۱۳۹۱ خرداد ۲۰, شنبه

رسانه هایی که از آنِ ما نیستند یا «جذابیت های پنهانِ» کلان-رسانه ها

رسانه هایی که از آنِ ما نیستند یا «جذابیت های پنهانِ» کلان-رسانه ها 

 مقدمه:
مخاطبان این نوشتار کسانی هستند که به میانجیِ نوع باور و کنش سیاسی شان در حوزه اندیشه سیاسی چپ جای می گیرند؛ یعنی (در یک برداشت کلان) کسانی که خود را علیه نمودها و ساختارهای سلطه و ستم و مکانیزم های بازتولید آنها می یابند و لاجرم به ملزومات «سیاست از پایین» پایبندی دارند (1). پرسش محوری این متن جزئی از این دغدغه/هدف کلی است که “نیروهای چپ چگونه می توانند موقعیت خود را در رویارویی هژمونیک با نیروهای حافظ نظم مسلط تقویت کنند (یا حداقل در برابر تضعیف آن ایستادگی کنند)؟“. پاسخ اولیه ی این متن به پرسش یاد شده، طبعا تنها در راستای همین هدف کلی قابل ارزیابی است. در عین حال، این نوشتار شتابزده مشخصا دعوتی است به باز اندیشی در ضرورت برپایی رسانه های آلترناتیو چپ (2)؛ رسانه هایی که در همبستگی با ضرورت تغییر بنیادین نظم موجود، صدای فرودستان و بی صدایان باشند و تقویت و تکثیر مبارزات آنها را هدف قرار دهند.

طرح موضوع:
پرسش محوری این نوشته را می توان اجمالا این گونه بیان کرد: “ آیا نیروهای چپ می باید از رسانه های جریان اصلی (mainstream media) یا کلان-رسانه ها برای طرح دیدگاههای خود استفاده کنند (یا نه)؟“ به طور مشخص تر و از دید ناظر ایرانی می توان پرسید: “ آیا نیروهای چپ می توانند (به طور بی تناقض و در قالب یک «بازی برد - برد») با رسانه هایی نظیر صدای آمریکا، بی بی سی فارسی، رادیو فردا، دویچه وله و … مصاحبه کنند؟ یا نوشته هایشان را در نشریاتی مانند «مهرنامه»، «روز آنلاین»، «جرس» و غیره منتشر کنند؟ “ (3)
برای دوری از اتهام جزمگرایی لازم است اضافه کنم که «باید» ذکر شده در پرسش بالا بر یک منظر عام اخلاقی استوار نیست، بلکه ناظر بر منافع و ضرورت های کلی نیروهای چپ در شرایط انضمامی مبارزات امروزی است.
از واقعیت ها و محدودیت های موجود شروع کنیم:
نیروهای چپ عموما پراکنده اند (خواه به دلیل ضعف ها و کاستی های درونی و خواه به دلیل فشار و سرکوب بیرونی و میراث داری شکست و سایر محدویت های تاریخی) و از این رو فاقد تشکل های فراگیر هستند؛ به این ترتیب این نیروها فاقد رسانه هایی هستند که امکان دسترسی/همرسانی با مخاطبان گسترده را برایشان فراهم سازند. در مقابل، نیروهای جناح راست (که با همه تنوعات درونی، در ضرورت چپ ستیزی اتفاق نظر دارند) عمدتا از حمایت سیستم های سیاسی– اقتصادیِ مستقر برخوردارند (خواه در سطح ملی و خواه بین المللی). بخش بزرگی از نیروهای راست در تعامل تنگاتنگ با دولت های سرمایه داری قرار دارند و بخش دیگر، اجزایِ ارگانیک سیاسی-فرهنگیِ این دولت ها هستند، طوری که در مجموع می توان گفت این نیروها در راستای تحقق الزاماتِ تداوم نظم مستقر حرکت می کنند.
در این میان رسانه های بزرگ (که پیش از هر چیز متکی بر بودجه های دولتی – یا شبه دولتی- و سرمایه های کلان هستند) آشکارا در اختیار نیروهای جناح راست قرار دارند تا انبوه مخاطبان این رسانه های توده ای در معرض دسترسی/«جذبِ» آنها قرار گیرند (4).
در چنین شرایطی بخشی از نیروهای چپ بر این باورند که در مقابل فشارهای سیستماتیک قرنطینه سازیِ (گتو سازی) نیروهای چپ از سوی نظام (های) حاضر، باید از همه امکاناتِ «معقول» برای شکستن حصار، در جهت ارتباط با مردم عادی بهره جست تا مجالی برای طرح دیدگاههای چپ در پیوند با مسائل/منافع زحمتکشان و ستمدیدگان فراهم شود. به خصوص در جایی که رسانه های سلطه در جهت تخریب چهره عمومی چپ دست به تحریف تاریخ یا واقعیت های جاری می زنند، به نظر می رسد که باید از همه تریبون های عمومیِ «در دسترس»، برای مواجهه با این تخریب و تحریف بهره گرفت؛ و اگر ممکن باشد و بتوان «حرف خود» را بدون پرده پوشی بیان کرد، رسانه های مین استریم هم می توانند بخشی از این تریبون های عمومی باشند. [فرض کنیم این دغدغه ها از سوی کسانی طرح می شود که همچنان به آرمانهای چپ وفادارند، نه آنها که راه گریز از این قرنطینه سازی را «تعدیل ساختاری» دیدگاههای خود در جهت انطباق با نظم موجود یافته اند و با نشان های موروثی چپ عازم فتح قله های «رئال پولیتیک» شده اند]
به طور مشخص در این رهیافت فرض بر این است که به رغم کارکردهای آشکارِ کلان- رسانه ها در جهت بازتولید و تثبیت گفتمان های حافظ نظم مسلط، می توان از روزنه ها و سنت های دموکراتیکِ به جا مانده در دنیای امروز و نیز برخی ناهگنی های درونیِ گریز ناپذیرِ سیستم مستقر، به عنوان ابزارهایی علیه خود آن (سیستم) استفاده کرد؛ و این قاعده شامل بهره گیریِ حساب شده از رسانه های مین استریم هم می شود؛ به این معنی که حداقل بخش کوچکی از مخاطبان این رسانه ها را می توان با روشنگری های خود تحت تاثیر قرار داد تا بدین ترتیب در پندارهای عمومی رایج، اگر نه شکاف، بلکه ترک هایی ایجاد کرد. برهان دیگری (کمرنگ تر) که از سوی فعالین چپ در جهت ضرورت بهره گیری از همه امکانات رسانه ای اقامه می شود آن است که برای سهولت ارتباط با توده ها، چپ نیازمند آن است که چهره های مرجع «مردمی» خود را بیافریند و حضور در رسانه های بزرگ می تواند به خوبی این هدف میانی را تامین کند.
یک استدلال جانبی آن است که در حالیکه اشکال مختلف چپ ستیزی در رسانه های مین استریم جریان دارد، عدم حضور فعالین و پژوهشگران چپ در این رسانه ها نه تنها چیزی را تغییر نمی دهد، بلکه قوت استدلال ها و «فکت» های نویسندگان و «کارشناسانِ» همکار این رسانه ها را نزد مخاطبان تایید و تقویت می کند. دیدگاه دیگر بر آن است که در بحث از رسانه های مین استریم مفهوم «سلطه رسانه ای» نباید مورد اغراق قرار گیرد. به این خاطر که اگر چه این رسانه ها بازتولید نظام سلطه را هدف قرار می دهند، اما مخاطبان هشیار از این توان برخوردارند که از میان خروجی های مختلف این رسانه ها بر مبنای منطق و دیدگاه انتقادی خود دست به انتخاب بزنند و لذا دامنه سلطه گری این رسانه ها نامحدود نیست؛ از این لحاظ، حتی از طریق این رسانه ها هم «حرف حساب» می تواند از سوی برخی از مخاطبان شنیده شود.

نقد مقدماتی (5):
آنچه در سطرهای پایین در نقد رویکرد(های) ذکر شده می آید بر این پیش فرض بنیادی استوار است که امروزه رویارویی نیروهای چپ و راست در فضای عمومی پیش از هر چیز به میانجی رویارویی های گفتمانی تحقق می پذیرد و در این میان رسانه ها نقش ویژه ای به عهده دارند؛ با لحاظ کردن نفوذ گسترده رسانه ها (در روند رشد روز افزونِ ارتباطات رسانه ای و تماس مجازی با دنیا) باید پذیرفت که این رویارویی گفتمانی در سطحی به غایت نابرابر به زیان نیروهای چپ جریان دارد. به این معنی که مقبولیت وسیعی که امروزه گفتمان راست (با طیف متنوعی از صورتبندی های درونی) از آن برخوردار است، بر حقانیت آن تعبیر می شود («آنچه فایق است، حقیقی است!»): نظم موجود غایی و مطلوب تصویر می شود و در مقابل، نقادی ها و آرمان های چپ تخیلاتی ماجاجویانه و غیر واقع گرا قلمداد می شوند که هم جنجال هایی بی حاصل اند و هم با ارجاع به تجربه های شوروی، کامبوج، کره شمالی، چین و غیره، خطرناک برای بشریت! فراگیر بودن گفتمان راست درستی آموزه های آن را چنان بدیهی می نمایاند که نقد و انکار آنها به راحتی رویکردی «ایدئولوژیک» و بر خلاف «عقل سلیم» (common sense) جلوه گر می شود.
اما این همه ی ماجرا نیست: این رویارویی در سطوح دیگری از واقعیت نیز جریان دارد؛ جایی که انباشت ناگزیرِ ستم و نابرابری و سلطه، شکاف های اجتماعی و اقتصادی را به عرصه ی مبارزات بخش هایی از مردم بدل ساخته است. آمیختگیِ پیامدهای اقتصادی-اجتماعیِ بحران های ادواری سرمایه داری با پیامدهای انضمامی سلطه ی امپریالیستی زمینه مستعدی برای رشد و گسترش رادیکالیسم سیاسی پدید آورده است که آشکارا گفتمان های ارتجاعیِ مسلط را به چالش می کشند و به موازات افسون زدایی از اسطوره های نظم مسلط، سوژه های مبارزه برای تغییر اجتماعی را پرورش می دهند (این نمونه ها را می توان به عنوان شاخص های رشد مبارزات در سال های اخیر برشمرد: جنبش نافرجام مردم ایران، خیزش های مردمیِ موسوم به «بهار عربی»، اعتراضات رادیکال در اسپانیا، یونان، انگلیس و ایتالیا و جنبش اشغال وال استریت).
درست با توجه به چنین پس زمینه ای از جریان مبارزات واقعی است که می توان گفت رویارویی گفتمان ها در فضای عمومی (و مشخصا در سطح رسانه ها) در واقع نبردی است برای انحصار بازنماییِ واقعیت از یکسو و تلاش برای نفی این انحصار از سوی دیگر؛ یکی در جهت ناممکن جلوه دادن تغییر و ناضروری بودن جستجوی بدیل می کوشد، و دیگری (در مقیاسی به مراتب کوچکتر) برای نشان دادن سویه های امید و امکان از دل مبارزات جاری و دعوت به همبستگی.
در چنین فضایی سطح مرجعیت و اثرگذاری رسانه های کلان در بازترسیم مرزهای حقیقت، خود تابعی است از میزان مقبولیت آنها نزد افکار عمومی. از این زاویه می توان گفت همراهی نیروهای چپ و مترقی با کلان رسانه ها، خواه ناخواه به تقویت جایگاه اجتماعی و مشروعیت عمومی آنها می انجامد. در این میان مهم نیست که در طی این همکاری های مقطعیِ «حساب شده»، چه میزان مضامین رادیکال و روشنگرانه/افشاگرانه مطرح می شود؛ حتی مهم نیست که فعال/نویسنده/پژوهشگر چپ موفق شود از سد سانسور رسانه ای و خطوط قرمز میعن و یا دام های مدیریتیِ سیاست گزاران کارآزموده و مجریان حرفه ایِ این رسانه ها گذر کند؛ بلکه مهم آن است که اعتبار او و حتی رادیکالیسم مضمون بحث/گفتار او ناخواسته خرج دموکراتیک نمایاندنِ رسانه ای می شود که بی تردید ساعت ها و صفحات و کارشناسان بی شماری در اختیار دارد تا این نقاط ناهمخوان را به سهولت و نرمی پوشش دهد. از این نظر فعال چپ در این دست مصاف های «حساب شده» و عملگرایانه اش با رسانه های کلان، پیشاپیش بازنده ی قدرت هضم/ادغام کنندگیِ بالای آنهاست. اما بدبختانه این باخت تنها دامن شخص او را نمی گیرد، بلکه او ناخواسته کلیت چپ را در زیان این باخت سهیم می کند (در همان حال که احتمالا از جسارت/هوشمندی نظری خود و یا قوت/تاثیر استدلال های خرد کننده اش خرسند است).
از سوی دیگر، این گونه همراهی ها به طور ضمنی (و ناخواسته) مبتنی بر نفی شکاف عمیقی است که منافع کلان فرودستان و فرادستان را در تضاد با یکدیگر قرار می دهد. به این معنی که با برقراری پلهای ارتباطی بر فراز این شکاف، ضرورت جبهه بندیِ آشتی ناپذیر میان نیروهای سیاسیِ چپ و راست، که در آنتاگونیسم هستی های اجتماعی متعارضِ آنها ریشه دارد، انکار می شود. به بیان دیگر روند زنده و (به تعبیری) هولناکِ نبردهای گفتمانی میان این دو جبهه ی متعارض، به شبه مناظره هایِ «متمدنانه»ای میان روشنفکران ارگانیک هر یک از این جبهه ها تقلیل می یابد. به این معنا، فعالین و چهره های چپ، به خصوص آنهایی که از جایگاه اجتماعی معتبر و موجهی برخوردارند، با همراهی گاه و بی گاهشان با رسانه های کلان، این پیغام ضمنی را به فعالین جوان چپ و سایرین می دهند که دوران سنگر بندی و مبارزات آنتاگونیستی سپری شده است؛ عمل آنها خواه نا خواه واجد این پیام نیز هست که نیروهای چپ می توانند بدون ترس از تحریف و سانسور، حرف خود را از هر تریبونی بیان کنند (که در مورد رسانه های حرفه ای عموما گزاره ی کمابیش درستی است) و بنابراین ضرورت برپا کردن رسانه های آلترناتیو چپ و اندیشیدن به راهها و امکانات خلاق ارتباط گیریِ مستقل با گستره وسیع مخاطبان، ضرورتِ چندان حادی نیست؛ به عبارتی نهایتا چنین بر می آید که فوریت این ضرورت در حدی نیست که اقدام عاجلی را برای جبران این نقیصه (کمبود رسانه های آلترناتیو) بطلبد؛ در واقع، مطابق این رهیافت چنین می نماید که ما با جهانی «تخت» (flat) مواجهیم که در آن می توان از جایگاه یک صاحبنظر یا «کارشناس» مستقل چپ با صاحبنظران/کارشناسانِ راست وارد مباحثه ی قلمی/کلامی و گفتگوی انتقادی شد و قضاوت نهایی را به شعور مخاطبان سپرد.
در اینجا فعال چپ یاد شده احتمالا بر این گمان است که مضمون گفتار/نوشتار او به ذهنیت بخشی از مخاطبان راه خواهد برد. اما از این غافل است که حتی این دسته از مخاطبان نیز در پیوند روزمره با آن کلان- رسانه ی معین، صرفا با نوشته یا برنامه ای که او همکار/میهمان آن بوده مواجه نیستند؛ بلکه آنها کلیت آن رسانه را با مجموعه ی تعدیل کننده و همسان سازِ خروجی هایش پیش رو دارند. طرفه آنکه حتی آن دسته ی محدود از مخاطبانی که بنا بر پیش زمینه زیسته/نظری خود نظریات او (منتقد/کارشناس چپ) را در خور اعتنا یافته اند نیز درست به واسطه این همدلی، بیش از پیش به مرجعیت آن رسانه تن خواهند سپرد. او به ویژه از این اصل غافل است که کلان-رسانه نه تنها به دستکاری/تاثیر گذاری بر ذهنیت/روانِ انبوه هر چه بیشتری از مخاطبان می اندیشد، بلکه آماج اصلی این دست رسانه ها به تعبیری خلق یک «ذهنیتِ جمعی» همگن است؛ دستمایه ی اولیه ی این آفرینش پیش از هر چیز جلب اعتماد توده ی مردم است که خود مستلزم کسب اعتبار و آبروی اجتماعی است؛ اعتباری که این قبیل رسانه ها از برنامه سازان خود دریافت می کنند. اما این اعتبار نهایتا صرف سست کردن دیدگاه انتقادی مخاطبان نسبت به مضامین تولیدیِ رسانه ها می شود تا باور پذیریِ انفعالی آنان نسبت به کلیتِ خروجی های کلان -رسانه ها تامین شود: مکانیزمی که می توان آن را «تولید انبوه مخاطبان خاموش» نامید.
در یک تحلیل کلان می توان گفت اقبال امروزی این رویکرد در میان فعالین چپ (یعنی حضور انتقادی در رسانه های راست)، بازتاربی است از این درک/توهم رایج که (گویی) توسل به رسانه های موجود می تواند چاره ای برای معضل ارتباط یابی با مخاطبان گسترده و شکلی از مبارزه علیه وضع موجود فراهم کند؛ و از آنجا که این شکل از «مبارزه» پیش چشم همگان جریان می یابد (چیزی همانند رینگ بوکس)، لاجرم از دید مدافعین این رویکرد، تردیدی در واقعی بودنش به جای نمی ماند (تنها می بایست به قدر کافی رادیکال و آشتی ناپذیر ظاهر شد!). اما از قضا درست به دلیل وجه نمایشی این مبارزه است که عموما سویه های شخصیِ کنش سیاسی منتسب به آن (افزایش احتمالی اعتبار و جایگاه فردی یا مقبولیت اجتماعی فرد و غیره) بر پیامدهای جمعی آن (بر کلیت مبارزات چپ و روند آن) فائق می آید؛ و این چیزی است در ادامه ی اتمیزه شدن کنش سیاسی و یا از جنس آن.

بازخوانی اجمالی صورتبندی رسانه ای از خیزش های مردمی در ایران و مصر:
هر گاه رسانه های بزرگ به پوشش گسترده و متمرکز یک جنبش اعتراضی توده ای می پردازند، اهمیتِ خیزشِ مردم آزاده ای که با رزمنده گی و ایستادگیِ خود دنیایِ «خوشبخت» را به «دیدن» واداشته اند، تنها یک سوی ماجراست؛ سویه دیگر اما تلاشی است که کلان رسانه ها برای «برساختن» تصویر مورد نظر خود از این «رخدادِ ناتمام» در پیش می گیرند؛ جایی که این رسانه ها از طریق انتشار و حک تدریجیِ تصویر معینی از جنبش در اذهان مردم، به ویژه آنهایی که مستقیم یا غیر مستقیم بخشی از جنبش هستند، تاثیر گذاری بر روند آتیِ جنبش دنبال می کنند (با برجسته سازیِ قرائت یا گفتمان ویژه ای از جنبش اعتراضیِ جاری)؛ چرا که برای دولت های قدرتمند، صرفِ برخورداری از پشتوانه ی حمایتی ارتش های «ملی» یا جریان های سیاسیِ همسو در کشورهای مورد «علاقه»، به تنهایی برای «کنترل» اوضاع بحرانی در این کشورها کافی نیست (به ویژه در بزنگاه خیزش های مردمی)، بلکه موثر عمل کردنِ این عوامل نیازمند مکملی است که از طریق شکل دادن به افکار عمومی یا «مهندسی» رسانه ایِ آنها تامین می شود.
به طور مشخص در مورد حوادث مصر، رسانه های کلان به رغم پوشش گسترده رویدادها، با تمرکز بر موضوع استبداد فردیِ مبارک، کنار رفتن او را مهمترین خواست جنبش تصویر کردند. این امر اگر چه ممکن است در حقیقت تجلی باورِ بخشی از معترضان بوده باشد، ولی طرح آن در این شکل و ابعاد و مطلق نمایی آن، به پنهان ماندن این واقعیت انجامید که شخص مبارک صرفا نماینده نمادینِ ساختار معیوبی بود که «مردمِ التحریر» (به عنوان نمادی از مبارزات سراسر مصر) برای تغییر آن به پا خواسته بودند. این تصویر سازی ضمن آنکه به رسم معمولِ رسانه های بزرگ، سویه های اقتصادیِ اعتراضات مردمی را در پس برجسته سازیِ کلیشه ایِ اشتیاق عمومی به «دموکراسی» پنهان می ساخت، در عین حال خواسته های دموکراتیک و الزامات تحولی واقعی را هم به جایگزینیِ صرفِ چهره های مستبد تقلیل می داد.
بر این اساس، از دید رسانه های بزرگ با رفتن مبارک انقلاب مصر به ثمر رسیده قلمداد شد [شوهای زنده ی کانال های «مهم» تلویزیونی و تمرکز شبانه روزی آنها بر میدان التحریر را به یاد بیاوریم: با آغاز این پخش زنده تلویزیونی، حس می کردی گویا نوعی کارناوال رسانه ای حول موضوع «انقلاب» مصر به جریان افتاده است که مردم را برای دیدن مهیج ترین صحنه مهیا می کند؛ اعلام بیرون رفتن مبارک و پخش زنده صحنه های جشن و پایکوبی مردم، نقطه اوج این کارناوال رسانه ای بود که قصد اصلی آن چیزی نبود جز رسمیت بخشیدن به پایان جنبش و القای همگانی آن با اعلام پیروزی «انقلاب مصر»!]. پس از آن و پایین افتادن پرده ها، وقت آن بود که مردم به خانه هایشان برگردند و باقی امور را به متولیان و نخبگان مربوطه بسپارند. سایر مردم دنیا هم باید متقاعد می شدند که با پادرمیانی دولت های بزرگ، موضوع به «خیر و خوشی» خاتمه یافته است (وجه جذاب و دراماتیک خبر سازی ها در دنیای هالیوود زده). در این روند با تمرکز بر «رفتنِ مبارک»، فرآیند آمدن و ماندن او بی اهمیت قلمداد شد، چون اینک پرسوناژ مبارک به قدر کافی در جایگاه نقش منفیِ این سناریوی رسانه ای تثبیت شده بود تا چرایی و تاریخچه این منفی بودن فاقد اهمیت باشد.
به همین ترتیب در مورد خیزش اعتراضی پسا انتخاباتی در ایران نیز عملکرد رسانه های بزرگ غربی (به ویژه رسانه های دولتی فارسی زبان) بسیار قابل تامل است. در این خصوص تیتر اخبار و مضمون گزارش ها و تحلیل های مربوطه در رسانه هایی نظیر «بی بی سی» فارسی، صدای آمریکا، رادیو فردا و «دویچه وله» (صدای آلمان) بر مشابهتی خدشه ناپذیر دلالت می کرد. مهمتر اینکه در آن مقطع، بررسی و تحلیل جنبش اعتراضی جاری در ایران در این رسانه ها عمدتا از سوی «کارشناسان » و چهره های سیاسی ای انجام می گرفت (در قالب مقاله، گفتگو و گزارش) که یا به طور آشکاری به اردوگاه سیاسی اصلاح طلبان تعلق داشتند و یا به لحاظ نوع گرایش سیاسی خود به مشی سیاسی جناح اصلاح طلب احساس نزدیکی می کردند. به این ترتیب این رسانه های دولتیِ فارسی زبان، فرآیند انتشار گفتمان سیاسی اصلاح طلبان در رسانه های عمده «صنعت سبز» را تکمیل می کردند و به واسطه اعتبار عمومی و اسلوب حرفه ای خود] کمبودها و کاستی های رسانه هایی نظیر «جرس»، «روز آنلاین»، «ندای سبز آزادی» و غیره را جبران می کردند و بر مضمون کلی خروجی های آنها مهر تایید می زدند (نمونه ی شاخصی از یک «همکاری ارگانیک»!).
نتیجه آنکه در آن ایام رسانه های فارسی زبانِ دولت های غربی، جنبش اعتراضی یاد شده را به طور مستمر در همخوانی کامل با قرائت اصلاح طلبانه آن، برای مخاطبان ایرانی خود تصویر کردند؛ کسانی که نه تنها مخاطبان این رسانه ها، بلکه همزمان مخاطبان و فعالین بالقوه ی جنبش هم بودند. بدیهی است در شرایطی که دیرپایی اختناقِ فراگیر در ایران تکیه به رسانه های برون مرزی را اجتناب ناپذیر ساخته بود (می سازد)، این رویکرد کمابیش هماهنگ رسانه ای به تقویت اجتماعیِ گفتمان سیاسی اصلاح طلبان و تثبیت هژمونی آن در فضای درونیِ جنبش کمک شایانی کرد. روندی که در نهایت به حذف سویه های رادیکال جنبش، سوژه گی خودانگیخته مردم و از دست رفتن «خیابان» انجامید. [به لحاظ تاریخی نظیر همین رویکرد «برجسته سازیِ گزینشی» را می توان در عملکرد رادیو «بی بی سی» در مقطع انقلاب 1357 یافت. در جریان خیزش های بهار عربی، قوت و کارآیی این حربه رسانه ای، - علاوه بر مورد انقلاب ناتمام مصر - در متقاعد کردن افکار عمومی در پذیرش «ضرورت» تهاجم نظامی به لیبی نمایان شد. اینک ماههاست که رسانه های مین استریم با نمایش پوپولیستیِ «خون بازی» در تدارک آنند که «سرنوشت محتوم» خیزش انقلابی مردم سوریه را پذیرفتنی بنمایانند.]
از این نظر رسانه های کلان در کنار روند های روزمره ی شکل دهی به افکار عمومی، در مقاطع تاریخی معین اعتبار اجتماعی اندوخته ی خود را «به طور فشرده» صرف جهت بخشی به یک رخداد در شرف وقوع می کنند تا با برساختن تصویر ویژه خود از آن رویداد و برجسته سازی آن در اذهان عمومی، بر ماهیت و نتیجه نهایی آن تاثیر بگذارند (به تعبیری: دستکاری ذهنیتِ عوامل انسانیِ مرتبط با رخداد). اما در این میان آنچه که به بحث اصلی این نوشتار مربوط می شود آن است که روشنفکران چپ نباید در روند اعتبار اندوزیِ کلان-رسانه ها مشارکت کنند. چون این اعتبار انباشته شده، در کنار همه کارکردهای دیگرش، در برهه های تاریخیِ معین صرف تولید بروندادهایی می شود که در تعارض کامل با دغدغه ها و آمال نیروهای چپ قرار دارد. ضمن اینکه روشنفکران و فعالین چپ می بایست توان و انرژی محدود خود را صرف برپایی و گسترش رسانه های مختص جبهه ی خود نمایند تا به میانجی آنها بتوانند در یزنگاه تاریخی رخداد ها، هژمونی گفتمانی حریف را خنثی کنند و به تقویت سویه های رادیکال مبارزات مردمی یاری برسانند.


جمع بندی:

به نظر می رسد «مکان» رویارویی با حریف یا به طور کلی «مکانِ مبارزه» همچنان فاکتوری تعیین کننده در ننتیجه ی مبارزه است و نمی توان به بهانه یا به نفعِ فراگیر شدن موقعیت های بی مکانِ مجازی، از اهمیت این فاکتور غافل شد. انتخاب «مکان مبارزه» چیزی نیست جز بستر سازی برای مبارزه و تدارک بهینه ی آن و پرهیز از مبارزه انفعالی در زمین حریف [مبارزه در زمین حریف از این رو انفعالی است که لاجرم با تن دادن به قواعد بازی حریف و یا مشروعیت بخشی به هنجارهای کلی آن همراه است و در عین حال مستلزم چشمپوشی بر این واقعیت است که انحصار تاویل بازی و پیامدهای آن در دستان حریف قرار دارد]. مبارزه برای جهانی دیگر مستلزم خلق راههای بدیل مبارزه هم هست که این راهها و بستر ها را نمی توان کاهلانه/سهل گیرانه در مجراهای شناخته شده ای که سیستم مستقر برای «کنش سیاسی» عرضه می کند جستجو کرد. از این رو برپایی و گسترش (مردمی ساختن) رسانه های آلترناتیو ضرورتی گریز ناپذیر برای هر گونه پیشروی نیروهای چپ است. بدین اعتبار هر کنشی که پایه های این ضرورت را سست بنمایاند، نمی تواند در همسویی با منافع بلند مدت چپ باشد.
خرداد ماه 1391
 امین حصوری
(*) عنوان فرعی این متن اشاره دارد به فیلمی از لوئیس بونوئل با نام: «جذابیت های پنهان بورژوازی».

پانوشت:
(1) این متن خواه نا خواه به روی خوانش انتقادی از سوی سایر طیف های مخاطبان هم گشوده است. اگر چه در شق اخیر تمرکز نقد در جایی بیرون از گرانیگاه این متن خواهد بود: یعنی در جایی نظیر وجاهت/ضرورت رویکرد چپ!
(2) در مورد ضرورت برپایی رسانه (های) آلترناتیو چپ تاکنون تلاش هایی (نظری و عملی) انجام شده است که متاسفانه بازخورد یا ثمر بیرونی موثری نداشته است. در سطح بحث نظری در این خصوص برای مثال می توان به نوشته زیر اشاره کرد:
همایون ایوانی/بحثی مقدماتی در ضرورت رسانه آلترناتیو:
(3) به این لیست می توان رسانه های کوچکتری را هم افزود که اگر چه «مین استریم» نیستند و حتی به طور موروثی خاستگاه و داعیه چپ دارند، اما در عمل و به لحاظ مشی سیاسی در همسویی با رسانه های مین استریم و در جهت تکثیر گفتمان سیاسی قدرتمداران حرکت می کنند (در پوشش پایبندی به معجونی به نام «رئال پولیتیک»).
(4) رویکرد کلی دولت های غربی در چینش استراتژی رسانه هایِ خارجی زبان شان بی شباهت با اهداف اعلام شده (و نشده) ی موسسه آمریکایی «بنیاد ملی دموکراسی» (The National Endowment for Democracy - NED) نیست (http://www.ned.org/). با دنبال کردن خط مشی سیاسی بنیادهایی نظیر موسسه «کیتو» (پایه گذار وبسایت «چراغ آزادی» http://cheragheazadi.org/)، می توان خطوط کلی سیاست های «اعلام نشده» ای که رسانه های فارسی زبان غربی دنبال می کنند را «برونیابی» کرد. موسسه «کیتو» (http://www.cato.org/) یکی از مراکز تحقیقاتی واشنگتن در زمینه سیاست گذاری عمومی است که مدافع اقتصاد آزاد و محدود کردن دخالت های حکومت است (طرفه آنکه این موسسه به رغم داعیه عدم وابستگی حزبی و دولتی قادر است برای مثال جایزه ای نیم میلیون دلاری به اکبر گنجی بدهد). به طور کلی با نظری اجمالی به رویکردهای این دست رسانه های دولتی و شبه دولتی در سه سال اخیر، می توان گفت مهم ترین شاخص مشترک در خطی مشی سیاسی آنها، پیشبرد سیاست های «آلترناتیو سازی سیاسی» در کشورهای مقصد از طریق بستر سازیِ گفتمانیِ این سیاست هاست (و نیز تعهد به بسط هژمونی گفتمان نئولیبرال).
(5) طرح مقدماتی این بحث در این نوشتار بر این امید استوار بوده و هست که در حد بضاعت، توجه رفقای دور و نزدیک را به اهمیت این مقوله جلب کنم. پس از آن گمان می کنم انتشار متن های جدی تر و عمیق تر در این زمینه و تعامل های نظریِ هدفمند، انتظار دور از دسترسی نباشد (همچنانکه انگیزه اولیه نگارش این متن - و نیز بخشی از ایده های مطرح شده در آن - خود پیامد گفتگویی جمعی با تعدادی از رفقای ارجمندم بوده است).

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر