۱۳۹۲ دی ۲۲, یکشنبه

نگاهي به اولين جنبش صنعت گران ايران





كنون به هوش كه زردی گرفته پرچمتان

نگاهي به اولين جنبش صنعت گران ايران

زمانه ، به مردم شد آراسته               و زو ، ارج گيرد همي خواسته (1)
(شاهنامه فردوسي جلد يك چاپ مسكو )
هدف از نوشتن اين مطلب روشنگری برای نيروی كار اجتماعی است ، كه دريابند اولين نبردهای بين داد و كار عليه بيداد و استثمار ريشه ای عميق در هزاران سال پيش دارد . (2)
برخی جهان بينی ها نوع نگاهشان به پديده های تاريخی – اجتماعی را بر اساس واقعيت های موجود و دستآوردهای دانش بشری سامان نمی دهند – بلكه بنياد كارشان را بر منافع فردی و طبقاتی خود پی ريزی می كنند . از اين رو اين نگرش ايدئولوژيكی در جهت و سمت و سوی خاصی حركت می كند و تنها منافع كوتاه و دراز مدت زير مجموعه خود را پاسداری می نمايد . تاريخ اجتماعی و جامعه شناسی را آن گونه تفسير می كند ، تا فرد گرايی ايدئولوژيكی يش صدمه ای نبيند . سير دگركونی های اجتماعی را به اراده ی افراد نخبه و برجسته وابسته می انگارند . لذا نقش پويای جمع كه در عمق مسائل اجتماعی جريان دارد و عامل اصلی شكل گيری شخصيت هاست ، از ديد مردم پنهان می كند ، و اين واقعيت را به كلی منكر می شوند . و به دين طريق ، فاجعه های نسل كشی تاريخي كه درون مايه سيستم های اجتماعی نا به هنجار است ، ناشی از اراده های فردی برخی انسانها مي دانند . از اين رو ساختارهای استثمارگر و ضد بشری به صورت واقعيتی غير قابل اجتناب و گريز ناپذير نشان داده مي شوند و بدين سان امكانی را فراهم می آورند ، كه بتوانند هر نگرشی را كه با تكيه بر دانش پيش رونده و باورهای علمي برآيند از آن ، اين راه رشد اقتصادی استثمارگر را شفاف و علمی افشا می كند ، عوام فريبانه و ماكياوليستی نفي كند و به كلی منكر واقعيت آن گردند . حتا اگر اين جهان بينی با پيشرفت دانشها خود را بازتوليد ديالكتيكی نمايد و كل جامعه و همه ی هستي را شامل  شود ، نفی آن از جانب اين راه رشد اقتصادی غير قابل اجتناب است . گسترش دانش ها را ، تا جايی مانع نمی شود كه بتواند آنرا در خدمت طبقه و باور خود و منافع اقتصادی يش برنامه ريزی كند. انكار باور علمی ، انكار استثمار و انكار امپرياليسم با كمك – ترفندهای ايدئولوژيكی نمي تواند برای هميشه تداوم يابند، يك نمونه عينی – تاريخی آن ، جنبش وال استريت در امريكا و اروپاست . يك پديده ی نو در مناسبات اقتصادی – اجتماعی جهان . پديده ای كه بيان گر آگاهی و شناخت مردم از ترفند های ليبرالی و نئو ليبراليستی است . (البته اين شناخت با كار تحقيقی و بررسی علمی به دست نيامده است، بلكه برآيند عمل كردهای ضد بشری اين ساختار است. از اين رو اين شناخت تجربی با ترفندهای دولت رفاه بی اثر مي شود).
توليد كنندگان ، صنعت گران ، كشاورزان و كشاورزان بدون زمين (كارگران كشاورزی) ، آن هايی كه در خط مقدم تغير طبيعت برای توليد كالا هستند ، آن باور و نگرشی را می پذيرند كه نفی كننده ی بهره كشی انسان از انسان است ، و سيستم هايي را كه بر بنيادهای واسطه گری ، دلالی و بورس بازی به ثروت اندوزی می پردازند ، نگرشی انگلی و ضد بشری می دانند .
و اعتقاد دارند اين باورها بايد با كار توليدی – خدماتی به كسب درآمد بپردازند . نه با بهره كشی انسان از انسان . همين نگرش اقتصادی – اجتماعی است كه جبهه ی سرمايه آنرا مترادف با ديكتاتوری و خلاف آزادی مي پندارد و بنام حقوق بشر هواداران آن را سركوب مي كند . و تاريخ نگاران باصطلاح مستقل آنرا با فاشيسم و نازيسم برابر قرار می دهند . جهان بينی نيروی كار اجتماعی (مهندسان تكنسين ها و كارگران صنعتی و معلمان و استادان و ... ) را نمی توان يك نگاه ايدئولوژيكی تصور كرد كه تنها در خدمت يك قشر يا طبقه خاص است . اين نگرش مبتنی بر پيشرفته ترين دانشهای زمانه ، به آزادی همه انسانهای مولد و پويا اعتقاد دارد و باور دارد همه منابع ثروت جهان به همه انسانها تعلق دارد از اين رو سازمانهای مردمی بر بهره برداری بهينه از آنها بايد نظارت داشته باشند و در توزيع درآمد هم می بايد منافع همه ی آنهايی كه در توليد به صورتی نقش دارند مورد توجه قرار گيرد . آزادی به معنای پاسداری از حقوق همه انسان ها با نگرش های متفاوت است ، چون حق آموزش ، حق مسكن ، حق اوقات فراغت ، حق بهداشت و حق شركت در نهادهای حكومتی و حق آزادی بيان . اين جهان بينی كه هزاران سال است انسانهای مولد برای تحقق آن می رزمند و توانسته اند بخش مهمی از اين حقوق را با مشت آهنين به دست بياورند ( از برده داری تا كارمزدی امروز ) در همه ي زمينه ها با سيستم سرمايه داری كه بنيادش بر بهره كشی انسان از انسان و ديكتاتوری پنهان سرمايه است ، در تضادی آشتی ناپذير است . در شرايط امروزين كه جبهه كار با شكست بزرگی در حال بازتوليد خود است – روشنفكران جبهه سرمايه داری و حاشيه نشينان خرده سرمايه داريشان و آن بی چيزان آرزومند پيوستن به اين سيستم ، كه شرمنده از پايگاه طبقاتی خود هستند. با قلم زدن های ماكياوليستی به نام تاريخ نگاری   (( مستقل  !! )) شلاق وارونه سازی تاريخ اجتماعي را بر پيكر جبهه كار می زنند و جنبشهای راديكال و انقلابی طبقه ی كارگر را نديده می گيرند تا اربابان سرمايه را خوش آيد و تكه استخوانی را بر دم تكان دادن های آن ها بيندازند. از اين رو ضرورت دارد سير اين دگرگونی های دوران ساز بوسيله روشن انديشان جبهه كار آشنازدايی گردد .
ما برای شناخت طبقه ی خود ( صنعت گران و بطور كلی همه ی نيروی كار توليدی ) بايد به گذشته ی دور برگرديم . ولي نه با بال های خيال و توهم تا بی كران اگرها و شايدها ، بلكه با استناد به آثار مكتوب به جا مانده از آن گذشته ی دور . كتاب هائی كه بيشترين آن ها به دست ابلهان تاريخ با نگرش های ايدئولوژيكی سوزانده شدند  و از ميان رفته اند . ولی برخی انديشمندان گذشته ی ما با گردآوری آن چه از آسيب زمانه در امان مانده اند با تلاش و كوششی توان فرسا آن آثار را به نظم در آورده اند.  شاهان اوليه تاريخ ايران در اين كتاب مانند بقيه مردم در كار توليد و تكامل ابزار توليد نقش اساسی داشته اند و دست به اكتشافات و اختراعاتی زده اند كه توانسته آنها را از پارينه سنگی به عصر آهن بياورد . زبان اين بخش از شاهنامه استوره ای است . زيرا در استوره می توان قلم نقد اجتماعی را با قدرت بكار گرفت و بيداد را ريشخند كرد و راه را نشان داد. استوره ابزار اعتراض به شرايط اقتصادی – اجتماعی نابهنجار است در اين افسانه و استوره ها كه پای بر واقعيت های اجتماعی دارند . قيام صنعت گران و همه مردم شهر كه با خشت و سنگ با سپاه بيدادگر تا دندان مسلح مبارزه كرده بودند ، بررسی شده است .
ولی برای درك عميق تر اين ارزش هاي انقلابي ضرورت دارد روندی را كه به سير تحولات اجتماعی تا بوجود آمدن آهنگری و رسته آهنگران در شهر و رسته های ديگر صنعت گران چون سفال گری و پارچه بافی و ... صورت گرفته ، بصورت فشرده و چكيده بيان كنيم .
دوران پارينه سنگی، غارنشينی و شكار
در آغاز شاهنامه انسان ها در غار زندگی مي كردند و كار توليدشان شكار بود . پوشش و تن پوششان برای مقابله با سرما و گرما ، پوست شكارشان بود و غذايشان را خام مصرف می كردند چون اولين انرژی كه بشر كشف كرده ، آتش هنوز ناشناخته بود .
(رويه 28-29 شاهنامه فردوسي جلد يك چاپ مسكو)
كيومرث شد برجهان كدخدای               نخستين بكوه اندرون ساخت جای
سر بخت و تختش برآمد بكوه               پلنگينه   پوشيد  خود  با  گروه
كار با ارزش و خلاق كيومرث رام كردن حيوانات بود كه اولين كار اجتماعی و توليد برای مصرف را در بر داشت .
(همان رويه همان منبع)

از او اندر آمد همی  پرورش                  كه پوشيدنی نو بدی نو خورش
دد و دام  و هر جانور ، كش بديد                  ز گيتي بنزديك  او آرميد


كشف سنگ آتش زنه بوسيله هوشنگ
 هوشنگ در برخورد با يك مار  بزرگ تكه سنگی را بسوی مار پرتاب می كند و اين باعث كشف سنگ آتش زنه می شود. وسيله ای كه با آن می توانستند آتش را - اولين انرژی با ارزش را - توليد كنند.
(رويه 33-34 همان منبع)

 بر آمد بسنگ گران سنگ خرد              همان و همین سنگ بشكست گُرُد
فروغی پديد آمد از هردوسنگ                  دل سنگ گشت از فروغ آذرنگ
نشد مار كشته و ليكن ز راز                    از ين طبع سنگ آتش آمد فراز
شب آمد بر افروخت آتش چو كوه                 همان شاه در گرد او با گروه
يكی جشن كرد آن شب و باده خورد               سده نام آن جشن فرخنده كرد
به مناسبت امكان دست رسی به اولين انرژی كه مهار آن زندگی بشر را دگرگون نمود آن روز از سال را « سده » ناميدند .
مردمان آن روزگار با مديريت هوشنگ و با مهار آتش دست به ابتكارات ديگری زدند .
(رويه 34 همان منبع)

نخستين يكی گوهر آمد به چنگ                به آتش ز آهن جدا كرد سنگ
چو بشناخت ، آهنگری پيشه كرد                 از آهنگری اره و تيشه كرد
با ساخت ابزار آهنين كشاورزی اوليه و ابتدايی تكامل يافت .
چو اين كرده شد چاره آب ساخت                  ز دريايها رودها را بتاخت
بجوی و برود آب ها راه كرد                        بفرخندگي رنج كوتاه كرد
چرا گاه مردم  بدان  بر فزود                پراگنده پس تخم و، كشت و درود
شاه بعدی طهمورث به كشف ريسندگی و بافندگی و هم چنين خط پهلوی و سغدی و چينی موفق گرديد .
(رويه 36 همان منبع)

پس از پشت ميش و بره پشم و موی            بريد و، به رشتن نهادند روی
 بكوشش ازو كرد پوشش برای                    بگستردنی بُد هم, او رهنمای
(رويه 38)
{دیوان} بنشتن به خسرو بياموختند             دلش را بدانش بر افروختند
نبشتن یکی نه،که نزدیک سی                 چه رومی چه تازی و چه پارسی
چه سغدی چه چيني و چه پهلوی             ز هر گونه ء كان همی بشنوی
(رويه 40-44 همان منبع )

دوران حكومت جمشيد شكوه و بالندگي جمشيد در كشف و توليد و سازندگي بود. ساخت سلاح، تكامل ريسندگی و بافندگی، تقسيم كار اجتماعی، جمع آوری صنعت گران و پيشه وران در يك محل ، شكل گيری بازار كار صنعت، كشتي سازی و سفر دريايی .
(رويه 40 همان منبع)

زمانه بر آسود از داوری                           بفرمان او ديو و مرغ و پری         
نخست آلت جنگ را دست برد                     در نام جستن به گردان سپرد
بفرمود كی نرم كرد آهنا                     چو خود و زره كرد و چون جوشنا
چو خفتان و تيغ و چو بر گُستوان                  همه كرد پيدا بروشن روان
*      *      *
دگر پنجه (3) انديشه ء جامه كرد                 كه پوشند هنگام ننگ و نبرد
ز كتان و ابريشم و مو قز (4)                  قصب(5) كرد بر مايه ديبا و خز
بياموختشان رشتن و تافتن                          بتار اندرون پود را بافتن
بكارند و ورزند و خود بدروند                     بگاه خورش سرزنش نشنوند
بسنگ و بگچ ديو ديوار كرد                    نخست از برش هندسی كار كرد
چو گرمابه  و كاخ های بلند                     چو ايوان كه باشد پناه از گزند
*      *      *
پزشكی و  درمان هر دردمند                          درِ تندرستی  و راه گزند
*      *      *
گذر كرد از آن پس بكشتی بر آب                ز كشور بكشور گرفتی شتاب  
چنين تا بر آمد برين روزگار                        نديدند جز خوبی از كردگار
پس از اين همه پيشرفت و رفاه مردم كه بر آيند تلاش جمشيد و مردم صنعتگر ايران بود، نگرش جمشيد دگرگون شد و علت همه ی معلول ها را که ناشی از عمل كرد انسان، خود دانست . بدين جهت باور به نيروی ماوراء الطبيعت را نفی كرد و اعتقادات اجداد را به چالش گرفت .
(رويه 42 همان منبع)

گرانمايگان را ز لشكر بخواند                چه مايه سخن پيش ايشان براند
چنين گفت با سال خورده مهان                كه جز خويشتن را ندانم جهان
هنر در جهان از من آمد پديد                   چو من نامور تخت شاهی نديد
*      *      *
خور و خواب و آرامتان از منست        همان كوشش و كامتان از منست 
از سوی ديگر در همسايگی ايران پادشاهی مرداس نام حكومت می كرد كه به روايت شاهنامه انسان فرهيخته ای بود، كه به دست پسرش ضحاك به قتل رسید. علت قتل پدر به  دست آوردن سلطنت بود .
(رويه 43 همان منبع)

كه مرداس نام گرانمايه بود                       بداد و دهش برترين پايه بود
پسر بد مر اين پاك دل را يكي                     كش از مهر بهره نبود اندكی
جهانجوی را نام ضحاك بود                         دلير و سبكسار و ناپاك بود
(رويه 49 همان منبع)

جمشيد پس از بيان جهان بينی خود و نفی اعتقادات پيشينيان، دچار شورش نظاميان و اشراف شد .
از آن پس بر آمد ز ايران خروش          پديد آمد از هر سوی جنگ و جوش
چون مخالفان قادر به شكست جمشيد نبودند با نيروهای نظامی خود به ضحاك پناهنده شدند و با كمك او جمشيد را شكست دادند
(رويه 49 همان منبع)

يكايك ز ايران برآمد سپاه                            سوی تازيان بر گرفتند راه
شايد اشاره فردوسی به اشراف و بزرگ مالكان ايران پس از پيروزی اسلام هم باشد كه برای حفظ املاكشان به خدمت دستگاه خلافت و خيانت به کشور در آمدند.
(رويه 51 همان منبع)

چو ضحاك شد بر جهان شهريار                   برو ساليان انجمن شد هزار
نهان گشت كردار فرزانگان                           پراگنده  شد كام ديوانگان
هنر خوار شد جادويی ارجمند                        نهان راستی ، آشكارا گزند
شده بر بدی دست ديوان دراز                   به نيكی نرفتی سخن جز به راز
*      *      *
چنان بُد، كه هر شب دو مرد جوان            چه كهتر ،چه از تخمه ء پهلوان
خورشگر ببردی بايوان شاه                         همی ساختی راه درمان شاه
بكُشتی و مغزش بپرداختی                         مران اژدها را خورش ساختی

   استوره ابزار نقد نظام های ديكتاتوری است. دنيايی پر از رمز و راز و معنا را با خود دارد و عرضه می كند. تضاد شكل غير واقعی استوره با درون مايه ای واقعی، كه سرشت عمل كردهای ضد بشری رهبران مستبد را افشا می كند. خوراندن مغز جوانان به مارهای دوش ضحاك. يعنی نابودی آينده ی يك سرزمين، كه شكل امروزين آن فرار مغزهاست. اينك در امريكا رقم قابل توجهی از استادان دانشگاه هايش را، ايرانيان تشكيل مي دهند كه مجبور به مهاجرت از میهن شده اند. امروزه برای مسخ جوانان و كشاندن آن ها به كوره راه های بن بست اجتماعی امكانات وسيعی وجود دارد. راه های پنهان و غير محسوس، با سياست های مصرف و تبليغات رسانه ای با فيلم ها و سريال های سراسر سكس و خشونت و ابتذال و تكرار موكد اصالت فردگرايي . با روان گردان های رنگارنگ و تلقين باورهايی چون "بی خيال" و "چون می گذرد غمی نيست". از سوي ديگر با ترويج اعتقادات خرافی و بازگرداندن جوانان به هزاره هاي پيش و دفن آن ها در توهمات غير علمی. شايد چند جوانك گريخته از دام های اين ساختارها، هم به تور هنرمندان و تاريخ نگاران سياست گريز به اصطلاح مستقل می افتند .
ضحاك پس از سال ها كشتار و ايجاد خفقان مانند همه ی ديكتاتورها مدعي دادگستری شد، بدين سبب كليه بزرگان و ريش سفيدان اقوام و شاهان زير سلطه و سران نظامی را گرد آورد تا همگی در مجمعی گواهی كتبی بدهند، كه ضحاك شاهی است دادپرورد. علت اين حركت، وحشت ضحاك از قيام ايرانيان بود. زيرا شنيده بود که از نوادگان جمشيد فردی بنام فريدون در حال آماده شدن برای جنگ با اوست .
(رويه 61 همان منبع )

ز هر كشوری مهتران را بخواست                كه در پادشاهی كند پشت راست
(رويه 62 همان منبع )

يكی محضر اكنون ببايد نوشت                 كه جز تخم نيكی سپهبد(7) نكشت
نگويد سخن جز همه راستی                           نخواهد بداد اندرون كاستی
ز بيم سپهبد ، همه راستان                              بر آن كار گشتند همداستان
همان روز نوبت قربانی شدن فرزند كاوه آهنگر بود . ولی كاوه اين ستم را بر نمی تافت و در مقابل كاخ محل اجتماع بزرگان دست به اعتراض زد .
همآن گه يكايك ز درگاه شاه                            بر آمد خروشيدن دادخواه
و ضحاك برای اثبات دادخواهی اش در مقابل شاهان و بزرگان بر آن شد که  به دادخواهی كاوه رسيدگي كند .
ستم ديده را پيش او خواندند                               بر نامدارانش بنشاندند
بدو گفت مهتر، بروی دژم                          كه بر گوی تا از كه ديدی ستم
كاوه آهنگر در قبال اين پرسش، خود ضحاك را مورد انتقاد قرار مي دهد : ما به چه گناهی بايد فرزندمان را قربانی مارهای كتف تو به كنيم؟ ضحاك در آن جمع فرزند كاوه را به او بر می گرداند. ولی از او می خواهد محضر را تائيد كند كه ضحاك دادگر است. ولی كاوه كه با كار و توليد ابراز زندگی می گذراند، فرصت طلبی نمی شناسد. او كه توانسته فرزندش را از مرگ برهاند، قادر نيست ستم و بيداد را تائيد كند. اگر چه می داند ضحاك می تواند دستور مرگ آن دو را صادر كند ،با اين وجود تسليم نمی شود و به اين عمل اعتراض می كند و همه ی بزرگان را كه محضر را تائيد كرده اند به چالش می گيرد. او بزرگان را مخاطب قرار می دهد :
(رويه 63 همان منبع )

خروشيد كای پای مردان ديو                      بريده دل از ترس گيهان خديو
نباشم بدين محضر اندر گوا                        نه هرگز بر انديشم از پادشا
خروشيد و بر جست لرزان ز جای                 بدريد و بسپرد محضر بپای
گرانمايه فرزند او پيش اوی                ز ايوان برون شد خروشان به كوی
ضحاك و ديگر امرا، مات و حيرت زده ی اين واكنش غير منتظره ی كاوه بودند. چون تصور می كردند با آزاد كردن فرزند كاوه از مرگ، او سپاس گزار خواهد شد و محضر ضحاك را تائيد خواهد كرد. ولی كاوه با آگاهی از اين كه ضحاك هر آن می تواند او و فرزندش را قربانی كند، دست به اين حركت – انقلابی زد . در حقيقت كاوه تبلور شرايط عينی و ذهنی جامعه اش بود. شرايط اجتماعی كه در همه زمينه ها آماده ی انفجار شده بود. همين شرايط عينی، ضرورت نوشتن محضر را برای دادگری، در دستور كار ضحاك قرار داد .
(رويه 64 همان منبع )

چو كاوه برون شد ز درگاه شاه                       برو انجمن گشت بازار گاه
همی برخروشيد و فرياد خواند                  جهان را سراسر سوی داد خواند
از آن چرم كاهنگران پشت پای                           بپوشند هنگام زخم درای
همان كاوه آن بر سر نيزه كرد                    همان گه ز بازار بر خاست گرد
همی رفت پيش اندرون مرد گرد                   جهانی برو انجمن شد، نه خرد
بدانست خود كا فريدون كجاست                 سر اندر كشيد و همی رفت راست
با توجه به اين كه بازار آن زمان ، هم محل توليد بود و هم جای مبادله ، ولی وجه غالب رسته های توليدی متنوع آن زمان بود، صنعت گران دعوت به دادخواهی كاوه را پاسخ مثبت دادند و به او پيوستند و راهی گرويدن به سپاهيان فريدون برای بازگشت و نابودی بيداد ضحاك شدند.
پوستينی كه كاوه بر نيزه كرد و صنعت گران را بدان وسيله دعوت به دادخواهی نمود. به اولين پرچم ايرانيان تبديل شد و به اين رنگ ها تزئين گرديد .
(رويه 65 همان منبع)

فرو هشت از و سرخ و زرد و بنفش                 همی خواندش كاويانی درفش
با پيوستن كاوه و صنعتگران شهر به سپاه ايران فريدون توانايی شكست ضحاك را به دست آورد و آماده ی حمله به او شد. در نبردي كه در شهر صورت گرفت مردم با سنگ و خشت در كوچه و پشت بام ها با سپاهيان ضحاك رزميدند و اولين قيام بر عليه متجاوز خون آشام با همت همه ی مردم به پيروزی رسيد. 
   (رويه 74 همان منبع)

همه بام و در، مردم شهر بود                    كسی كش ز جنگ آوری بهر بود
همه در هوای فريدون بدند                           كه از درد ضحاك پر خون بدند
ز ديوارها خشت ، وز بام سنگ                به كوی اندرون تيغ و تير و خدنگ
به شهر اندرون هر كه برنا بدند                     چه پيران كه در جنگ دانا بدند
سوی لشكر آ فريدون شدند                             ز نيرنگ ضحاك بيرون شدند
(رويه 75 همان منبع)

سپاهی و شهری به كردار كوه                        سراسر به جنگ اندر آمد گروه
از آن شهر روشن يكی تيره گرد                        برآمد كه خورشيد شد لاجورد

ناصر آغاجری 16/1/1392

پی نوشت:
1)خواسته ، نيازمندي هاي مادي كه با توليد اجتماعي بدست مي آيد
2)اولين گاهنامه خورشيدي با بررسي سال كبيسه ( گاهنامه بهيزكي ) توسط زردتشت پيامبر ايراني در 3737 پيش تدوين گرديده است با استناد به ؛ الف : استاد ذبيح اله بهروز تقويم و تاريخ در ايران چاپ  1331 ،  ص 139  و  تقويم نوروزي شهرياري چاپ 1379 ، ص 35-36  برگرفته از چيستا اسفند ماه 91 . قيام كاوه به روايت شاهنامه همزمان با آمادگي فريدون براي نبرد با ضحاك بود كه ايران را به تصرف در آورده بود . و چون فريدون بنيان گذار باور ميتراي يا مهر پرستي بود كه سالها پيش از ظهور زردتشت در ايران به عنوان مذهب پذيرفته شده بود . پس تاريخ اين قيام به بيش از 4000 سال قبل بر مي گردد .
ب : در تاريكي
   هزاره ها اثر ارزشمند ايرج اسكندري با استناد به لوح هاي ميخي در عراق و اكتشافات باستان شناسي در ايران ، كشاورزي و سفال سازي به 8000 سال قبل در ايران مربوط مي شود .
3) تفاوت استوره – تاريخ شاهنامه با تاريخ هاي ديگر بعد از اسلام مانند تاريخ بيهقي در اين است كه در شاهنامه ، زماني كه زحمتكشان براي بدست آوردن حقوقشان و رفع بيداد به مبارزه بر مي خيزند ، آن ها را مشتي بي سر و پا ، گرسنه و غوغايي معرفي نمي كند و شرح وقايعش تنها به زندگي شاهان و شرح عشق بازي و شراب خواري و هم جنس بازيشان نيست. بلكه مبارزه مردم را بدون تحقير آن ها به گونه اي (چون نمونه اي كه شرح خواهيم داد) به نظم مي كشد كه خواننده از چند و چون آن وقايع به خوبي مطلع مي گردد. نمونه ديگر بررسي قيام مزدك در دوره ي ساسانيان است.
در حالي كه بيهقي از محمود غزنوي و پسرش مسعود جنايتكاراني كه بنام دين، يا مردم هند را غارت مي كردند و يا دگر انديشان را به قتل مي رساند،  آن ها را شاهاني شايسته معرفي مي كند و به خرده ريزهاي زندگي آن ها مي پردازد ولي قيام مردم ري و خوزستان بر عليه محمود و مسعود را مشتي اوباش و ولگرد و راهزن معرفي مي كند چون اين مردم در مقابل محمود و مسعود به خود شهامت مقاومت و مبارزه را داده اند .
4) پنجه یعنی پنجاه سال بعد
5) قز یعنی ابریشم
6) قصب نوعی پارچه کتانی لطیف
7) سپهبد منظور ضحاك است


مقاله  تحقیقی « نگاهی به اولین جنبش صنعت گران ایران » نوشته دوست گرامی  آقای ناصر آغاجری، کارگر پروژه ای پارس جنوبی برای روابط عمومی سندیکای کارگران فلزکارومکانیک ارسال شده است.
 ما ضمن استقبال از این گونه نوشته ها و با درود و خسته نباشید به این کارگر زحمتکش ، امیدواریم که این مقاله پایه ای برای گسترش تحقیقات بعدی وچالشی در جهت  برخورد اندیشه ها باشد.
روابط عمومی سندیکای کارگران فلزکارومکانیک

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر