در نزدیکی شانزدهم
آذر
امسال مثل سالهای
قبل، فضای اینترنتی احتمالا پر می شود
از اطلاعیۀ یادبود و تاریخ نویسی در مورد روز دانشجو. بزرگداشت روزهای مبارزاتی
کار خوبی است، اما به تنهایی کمکی به روشنایی راه آینده و یافتن ابزار کسب پیروزی
نمیکند. آزادیخواهانی که ایدۀ مبارزۀ سیاسی را مخفیانه وارد
فضای پادگانی دانشگاهها میکننـد، دختـران و پسرانی که سیاست تفکیک جنسیتی در مراکز
آموزشی را بر نمیتابند، دانشجویان
تازه واردی
که بیهراس از خطرات امنیتی و بدون فکر هزینه، زبان به اعتراض میگشایند،
نیاز به چیزی فراتر از خاطره نویسیهای نوستالژیک دارند.
ذهنیت دانشگاه
می شنویم و میگوییم
که جامعۀ ایران به شدت سیاسی است. مردم در سیاست «خیس خوردهاند.»
زنجیرۀ تحولات توفانی (انقلاب، جنگ، سرکوب خونین مردم و درگیریهای
درون حکومت) ذهن جامعه را شخم زده؛ شیارهای این مغز فعال را عمیقتر
کرده است. نتیجۀ سه دهه حاکمیت فاسد و خونریز مذهبی، بیاعتمادی
سیاسی گسترده نسبت به حاکمان است. هر اتفاقی که میافتد
مردم حکم میدهند: «دست خودشان در کار است!» انگشت اتهام عمومی به درستی
هر نارسایی را در اقتصاد و سیاست و فرهنگ به هیئت حاکمه مربوط میکند.
اما این سطح از آگاهی سیاسی، دوای درد ما نیست. این آگاهی هنوز «غریزی» است. خود
به خودی و واکنشی است. امروز نه فقط نارضایتی سیاسی عامه که اعتراض فعال ترین بخش جنبش روشنفکری یعنی دانشجویان نیز با چنین
محدودیتی روبروست.
جنبش دانشجویی در ایران گرفتار یک گیجی یا نارسایی
ذهنی بزرگ است. این که در قشر دانشجو ظرفیت مبارزۀ انقلابی وجود دارد به جای خود.
این که جنبش دانشجویی تاریخا نقش ماشه و محرک اولیه را برای جنبش سیاسی مردم بازی
کرده هم به جای خود. اما فضای کنونی دانشگاهها
را نمیتوان صرفا با تکرار
تحلیلهای عام تئوریک از قشر
دانشجو توضیح داد. رکود در جنبش دانشجویی امروز را نمیتوان
با توصیف دستاوردهای گذشتۀ این جنبش درمان کرد. تحلیل مشخص از شرایط مشخص، پایه و
اساس تعیین سیاست و حل تضادهاست.
وضعیت سیاسی و امنیتی دانشگاه
کاملا متاثر از سرکوب وحشیانۀ خیزش 1388، توهمات دوم خردادی و نتایج رهبری جنبش
سبز است. جوانانی که در سه سال و نیم اخیر پا به دانشگاه گذاشتهاند
عمدتا از وضع موجود ناراضی یا متنفرند. اما بسیاریشان
گرفتار این باورند که «مردم از پس اینها بر نمیآیند»؛ «این رژیم را نمیشود
انداخت.» وضع موجود برای نسل جوان یعنی ادامۀ بیآیندگی
و اسارت و نفس تنگی. آنجا که امید به دگرگونی ریشهای
جامعه به دست مردم کمرنگ باشد راه نجات در بیراههها
جست و جو میشود: از خود را به در و دیوار زدن و تلاش فردی برای خروج از
کشور گرفته تا انتظار ظهور یک «منجی قدرتمند» از فراز سر مردم را کشیدن. «نجات
بخش» میتواند فشار دیپلماتیک سیاسی، تحریمهای
اقتصادی یا تهدید به اقدام نظامی از سوی قدرتهای
جهانی باشد. پیام منجی میتواند با زمزمههای «حقوق بشری» و «مدرن» سرمایهداری
امپریالیستی آمریکا و اروپا به گوش منتظران برسد. «فرشتۀ نجات» حتی میتواند
دوباره به شکل صندوق رای در انتخابات آینده ظاهر شود و گروهی را به تراژدی «انتخاب
از بین بد و بدتر» بکشاند. اینها سناریوهایی تخیلی و بیربط
با عینیت و ذهنیت جامعه نیست. مهم نیست که امروز بخش بزرگی از روشنفکران و جوانان
از ناکارایی موسوی و کروبی، از «بی عرضگی» خاتمی یا از فرصت طلبی رفسنجانی بگویند.
این جور مرزبندیهای حسی و عکس العملی را نمیتوان مرزبندی عمیق و آگاهانه سیاسی تلقی کرد. مرزبندی
آگاهانه وابسته است به مطرح شدن یک آلترناتیو رادیکال در سپهر سیاسی. آلترناتیوی
که سوسیالیسم را در برابر نظام سرمایهداری حاکم قرار میدهد. استثمار طبقاتی
و ستم جنسیتی و ملی و مذهبی را زیر سوال میبرد. بیراهۀ اصلاح
طلبی را با راه انقلاب اجتماعی به چالش میگیرد. خرافۀ مسالمت
جویی را با نشان دادن مسیر پیروزمند و استراتژی و تاکتیکهای
انقلاب قهرآمیز از ذهنها پاک میکند.
مسالۀ سازماندهی
نیازها و کمبودهای جنبش دانشجویی را نباید فقط در
زمینه دیدگاه و سیاست و ایدئولوژی جست و جو کرد. در ارتباط مستقیم با این ها، مساله تشکل
پذیری و سازماندهی قرار دارد. دانشجویان معترض، آزادیخواه، نواندیش و رادیکال از
تشکیلات یا تشکلهای
ضروری مبارزاتی بیبهرهاند.
مدت هاست
که بیبهرهاند.
سالهای دراز سرکوب و
استبداد امکان پی ریزی
تشکلهای انقلابی و رادیکال
در دل جنبشهای
مختلف را تضعیف کرده و حتی فکر ایجاد تشکل و روحیۀ تشکل پذیری را کم رنگ کرده است.
این در حالی است که هر کجای دنیا اگر جنبشی واقعا پیشروی کرده، دستاوردهایی را
تثبیت کرده و تاب و توان ایستادگی در برابر دستگاه حاکمه رابه دست آورده، از
سازماندهی و تشکیلات رهبری کننده و متحد کننده برخوردار بوده است. شاید بسیاری از
مردم و حتی روشنفکران و جوانان رادیکال درک روشنی از نقش تعیین کنندۀ تشکیلات در
رسیدن به پیروزی نداشته باشند. شاید از قدرت اعتراض متشکل، قدرت مقاومت و مبارزه
متشکل بیخبر
باشند. اما طبقۀ حاکمه به این واقعیت آگاهی دارد. بیجهت
نیست که هر گرایش یا تلاش در راه متحد شدن و ایجاد تشکلهای
مستقل مبارزاتی از سوی هر بخش از مردم با فشار و پیگرد و سرکوب حکومت روبرو میشود.
بیخود نیست که مقامات دانشگاه و بازوهای بسیجی و اطلاعاتی حتی در راه تشکیل کانونهای
مستقل فرهنگی، ورزشی و علمی دانشجویی سنگ میاندازند.
زیر غبار گذشته
ناآشنایی نسل امروز دانشگاه با تجربههای
سازماندهی و تشکل یابی
یکی از موانع مهم در راه توانمند ساختن جنبش دانشجویی است. این نسل نیز مانند
هزاران هزار دختر و پسر دیگری که دانشگاه را در دو دهه 1370 و 1380 تجربه کردند نه
مجاز به کار تشکیلاتی و سیاسی ضدرژیمی بوده اند و نه بهره مند از امکان و
بستری برای آموزش و ارتباط با نیروهای سیاسی باتجربه. از جنبش دانشجویی تاثیرگذار
و مهم قبل از انقلاب شاید فقط نامی از مبارزه دانشجویان در شانزدهم آذر سال 1332
علیه حکومت شاه و امپریالیسم آمریکا، کنفدراسیون دانشجویان ایرانی در خارج کشور و
خاطرات پراکندهای
از دوران دانشجویی «بزرگتر»های خود را شنیده اند. جایی
نخوانده و از کسی نشنیده اند
که چگونه جوانان انقلابی و کمونیست در دانشگاه تهران و تبریز و اهواز و شیراز و...
کمیتههای مخفی و کم عده اما
پر نفوذ تشکیل داده بودند و در چند نوبت موفق شده بودند مبارزات مهمی را در شرایط
سرکوب و اختناق امنیتی دامن بزنند و بر فضای سیاسی جامعه تاثیر بگذارند. چگونه
دیدگاه و سیاست پیوند با کارگران و تودههای
محروم را به میان روشنفکران میبردند
و گفتمان «خدمت به خلق» را جایگزین خودخواهیها
و فردگراییها
و امتیازطلبیها
میکردند. چگونه تظاهرات را
از نردهها
و دروازههای
دانشگاه عبور میدادند
و دیوارهای شهر و محلات فقیرنشین را با شعارهای «کارگر، دهقان، دانشجو پیروز است!»
پر میکردند.
دانشجویان دهه 1370 تا حدودی از «انقلاب فرهنگی»
جمهوری اسلامی و بستن دانشگاهها
در سال 1359 باخبر بودند اما هیچ تصویری از جنبش گسترده رادیکال و چپ دانشجویی در
اوایل انقلاب که آگاهی سیاسی را به میان جامعه میبرد،
به توهمات مردم نسبت به حاکمان مرتجع و تازه به قدرت رسیده اسلامی ضربه میزد،
فعالانه از مبارزات حق طلبانۀ
کارگران و خواستهها
و حقوق پایمال شدۀ خلقهای
ستمدیدۀ ساکن ایران علیه دولت مرکزی دفاع میکرد،
نداشتند. نمیدانستند
که بعد از انقلاب 57 در دانشگاهها
و نهادهای آموزشی سراسر کشور صدها انجمن و تشکل دانشجویی هوادار سازمانهای
اپوزیسیون جمهوری اسلامی تشکیل شده بود، دهها
شورای مستقل دانشگاهیان برای اداره امور محیطهای
آموزشی به وجود آمده بود، دانشگاهها
مکان برگزاری جلسات بحث سیاسی و نشستهای
مبارزاتی دانشجویان و زنان و کارگران و مراسم روز جهانی کارگر، روز جهانی زن و...
بود. نمیدانستند
که قدرت و تاثیر دانشگاه به عنوان سنگر آگاهی و انقلاب و دانش بود که جمهوری
اسلامی را مجبور کرد در سال 1359 به دانشگاه هجوم بیاورد و آن را به زور تعطیل
کند.
تنها تشکیلاتی که به نسل دانشجویانِ بعد از جنگ معرفی
شد «دفتر تحکیم وحدت» بود. تشکیلاتی ساخته رژیم که نقش بازوی تبلیغاتی و آنتن را
برای جمهوری اسلامی در بین دانشجویان به عهده داشت. «دفتر تحکیم» در سراسر دوران
حیاتش تشکیلات مبارزاتی و مستقل جنبش دانشجویی نبود بلکه تشکیلاتی بود برای سرکوب،
کنترل و به کج راه کشاندن فکر و عمل دانشجویان در خدمت حفظ نظام.
از اواخر دهه 1370 اما اندیشۀ مارکسیستی دوباره به
محیطهای دانشجویی راه یافت و
برای خود هوادارانی پیدا کرد. بخشی از دانشجویان مبارز و روشن بین با گرایشهای
مختلف چپ کوشیدند بر بستر شرایط تغییر یافتۀ سیاسی متشکل شوند. اندیشههای
چپ را بهتر بشناسند و هم زمان مارکسیسم و افکار پیشرو و شعارهای آزادیخواهانه را
در دانشگاهها
تبلیغ کنند. با استفاده از روزنهها
و امکانات نیمه علنی دست به انتشار نشریات مستقل دانشجویی بزنند. جلسات بحث و گفت
و گو و کلاسهای
آموزشی سیاسی و اجتماعی تشکیل دهند؛ در مناسبتهای
تاریخی مراسم برگزار کنند؛ و در برابر فشارها و اقدامات مرتجعانۀ مقامات دانشگاه
اعتراض سازمان دهند. ضرورت جمعبندی از نقاط قوت و ضعف حرکتی که تا سرکوب چپ
دانشجویی در پاییز 1386 ادامه یافت هنوز باقی است. این کار میتواند
مصالح دست اولی در اختیار نسل امروز قرار دهد.
راهگشا یا مانع؟
با فروکش کردن مبارزات سال 88 بخشی از نیروهای فعال و
رادیکال دانشجویی از صحنه خارج شدند بیآن
که تجربههای
مبارزاتی ارزشمند خود را به نورسیدگان منتقل کنند. حالا رژیم فضاهای مبارزۀ علنی
در دانشگاهها
را تا آنجا که برایش امکان داشته بسته است. میخواهند
هر شکل از اعتراض را به ویژه در محیط هایی که سابقۀ مبارزات رادیکالتر
دارند در نطفه خفه کنند. سهمیۀ بسیج را در دانشگاهها
افزایش دادهاند.
تهدید دانشجویان مبارز به شناسایی و اخراج بالا گرفته است. این شرایط نسل امروز
دانشگاه را به سمت پنجرههای
«کماکان باز» و «راههای
بیدردسر» میراند.
قفل شدن در فضای مجازی جای تحرک در دنیای واقعی و ارتباط و همبستگی در محیطهای
زنده مبارزاتی را میگیرد.
استفاده از یک ابزار ارتباطی به یگانه مفهوم ارتباط تبدیل میشود.
نوشتن درددلهای
اجتماعی، گذاشتن کامنتهای
اعتراضی و گرفتن لایکهای
متعدد میتواند
ارضاء کننده باشد. بیآن
که نهایتا تغییری در افکار جامعه به وجود بیاید و بذر مقاومت و شورش بپاشد.
تشویق جوانان به حضور در فضای مجازی توطئه برنامه ریزی شدهای
از طرف سرمایهداری
جهانی و جمهوری اسلامی نیست. تا آنجا که به هیئت حاکمه ایران مربوط است میبینیم
که با صرف هزینههای
بسیار در پی محدود کردن تبادل آزادانۀ اطلاعات و جلوگیری از افشاگری هایی است که در
مورد جنایات و فساد رژیم در اینترنت صورت میگیرد.
ولی فضای سرکوب و بیآرمانی
باعث میشود
که بسیاری از جوانان و روشنفکران به ابراز وجود فردی، «هویت فردی» و مبارزه فردی
گرایش پیدا کنند. گمان کنند که به هیچ چیز تعلق و تعهدی ندارند یا نباید داشته
باشند. از انضباط و فکر متمرکز و عمل ادامه دار گریزان
باشند. این گرایشات و روحیات یک مانع مشخص در برابر تشکل پذیری است و رفع آن نیاز
به بحث و چالش و مبارزه فکری مشخص با «اسیران فضای مجازی» دارد.
رویاییهای
امروز باشیم!
جنبش دانشجویی در همۀ کشورها، در
مقاطع معینی نقش برانگیزانندۀ جنبش مردم را بازی کرده است. پروراندن رویای یک
دنیای متفاوت، به هیچ انگاشتن سنتها و روابط دست و پا گیر کهنه، حرکت خلاف جریان در دورههای
بیتحرکی و نومیدی عمومی، از ویژگیهای
بارز این جنبش بوده است. از نظر تاریخی، بسیاری از عناصر پیشرو و انقلابی که نیروی
اولیه احزاب پیشاهنگ کمونیستی را تشکیل دادهاند
از دل جنبش دانشجویی برخاستهاند. افت و خیز در شرایط عینی و ذهنی جامعه بدون شک بر وضعیت
جنبش دانشجویی و دامنۀ نفوذ سیاسی اش
تاثیر میگذارد اما خصوصیات و ویژگیهای
پایهای این جنبش را تغییر نمیدهد.
قشر دانشجو هم چنان از حساسیت سیاسی بالایی برخوردار است و خطوط و گرایشهای
طبقاتی گوناگون در صفوفش بازتاب مییابد.
دوران پیشاروی ما دوران فوران خشم تودهها
در سراسر دنیای سرمایهداری
است. دوران فرو ریختن آتوریتههای
کهنه و تغییرات بزرگ در صف آرایی قدرتها
آغاز شده است. علیرغم دشواریهای
مبارزه انقلابی و تاخت و تاز نیروهای ضدمردمی (از امپریالیستها
گرفته تا مرتجعان بنیادگرای مذهبی و ناسیونالیستهای
برتری طلب) فضای مساعدی برای تدارک انقلاب اجتماعی و متشکل کردن خشم و اعتراض
کارگران و زنان و جوانان و همه ستمدیدگان در حال شکل گیری است. دختران و پسران
پیشرو و شورشگر میتوانند
فراتر از مسائل و مشکلات روزمره «خود» به روابط و ارزشهای
مسلط نگاه کنند. میتوانند
ریشۀ ستمها
و تبعیض هایی
که در چارچوب دانشگاه به چشم میآید
را در کارکرد عمومی نظام حاکم و منافع طبقۀ حاکمه پیدا کنند. میتوانند
به صف انقلاب کمونیستی که تنها آلترناتیو واقعی و ریشهای
در برابر وضع موجود است بپیوندند و در شمار رویایی ها،
رویا آفرین ها، باشند. بیایید تا از مناسبت شانزدهم آذر امسال برای فراگیر
کردن این ایده در بین دانشجویان مبارز و رادیکال استفاده کنیم.
پروندۀ یک قتل روی میز قاتلان!
دو هفته از قتل ستار بهشتی، وبلاگ نویس جوان، می گذرد. او را زیر
شکنجه کشتند. مثل صدها نفر دیگری که در سه دهه حاکمیت جمهوری اسلامی به همین شکل
جان باختند. مرگ او، در کنار اعدام های
پنهان و علنی، نشان دیگری است از جنایتکاری رژیم. واکنش اجباری نهادهای مختلف
حکومت به این جنایت هم تفاوت چندانی با موارد قبل ندارد. قوه قضائیه تقصیر را به
گردن نیروی انتظامی انداخته. نامۀ نوشته شده توسط ستار بهشتی در زندان مشکوک
قلمداد شده. دست آخر گفته اند
که به هر حال مسلمانی فوت کرده و حقش نباید پایمال شود. مثل موارد قبل وعدۀ مجازات
مقصران را داده اند.
به همین راحتی. اول می کشند بعد در ظاهر همه دنبال مقصر می گردند تا کم کم آب ها از آسیاب بیفتد. آیا مردم این دروغ ها را باور می کنند؟ نه! حالا دیگر بسیاری می دانند که ستار جوانی معترض و مخالف نظام بود. نه فقط این، که جرات و جسارت
بازگو کردن افکارش را داشت و از وبلاگ خود برای افشای بیعدالتی ها در جمهوری اسلامی استفاده می کرد. پس باید ساکتش می کردند که کردند.
در تاریخ این حکومت کم نبوده اند جوانان شجاعی
مثل ستار که صدای شان
خاموش شد. جوانانی که همۀ مردم باید از صراحت، شجاعت و از خودگذشتگی شان یاد بگیرند.
برای تغییر وضع موجود، تغییری بنیادی و نه ظاهری، نیاز به روحیه و تعهدی است که
ستار در خود حس می کرد.
پیشرفت انقلاب اجتماعی نیاز به جوانان پیشرو و رادیکال دارد. اما نکتۀ کلیدی این
است که این رادیکالیسم و جسارت و بی پروایی باید از شکل فردی، پراکنده و بدون نقشه
بیرون بیاید. وجود ستار و امثال او بسیار اهمیت دارد و حفظ آنان اهمیتی بالاتر.
برای این امر نیاز به متحد و متشکل شدن است. و یافتن راه هایی که حکومت
نتواند به راحتی ما را اسیر کند. نتواند ارتباط ما را با مردم قطع کند و افشاگری ها و هم فکری ها و هم صف شدن های مان را وسط راه
متوقف کند. می دانیم
که رسیدن به آزادی بدون دشواری و خطر و هزینه نیست. ما وارد مبارزه نمی شویم که
بمیریم بلکه در مبارزه، زندگی را جست و جو می کنیم. اما در این
راه به قول ستار بهشتی«مرگ با شرف بهتر از زندگی با ذلت است.»
برگرفته از نشریه
آتش شماره 12
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر