دست و پا کند و به ماهيگيری و نوشتن رمان و کتاب شعر بپردازد. اين کارها را در ايران هم می توانست انجام دهد. او کمتر از قرار گرفتن در سطح رهبری جنبش کارگری از راه دور، به چيزی فکر نمی کند و برای اين کار چه بهتر که طيف متنوعی از گرايش های چپ را پشت سر خود داشته باشد که نقداً تاکنون نيز چنين کسانی را در نزديکی خود داشته است. جنبش کارگری ايران چهره های سرشناس برجسته ای داشته است، اما افسوس که حتی يک رهبر کارگری نداشته تا در اين مواقع بتواند قطب مهمی در مقابل رهبر سازی های جناح راست شود.
و اما تکليف گرايش های انقلابي، با يا بدون نقد و انتقاد به سنديکای شرکت واحد روشن است که پشت سر سنديکا باقی مانده و از آن حمايت خواهند کرد. درسی که از اين ماجرا بايد گرفت اين است که ضمن حمايت از سنديکای شرکت واحد و هر تشکل مستقل کارگري، حوزۀ اصلی و اساسی نيروهای مارکسيست انقلابی جابه جايی دائمی پشت اين يا آن تشکل کارگری نيست، بلکه ساختن قطب انقلابی از طريق پايه ريزی حزب پيشتاز انقلابی است که در اين صورت، هر تشکل کارگری نسبت به سياست های اين حزب سمت و سوی خود را خواهد يافت و از اين سردرگمی دائمی نجات پيدا خواهد کرد.
21 بهمن 1391
پانوشت:
(
۱) نگاه کنيد به مقاله زير:
در دفاع از سنديکای کارگران شرکت واحد
(۲) مثلاً نهاد موسوم به "Bipartisan Policy Center" که در واقع ترکيبی از جمهوری خواهان و دموکرات های امريکا است، در سال 2008 گزارشی را با عنوان "رويارويی با چالش: سياست امريکا در قبال برنامه هسته ای ايران"منتشر کرده بود که به خوبی نشان دهندۀ حساسيت و تلاش نيروهای راست و امپرياليسم برای استفاده از جنبش کارگری ايران در راستای اهداف خود است؛ برای نمونه در صفحۀ 89 گزارش می خوانيم: "شايد يکی از مؤثرترين نقاط اعمال فشار که ايالات متحده می تواند از آن برای تضعيف رهبری ايران استفاده نمايد، نارضايتی های رو به رشد نيروی کار باشد"؛ در صفحۀ 37 گزارش مزبور آمده است که: "جنبش کارگری ايران به طور فزاينده ای فعال است. کارگران نساجی در اصفهان، معلمان در تهران، کارگران نانوايی در کردستان و کارگران نيشکر در خوزستان، همگی در ماه های اخير دست از کار کشيده اند. شاخص ترين حرکت کارگري، مربوط به رانندگان شرکت واحد بوده است. اين کارگران شجاع، با رهبری منصور اسالو، براش تشکيل نخستين سنديکای مستقل در جمهوری اسلامی دست به مبارزه زده اند".Bipartisan Policy Center, ”Meeting the Challenge“ (PDF), sep. 2008.
عليرضا بيانی

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر