۱۳۹۱ دی ۱, جمعه

سوختگان کوره های استثمار


سوختگان کوره های استثمار


چهارم آذر ماه امسال ) 28 نوامبر)111 کارگر بنگلادشی بر اثر آتش سوزی جان سپردند. خبر یکی دو روز رسانه های پر بیننده را اشغال کرد و سپس به فراموشی سپرده شد.
از تشییع جنازه دستجمعی کارگران )که 59 نفرشان چنان سوخته بودندکه قابل شناسایی نبودند) و از مراسم خاکسپاری که به تظاهرات انجامید و از خشم مردم که باعث شد تعدادی ازکارخانه های پوشاک یکی دو روز را به
طور«خودبخودی» تعطیل اعلام کنند هم خبری پخش نشد.
آتش سوزی ماه گذشته هر چندفاجعه بود، ولی استثنائی نبود. از سال 2006 تا کنون یعنی در عرض شش سال
بیش از 600 کارگر بر اثر آتش سوزی دربیش از ده کارگاه پوشاک بنگلادش جان داده اند.  ولی نه کسی به دنبال
مسبب این جنایت ها بوده، نه هیچ گاه صاحبان کارخانه ها مجازات شده اند، نه اصولا قانونی مبنی بر تضمین امنیت محیط های کار به تصویب رسیده. دلیل هم دارد، این مشقت خانه ها، تنها کارت بازی بنگلادش در اقتصاد جهانی است.
بنگلادش بزرگترین صادر کنندۀ پوشاک جهان بعد از چین است و  19میلیارد دلار پوشاک صادراتی اش نزدیک
به 80 در صد درآمد ارزی کشور را تامین میکند.  در حدود 5000 کارگاه و کارخانه که اغلب در محدوده داکا
پایتخت بنگلادش قرار دارند بین دو تا سه میلیون نفر شاغ لاند و برای مارک هایی بین المللی نظیر گپ، تامی هیلفیگر،تسکو و والمارت لباس و کلاه بیسبال و... می دوزند. مزد این کارگران ماهی37 دلار است که پائین ترین دستمزد در آسیا به حساب می آید و تقریباً یک سوم مزد متوسط کارگر هندی است.
همین حقوق پائین است که باعث شده صنعت پوشاک بنگلادش بتواند در آسیا رقابت کند.
هشتاد در صد کارگران نساجی بنگلادش زنان جوانند، جرمی سیبروک نویسندۀ کتاب «شهرهای جنوب » می نویسد « فقط ساعت هفت و نیم صبح و غروب است که می فهمی داکا در واقع شهر زنان کارگر است. در این
ساعات شهر پر از زنان جوان می شود، صندل هایشان غباری از خاک در کناره خیابان بلند می کند، و هر روز صبح از
فلاکت بار ترین سکونت گاه هایی که تصور می کنید معجزه وار تمیز و مرتب ملبس به رنگ هایی درخشان طلوع
می کنند.» این زنان جوان از روستاهای فقیر به زاغه ها و محلات فقیر نشین کارگری آمده اند. سرشار از این امید که محیط تنگ روستا و خانواده های پدرسالار و ازدواجهای اجباری و فقر را رها می کنند و سرنوشت شان را به دست می گیرند. اغلب امید دارند که بتوانند پولی جمع کنند و بخشی از حقوق ناچیزشان را برای خانواده بفرستند تا شاید به این طریق بتوانند ارزششان را ثابت کنند.
امکانات کاری شان در شهر ناچیزاست. تحصیلاتشان بسیار اندک است. تجربه کاری (که در شهر به درد بخورد(
ندارند. کارشان را ارزان می فروشند و استثمارشان آسان است. صحبت ازهفته ای شش تا هفت روز کار است،
روزی 13 ساعت خم شدن پشت چرخ های خیاطی، ردی فهای طولانی چرخ خیاطی، صحبت از غبار نخ و
کتان است که باعث بیماری «ریه های قهوه ای » می شود، صحبت از بچه های ده دوازده سال های است که به عنوان «دستیار » زنان جوان مشغول به کارند، اغلب زیر میزها می نشینند، پارچ ههای اضافی را با دست های کوچکشان قیچی می کنند، نخ می برند، بر اثر ساعت های طولانی کارِ خمیده اغلب ستون فقراتشان کج و ناقص می شود. صحبت از آزار و خشونت جنسی و دست درازی به زنان در پائین زنجیره تولید است. صحبت از تابوهاست، از تجاوزهایی که در بسیاری موارد به خودکشی منجر می شود. زندگی این کارگران نزاعی است بی وقفه با تغذیه نامناسب، با پناهگاه های محقر و آب آشامیدنی آلوده، با ضعف و بیماری، با مشکلات حمل و نقل و استراحت ناکافی .... اغلب با راننده های ریکشاهای دوچرخه ای ازدواج می کنند. تا وقتی که از پس کارهای خانه یعنی پخت و پز، مراقبت از بچه ها و آوردن آب و سوخت برمی آیند، شوهران از کارکردنشان در خارج از خانه خوشحال هم هستند. ولی شرایط نامساعد کار و زندگی سلامتی شان را به شدت تحلیل می برد و وظایف و تضادهای بعد ازازدواج بارشان را افزایش می دهد. نتیجتا تحمل شدت کاری که صنعت پوشاک از کارگرانش طلب م یکند غیر ممکن می شود. سن متوسط کارگران نساجی 19 سال است. اغلب پس از چند سال کار یا کنار گذاشته می شوند و یا خودشان مجبور به ترک کار م یشوند و جایشان با خیل دیگری از زنان جوانی که از روستا آمد هاند پر می شود.
این زنان در پایین ترین ردۀ کارگران پوشاک جای دارند. مزد متوسط شان 60در صد مزد مردان است. کارهایی که
باید انجام دهند پر مخاطر هتر از سایربخش های صنعت پوشاک است، صحن کارگاه هایشان شلوغ تر است، سیستم تهویه کار نمی کند، استانداردهای جلوگیری از آتش سوزی اعمال نمی شود، زورگویی توسط سرپرس تهای مرد بیداد می کند.... حتی در همین مورد آتش سوزی اخیر سرپرستان به زور از فرار کارگران جلوگیری کردند
و می خواستند مجبورشان کنند به سرکارشان باز گردند.
هر از چند گاهی، و به ویژه در مواجهه با فجایعی نظیر آن چه ماه پیش واقع شد، فشارهایی از جانب نیروهای لیبرال و مترقی بر کمپانی های بین المللی که از این کارگاه های ناامن استفاده می کنند وارد می شود تا از کارگاه هایی با شرایط بهتر استفاده کنند. شرکت ها هم گاهی برای خالی نبودن عریضه تظاهر به
اعمال فشار می کنند )مثلا مدیر عامل شرکت «ها اوند ام » سوئدی در سفری به داکا از نخست وزیر بنگلادش خواست که حداقل دستمزد را افزایش دهند( ولی واقعیت این است که این کار )و تولید( ارزان بخش لاینفکی از کارکرد اقتصاد جهانی سرمایه است و به محض این که قیمت تولید در بنگلادش بالا برود کمپانی های غربی خط تولید را به کشور دیگری منتقل خواهند کرد. مهم نیست که این جا به جایی چه عواقبی برای زندگی مردم داشته باشد. در عرض5 سال گذشته، 40 در صد از صنایع نساجی پاکستان )عمدتا به خاطر گران تر بودن تولید در پاکستان( به بنگلادش منتقل شد. شصت هزار خانوار کارگری در جنوب پنجاب پاکستان از نان بخور نمیر محروم شدند. در کل پنجاب زندگی نزدیک به دویست هزار خانوار که به طور مستقیم و غیر مستقیم وابسته به این صنعت بودند زیر و رو شد.
با تشدید فرایند جهانی سازی، کنده شدن هر چه بیشتر دهقانان کشورهای «جهان سوم » از زمین و ورودشان به
عرصه تولید صنعتی مرتباً به شمارپرولتاریای جهان افزوده می شود، مرکز ثقل و ترکیب پرولتاریا نیز تغییر می کند. سی سال پیش صنعت پوشاکی در بنگلادش موجود نبود. امروز نزدیک به سه میلیون نفر فقط در این بخش مشغول به کارند. یک اقتصاد جهانی تولیدی با استفاده از کار ارزان، بخش حیاتی از کارکرد سرمایه داری جهانی است. این پرولتاریای جدید در کارگاه هایی که مقررات و شرایط استبدادی اش دست کمی از پادگان ارتش های ارتجاعی ندارد کار می کند،هر لحظه در معرض سوانح کار، هرروز درگیر فوق استثمار، در گردش دائمی میان ساعات طولانی کار، تحقیر و تهدید و تجاوز از طرف کارفرما و حراست و پلیس، و دقایق کوتاه و پر اضطراب «استراحت » در زاغه هایی پر جمعیت و نا امن و آلوده. بخش عظیمی از این پرولتاریای جدید زنانند. زنانی که به واسطۀ تغییرات اقتصادی بیش از پیش به نیروی کار ملحق می شوند. در تقابل با سنت و اید ههای قهقرایی )که مرتبا برای سرکوبشان تبلیغ می شود) قرار میگیرند و قدرتی انفجاری را در خود ذخیره می کنند. این زنان واقعا تجسم همان پدیده ای هستند که مارکس و انگلس بیش از 160 سال پیش در توصیف طبقۀ پرولتر گفتند: آنان که چیزی برای از دست دادن ندارند به جز زنجیرهای بردگی شان.
سیما توکلی
برگرفته از نشریه شماره 13 آتش دی ماه 1391


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر