وقتی گرگها به
جان هم میافتند
"بچههای
من مثل بچههای بقیه افراد هستند و فرقی بین بچههای من با بچه مردم نیست".
این جمله از زبان عنصر پلید و سرکوبگری همچون هاشمی رفسنجانی - در ارتباط با
دستگیری مهدی هاشمی توسط دم و دستگاههای قوهی قضائیه - بدر آمده است که...
در کُشتار
هزاران فرزند کارگران و زحمتکشان دست مستقیم داشته است؛ این را کسی دارد میگوید
که از آغاز پایگیری رژیم جمهوری اسلامی و تا بهحال، از زمره عنصر وفادار نظام
جمهوری اسلامی بهحساب - آمده و - میآید؛ این را کسی دارد میگوید که خانهی
هزاران کودک، نوجوان و جوان را بههمراه والدینشان با خاک یکسان نموده است؛ این
را کسی دارد میگوید که از راهاندازی میدانهای تیر و اعدام در چهار گوشهی ایران
کمترین تعللی از خود بخرج نداده است. آری این چهرهی متظاهر سرمایهداران جانیست
و وقاحت را به بالاترین حد آن رساندهاند و دارند دنیا و انسانیت را به بازی
میگیرند و بخیال خود بر آنند تا با مظلومنماییهای چندشآور، ثمرههای مخرب خود
را از اذهان عمومی کمرنگ نمایند.
چه کسیست
میتواند باور کند که عنصر نظام جمهوری اسلامی و کسیکه سیاستگذار خانهخرابی،
دستگیری و لت و پار نمودن فرزندان تودههای ستمدیده بوده است، اینگونه بخواهد در
جلد انسانِ مدافعی حقوق مردمی بهمیدان آید و قیافهی مهربانتر از مادر را بخود
گیرد. در حقیقت، این جمله از زبان کسی تراوش گردید که خود پروندهی بس قطوری در
بخاک و خون کشیدن بهترین فرزندان کارگران و زحمتکشان دارد. عنصر فاسد و لجنی که
در دورههای متفاوتِ نظام جمهوری اسلامی، مخالف هرگونه اعتراض پایهای محرومان
بوده است و مهمتر از همهی اینها عامل و آمر دستگیری، شکنجه و به قتل رساندن
کمونیستها، مبارزین و مخالفین در داخل و در خارج از کشور بوده است.
براستی که
دنیای غیر قابل تصوریست. روزی بر مسند قدرت دولتیاند و میتازند و روزی دیگر و
علیرغم وفاداری بیچون و چرا به نظامهای امپریالیستی- و آنهم در چهارچوبهی
تضادهای درونی -، مورد حملهی این، و یا آن جناح حکومتی قرار میگیرند. روزی چهار
نعل، مدافعی به حبس کشاندن فرزندان مردماند و روزی دیگر و بدروغ مدافعی
زندانیان سیاسی و آزادی آنان از زندانها میشوند. روزی قلمها را میشکنند و
زبانها را قطع مینمایند و روزی دیگر سخن از آزادی بیان و تبادل نظر بهمنظور
پیشرفت جامعه بهمیان میآورند. مشمئز کننده است و با هیچ منطق و مفولهی
انسانیای نمیتوان آنرا توضیح داد و برسمیت شناخت. خطاست و خطاتر از آن، اینکه
روزی بخواهیم برای کسانی همچون موسوی، کروبی و رفسنجانی و دیگر همقطارانشان دل
به سوزانیم. به بیانی ساده و حقیقیتر، ترحم نسبت به چنین جانیانی بهمعنای غیر
اعتباری به منافع و آرمان مردمیست.
مگر فراموش
شده استکه در زمان صدارت و زمامداری آنان هزاران تن از فرزندان مردم در درون
سیاهچالهای رژیم جمهوری اسلامی و آنهم با بدنهای لت و پار شده به میدانهای
تیر و اعدام فرستاده شدند که بعد از گذشت دههها از عمر آن، نه تنها بر غم و
دردهای خانوادههای زندانیان سیاسی دههی شصت کاسته نشده است بلکه داغ آن، تازه و
تازهتر است؟ مگر ضجههای هزاران مادر داغدیدهی زندانیان سیاسی همچنان بر فضای
جامعهی ایران سنگینی نمیکند؟ مادران داغداری که نتوانستند در آخرین روزهای
زندگی، فرزندانشانرا در آغوش گیرند و با آنان وداع گویند؟ مگر در این گورستان و
یا در آن گورستان بدنبال بدنهای خونآلود و دفن شدهی فرزندان خود نیستند؟ براستی
که کسی قادر به شنیدن صداها و درک زخمهای کرخت شدهی آن مادران داغدار نیست و
بیهوده این روزها همسر رفسنجانی دارد اعلام میکند که: "من صدای مادران
داغدار دارم و درد آنها را با همه وجود میفهم. زجرهای دوران ستم را تحمل کردیم
که امروز بچههای سرزمینمان آزاد باشند".
کدام
"ستم" و "صدا"، و کدام "درد" و "تحمل"؟
عمق صدای هزاران مادر زندانیان سیاسی دههی شصت همچنان در قلب آنان حبس شده است و
ستم و زجر روا شده به تودههای ستمدیده هم، با "ستم" واردهی خانوادهی
رفسنجانی یکی نیست. آن عزیزان بر خلاف بچههای سران و وفاداران حکومت جمهوری
اسلامی، برای رهائی و نجات جامعهی غیر انسانی و طبقاتی به میدان آمدند تا مردم و
سرزمینشانرا از چنگال سرمایهداران وابسته آزاد نمایند. و امّا و در عوض سران
حکومت و از جمله رفسنجانی فرمان قتل هزاران نفر را صادر نمودند تا مبادا گردش
سرمایه و نظام دلبخواهیشان از حرکت باز ایستد. مگر تابستان هر سال نماد
وحشیگری این جانیان از یکسو و مقاومت و پایداری هزاران کمونیست و مبارز از سوی
دیگر نیست؟ نه، این جانیان نه با مردم بودهاند و نه کمترین احساسی نسبت به تلف
شدن فرزندان محرومترین اقشار جامعه دارند و نه میتوانند سخنگو و زبان گویای
مادران داغدار باشند.
تفاوت بس
عظیمیست مابین احساسات، عواطفت، شکیبائی و بُردباری مردم با حاکمان. دو فرهنگ و
دو ایدئولوژیست و اصلاً و ابداً همزیستی و مسالمتی مابین این دو، در کار نیست و
تحت هیچ شرایطی هم نمیتوان درد و رنج و غم مردم را، با مشکلات رو در روی جناحهای
متفاوت طبقهی حاکمه یکی دانست. اینان در هر دورهای کُشتند تا موقعیت جمهوری
اسلامی را مستحکمتر سازند و کاملاً هم روشن استکه هیچیک از مخالفین دولتی،
کمترین مخالفتی با بردوامی نظام - نداشته و - ندارند. مگر هزاران بار فریاد بر
نیآوردهاند که خواهان اجرای تمام و کمال قانون اساسیاند؟ قانونی که مدافعی نظم
کنونی و تخریب کنندهی زندگانی میلیونها انسان محروم میباشد. در حقیقت جنگ و
دعواها و پاچهگیری آنان بر سر کسب حقوق مردمی و تخریب زندانها و به تبعی آنها،
آزادی بیان و زندانیان سیاسی کمونیست و مبارز جدی نیست بلکه رهائی خودیها از دست
جناحهای رقیب است. زندانیان سیاسی از منظر آنان، کسانی همچون موسوی و کروبی و
فرزندان هاشمی رفسنجانی و دیگر "اصلاح طلبان" حکومتیست و مابقی "محارب"،
"دزد"، "اوباش" و "ضد انقلاب"اند.
این
نگاه واقعیشان نسبت به زندانیان سیاسیست و در حقیقت بنای فرهنگشان با دروغ و
ریا ریخته شده است و مهمتر از همه اینکه، نوع, زندگیشان با زندگی اکثریت آحاد
جامعه در تضاد است و حل آن هم منوط به انقلاب و بزیر کشیدن جناحهای متفاوت رژیم
جمهوری اسلامی از ازیکه قدرت است. "خیر" این نظام و هواداراناش, شریست
برای کارگران و زحمتکشان. کُشتار هزاران زندانی سیاسی در این سی سال و اندی،
آواره نمودن میلیونها انسان از بیقولههایشان، معلول نمودن هزاران نفر در
کردستان و ترکمنصحرا، سنگسار نمودن زنان به بهانهی مبارزه با فساد و کج اخلاقی،
منع هزاران دختر و زن از انتخاب پوشش و تحصیل و همچنین وجود میلیونها کودک کار،
ارمغان نظام جمهوری اسلامی برای میلیون انسان محروم و جامعهی ایران میباشد.
همهی حکومتیان علیرغم اختلافات منافعای و سلیقهای در حفظ منافعی طبقهی
سرمایهداری وابستهی ایران متفقالقولاند و به بیانی سادهتر، اختلافشان بر سر
دگرگونی اساسی جامعه و آزادی زندانیان سیاسی کمونیست و مبارز نیست، بلکه بر سر
شیوهی حکومتداری روانتر بهمنظور پایداری درازمدتتر نظام امپریالیستی و همچنین
آزادی خودیها از زندانهاست. جنگ و جدالشان بر سر کسب اهرمهای دولتی و سهمبری
هر چه بیشتر اموال عمومیست و با این اوصاف هیچیک از جناحهای حکومتی باطناً
مخالفتی با چپاول و پس زدن مخالفین از خواستههای پایهایشان ندارند و میدانند
که شدت و حدتیابی اعتراضات کارگری - تودهای و به تبعی آنها رادیکالیزه شدن آن،
نظام جمهوری اسلامی را با تمامی دار و دستههایاش به زبالهدان تاریخ خواهد
انداخت. همهی ترس و واهمهیشان از وقوع چنین رخداد دُورانسازی میباشد.
آذر 1391
دسامبر 2012
شباهنگ راد
برگرفته از نشریه پیام
سیاهکل شماره سیزده
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر