نکاتی پیرامون دور جدید روابط آمریکا و
جمهوری اسلامی
با سفر اخیر حسن روحانی به نیویورک و
تماس تلفنی وی با باراک اوباما، فرایند جدیدی از رابطه ایالات متحده آمریکا و
جمهوری اسلامی ایران آغاز شده است که طرفین امیدوارند به عادیسازی روابط میان دو
دولت منجر شود. پیشبینیِ نتیجهی نهایی این ماجرا حتا برای بازیگران آن روشن نیست
زیرا عادیسازیِ روابط میان ایران و آمریکا با مفاهیمِ استراتژیک کلانی پیوند دارد
که هم بر موقعیت منطقهای جمهوری اسلامی و دیگر دولتهای مرتجع خاورمیانه تاثیر
خواهد گذاشت، هم بر توازن قوای میان قدرتهای امپریالیستی و هم بر چیدمانِ قدرت
میان بلوکهای رقیبِ در نظام جمهوری اسلامی. اهمیت رابطه ایران و آمریکا البته در
حساسیت جایگاه خاورمیانه به عنوان یکی از نقاط استراتژیک تسلط بر جهان برای
امپریالیسم آمریکا است. به همین دلیل نحوه پیشروی یا توقف این پروسه باعث موضعگیری
جناحها و بلوکهای مختلف درون هیئت حاکمه هر دو کشور و همچنین قدرتهای دیگر چون
روسیه و چین و دولتهای منطقه چون ترکیه و کشورهای خلیج میشود.
در طول 34 سال گذشته بارها برای عادی سازیِ روابط از سوی هر
دو طرف تلاش شده است اما هر بار با تداخل تضادهای مختلف مانند تضاد منافع و
سیاستهای متفاوت جناحهای رقیب در درون هیئت حاکمهی هر دو دولت، این فرآیند در
نیمهی راه مانده است. به عنوان مثال در سال 1358 و در جریان مذاکرات دولت جیمی
کارتر با جمهوری اسلامی برای آزاد کردن کارکنان و دیپلماتهای سفارت آمریکا، حزب
جمهوریخواهِ آمریکا با جناح حاکم در جمهوری اسلامی به توافق رسیدند که گروگانها
پس از خاتمهی ریاست جمهوری کارتر (از حزب دموکرات) و بعد از اشغال کاخ سفید توسط
رونالد ریگان (از حزب جمهوریخواه) آزاد شوند. این ارتباطات پنهانی تا سالها بعد
نیز تداوم یافت و گوشهای از آن در جریان ماجرای مک فارلین و «ایران گیت»* برملا
شد که حاکی از همکاری تسلیحاتی دولت ریگان و رژیم اسرائیل با جمهوری اسلامی علیه
صدام حسین در جنگ ایران-عراق و علیه شوروی در جنگ افغانستان بود. در دوران ریاست
جمهوری محمد خاتمی نیز جنگ قدرت میان جناحهای مختلف دو رژیم مانع از عادی شدن
روابط شد هرچند گفتگوهای سرّی و همکاریهایی در جریان حمله ایالات متحده علیه
طالبانِ افغانستان میان جمهوری اسلامی و آمریکا صورت گرفت. امروز نیز اگرچه از یکسو
نیازها و ضرورتهای مشترکی امپریالیسم آمریکا و جمهوری اسلامی را به یکدیگر نزدیک
میکند اما از سوی دیگر، تضادهای حادِ درون هیئت حاکمهی آمریکا١، تضادهای درون
هیئت حاکمهی ایران، اوضاعِ خاورمیانه و بالاخره تضادهای سیاسی و اقتصادی میان
قدرتهای امپریالیستی رقیب یعنی آمریکا و اروپا در یکسو و روسیه و چین در سوی
دیگر، ابهامات عمیق و موانع جدیای را پیش پای طرفین قرار میدهد.
سوال این است که در این دوره چه الزاماتی امپریالیستهای
آمریکایی را به این سمت سوق داده است که حتا با قبول غنیسازی اورانیوم با جمهوری
اسلامی رابطه برقرار کنند؟ چه الزام و فشارهایی جمهوری اسلامی را وادار میکند که
یکی از اصلیترین اصول ارزشی و ایدئولوژیک خود را در رابطه با "شیطان
بزرگ" زیرپا گذاشته و وارد مذاکره و تعامل با آن شود؟ پاسخ به این دو سوال دشوار نیست. برای ایالات
متحده آمریکا، خاورمیانه از دو جهت دارای اهمیت است: نخست سلطه بر خاورمیانه کلیدی
است برای حل بسیاری ازمعضلات جهانیِ آمریکا، از جمله اعمال هژمونی بر رقبای اصلیاش
یعنی روسیه و چین. و دیگر اینکه آمریکا بدون کمک جمهوری اسلامی نمیتواند با
نیروهایی مانند القاعده که در اشکال مختلف در آفریقا و آسیا در حال گسترش هستند
مقابله کند، از فروپاشی رژیمهای وابسته به خود ممانعت کرده و از باتلاق خاورمیانه
نیز بیرون بیاید. در هر دو مورد ایران نقشی اساسی میتواند ایفا کند. پاتریک
کلاووسون که متخصص در امور ایران از انیستیتوی واشنگتن است میگوید در طرف
آمریکاییها اتفاق مهمی افتاده که با شرایط گذشته متفاوت است و همین مسئله دینامیک
جدیدی را وارد معادله کرده است: «این تیم (تیم اوباما) تصمیم گرفته است که به
توافقی با ایران که مورد پذیرش جمهوری اسلامی باشد برسد. مذاکرات سختی جریان خواهد
یافت اما این تیم میخواهد به معاملهای دست یابد.»٢
اما آن چه جمهوری اسلامی را وادار به
تعامل با آمریکا میکند، وضعیتِ اقتصادی است. اگر جمهوری اسلامی نتواند اقتصاد را
از حالت رکود و رشد منفی بیرون آورد بدون شک با بحرانِ سیاسیِ عمیقتر و
گستردهتری در رابطه با تودههای مردم مواجه خواهد شد. هیئت حاکمهی جمهوری اسلامی
به این باور رسیده است که کلید این معضل در دست "شیطان بزرگ" است و نه
خدا و اهل بیت!
اقتصاد ایران در کوچکترین زوایا به جریان یابی درآمدهای نفتی
وابسته است که به نوبهی خود بدون بازار جهانی غیرقابل تحقق است و بازار
جهانی تحت سلطهی قدرتهای مالیِ و دولتیِ امپریالیستی است. نفت عنصری تعیین
کننده برای کارکرد کل نظام سرمایهی جهانی است. از 10 کلان شرکت (کورپوراسیون) در
ایالات متحدهی آمریکا، 6 شرکت، صنایع نفتی و خودروسازی هستند. این نسبت در سطح
جهانی، شش به هشت است. رقابت میان قدرتهای بزرگ برای کنترل تولید، تصفیه، حمل و
نقل و فروش نفت در بازارهای جهان برای کنترل کلیت اقتصاد جهان حیاتی است.
بنابراین، زمانی که ایالات متحده موفق شد معاملات نفتی و مالی را وارد لیست
تحریمهای بینالمللی علیه ایران کند، صادرات نفت ایران تا 50 درصد تقلیل یافت و
کمر اقتصاد جمهوری اسلامی شکست. لاجرم اوضاع عوض شد و برقراری رابطه با آمریکا
برای جمهوری اسلامی تبدیل به مسئلهی بقاء و "امنیت ملی" شد. این
"تجربه" سران جمهوری اسلامی را که برای بقا خود همواره بر شکافهای میان
ایالات متحده با چین و روسیه تکیه کردهاند به این باور رساند که اکسیر تدوام
حیات و بقای رژیمشان در خاورمیانهی پرآشوب فقط در مسکو و پکن تولید نمیشود و
نیازمند مُهر گارانتی کاخ سفید نیز میباشد.
همین ضرورت باعث شد که جناحهای مختلف هیئت حاکمهی جمهوری
اسلامی حول برنامهای مشترک متحد شوند که انتخاب روحانی به ریاست جمهوری، نماد آن
بود. اما این اتحاد مشروط و شکننده است
زیرا با عادی شدن روابط با آمریکا، منافع سیاسی و اقتصادیِ بزرگی دست به دست و جا
به جا خواهد شد که زمینهی بروز تضادها و اختلافات مهمی درون هیئت حاکمه جمهوری
اسلامی را فراهم خواهد کرد. در نتیجه باید گفت که وضعیت جمهوری اسلامی پرتضادتر و
پیچیدهتر از آن است که مسایل صرفا با "نوشیدن جام زهر" از سوی خامنهای
حل شوند.
این پروسه برای
ایالات متحده نیز ورود به یک بازیِ استراتژیک جدید در زمینی بسیار لغزنده است.
جناحی از هیئت حاکمهی آمریکا مترصد است تا از اشتباهات اوباما در این میدان
بهرهبرداری کند. قدرتهای بزرگ مانند روسیه و چین حتا منتظر لغزیدن یا شکست این
طرح نخواهند شد بلکه از هم اکنون تلاش میکنند تا این رابطه را به بنبست و شکست
بکشانند و یا تضمین کنند که حدالمقدور منطبق با منافع آنان به پیش برود. به طور
مثال، روزنامههای روسی از قول "دیپلمات"های عالیرتبهی این کشور در
مورد توافق "زودرس" میان آمریکا و ایران هشدار داده و آن را
"خطرناک" خواندهاند و پس از پایانِ مذاکرات 1+5 در ژنو (15-16 اکتبر 2013) وزارت امور خارجهی روسیه گفت تا
رسیدن به توافق "راه درازی" در پیش است در حالیکه آمریکا و ایران و
کشورهای اروپایی مذاکرات را بسیار مثبت ارزیابی کردند.
مجموعهی این عوامل متناقض بیانگر وضعیت
شکننده و بیثبات نظام و هیئتحاکمهی
جمهوری اسلامی و همچنین امپریالیسم آمریکا است. وضعیتی که باید آن را به
طور علمی، واقعی و همه جانبه و بر بستر تغییر مداوم صحنه بررسی کرد و از آن نتایج
درستی برای پیشبرد مبارزهی انقلابی برای سرنگونی جمهوری اسلامی بیرون کشید.
دیپلماسیِ لبخند
دلربایی دیپلماتیک حسن روحانی در اجلاس سالانهی سازمان ملل
متحد (24 سپتامبر 2013) و خوش و بش محمد جواد ظریف با جان کِری، البته نشانهی آن
بود که خامنهای "جام زهر" را در رابطه با آمریکا سرکشیده است. روحانی
قبل از سفرِ نیویورک به اجلاس شانگهای رفت تا در آن جا به یک دستهبندی
مافیایی/امپریالیستی بینالمللیِ دیگر (روسیه و چین) عرض ادب دیپلماتیک کند.
روحانی در اجلاس شانگهای گفت: «از آقای پوتین خواهش میکنم در حل مناقشات هستهای
ایران کمک کند.» (یعنی خرابکاری نکند!)
اما بحث در مورد دیپلماسی و فواید آن به طور مجرد و بدون
تحلیل از این که در خدمت به کدام منافع اقتصادی، سیاسی و طبقاتی است مضر و گمراه
کننده است. دیپلماسی آمریکا برای اعطای "حقوق بشر" یا "رفاه
اقتصادی" به مردم ایران نیست. کشتار نیم میلیون کودک عراقی از طریق تحریمهای
اقتصادی در دههی 1990 مقدمهی کشتار آنان از طریق تجاوز نظامی و بمباران در سال
2003 بود که نتیجهاش نه استقرار دموکراسی و بازسازی اقتصادی در عراق بلکه استقرار
آدمکشانِ ارتش آمریکا و آدمکشان حرفهایِ اسلامگرا از فرقههای مختلف است که
روزانه دهها نفر قربانی از میان مردم عادی میگیرند. امپریالیسم آمریکا بدون سلطه
بر خاورمیانه نمیتواند امپریالیسم آمریکا باشد. نه ایالات متحده میتواند دست از
سلطه بر خاورمیانه بردارد، نه روسیه و چین میتوانند برای یافتن جای پای محکم در
این منطقه تلاش نکنند و نه جمهوری اسلامی قادر است بدونِ تلاش برای تبدیل شدن به
یک قدرت منطقهای و هستهای دوام یابد. جمهوری اسلامی به دنبال آن است که
تحریمهای اقتصادی را تخفیف دهد، نیروهای نظامی و شبه نظامیاش را در خاورمیانه
گسترش داده و برنامهی هستهای را پیش ببرد -- به قیمت گسترش تصاعدی فقر، سرکوب
همه جانبه اجتماعی و سیاسی و تشدید دیدنگرایی و پدرسالاری در داخل.
دیپلماسی در خدمت این سیاستها است. سران جمهوری اسلامی و
امپریالیستها، این بار لبخندزنان تودههای مردم ایران را لگدمال خواهند کرد.
درونمای اقتصادیِ گسترش رابطه با غرب و
آمریکا
امروزه با یک رضایتمندیِ عمومی در میان مردم از امکان
گشایش روابط ایران و آمریکا مواجه هستیم -- هرچند که آمیخته با تنفر از رژیم
جمهوری اسلامی است. در دل عده ی زیادی از مردم، از جمله قشرهای کارکن و زحمتکش
جامعه امیدی به وجود آمده که شاید بعد از "عادی" شدن روابط، تحریمها
برداشته شود، قیمت دلار پایین بیاید، سرمایهداران خارجی برای سرمایهگذاری راهی
ایران شوند و با ایجاد شغل فقر و بیکاری در سطح جامعه کاهش یابد و...
طبق معمولِ 34 سالِ گذشته منبع ترویج این نوع توهمات و
باورهای دروغ رسانههای جمهوری اسلامی هستند که از یاری و خدمات ملی-مذهبیها و
اکثریتی-تودهایها و "اصلاح طلبان" برخوردارند. به طورمثال علویتبارِ
"اصلاح طلب" مدعی است که یک "فرصت تاریخی" به ملت ایران رخ
نموده است که «در آن در این مقطع زمانی بالاترین طبقات یعنی صاحبان کسبوکار با
پایینترین طبقات منافعی مشترک دارند.»٤
بازاریان و سرمایهدارانِ تبهکار جمهوری اسلامی و بلندگوهای
روشنفکریشان که دهها سال "اقتصاد اسلامی" را به عنوان راه حلی
معجزهآسا به مردم فروختند و روابط عقب ماندهی اجتماعی را به جامعه تحمیل کرده و
مغزهای مردم را با باورهای پوسیده و منسوخ مذهبی پر کردند، اکنون در وصف
"بازار آزاد" و "خصوصی سازی" شعر میسرایند و خلق افکار
میکنند. اما "بازار آزاد" مورد
نظر ایشان منبع ایجاد و گسترش فقر و فلاکت و بیکاری و گرسنگی در میان اکثریت مردم
کشورهای تحت سلطه در سراسر جهان بوده است. این "بازار آزاد" و آخرین
ورژنِ نئولیبرالی آن حتا در خودِ آمریکا و کشورهای اروپایی میلیونها نفر را بیکار
و تبدیل به "جمعیت اضافه" کرده و به زیر خط فقر رسمی رانده است.
برای زدودن خوشخیالی در مورد "توسعهی اقتصادی"
کافی است نگاهی به وضعیت کشورهای مشابه ایران که زیر تحریم نظامِ بینالمللی هم
نبودهاند بیاندازیم. رشد اقتصادی در مصر و تونس بسیار بالاتر از رشد اقتصادی در
بسیاری کشورهای مشابهشان بود، با این وجود فقر و فلاکت کارگران و روستاییان و
دیگر زحمتکشان به موازات این "رشد" بیشتر شده است. اقتصاد مصر از سال
1980 تا سال 2011 شاهد 5 درصد رشد سالانه بوده است. این نرخ رشدی است که جمهوری
اسلامی و بسیاری از کشورهای تحت سلطه آرزوی آن را دارند، اما اقتصاد مصر در همین
دوره همچنین شاهد نرخ بیکاری 50 درصدی و نرخ تورم 20 درصدی بوده است.٣ این فقر
زمین حاصلخیری را برای رشد انواع نیروهای سیاسی اسلامگرا – اخوان المسلمین، سلفیها
و عشایر اسلامگرا در صحرای سینا.
چنین استدلال میشود که تحریمها
دلیل عمدهی وضعیت اقتصادی فلاکتبار مردم ایران است. اما معضل اقتصاد ایران بسیار
عمیقتر و فراتر از این بحثها و تحلیلهای سطحی است. اقتصاد ایران به دلیل آن که
رشد سرمایهداری در آن در چارچوب ملزومات و اجبارات نظام سرمایهداری جهانی حرکت
کرده و توسعه یافته است به چنین فلاکتی دچار شده است و برداشته شدن تحریمها نه
تنها شکاف طبقاتی و فقر را تخفیف نخواهد داد بلکه هجوم سرمایههای خارجی این فلاکت
و اعوجاج اقتصادی را بیشتر خواهد کرد. تحریمها اقتصاد ایران را آمادهی بهرهبرداریِ
سودآور برای سرمایههای خارجی کرده است – از طریق ارزانتر کردن نیروی کار و تبدیل آن به نیروی کار یک
بار مصرف (بدون قرارداد و ضمانتهای رسمی) برای سرمایهی جهانی. واضح است که با لغو تحریمها بخشهایی از اقتصاد مانند
صنایع اتومبیلسازی و قطعهسازی رونق خواهند یافت اما این صنایع فقط درصد کوچکی از
کارگران را شاغل میکنند. در توسعهی اقتصادیِ آینده، بازهم بخش عظیمِ جوانانِ
جویای کار در بیکاری، فقر و فلاکتِ حاشیه نشینی رها خواهند شد.
جهانی سازیِ سرمایهداری، رشد و انباشت سرمایه را در
کشورهای موسوم به "جهان سوم" که ایران یکی از آنها است افزایش داده
است. حاصل این فرآیند، در کشورهای "جهان سوم" جا به جایی عظیم جمعیت در
شمار صدها میلیون از روستاها و بخش کشاورزی به سوی شهرها و شهرکهای حاشیهای
اطراف شهرها بوده است بدون آن که این جمعیت را درگیر شغل و درآمد و زندگی باثبات
بکند و در اقتصاد شهری نیز اکثریت مردم را درگیر اقتصاد غیر رسمی کرده است. اقتصاد
ایران نیز در همین مدار حرکت کرده و ورود سرمایهگذاریهای خارجی این فرآیند را در
کلیت خود تشدید خواهد کرد. به لحاظ سیاسی و اجتماعی نیز، "بازار آزاد"
نه تنها همراه با سرمایه، دموکراسیِ بورژوایی معمول در آمریکا و کشورهای اروپایی
را به این کشورها "صادر" نکرده است بلکه همواره باندهای فاشیست نظامی یا اسلامی را
تقویت کرده است. "بازار آزاد" برای تودههای محروم شهر و روستا، فقر و
سرکوب بیشتر به همراه آورده است. این فرآیند در اکثر کشورها باعث رشد اعتقادات
مذهبی و رواج افکار سنتی و ارتجاعی روابط اجتماعیِ ضد زن شده است.
بزرگترین نیروی توسعهی اقتصادی میلیونها پیر و جوان کارکن
جامعه است که کارکردِ نظامِ اقتصادی جمهوری اسلامی، با تحریم یا بدون تحریم، همیشه
در حال نابود کردن آنان است. با لغو تحریمها نه تنها منطق نظام اقتصادی جمهوری
اسلامی تغییر نخواهد کرد بلکه با بیرحمیِ بیشتری کار خواهد کرد. در مقابلِ این
ماشینِ آدمخوار، راه چاره فقط یک چیز است: در میان نیروی عظیم کارگر و بیکارِ این
کشور، اعم از افغانستانی، کُرد، ترک، فارس، بلوچ، عرب و ترکمن ، جنبشی برای انقلاب
به راه اندازیم تا متحدانه و زیر پرچم انترناسیونالیسم پرولتری نه فقط برای رهایی
مردم ایران بلکه در خدمت به رهایی پرولتاریا و خلقهای خاورمیانه و رهایی بشریت از
چنگال نظام ستم و استثمار سرمایهداری بجنگند.
تحکیم تئوکراسی و پدرسالاری
تصویب قانون "ازدواج با فرزندخوانده" توسط مجلس شورای
اسلامی و ابلاغ سند دانشگاه اسلامی مصوب شورای عالی انقلاب فرهنگی، از سوی
رئیس جمهور به وزارتخانهها و دانشگاهها، نشان داد که باورِ رایج مبنی بر اینکه
عادی سازی روابط ایران و آمریکا، آزادی سیاسی به همراه آورده و باعث برچیده شدن
گشتهای ارشاد و لغو تفکیک جنسیتی دانشگاهها و آزادی مطبوعات و احزاب و غیره
خواهد شد، به شدت بیپایه و خوشخیالیِ خطرناک است.
این دو اقدام نشان میدهد که تشدید تئوکراسی و پدرسالاری در
دستور کار دولت است. سند دانشگاه اسلامی، رسالت آموزش عالی کشور را تربیت متخصصین
اسلامی و تحکیم اصول اعتقادی، احکام و اخلاق اسلامی در تمامی ابعاد دانشگاهها
میداند و میگوید،«اصول، معارف، شریعت و اخلاق اسلامی و توجه به فرهنگ امامت،
ولایت و انتظار در تمامی ابعاد دانشگاه اسلامی» باید نهادینه شود و بر «تقویت
بنیان خانواده و گزینش بومی» در خدمت به « ارتقاء جایگاه هدایت گر خانواده در
تعالی بخشی علمی و فرهنگی دانشجویان» و « نهادینهسازی فرهنگ عفاف و حجاب ... کاهش
اختلاط غیرضروری دختر و پسر در دانشگاهها ... پوشش متناسب با ارزشهای اسلامی جهت
توسعه فرهنگ عفاف و حجاب، تبیین آثار مثبت و سازنده حجاب و عفاف در رشد علمی و
اخلاقی جامعه ... جذب دانشجویان محجبه خارجی» تاکید میگذارد.
اما چرا جمهوری اسلامی نیاز به تشدیدِ تئوکراسی دارد؟ با
توجه به واقعیتها، این مساله را در سه سطح میتوان تحلیل کرد:
یکم، جا به جاییهای سیاسی و اقتصادی
بزرگی در افق نمایان است که به لحاظ اجتماعی رشد فقر و شکاف طبقاتی از عناصر ثابت
آن است. جمهوری اسلامی هیچ راه دیگری برای کنترل جامعه ندارد جز سرکوب امنیتی و
پلیسی و استفاده از دین و دینگرایی و تقویت قشرهای سنتی جامعه. دوم، جناحی که امروز
مهار دولت و سیاستهای دولتی را در دست گرفته، در ازای گرفتن امتیازات "خارجی"
(یعنی آزادی عمل در مذاکره با آمریکا) به جناحِ مخالف در زمینهی داخلی امتیاز داده
است – یعنی، آزادی عمل در تقویت نظام تئوکراتیک و تشدید پدرسالاری (یعنی سرکوب زنان).
سوم، جمهوری اسلامی در سطح خاورمیانه با رقبایِ اسلامیِ سرسختی چون سلفیها و
القاعده روبرو است که در داخل ایران نیز
پیشروی کردهاند. میان جمهوری اسلامی و
آنان رقابتی بر سر این که چه کسی "رهبر جهان اسلام" است درگیر است. بهای
این رقابت ارتجاعی و پوسیده را زنانِ خاورمیانه پرداخته و میپردازند. سلفیها و
دیگر جریانهای اسلامگرا مترصد فرصتاند تا پس از ایجاد رابطه میان آمریکا و
جمهوری اسلامی، ادعای مسئولین جمهوری اسلامی مبنی بر "رهبری جهان اسلام"
را به طرق گوناگون به چالش بگیرند.٥
امروز در ایران و سراسر خاورمیانه مبارزه و مقاومت علیه
دینگرایی به طور لاینفک با مبارزه و مقاومت علیه پدرسالاری گره خورده است. آزادی
برای زنان، به طور مشخص مترادف با خلاصی از حکومت دینی، آموزش دینی و اخلاقیات
دینی که در جمهوری اسلامی حجاب اجباری نماد آن است، شده است. ماهیت جمهوری اسلامی
و نظام سرمایهداری-امپریالیستی که ستم بر زن در ذاتشان است مبارزه برای آزادیِ
زن را تبدیل به یکی از تعیین کنندهترین جبهههای نبرد علیه جمهوری اسلامی و
قدرتهای امپریالیستی کرده است.
آنچه هست و آنچه باید باشد
این تصور غلط که گویا "اگر رابطه با آمریکا سر بگیرد،
دموکراسیِ آمریکایی و رشد اقتصادی به همراه خواهد آورد" مانند باور به
"اصلاح" جمهوری اسلامی یکی از بزرگترین موانع در مقابل فعالیت
کمونیستها برای شکل دادن به جنبشی برای انقلاب در میان تودههای مردم شده است.
مادام که بخشی از مردم از این دست توهمات و خیالها رهایی نیابند و به گونهای
دیگر فکر نکنند، راه واقعیِ برون رفت از این اوضاع باز نخواهد شد. این توهمات
حتا میتوانند اشکال دیگری به خود بگیرد. در مناطقی مانند بلوچستان، خوزستان و حتا
کردستان جریانهای اسلامگرای جدیدی میتوانند پرچم "محرومیت و فقر و بی حقوقی"
را بلند کنند. یا جریانهایی از درون هیئت حاکمهی جمهوری اسلامی میتوانند با
ادعای اینکه جناح حاکم "آمریکایی" شده است و با نشان دادن فقری که
لاجرم در پیِ هجومِ سرمایههای خارجی به اقتصاد به وجود خواهد آمد، بخشی از
تودههای فقیر و محروم را تبدیل به نیروی ضربت خود کرده و تودههای مردم را به جان
یکدیگر بیاندازند تا در معاملات خود با باندهای حاکم و امپریالیستها به امتیازاتی
دست پیدا کنند. میتوانیم با شرایطی
مواجه شویم که مانند جنگ هشت سالهی ایران و عراق، میلیونها نفر از تودههای مردم
نتوانند تشخیص بدهند که مردم طرفین جنگ دارای منافع مشترک هستند و نباید انتقامِ
آن جنگ ارتجاعی را از یکدیگر بگیرند و یا این که در داخل کشور، تودههای محروم و
فقیر و ستمدیده به جای جنگیدن برای منافعِ مشترکِ خود، توسط باندهای مختلف قدرت به
جان یکدیگر انداخته شوند، پدیدهای که در سوریهی امروز شاهد آن هستیم.
برای عوض کردن معادلاتِ ارتجاعی و
دهشتناک در ایران و منطقه فقط یک راه وجود دارد: به راه انداختن جنبشی برای
سرنگونیِ انقلابیِ جمهوری اسلامی زیر رهبری برنامهای کمونیستی. تنها با پا گرفتن
و گسترش آلترناتیو انقلابی در میان قشرهای
مختلف مردم و در اقصی نقاط کشور میتوان به چالش خطرناکِ اوضاع کنونی پاسخ گفت. امکان و ضرورت درهم شکستن و نابود کردن
جمهوری اسلامی و جایگزینی آن با دولت و جامعهای کیفیتا متفاوت، باید در اذهان
تودههای مردم جا باز کند. اگر این مسئله ابتدا در اذهان شمار قابل توجهی از
مردم اعم از کارگران، دهقانان، زنان، خلقهای ملل تحت ستم، جوانان روشنفکر شکل
نگیرد، تحقق عملی آن نیز غیر ممکن خواهد بود.
تضعیف و تزلزل آشکار جمهوری اسلامی،
وضعیت نامعلوم اقتصادی، اوضاع متلاطم منطقه، ناآرامیهای سیاسیِ و اقتصادی در جهان
گوشهای زیادی را آمادهی شنیدن صدایی متفاوت کرده است، احساسِ ناگفتهای در میان
قشرهای مختلف جامعه در گشت و گذار است که باید یک بار دیگر فعالانه سمتگیری کنند
و به میدان بیایند و برای "چیزی" فداکاری کنند. ما به عنوان کمونیستهای
انقلابی باید تضمین کنیم که این بار برای آلترناتیوی فداکاری کنند که منافع مشترک
و رهاییبخششان را در بر دارد و آن را متحقق میکند.
در اوضاع و شرایط فعلی باید با تمام وجود برای ایجاد هستهای
مستحکم از انقلابیون حرفهای از زنان و مردان انقلابی تلاش کنیم؛ زنان و
مردانی که مجهز به تئوریعلمی کمونیسم باشند و زندگی خود را وقف مبارزهی آگاهانه
برای این هدف کنند. بدون پاسخ گفتن به چنین ضرورتی قادر به آن نخواهیم بود که
میلیونها نفر از تودههای تحت ستم و استثمار را برای چنین انقلابی آماده کرده و
آنان را در عملی کردنش رهبری کنیم.
برگرفته از حقیقت 65
پی نوشت ها:
*اصطلاح «روحانی گیت» در واقع اشاره دارد
به ماجرای «ایران گیت». ایران گیت عنوانی بود که روزنامههای آمریکایی در جریان
افشا شدن روابط پنهان ایالات متحده آمریکا و جمهوری اسلامی ایران در سال 1365-
1986 و به ماجرای سفر رابرت مک فارلین به تهران دادند. این وجه تسمیه در واقع
اشاره دارد به رسوایی جاسوسی ستاد انتخاباتی ریچارد نیکسون در سالهای 1972 تا
1975 در مجتمع واترگیت که از آن به رسوایی واترگیت نام برده میشود. در هر دو
ماجرا جناحهای رقیب در هیئت حاکمه ایالات متحده کارزار تبلیغاتی وسیعی را علیه
یکدیگر به راه انداختند.
1- در
دو هفتهی اول اکتبر 2013، تضادهای درون هیئت حاکمهی آمریکا در جریان "بسته
شدن" ادارات دولت وابسته به حکومت فدرال آمریکا توسط اخلال اعضای
جمهوریخواهِ کنگرهی آمریکا در تمدید سقف بدهیهای دولت فدرال کاملا عیان شد.
2-پاتریک
کلاوسون در:
Optimism Present as Iranian Nuclear Talks Set
to Resume
Meredith Buel--October 11,
2013
3- شرق-
علی سالم، 7 مهر 1392
4-آمارها از "مصر: انقلاب مستمر؟" نوشتهی ری بوش
مندرج در گاهنامهی اقتصاد سیاسی آفریقا، مجلد 38 شماره 128، ژوئن 2011 مقاله
Ray Bush, “Egypt: a permanent revolution?,”
Review of African Political Economy, Vol. 38, No. 128, June 2011
5- سلفیها پیشاپیش برای جمهوری اسلامی دردسرساز شده اند.
به طور مثال، یکی از سانسورچیهای جمهوری اسلامی در توجیه این که چرا
"ممیزی" کتاب باید موجود باشد اعلام میکند که «جریان سلفیگری ...
تلاشش را میکند تا فعالیتش را در زمینههای مختلف نظامی، فرهنگی، اقتصادی، سیاسی
گسترش دهند. ... یک تلاش جدی الان شکل گرفته که این سلفیها تمام مطالبی که خارج
از ایران دارند چاپ میکنند به همان راحتی هم بتوانند در داخل ایران چاپ کنند.»
(دکتر مطهرینیا در گفتگو با مشرق، ماجرای انتشار کتاب 101 پروفسور خطرناک
در آمریکا/چرا مجوز انتشار کتب مخرب باطل نمیشود؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر