۱۳۹۱ شهریور ۱۹, یکشنبه

در محکمهء تاريخ

در محکمهء تاريخ

اخيرأ رفيق فريبرز سنجری در مصاحبه با راديو همراه در روز دوشنبه 27 آگوست 2012 در رابطه با الزامات و بستر اتحاد کمونيست ها با توجه به نشست اخير کلن از جانب سازمان چريکهای فدائی خلق، دلايل اين رفقا را برای عدم شرکت در اين گردهم ائی و نشست بيان کردند که نمی توان به همين سادگی از آنها گذشت. البته اول قصد داشتم با تکيه بر دو سندی که نشست ارائه داد، جمعبندی از نقاط قوت و ضعف آن و همچنين اهداف و احتمالا طرح پيشنهادهای مشخصی برای تداوم و عميقتر کردن اين پروسه تهيه کنم، که اولويت چيزی ديگری شد. اين نوشته ميتواند پيش درامد و مقدمه ائی محسوب شود که در آن خودبخود به شماری از توهمات کوچک و بزرگ موجود حول اين نشست، پرداخته شده تا بدين ترتيب در آينده بتوان بطور مشخص تر در اين زمينه همانديشی کرد.

در هر صورت آنچه که اين رفقا در طی اين مصاحبه حول رد دعوت نامه مطرح کردند، تعريف درست واقعيت اين امر نيست و بيشتر به تقلا های بی ثمری ميماند که تلاش دارد محتوا و دلايل اصلی و خطی را که بنياد سازمانش بر آن استوار شده، در پوستهء عوام پسند حق به جانبانه ای به نمايش بگذارد. در اين مصاحبه رفقا يکبار مدعی می شوند که اصلأ پروسهء اتحاد و وحدت ذهنی و عملی نيروهای مختلف کمونيستی و سوسياليستی امکان پذير نيست و «.. تجربه نشون داده بود که جمع کردن يک نيرو هائی با افکار و تحليل های اين حد متفاوت و ناهمگون و مواضع سياسی مختلف در زير يک سقف نتيجه ای به بار نمی آورد.»

بار ديگر رفقا در جهان احتمالات فرضيه بافی کرده و طوری وانمود ميسازند که گويا مشکل فقط در کم وکاستی ها و نداشت تدارک لازم و کافی نهفته است که اگر اصلاح شوند، مشکل اين رفقا هم حل شده و « نتيجه اش احتمالا اتلاف انرژی و بد تر از اون ايجاد بدبينی هائی نسبت به اتحاد های واقعی» نيست و « تجربه نشون داده که جمع شدن با انگيزه وحدت و اتحاد اگر با تدارکات لازم و کافی به پيش بره و انجام بشه ، به شکست» هم نمی انجامد و« عملا هم پراکندگی کنونی رو تشديد» نمی کند. اينجا يکی از اين دو ادعا محتوا و ديگری فرم و ظرف ارائه اين مسئله است. اين که کدام محتوا و کدام ظرف و فرم قضيه است در واقع مضمون اين نوشته را تشکيل داده که برای پرهيز از پيش داوری باهم و با تکيه بر واقعييات، به گشت و گذاری در اين مصاحبه به قصد جستجوی حقيقت اين امر مشخص ميپردازيم. قابل ذکر است که اين تحليلی بر نظريات رفيق سنجری به مثابهء فرد نيست و در واقع سر سخن با سازمان چريکهای فدائی خلق است که اين رفيق بارها در اين مصاحبه از جانب انها اعلام مواضع کرده است.

چفخا يا شورای نگهبان

رفيق از همان اول مصاحبه کار را با محاکمهء جنبش و فرار به جلو و زخم زبان زدن و نسق گيری آغاز ميکند و اين روند تا آخر ما را دنبال ميکند. البته ايشان نتيجه گيری آخر را د ر همان مقدمهء کار تحويل خواننده و شنونده داده و آب پاکی را بر دستان همهء ما از جمله خودشان می ريزد:

«خوب اين ها تجربياتيه که نشون می ده تا زمانی که اون الزامات وحدت بطور جدی توجه نشه و فقط برای صرفا تبليغات و يا همرنگ جماعت شدن در حالی که جدائی وجود داره از اتحاد صحبت کنيم؛ تا زمانی که در حين جدائی از اتحاد صحبت کنيم خوب معلومه که اين نشست ها به جائی نمی رسه ديگه.» يا « ما هميشه تاکيد کرديم که در شرايط جدائی و دوری و اوج گيری اختلافات اون هم روی مهمترين مسائل عملي، نمی شه از اتحاد حرف زد»

اينکه اين « الزمات وحدت» چی هستند و چفخا چه تزها و پيشنهاداتی برای «اتحاد واقعی» و برون رفت از اين وضعيت ارائه داده و مطرح ميکند را ما در طی اين نوشته مرور خواهيم کرد.اما قبل از همه چيز بايد گفت که شايد اين رفقا تصور کرده ايد که تمام نيروهای شرکت کننده در اين نشست بطور خاص و جنبش کمونيستی بطور عام با هم و جدا از هم بايد جمعبندی از دلايل شکست تجارب قبلی تدوين و تنظيم و تهيه کرده و يک نسخهء آن را سفارشی به آدرس ايشان فرستاده تا مورد برسی و قضاوت قرار گيرند؟ اگر اينگونه است بد نيست که با اين شمع اول خانهء خود را روشن سازيد. دوم اينکه من اتهام سکتاريسم و خود محور بينی را در مقالهء انقلاب کشی به اين رفقا زده بودم ولی گويا آدرس اشتباهی به ملت داده بودم! سوم اينکه رفقا بايد بداند که اين پروسه شورای نگهبان نياز ندارد. آنچه که اين رفقا نياز دارند نيروهای شرکت کننده ايست که قصد دارند با هم و در کنار و کمک هم با اتکا به اصل وحدت و مبارزه اين «الزمات» را برای پاسخگوئی به ضرورت ها و نيازهای مبرم دوران ما فراهم ساخته و محصولی را تهيه کنند که از درون جدالهای رو درو بی امان ولی سازنده و راهگشا برای شناخت و تعريف و تغيير وضع موجود استخراج شده است. اين بدان معناست که نميشود بالای گود نشست و فرياد لگنش کن، داد تا جايگاه آسوده خود را بالای گود که پاک است و منزه و هيچ اشتباهی نميکند چون کاری نميکند، حفظ کرد. ديالکتيک اتحاد و «جدائی» نه دواليسم وحدت و مبارزه. اصلأ پيش فرض هر اتحاد و پيوندی وجود جز و جدائی و اختلاف- تفاوت و تضادهاست و اگر اين نبود که صحبتی هم بر سر اتحاد نه صورت ميگرفت و نه مفهوم و معنای داشت.

 همانطور که خواسته و ناخواسته همين جزء ها فقط در پناه جمع و وحدت و پيوند مفهوم و معنای خاص خود را ميگيرد...به همين خاطر هم بر خلاف باور شما متد ديالکتيکی و ماترياليستی به ما می آموزد که اتفاقأ «در حالی که جدائی وجود داره» می توانيم «از اتحاد صحبت کنيم» و اصلأ بايد هم «در حين جدائی از اتحاد صحبت» کرد و «در شرايط جدائی و دوری و اوج گيری اختلافات اون هم روی مهمترين مسائل عملي،» می شود و اصلأ بايد «از اتحاد حرف زد.»

ايا درک ديالکتيک اين قضيه اينقدر مشکل است! درک لزوم وحدت بر سر مشترکات و مبارزه نظری بر سر تمايزات- تفاوتها و اختلافات. اگر اين يا آن مورد خطاست، خب درستش چيست و چگونه؟ چفخا از پاسخ دادن به سوال مشخص طفره رفته و بجای توضيح و تشريح اناتومی «اتحاد واقعی» پيشنهادی خودشان، نقش مهندس ناظری را بازی ميکنند که از جدائی ها و فاصله ها و انشعابات مختلف درون احزاب و نيروهای کمونيستی و سوسياليستی شکايت کرده و يک آن فراموش ميکند که طيف يا "جنبش فدائيان" خود يکی از متنوعترين و زيان بارترين انشعابات و چند پارگی ها را به جنبش کمونيستی هديه کرد که خود اين رفقا و جريانات اکثريتی فقط تکه ها يا شاخه هائی از آن هستند. يا به نيروهائی طعنه ميزنند که بارها طعم شکست اينگونه تجارب را داشته و اينک بجای جمعبندی و درس گيری مشترک و کلکتيو از تجارب آنها برای خدمت به تکامل حرکت های تازه تر و موفق تر، بايد دچار آق و خشم پدر سنجری و شورای نگهبان چفخا شوند. خير اينگونه نبوده و نيست و اين راه و روش برخورد با خود و مردم نيست، مگر اينکه شما در سر سودای ديگری داريد که اين نوشته هم سعی در فهم آن دارد.

دواليسم وحدت- مبارزه و تئوری- پراتيک نزد چفخا

سنجری قادر به درک ديالکتيک مبارزه و وحدت نيست و پيوند و گسست ايشان در يک رابطهء دوآليستی قرار گرفته که يا وحدت ناب و خالصی را جلوه گر ساخته يا جدائی و گسست محض. يا بقول ايشان « تا زمانی که در حين جدائی از اتحاد صحبت کنيم خوب معلومه که اين نشست ها به جائی نمی رسه ديگه.» دواليسم يا ديالکتيک؟ قضاوت با شماست. جالب اينجاست که ايشان طلبکار هم هستند و با شوخ طبعی بيان ميکنند که:

« شايد در بهترين حالت بشه اين کار رو و اين حرکت رو و اين تلاشها رو تشبيه کرد به شليک کردن در تاريکي؛ که تيرانداز دل خوش کرده که خوب شليک می کنم و شايد هم شانسی به هدف بخوره!» تاکيد از من

بله خدای اينان به سرنوشت هر روند و پروسه ائی از قبل آگاهی دارد و تقدير هر روز و ساعت آن را در تقويم سالانه تعيين و مشخص کرده است. تاريخ مرگ زنده ها برای خوردن شامشان نيز همينطور و اصلأ زمان موعود به اينان وحی ميشود. صحنهء روشن برای مبارزه ميخواهيد؟ خيال ميکردم چريک فدائی بايد با تير اندازی شبانه اشنائی داشته باشد و اين مانعی برای هدفگيری در تاريکی و شرکت در مبارزه نيست! ببخشيد صحنهء مبارزه ما شبانه روزی است و هم شب تاريک مبارزه ميکنيم و هم در روز روشن و اين خارج از اراده ماست. شما ميتوانيد منتطر نشسته تا خدايانتان صحنه را کمی روشن تر کرده تا مردم بتوانند شما را در صحن خيابانها در حين قهرمان بازی بهتر مشاهده کنند. خطبه های رفيق در ارتباط با سورهء توبهء « نگرشهای نادرست» با اين تذکر ادامه ميدهد که:

«تا جائی که روشنه و همه می دونند نه طبقه کارگر ما متشکل و سازمان يافته است و نه گروه هائی هم که برای غلبه بر اين پراکندگی در خارج از کشور و در نشست کلن جمع شده اند در عمل بخشهائی از طبقه را سازمان دادن و با خودشون همراه کرده اند. بنابراين اين حرف ها در زندگی عملی و مبارزه واقعی اين نيرو ها جائی نداره و صرفا روی کاغذ طرح شده.» تاکيد از من

قبل از هر چيز بد نيست برای پرهيز از گزافه گوئي، واقعيت عينی را از نظر دور نداشته تا اسير بوق کرنای سوبژکتيفی و خطبه های بالا منبری نشويم. بايد از اين رفقا پرسيد که منظور شما از «زندگی عملی و مبارزه واقعی اين نيرو ها» چيست و شما چه تخم دو زرده ای را گذاشته يا ميگذاريد که همه گناهکاراند به جز شما؟ زندگی عملی و مبارزه واقعی شما چگونه است؟ با ورزش صحبگاهی و سرود اينترناسيونال اغاز شده و از صف رفقا سان ديده ميشود؟ يا منظور شما همان اکسيون تظاهرات و سيمنار و لالاست که باز شما از کم کارترين و خود محور بين ترين نيروهای موجود در اين زمينه هستيد. پس چه ماند؟ راستی ببخشيد ميليشيای مسلح داخل ايران را پاک فراموش کرده بودم. واقعيت موجودی و عينی شما اينجا همان شرايطی است که برای همه ما موجود است و مبارزه واقعی شما هم در همين چارچوبهای مشترک انجام شده و شما تافتهء جدا بافته ای از شرايط موجود و مسلط نيستيد. مشکل شماعميقتر از اينهاست و بر ميگردد به درک نادرست دواليستی و غير ديالکتيکی اين رفقا از رابطهء تئوری و پراتيک يا بقول ايشان "حرف و عمل". بيچاره فلسفه با تمام آن وقارش که اينگونه در دست اين رفقا تحقير و زبون ميشود. از ايشان بپرسيد مگر تحقيق و پروژهش و کار ذهنی برای تدوين تئوری انقلابی همزمان جزء و بخشی از پراتيک اجتماعی کمونسيتها و طبقهء کارگر نيست؟ مفهوم پراتيک اجتماعی که مد نظر کمونيستهاست چيزی فراتر از درک محدود مفهومی شما از عمل و عملگرائی اکسيون گرائی به مثابهء يک فعاليت صرف يدی است . کارگر ذهنی که با کار شبانه روزی در خانه و در عرض دوسال بيش از پانزده کيلو وزن مادی ميکاهد همانقدر در حال کار و فعاليت سوخت و ساز بدنی و عملی است که فلان کارگر يدی در فلان کارخانه و فلان عمليات مسلحانه چريکی در شهر و روستا و جنگل. اصلأ بدون کار کارگر ذهنی نه ان کارگر يدی کاری برای انجام دادن داشت و نه چريک فدائی برنامه ائی برای مبارزه و انقلاب.

روشنفکر طبقهء کارگر و کمونيست، بورژوا نيست و نميتواند بورژوا باشد. از زمانی که او پرچم اين طبقه را بالا برد و برای منافع تاريخی و حکومت و دولت اين طبقه وارد مبارزات طبقاتی شد، ديگر نميتواند با روابط ومناسبات بورژوائی کار و زندگی کند. اين شعور تازه تضاد آنتاگونيستی با وجود کهنه پيدا خواهد کرد که مدت زيادی نميتواند پايدار بماند. يا شعور جديد وجود کهنه را نفی کرده و محتوای خود را غالب و پوشش داده يا وجود کهنه دوباره کلاه شعور کهنه اش را بر سر می نهد. در صورت تحول از اين به بعد او يک کمونيست و پرولتر آگاه شده است که ديگر حاضر نيست تن به روابط ومناسبات و فرهنگ و رسم و رسومات کهنه داده، يا گردن سرمايه کلفت کرده يا به آن خدمت کند. پرولتر آگاهی که روشنگری و آگاه سازی پرولتاريا شغل و کار اوست، کار مادی و عينی و ذهنی که فقط بابتش مزد و پول نميگيرد تا فيش حقوقی آن را برای اثبات کردن اصل و نسب پرولتری به شورای نگهبان نشان دهد. اينان هم هيج چيز به جز نيری کار يدی و ذهنی برای مبادله و زيستن ندارند. اتفاقأ کار فشردهء ذهنی يکی از سخت ترين و طاقت فرسا ترين کارهائی است که نيروی کار مجرد بسزائی ميسوزاند، تاجائيکه فقط حبه های قند ارزانترين جبران نيروی مصرف شده است. همان نيروی کار مجردی که واحد سنجش ارزشگزاری تمام ارزشهاست. آنکه از قبل کارگر و استثمار نيروی کار امورات ميگذراند و هر روز فربه تر ميشود، کمونيست نيست و ادعای او برای من پشيزی هم نمی ارزد. کمونيستها و سوسياليستها و بطور مشخص حزب کمونيست جمع و تشکل آگاه ترين بخش پرولتاريا هستند و نه چيزی سوا و جدای آن. اين همان محملی است که دستگاه تبليغاتی امپرياليستی مدام موعظه کرده و سعی در القايش دارند. فاصله و تفاوت اين بخش اقليت پيشرو با اکثريت در فاصله های شعوری و ميزان و مقياس آگاهی قرار دارد و اين فاصلهء سوبژکتيفی است که اين بخش اقليت را از ديگرهم طبقان متمايز ميکند. فاصله ائی که با فاصله های فيزيکی تقويت شده و بر آن افزوده ميشود. ولی اين فاصله های مادی و عينی فاصله های طبقاتی نيست و ربطی جايگاه طبقاتی حزب کمونيست و پرولتاريا ندارد. دواليسم غوغا ميکند، اول ديالکتيک تئوری و پراتيک به دوآليسم حرف و عمل تبديل ميشود، بعد به دو پارهء جدا از هم تقسيم شده که هر بار بنا به نياز رفقا نيمی از آن به مثابهء کل و تمام حقيقت به نمايش گذاشته ميشود.

سنجری از واقعيت امری مانند نداشت پايگاه ها و روابط ارگانيک و گستردهء کارگری نيروهای کمونيستی نتيجه ميگيرند که: « بنابراين اين حرف ها در زندگی عملی و مبارزه واقعی اين نيرو ها جائی نداره و صرفا روی کاغذ طرح شده».

اول، جالبی اين مسئله اينجاست که چريک های فدائی خلق شاخهء اشرف دهقانی اين حرف را ميزند و نه کسی ديگری ان هم به نهادها و سازمان ها و احزابی که حرفهای زيادی را حداقل در جنبش کارگری برای گفتن دارند و برخی خود از نهادهای مشخصأ کارگری هستند. دوم اينکه بر حسب اين ميزان و مقياس که شما خود تعيين کرديد خب خود شما در ليست متهمين در رديف اول قرار داريد تا جائيکه نزد شما هنوز هم که هست مبارزهء طبقاتی کمونيستها و طبقهء کارگر ايران بايد تبلور خود را در مسلسل چريک فدائی نشان دهد و لاغير. سومأ بقيه که به اتلاف وقت و انرژی مشغول بودند ،شما که چارهء کار می دانستيد و ظاهرأ پرکاريد، چرا نتايج کارتان و راه و روش درست را به آدرس اين رفقا نمی فرستيد؟ با حساب و کتاب شما يکی مثل من هم ميتواند مدعی شود که " بنابراين اين حرف ها در زندگی عملی و مبارزه واقعی شما هم جائی نداره و صرفا روی کاغذ طرح شده" است. ولی من از اين متد نادرست پرهيز ميکنم، گرچه در ارتباط با اين رفقا فرم و محتوا همديگر را بخوبی يافته اند ولی اصولأ چنين ادعائی از اساس درست نيست و بر حسب ارزيابی علمی و حساب شده مطرح نشده و دامنهء اعتبار آن تا پيش خود اين رفقاست و نه بيشتر. اما چرا؟ اجازه دهيد تا بخش کوچکی از دلايل و سدها و موانع مادی- عينی و ذهنی موجود را از زبان خود اين رفيق بيان کنم که به نحوی از انحاء در پاسخ سوال ديگری به برخی از آنها اشاره ميکند. مثلأ وقتی ايشان ميگويد:

« من هم نگفتم که وضع اين نيرو های چپ و کمونيست باعث پراکندگی صفوف طبقه کارگر ايران شده. اساسا عامل اصلی پراکندگی صفوف طبقه کارگر ايران ديکتاتوری لجام گسيخته جمهوری اسلامی در شرايط کنونيه و يا در گذشته ديکتاتوری رژيم شاه بود که حالا البته همشون "دمکرات" شدن و به اصطلاح دم از آزادی می زنن. در نتيجه ما وضعيت نيرو هايی که به خصوص در خارج قرار گرفتند و هيچ ارتباطی هم با اون طبقه کارگر ندارند رو نميشه عامل اون پراکندگی تلقی کرد و يا گناهش رو به گردن اين ها انداخت» اينکه خود اين عذر بدتر از گناه تا چه اندازه اعتبار دارد را پائين توضيح خواهم داد ولی اينجا برای من تلاش خود ايشان برای توضيح چند فاکتور و عنصر و علت باز دارنده که از پيوند و اتحاد های کارگری و کمونيستی جلوگيری ميکند، مورد نظر بوده که در واقع ايشان برای تبرئه چريکهای فدائی و نه نيروهای شرکت کننده در نشست مطرح ميکنند. «ديکتاتوری لجام گسيخته» تنها يکی از موانع ثانوی است که از اين ارتباطات جلوگيری ميکند. برای يک کمونيست واقعی و بقول شما نه کاغذی علت اساسأ در خود شيوهء توليد سرمايه داری نهفته است و مرکز و سر چشمهء فتنه ها همه آنجاست. در روابط و مناسبات سر و ته شده و وارانهء سرمايه داری و بنيادهای بيمار نظامی که با کالائی کردن حتی نيروی کار آدمی در عرصهء هر چه اجتماعی تر شدن فرآيند توليد و بازتوليد کار و زندگی و تقسيم کار برده وارنه اش با تصاحب خصوصی شيره و ثمرهء اجتماعی توليد کنندگان واقعي، آنان را در سراشيب ازخود بيگانگی هر چه بيشتر با خود و طبقه اش گسيل داشته است. ديکتاتوری طبقاتی است و آنچه که مد نظر شماست ديکتاتوری سرمايهداری نام دارد . اتفاقأ دموکراسی هم دارند همانطور که پرولتاريا دارد. ديکتاتوری بورژوائی با تمام اشکالش کارش حفاظت از اين پروسهء ظاهرأ ازادنه است که در بازار بين خريدار و فروشنده صورت ميگيرد. پاسبان و پاسدار و توپ و تفنگ هم دارند. پاسداری از روند برده داری مدرن و بيگانگی با خود و محصول کار خود و جهان پيرامون خود و بال و پر گرفتن شعوری که از آن تو نيست و ساخته شده است. روندی که حتی چريک فدائی را از وحشت زحمت طاقت فرسای شکست اين حصر از خود بيگانگي، وادار به فرار کرده طوری که جنگ مسلحانهء نيابتی جدا از توده ها را بدان ترجيح داده و ميدهند. روشنفکر تکروی ظاهرأ چپ روی که در نهايت برای اثبات اصل و نسب کارگری و کمونيستی خود گاهی هم مجبور ميشود که به مبارزات روزمره و خودبخودی يا سنديکاليستی و اکونوميستی طبقهء کارگر دخيل ببندد. چرا که رفيق چريک فدائی مشغول کارديگری بود و فرصت بوجود آوردن اين پيوندهای ضروری را با طبقه نداشت و برای شيوهء مبارزهء خود نيازی بدان هم نمی ديد. اما طنز قضيه اينجاست که بسياری بر خلاف شما نااميد از خود و توده های زحمتکش نيستند و معتقدند که دقيقأ با وجود تمام اين موانع و سدها و ساختارهای بازدارندهء موجود، انقلاب را توده ها کرده و فقط با نيروی لايزال آنها ميتوان به پيروزی رسيد. به همين خاطر يافتن راه های ارتباط با طبقه و مردم برای ايجاد کانالهای لازمه در امر گسترش آگاهی طبقاتی و سوسياليستی و سازماندهی مبارزات زحمتکشان و ستمديدگان، امروز و بطور مشخص يکی از دغدغه های بزرگ انهاست که بايد بصورت کلکتيو و با بهره برداری از نيروهای بالقوه و بالفعل فراتر از يک حزب و سازمان و نهاد بدان پاسخ گفت و اين نيز امکان پذير است. ولی سنجری مزاح ميکند که:

«جالبه که برخی از همين نيرو ها که در اتحاد های قبلی هم ميدان داری می کردند يکی از اهداف خودشون رو در آن اتحاد ها حرکت برای ايجاد حزب طبقه کارگر قرار داده بودند و حالا يک گام جلو گذاشتن و هنوز آن حزب مورد نظرشون را درست نکردن، هدف خودشون روکردن ايجاد آلترناتيو سوسياليستی...... به اين ترتيب بايد بگم که ما در جنبش خودمان اگر واقعا اين مورد رو هم در نظر بگيريم تجربه احزاب کاغذی را داشتيم که بدون هيچ ارتباطی با طبقه کارگر خودشون رو حزب اين طبقه اعلام می کردند حالا هم از قرار بايد شاهد آلترناتيو کاغذی باشيم که به هر چی شباهت داشته باشه بدون شک به بديل مورد نظر طبقه کارگر و آلترناتيو کارگران ما هيچ گونه شباهتی نداره و ربطی هم (به اون) نخواهد داشت. چون آلترناتيو سوسياليستی متکی به قدرت طبقه ست و سازمان يابی انقلابی اون» تاکيد از من

گويا نميتوان با فريبرز سنجری بر سردرک برخی از مفاهيم موافق بود و اينجا سوء تفاهم هائی صورت گرفته است! آلترناتيو سوسياليستی يک ايده در ذهن و من وشماست که لنين آن را «تئوری انقلابی» می خواند که بدون آن انقلابی هم صورت نمی گيرد. البته حداقل تا زمانی که ما شکل مادی و عينی برای ارائه اين الترناتيو نداريم. ولی نه ايده و انديشه ائی انتزاعی و خدائي، بلکه جمعبندی علمی از هزاران سال تکامل تاريخ طبيعی و اجتماعی که حتی تجربهء ده ها هزار سال توليد و بازتوليد اشتراکی و کمونی کار و زندگی را در کوله بار انباشت های اوليه تاريخ اجتماعی خود حمل کرده و امروز و در غالب ايده و انديشه ائی که کمونيست ها بشارت دهندگان و مبلغين و مروجين آن هستند، خود را متبلور ميسازد. مگر اينکه ايشان خود را کمونيست ندانند و هر روز تلاش نميکنند بخصوص امروزه و در اين بازار مکارهء اپوزيسون سازی اين انديشه و ايده و آلترناتيو را همه جا و تبليغ و ترويج و جلوی پای زحمتکشان و ستمديدگان قرار دهند. يا اينکه اين رفقا الترناتيو و الگوی مادی و عينی يا کشور سوسياليستی و شبه سوسياليستی يافته اند که از چشم ماهوراه ها تا کنون پنهان مانده و ما از آن بی خبر بوديم. ايده و انديشه- «آلترناتيو سوسياليستی» شعوری بود که با خود سرمايه داری بطور مشخص شکل گرفت و مارکس و انگلس با اتکا به انباشتهای شعوری که به انها رسيده و در دست داشتند، با کار شبانه روزی طاقت فرسای شعوری به تدوين و تنظيم آلترناتيو سوسياليسم علمی پرداخته و حتی گاهی مانند "نقد پيش نويس گوتا" فهرست بندی بسيار مفيدی را هم از قواعد و قوانين مشخص جامعهء آلترناتيو سوسياليستی مطرح و ارائه دادند.
شکل گيری و بوجود آمدن الترناتيو سوسياليستی « متکی به قدرت طبقه کارگر و سازمان يابی انقلابی اون» نيست و اين آنتی تزی است که از درون روابط و مناسبات سرمايه دارانهء سازماندهی کار و زندگی توده ها برخاسته است .الترناتيوی که برگرفته از "منافع تاريخی" و نه مقطعی و روزمره پرولتاريا به مثابهء طبقه ائی برای خود است که صد البته ساخت و پرداخت اش بدون شرکت مستقيم توليد کنندگان واقعی و بی چيز ومحروم جامعه امکان پذير نيست و تنها با اتکا بر شرکت اين توده های زحمتکش و ستمديده در همهء صحنه ها ميشود اقدام به ايجاد اين ساختمان و جامعه سوسياليستی کرد. اينکه اين الترناتيو بطور مشخص مثلأ در ايران با توجه به شرايط خاص اين کشور چگونه بر پا شده و موجوديت می يابد تئوری انقلابی است که تدوين و تنظيم آن وظيفهء امروز و عاجل ماست و نميشود آن را پشت گوش انداخت. اين الترناتيو بايد شکل خاص خود را بگيرد تا بتواند معضلات و مشکلات واقعی و مشخص جامعه را حل کرده و به ورای آنها برود.
دواليسم پرولتاريا و روشنفکران طبقه

 
سنجری که ظاهری چپ نما بخود گرفته باز با کلی بافی و بدون تشريح و کالبد شکافی مشخص « «زندگی عملی و مبارزه واقعی» که اين نيرو ها بايد انعکاس گر و بازتاب دهندهء آن باشند راه را برای گرفتن نتايج اکونوميستی و راستی باز ميگذارند که اگر از ايشان بپرسيده شود که مبارزه واقعی و زندگی عملی برای دخالت گری در جامعه چيست ناچارأ بايد به مبارزات روزمره و مدام پرولتا ريا و زحمتکشان به مثابهء طبقه ائی در خود و در چارچوب رفرميستی و وضع موجود اشاره کرده و از عدم پيوند و جدائی منافع رفرميستی و کمونيستی طبقه شکوه و گلايه کنند. زندگی عملی و واقعی زحمتکشان ايرانی و تمام دنيا تا زمانيکه به منافع تاريخی خود آشنا نشده و بدون ستاد سياسی خود در دايرهء چک و چانه زنی برای شرايط بهتر استثمار قربانی خدايان زمينی و مالکان ثروت و سرمايه ميشوند، در همان محدودهء ترديونيستی و بورژوائی پندل کرده و به پس و پيش ميرود. آشنائی پرولتاريا با منافع تاريخی خود نه به واسطهء اين چانه زنی ها برای شرايط بهتر کار استثماری نتيجه شده و نه از مبارزهء مسلحانهء جدا از توده ها حاصل ميشود. اين حاصل کار و زحمت حزب پيشتاز و روشنفکران اين طبقه است که با مسلح شدن به تئوری انقلابی مشعل دار راه انقلابات پرولتری و سوسياليستی بوده و هستند. نظامی که تاريخ وظيفهء رهبری آن را تنها به طبقه ائی سپرده است که بنا به جايگاهش در روابط ومناسبات سرمايه داری هيچ نفعی از سازماندهی طبقاتی کار و زندگی نداشته و ظرفيتهای تغيير جامعه را داراست. کمونيستها و بطور مشخص حزب کمونيست وظيفهء اماده سازی اين طبقه را برای گرفتن عنان کار در دستان پرتوانش برعهده دارند. ولی اين بدان معنا نيست که نمی توان بدون حضور سازمان يافتهء اين طبقه به جمعبندی از «الترناتيو سوسياليستی» اقدام کرد يا نتوان بنا بر متد ماترياليستی و ديالکتيکی به ارزيابی از اوضاع و احوال جامعه و صف بندها و ترسيم حکومت و دولت اينده پرداخت. پيشتازی و پيشگامی يعنی همين و اين فقط صفتی نيست که کمونيستهای برای ارضای عقده های شخصی خود آن را مطرح ميکنند. پيشگامی يعنی هنگامی که توده های زحمتکش جامعه در زير يوغ برده داری مدرن کمر خم کرده و حتی از فراگيری و آموزش محرومش ميکنند، با جمعبندی از منافع تاريخی طبقه دقيقأ يکی از همان «الزامات» بنيادی را فراهم کنند که بدون آن حتی سخن گفتن از رهائی نيز ياوه ای بيش نيست. اما به عقيدهء سنجری و چفخا اين پروسه ها بدون حضور سازمان يافته طبقهء کارگر امکان پذير نيست و هر کس و نيروئی کمونيستی بدون اين پيش فرض اقدام به ان کرد، کاغذی است! بايد از اين رفقا دوباره پرسيد که پس چرا شما بدون حضور سازمان يافتهء طبقهء کارگر در برنامه ها و اساسنامه های خود درست يا اشتباه به خيال خود اقدام به اين جمعبندها کرده و با انبار سازی آنها منتظر نشسته تا اين جمعبندی ها را روزی و روزگاری ميان طبقه کارگر و مردم ايران برده تا مابين انها تقسيم کنيد؟ چرا حرف از انقلاب و حکومت و دولت پرولتری ميزنيد؟ يا نکند تمام اين استدلالات فقط برای ديگران صدق ميکند و سازمان کمونيستی شما از آن مبرا است و ميتواند بدون اين ارتباطات و حضور سازمان يافته پرولتاريا هرچه دل تنگش خواست بگويد!
باز گوئی تجارب تاريخی نه چندان دور گذشته شايد کمکی به درک ما از ديگاه تک خطی و محدود سنجری و رفقا از رابطهء تئوری و عمل باشد. مارکس و انگس در دوران انقلابات بورژوائی فرانسه از نزديک به بررسی تحولات جامعه ميپرداخت و اين تا جمعيندی از کمون پاريس با شدت و ضعفهای مختلفی دنبال ميشد. ولی باز ميدانيم که نقش عملی آنها (عمل و عملگرائی مورد تعريف اين رفقا) در طول انقلابات بورژوائی قرن خود يا در خلال 1848-1851 نقش عمده يا قابل توجه ای که انتظارت آنی و روزمره پرولتاريا و توده های زحمتکش را براورده سازد، نبود. نه تنها اين بلکه همين عدم تاثير گذاری خود را در عمر کوتاه کمون پاريس و شکست "عملی" آن به نحوه بارزتری نشان داد. تصويب اولين قوانين کمون در سايهء رهبری آنارشيستهای باکونينی شکل گرفت و آنها بودند که رهبری عملی و حتی ذهنی کمون را رقم ميزدند. در واقع مارکسيسم ( کمونيسم) اعتبار عملی و علمی خود را سه دهه بعد با انقلاب اکتبر و ساختمان سوسياليسم در شوروی آغاز کرد. خب حال سوال اينجاست که با منطق ايشان ما چگونه اين پروسه را تعريف کنيم و آيا اگر ما هم همانگونه که اين رفيق صحت و اعتبار تئوری را در بازدهی عملی فوری و روزمره يا بقول ايشان زندگی عملی و واقعی ميجويد، به بررسی تئوری های مارکس بپردازيم، نبايد به اين نتيجه برسيم که اين تئوری هم پيشکش ريش بی عمل مارکس باد که اکثر عمرش را با نوشتن و توليد ايده گذراند و نقش عملی موثری در انقلابات دوران خود بازی نکرد و در خانه بدوشی و فقر اجباری فقط به بطالت وقت گذارنده و به سنتز پراتيک های موجود ميپرداخت؟ در واقع بزرگترين خدمت مارکس همان بررسی تئوريک و شعوری اين انقلابات در آثار خود بود که ما اينک آن را بصورت جمعبندی علمی و معتبری در دست داشته و بر سر سرمايه داری می کوبيم.
تئوری فی نفسه وجود ندارد و شکل نميگيرد بلکه حاصل راه طی شده ايست که در پشت سر اين تئوری تا آن مقطع قرار دارد. "عمل" و تحرک بدون تئوری نيز فقط شايستهء جهان حيوانيست که بنا به حسها و غرايز طبيعی صورت ميگيرد و نه شعور بشری. انسان بر خلاف زنبور عسل اول طرح عمل خود را در ذهن ميپروراند و بعد در پراتيک بدنبال اعتبار آن ميگردد. ديالکتيک ابژکت و سوبژکت فقط مختص جامعه اجتماعی انسانهاست و عالم طبيعی بی شعور سوبژکت ذهنی نداشته و مسير حرکت انان آگاهانه و هدفمند نيست و بنا به قوانين وقواعد طبيعی به پيش رانده ميشود. اما اين در مورد جامعهء انسانی صدق نکرده و تغيير آگاهانه و هدفمند تاريخ اجتماعی منوط به نقش تعيين کننده ايست که بايد آگاهی و عنصر اگاه در معادلات اقتصادی و سياسی و اجتماعی بر عهده بگيريد. شکل گيری شعور و شعور اجتماعی خودبخود و اتوماتيک نيست و بايد زحمات زيادی برای آن کشيد. اين در مورد طبقهء کارگری که خدايان زمينی آنها را با صدها زنجير کوچک و بزرگ به بردگان مدرن امروز تبديل کرده اند، از همه بيشتر صدق کرده و لزوم حزب کمونيست نيز از همين ضرورت تاريخی برخاسته است. کمونيستها تافتهء جدا بافته ائی نيستند و خود بخش از طبقهء کارگر محسوب ميشوند که با کارذهنی و عملی خود برای تغيير جهان گام های زيادی را رو به جلو برداشته و در صف اول مبارزات طبقاتی پرولتاريا قرار گرفته اند. بورژوازی هميشه تلاش کرده که با جدا سازی پرولتاريا از ستاد سياسی مبارزاتش، از آگاه سازی اين طبقه جلوگيری کرده تا توليد کنندگان بی چيز جامعه را بدون وجدان بيدار و آگاهش به مسلخ سرمايه ببرد. اين جدا سازی های مصنوعی و کاذب و اين پيش شرطهای مکانيکی من در اوردی سنجری و رفقا در باب حزب بدون کارگر و طبقهء بدون حزب نيز ورژن ديگری از اين سناريوی کهنه شده است که تلاش دارد حاشيه نشينی تاريخی خود را به ازای تحريف مقولات معتبری توجيه کند که در حداقل خود محصول چندين قرن مبارزات طبقاتی پرولتاريا و پيشگامان آگاه آنان است. ظاهر زيادی چپ شده ائی که بر خلاف ادعاهای کاذبش در وصف ارتباط ارگانيک با زندگی عملی واقعی طبقهء کارگر در نهايت از سر وکله زدن با همين زحمتکش ناآگاه طاقتش بسر آمده و بدون تدارکات «لازم و کافی» برای پاسخگوئی به «الزمات» ضروري، که خود اين رفقا چوبش را بر سر ديگران ميزنند، سر به دشت و کوه وصحرا ميزند. فريبرز سنجری از قول طبقهء کارگر سخن بسيار ميگويد و مواضع سازمانی خود را با منافع تاريخی اين طبقه اشتباهی گرفته است تا جائيکه بر مسند قضاوت "حکم" صادر ميکند که: « اما تا جائی که روشنه و همه می دونند نه طبقه کارگر ما متشکل و سازمان يافته است و نه گروه هائی هم که برای غلبه بر اين پراکندگی در خارج از کشور و در نشست کلن جمع شده اند در عمل بخشهائی از طبقه را سازمان دادن و با خودشون همراه کرده اند. بنابراين اين حرف ها در زندگی عملی و مبارزه واقعی اين نيرو ها جائی نداره و صرفا روی کاغذ طرح شده.»

 
در صورتی که مارکس در سر اغاز مانيفست "کاغذی" که برای ما بجا مانده بصراحت اعلام ميکند که:
«کمونيستها و پرولتارها بطور کلى با يکديگر چه مناسباتى دارند؟ کمونيستها حزب خاصى نيستند که در برابر ديگر احزاب کارگرى قرار گرفته باشند. آنها هيچگونه منافعى، که از منافع کليه پرولتارها جدا باشد ندارند. آنها اصول ويژه‌اى را بميان نميآورند که بخواهند جنبش پرولتارى را در چهارچوب آن اصول ويژه بگنجانند. فرق کمونيستها با ديگر احزاب پرولتارى تنها در اين است که از طرفى، کمونيستها در مبارزات پرولتارهاى ملل گوناگون، مصالح مشترک همه پرولتاريا را صرف نظر از منافع مليشان، در مد نظر قرار ميدهند و از آن دفاع مينمايند، و از طرف ديگر در مراحل گوناگونى که مبارزه پرولتاريا و بورژوازى طى ميکند، آنان هميشه نمايندگان مصالح و منافع تمام جنبش هستند. بدين مناسبت کمونيستها عملا، با عزم ترين بخش احزاب کارگرى همه کشورها و هميشه محرک جنبش به پيش‌اند؛ و اما از لحاظ تئورى، مزيت کمونيستها نسبت به بقيه توده پرولتاريا در اين است که آنان به شرايط و جريان و نتايج کلى جنبش پرولتارى پى برده‌اند. نزديک‌ترين هدف کمونيستها همان است که ديگر احزاب پرولتارى در پى آنند، يعنى متشکل ساختن پرولتاريا بصورت يک طبقه، سرنگون ساختن سيادت بورژوازى و احراز قدرت حاکمه سياسى پرولتاريا. نظريات تئوريک کمونيستها به هيچوجه مبتنى بر ايده‌ها و اصولى که يک مصلح جهان کشف و يا اختراع کرده باشد نيست. اين نظريات فقط عبارت است از بيان کلى مناسبات واقعى مبارزه جارى طبقاتى و آن جنبش تاريخى که در برابر ديدگان ما جريان دارد. الغاء مناسبات مالکيتى که تاکنون وجود داشته، چيزى نيست که صرفا مختص به کمونيسم باشد. کليه مناسبات مالکيت پيوسته دستخوش تغييرات دائمى تاريخى و تبدلات هميشگى تاريخى بوده است.»

اميدارم حداقل سخنان مارکس شما قدری وادر به تحرک کند. مغلطهء ديگر فريبرز سنجری شمشير دولبه ايست که از يک طرف نيروهائی را که بقول ايشان بدون ارتباط و اتکا به طبقهء کارگر اقدام با تشکيل حزب کاغدی کمونيستی کرده به تمسخر و ريشخند گرفته و اعلام ميکند که:

«به اين ترتيب بايد بگم که ما در جنبش خودمان اگر واقعا اين مورد رو هم در نظر بگيريم تجربه احزاب کاغذی را داشتيم که بدون هيچ ارتباطی با طبقه کارگر خودشون رو حزب اين طبقه اعلام می کردند حالا هم از قرار بايد شاهد آلترناتيو کاغذی باشيم که به هر چی شباهت داشته باشه بدون شک به بديل مورد نظر طبقه کارگر و آلترناتيو کارگران ما هيچ گونه شباهتی نداره و ربطی هم (به اون) نخواهد داشت» تاکيد از من

و از طرف ديگر نيروهائی را که با پيشه کردن رهنمودهای رفيق بزرگ منتظر ارتباط واقعی با زحمتکشان برای تشکيل حزب کمونيست نشسته اند، به باد استيضاح گرفته و مورد محاکمه قرار ميدهند: « جالبه که برخی از همين نيرو ها که در اتحاد های قبلی هم ميدان داری می کردند يکی از اهداف خودشون رو در آن اتحاد ها حرکت برای ايجاد حزب طبقه کارگر قرار داده بودند و حالا يک گام جلو گذاشتن و هنوز آن حزب مورد نظرشون را درست نکردن، هدف خودشون روکردن ايجاد آلترناتيو سوسياليستی».


در مرحلهء اول بلاخره چی و ملت بايد به کدام ساز شما برقصند تا شم آقامنشی و طلبکار شما راضی شود؟ مضاف بر اينکه شما چگونه « بديل مورد نظر طبقه کارگر و آلترناتيو کارگران ما» را بدون حضور طبقه و ارتباط با آنان نتيجه گرفته و در آرشيو سازمان آهنين خود احتکار کرده هنگامی که خود اعلام ميداريد اين بديل و «الترناتيو سوسياليستی" بدون فراهم سازی الزمات لازمه و کافی و بدون ارتباط گسترده با طبقهء کارگر ايران ثمرهء خيال پردازيهای مشتی احزاب کاغذی است!؟ علاوه بر اين اين بديل ها و آلترناتيو کارگران چيستند که فقط شما موفق به فهميدن و جمعبندی از آنها شده و چرا کمترين سخنی راجع به آنها نميکنيد؟ ما هنوز بی صبرانه منتظريم تا رفيق بزرگ به غير از غرلند زدن و ايراد و بهانه اندر غريب گرفتن عاقبت لب گشوده و راه و روشهای درست ساخت اين آلترناتيو را به جنبش کمونيستی نشان دهند. راه روشهای معتبری که بنا به منطق خود ايشان حداقل در ورطهء عمل و عمل گرائی اين رفقا و آزمايشگاه امپريسمی کارخانهء چريکهای فدائی خلق مهر تائيد و اعتبار جان لاکی را دريافت کرده تا ما با الگو برداری از آنها بتوانيم به ساخت و پرداخت «آلترناتيو سوسياليستی» مورد نظرشان در بين زحمتکشان ايرانی اقدام کنيم. چرا تا کنون نه خود بهره ائی از اين راه و روشها برده ايد و نه جنبش کمونيستی تاکنون از جمعبندی های سودمند اين تلاشها بی بهره مانده است؟

انقلاب و کسب قدرت سياسی در هالهء ابهام به مثابهء «هدفی دراز مدت»

ضد و نقيض گوئی اين رفقا برای توجيه حاشيه نشينی کار را بدانجا کشيده که تدارک انقلاب برای کسب قدرت سياسی بعنوان يکی از اولين اوليتهای عاجل کمونيستهای امروز را در هاله ای از ابهام و خيالات دور دراز پنهان و بعنوان «هدف دراز مدتی» بسته بندی و با فرموبندی های غير علمی و تحريف فلسفه از دور مباحثات بکناری ميگذارند. برای چی و به چه علت معلوم نيست، چون سرنگونی اين رژيم از شعارهای مرکزی رفقای چفخا است!

به هر صورت سنجری بسيار روشن باور خود را در اين باب اينگونه جمعبندی ميکند:

« حالا بگذاريد همين جا هم تاکيد کنم که شکی نيست که هر جريان کمونيستی منطقا و علی الاصول برای قدرت يابی طبقه کارگر و برای کسب قدرت سياسی بوسيله طبقه کارگر و برای ساختمان سوسياليسمه که مبارزه می کنه و چنين هدف دراز مدتی همواره مسير مبارزه اون رو شکل می ده. اما يک چنين هدف دراز مدتی را نمی شه در حال حاضر هدف اتحاد چند گروه و حزب و يا سازمان چپ يا کمونيستی قلمداد نمود که هيچ ارتباطی هم با طبقه کارگر ندارن.... به هر حال با جمع شدن چند نفر دور هم و تصور اين که اگر فلان اتفاق بيفته اون ها فلان کار را می کنند و يا فلان کار را خواهند کرد آلترناتيوی هم در عمل ساخته نمی شه که بشه اون رو جدی گرفت.» تاکيد از من



«هدف» چه دراز مدت و چه کوتاه مدت با فلان آکسيون و اعتراض و فعاليت و مورد مشخص تفاوت دارد. تفاوت اينجاست که حتی سر کشيدن يک ليوان آب نيز از پلکان راه- وسيله و هدف ميگذرد ولی ما اينجا از اهداف کوتاه و بلند مدت يک اپوزيسيون و نيروهای تشکيل دهندهء آن صحبت ميکنيم و نه ارزيابی فی نفسه از فلان ميز کتاب يا اکسيون يا گردهم آئی يا «مورد مشخص». گرچه همه اين موارد خود با اهدافی مشخصی همراهند، ولی در عين حال ابزار و وسايل کوچک و بزرگی هستند که در راه رسيدن به اهداف کوتاه و بلند مدت ما و طبقه مورد استفاده قرار ميگيرند. اين نشست وسيلهء برای رسيدن به هدف کوتاه مدت و عاجلی مانند انقلاب و کسب قدرت سياسی است. هدف کوتاه مدتی که رسيدن به آن اهداف ديگری را در دستور کار خود خواهد داشت و اين مرحله پايان يافته و مربوط به گذشته است. کسب قدرت سياسی بخصوص در شرايط فعلی نه تنها يک هدف دراز مدت نيست بلکه از همه زمان ضروری تر و عاجل تر خود را به ما و طبقه تحميل کرده است. اين هدف کوتاه مدت ماست و برقراری روابط ومناسبات سوسياليستی بطور خاص و عام اهداف بلند مدتی است که کليه اهداف کوتاه مدت بايد با توجه به آن تعيين و مشخص شوند. نميشود با انعکاس وارانهء واقعيت عينی خود را از زير بار مسئوليت مهيا سازی و تدارک آن بيرون کشيد و بجای آن کمونيستها و طبقهء کارگر ايران را به دنبال نخود سياه و خوانش دوباره و دوباره خاطرات چريک فدائی در زندانهای رژيم پهلوی فرستاد. آيا بهترنيست که سنجری و رفقا به ازای هر سدی که مقابل نيروهای کمونيست و سوسياليست قرار ميدهند، راه حلی هم پيشنهاد ميداند؟ يا راجع به تجسم انقلاب پرولتری در ايران بر حسب ارزيابی از صف بندی های طبقاتی امروز جامعه- يا تشريح بديل هائی که از منظر اين رفقا بايد جايگزين وضع موجود شوند مانند دولت و تشريح ساخت و بافت آن بطور مشخص. مقولات عينی مانند طبقه و جامعه و اقتصاد مردم و روابط ومناسبات کار و زندگی واقعی- تشريح چارچوب های مقولاتی مانند دموکراسی و آزادی و ديکتاتوری بطور مشخص و بالاخره روشن سازی امر مناقشه آميز نقش کمونيستها و حزب کمونيست در اين فرايند...
اين رفقا در کجای اين کار ايستاده اند؟ معضلات و مشکلاتی که عمريست در پيش پای ما و رفقای چفخا قرارداشته و اين رفقا هنوز به خود نيامده و به هر مستمسکی برای طفره رفتن از درگير ساختن خود با آنها، چنگ می اندازند.
چفخا و تناقض گوئی

سنجری برای اثبات حقانيت چفخا در رد دعوت نامه، اين بار با کارت تئوری و ضرورت «هماهنگی نظری» بازی ميکند که از جيب سمت راست خود بيرون کشيده و اعلام ميدارد:


«..ببينيد. ما از اتحاد واقعی صحبت می کنيم، خُب به خاطر اينه که در عمل می بينيم که عليرغم اين همه شعار های وحدت طلبانه بازهم پراکنده ايم و اتحادی هم در عمل شکل نمی گيره و اين اتحاد هائی هم که در اين سال ها شکل گرفته، اون قدر غير جدی بودن که بيشتر خنده دار به نظر می رسن تا يک تلاشی برای اين که واقعا تونسته باشه کوچکترين گام عملی در جهت حل مسئله برداره! خوب اگه دقت کنيم می بينيم که واقعا نيرو هائی که تاکنون و با چنين روش هائی البته از وحدت دم می زنند نمی خوان اون الزامات و بستر لازم چنين امر حياتی ای رو بهش توجه کنند. و به همين دليل هم کارشان هميشه اين ميشه که يک نوع سرهم بندی کردن نيرو های ناهمگون که بعد هم خُب دير يا زود از هم می پاشه. وقتی نيرو های مختلفی برای وحدت گام بر می دارن قبل از هر چيز بايد اون هماهنگی نظرات اساسی و به قول معروف يکسانی وظايف عملی رو بهش توجه کنن بهش بينديشن و به همين دليل هم هست که چريکهای فدائی خلق همواره تاکيد کرده اند که برای اين که وحدت کنيم اول بايد هدف مبارزه را مشخص کنيم و بعد هم روش های رسيدن به اين هدف رو روشن کنيم.» تاکيد از من

 تا کمی بالاتر بحث گفتگو و تدوين و تنظيم تئوری انقلابی می بايست در برابر زندگی عملی و واقعی پا پس ميکشيد و«احزاب کاغذی» بی عمل حراف اجازهء نفس کشيدن هم نداشت و صحبت بر سر عمل بود عمل و عملگرائی ولی اينجا بنا به نياز مقطعی يکباره با صد و هشتاد درجه چرخش ادعا ميشود که « قبل از هر چيز بايد اون هماهنگی نظرات اساسی» توجه و انديشه شده و « چريکهای فدائی خلق همواره تاکيد کرده اند که برای اين که وحدت کنيم اول بايد هدف مبارزه را مشخص کنيم و بعد هم روش های رسيدن به اين هدف رو روشن کنيم. » تاکيد از من

 ساعت خواب رفقا و ما که از همان اول گفتهء لنين دال بر بدون تئوری انقلابی انقلاب هم هيچ و اصلأ امکان پذير نيست توضيح داده و تلاش کرديم تفاوت انسانی را که قبل از کار بر خلاف زنبور عسل طرح و برنامه کارش را در سر ميپروراند و بعد شکل مادی و عينی به ان ميدهد، برای شما توضيح داده و روند اين نشست را در اين راستا و بعنوان بخشی از آن توضيح دهيم! ولی خب خاصيت مفيد دواليسم اينجاست که ميتوان در آن دو جزء ديلکتيکی يک پيوند را از هم جدا ساخته و هر کدام را در يکی از جيب های شلوار اين رفقا قرار داد تا بنا به نياز هر بار يکی از آنها را بيرون بکشند. اينجا بنا به نياز فيل اين رفقا که در زندگی عملی و واقعی غوطه ور شده اند ياد « هماهنگی نظرات اساسی و به قول معروف يکسانی وظايف عملی » و اهداف مبارزه کرده و مدعی ميشوند که برای يکسانی وظايف عملی اول بايد به هماهنگی نظری رسيد. در صورتی که سنجری به نيابت از اين رفقا بارها در همين مصاحبه اين امر را امکان ناپذير دانسته و اصلأ خود اين عدم هماهنگی نظری نيروهای شرکت کننده در اين نشست را بهانهء اصلی عدم شرکت چفخا اعلام داشته اند. اين ديگر چه صيغه ايست و ما چگونه بايد اين تناقضات و درهم برهم گوئی ها را برای خود ترجهء سياسی کنيم؟ از يک طرف اين امر امکان پذير نيست و از طرف ديگر همين امر امکان ناپذير پيش شرط اتحاد وهمکاری جمعی يا گروهی ميشود؟ مثلأ اين بايستی يکی از آن راه و ورش های ويژهء نجات بخش رفقا باشد که گويا سالها در آرشيو انبار شده تا در دوران قحطی تئوريکی به بهای گرانتری به بازار عرضه شوند! عجله نکنيد که رونمائی از نوشداروی نجات رفقا هنوز جا دارد و ايشان در آخر کار زحمت معرفی کوتاه آن را خواهند کشيد.

 

نوشداروی نجات بخش چفخا به جنبش کمونيستی- «اتحاد واقعی» چيست؟

 بلاخره صبر و انتظار ما به پايان رسيد و سنجری بعد از تنبيه حسابی ما عاقبت به طرح الترناتيو های سازمان برای برون رفت از اين آشفته بازار پرداخته و تزهای جانانه ائی را هم به جنبش کمونستی ايران هديه کردند. ايشان اولين تز خود را اينگونه فرمول بندی ميکند:

«برای اين که ما به وحدت برسيم اولين راه، اولين گام، به باور ما اين بايد باشه که اهداف و راهکار ها و راهبرد های تاکتيکی که جهت رسيدن به اين اهداف لازمه رو روشن کنيم و روشون مبارزه نظری بشه»

تا هميجا با وجود صرف نظر از تناقصاتی نظری که اين رفيق در باب تئوری و پراتيک يا بقول ايشان «حرف و عمل» از خود نشان داده، بايد گفت بسيار خوب و پسنيديده است. ولی مگر «مبارزه نظری» برای روشن سازی «اهداف و راهکارها و راهبرد های تاکتيکی» در کرهء ديگری صورت گرفته و اينگونه نشستها هم برای روشن سازی اين ابهامات موجود صورت نميگيرد؟ انتظار داريد سه روزه آثار بيش از چندين دهه انزوا از تن من و شما رخت بر بسته و ناپديد شود؟ اگر متدهای گذشته اين مبارزات نظری که هميشه در جريان بوده و هستند جوابگو بودند که چرا بعد از چندين دهه هيچ کمکی به حل اين اختلاف- تفاوت و تضادهای نظری نکرده و همچنان جنبش کمونيستی و سوسياليستی حتی قادر به همکاری برای برگزاری يک روز جهانی کارگر صاف و ساده در اين شرايط ملتهب ايران و جهان نيست؟ چرا شما خود را از اين مبارزات نظری رو در رو که بسياری از ديوارهای کاذب جدائی و فاصله در هم شکسته ميشود، روی گردانی کرده و به کنج انزوای خود پناه آوريده ايد؟ احتمالأ اعتبار اين تز هم تا دم منبری است که شما از آن بالا رفته ايد و فقط برای پا منبری ها صادق است! سنجری بلافاصله برای روشن سازی درک خود از «مبارزات نظری» اضافه ميکند که: «نه اين که فکر کنيم اگر همه رو دور يک ميز بنشانيم، مشکل رو حل کرده ايم. تجربه نشون داده که با چنين روش هائی نميشه بر پراکندگی موجود در ميان نيرو های چپ غلبه کرد»


بدون اينکه ما اين سفارشات رفقا را فراموش کرده باشيم می پرسيم خب تکليف چيست و چه بايد کرد؟ سنجری پاسخ ميدهد:
« برای فائق آمدن بر اين معضل و اين درد بايد هر نيروئی برنامه خودش را اعلام کنه و در جهت اون گام برداره و در همين راستا هم با نيرو هائی که احساس نزديکی می کنه اتحاد عمل های مبارزاتی شکل بده و در حين يک چنين فعاليت مشترکيه که بالطبع نيروی بيشتری رو به صحنه مبارزه با دشمن يعنی امپرياليسم و جمهوری اسلامی وارد می کنه و می تونه در اين بستر با مبارزه ايئولوژيک و دامن زدن به مبارزه ايئولوژيک، با همه نگرش های نادرستی که مانع اتحاد نيروهای چپ و کمونيسته، اين راه رو هموار کنه.»

روشن تر از اين نمی شد فلسفهء اين سازمان را از روند تجسم انقلاب و وظايف پيشروان و طبقهء کارگر ترسيم و بيان کرد. يعنی در نهايت «هر نيروئی برنامه خودش را اعلام کنه و در جهت اون گام برداره» اين همان اس و اساسی است که سنجری و رفقا موجوديت خود را بر آن بنا کرده و فعاليتهای خود را در راستايش برنامه ريزی ميکنند. اصلی که تلاش می شد در خيلی از تعارفات و حاشيه پردازی ها و شعارهای توخالی و به همه بپرداز به غير از خود و خواندن ده ها آيه ياس و سورهء نااميدي، مستتر شده تا اينان مجبور به پاسخگوئی و کنکاش فکری بر سر بی اعتباری آن با منتقد و معترضی نباشند. همان امری که در اول ادعای آن را داشتم و گفتم که در فلسفهء اين رفقای تکرو و فرهيخته بحث و گفتگو و همانديشی برای تدوين و تنظيم تئوری انقلاب امری خصوصی است که هر نيروی بايد به تنهائی و در خود به ان بپردازد و تمام اين نق و غر زدنها بهانه ائی بيش نيست. دقيأ همان چيزی که سنجری از قول اين رفقا بيان ميکند. وگرنه رفقا می توانند در اين سی سال گذشته نام گروهی يا جمعی يا سازمان وحزبی را به ما گوشزد کنيد که شما با وجود برنامه های خصوصی سازمانتان نسبت به آنها احساس نزديکی کرده و با «اتحاد عمل های مبارزاتی و فعاليت مشترک» سنگی را بر سر سنگ ديگربرای برپا ساختن ساختمان انقلاب نهاده باشيد؟ اين قايم موشک بازی ها برای چی و کي؟ مايليد دقيقتر شويم؟ مشکلی نيست و ببنيم رفقا در ادامه چه تصويری را در اينده برای حفظ اين اسطورهء چريک فدائی در نظر گرفته اند يعنی دوران سرنوشت ساز انقلاب و نه انقلاب 57 بلکه انقلابی که ميخواهد اين بار آگاهانه و هدفمند با اتکا به پرولتاريای ايران اقدام به کسب قدرت سياسی و تشکيل دولت دهد. ببينيم اين رفقا چه ميگويند:

«در حين يک چنين فعاليت مشترکيه که بالطبع نيروی بيشتری رو به صحنه مبارزه با دشمن يعنی امپرياليسم و جمهوری اسلامی وارد می کنه و می تونه در اين بستر با مبارزه ايئولوژيک و دامن زدن به مبارزه ايئولوژيک، با همه نگرش های نادرستی که مانع اتحاد نيروهای چپ و کمونيسته، اين راه رو هموار کنه.»


اينجا صحبت بر سر کدام نيروی تازه نفسی که گويا در اين سی سال غايب بوده و قرار است فردا به صحنهء مبارزه با امپرياليسم و جمهوری اسلامی وارد شود؟ تنها نيروی غايب کمونيستها بودند که قتل و عامشان کردند ولی به کوری چشم دشمن هنوز زنده است و نفس ميکشد و مبارزه ميکند. ولی بهای سنگينی بابت آن پرداخت شد که اين آشفته بازار و سگ جانی فرهنگ عقب افتادهء فئودالی در تار و پود جنبش کمونيستی و کارگری فقط نمونه هائی از آن هستند. بعد با کی قرار است مبارزه ايدولوژيک بکنيد که همين الان در جريان نباشد؟ تمام مباحثات که برای آن روز باقی گذشتيد دقيقأ دغدغهء امروز ما و همچنين نشست کلن بوده و هست و به همين خاطر اين رفقا تاکيد کرده اند که دست هر رفيقی را که کمکی در اين راه به انها بکند به گرمی ميفشارند. چرا کار امروز را به فردا موکول ميکنيد؟ ما هم ميخواهيم که از نزديک با اين آلترناتيو و بديل سوسياليستی آشنا شويم و بدانيم که دولت کيست و چيست و چه وظايفی دارد و حزب چه کاره است و طبقه کجاست و چه ميکند و مفاهيمی مانند دمکراسی و آزادی و ديکتاوری در دنيای واقعی فردا چگونه است؟ اين دغددغه هايست که اين نشست از اين به بعد بايد داشته باشد و به گمانم که اين نيروها از سر بيکاری دور هم جمع نشده اند.
فرض اينکه اين تلاش هم به نتيجه نرسد. اينکه نتيجه فقط با اهداف از قبل پيش بينی شده تعريف ميشود به گمانم قاعدهء درستی برای شناخت نيست و بسياری از تغيير و تحولات رخ داده در پروسه بازتاب داده نميشود، فرمال است و گمراه کننده و بر سر بسياری از واقعيت عينی سرپوش ميگذاد. گاهی راهی که طی شد و ظاهرأ به نتيجه نرسيد يا به اهداف اوليه نرسيد يا اهداف جديدی پيدا کرد و حتی کاملأ از هم پاشيد، بسيا پر بار تر و تاثير گذار تر از خود نيل به هدف بوده که از فوايدش تمام جنبش بطور عام و هر کدام از اين نيروها بطور خاص به تناسب شدت و فشردگی شرکتشان در اين امر مشترک، از آن فيض برده و خواهند برد. اين در حداقل آن و در بدبينانه ترين ورژن ممکنه. تازه اين که خوب نيست تا ما بی صبرانه بيرون از گود انتظار مرگ جانی را بکشيم تا بعد با رخ دادن پيش بينی های علمی شير يا خطی مان، به ريش بازماندگان آن مرحوم خنديده و بر زخمشان نمک بپاشم تا جگرمان حال آيد. اين رسم مرده خواران است نه يک نيروی کمونيستی که قواعد ديالکتيکی حرکت پديده ها را ميشناسد و از وحشت شکست خوردن پشت پوستر تفنگ پدرش قايم نمی شود و اگر ده بار ديگر هم زمين خورد، هی ياد گرفته و دوباره می ايستد.

سنجری از «دامن زدن به مبارزه ايدئولوژيک با همه نگرش های نادرستی که مانع اتحاد نيروهای چپ و کمونيست» است، سخن ميگويد يعنی در نهايت باز بقيه جنبشی که حاضر نيست نقد امروز را به نسيه فردا فروخته و منتظر ان روز بماند که پاسخ خود را بايد از ميليشيای مسلح رفقا دريافت کند. تا بقول رفقا «اين راه رو هموار کنه.» يعنی راه مبارزه با «نگرشهای نادرستی که مانع اتحاد» هستند! اتحاد کی با کي؟ نيروهای کمونيستی وسوسياليستي؟ اين نيروها که همين حالا برای شما دعودت نامه رفيقانه فرستادند. مبارزه با اين نگرش های نادرست يعنی مبارزه ايدئولوژيکی و تئوريک با حاملين اين نگرشها و بالتبع يعنی بحث و گفنگو و همانديشی و «هماهنگی نظری» با همين نيروهای موجود که از آنان فراری هستيد. مگر در پس مبارزه با نگرشهای نادرست بايد چيز بيشتری از مبارزات نظری برای خود تجسم کرد!

نوشداروی ديگر چفخا- « اتحاد عمل موردی» چيست؟


در بخش ديگری از تزهای رهائی بخش اين رفقا برای پاسخگوئی به «الزمات» موجود به جنبش کمونيستی هشدار داده ميشود که:

«ما معتقد به اين هستيم که در شرايط کنونی نيرو های چپ، نيرو های کمونيست، نيرو های انقلابی بايد دست به اتحاد عمل های موردی بزنند در هر شهری و در هر کشوری که نيرو دارن بر روی مورد های مشخص با هم همکاری کنن و در جريان اين همکاری هاست که اون معضلاتی که قاعدتا جلوی وحدت ها رو می گيره برجسته ميشه و ميشه باهاش برخورد کرد و اون رو از جلوی راه برداشت.» تاکيد از من

پس تا حال روال کار اينگونه گذاشته شد که هر کسی برای خودش و با برنامه و راهکردهای خودش.
اينک تبصره ای هم بدان اضافه شد. کد و نام رمز « اتحاد عمل های موردی»! خيلی خوب ولی اين چی هست؟ رفقا ميگويند يعنی « بر روی مورد های مشخص با هم همکاری کنن» همکاری بر سر موارد مشخص ميدانيد يعنی چي؟ يعنی همان اکسيون و تظاهرات و نشست و برخاستی که شما ما را بکرات از آن منع کرده بوديد و سفارش داشتيد که پروسهء «اتحاد واقعی» را با اين وقت و انرژی تلف کردن ها عوضی نگيريم! چی شد که حال همان موارد مشخص مشروعيت پيدا کردن و حتی بعنوان داروی علاج دردهای جنبش معرفی ميشوند؟ پاسخ ساده است. اينجا چريک فدائی پاسخ گوی هيچ چيزی نيست و همانطور که خود گفته سازش خودش را در هر صورت خواهد زد. پس اين نوشدارو هم چيزی نبود به جزء تبليغ و ترويج اکسيونيسم تحت نام «اتحاد واقعی».

گل بود و به سبزه نيز بيارست، هر کس و هر نيروی برای خودش و با برنامهء خودش و در نهايت آکسيونيسم اشتراکی. اين هم يعنی همان حقيقت و پاسخی که از اول در اين مصاحبه جستجو ميکرديم.

نتيجه گيری


به گمانم اينک بعد از اين ارزيابی ميتوان به خود اين اجازه را داد تا به سوال که در همان اول مطرح شد، پاسخ روشنی داد.
به نظر من اين رفقا بنا بر ديدگاه های خطی خود اصلأ تمايلی به اينگونه تلاش ها وهمکاری های جمعی نداشته و بدنبال آن هم نميگردند. سکتاريسم غالب بر اين سازمان و تشکل تجسم و تصويری ديگری از چريک فدائی در روند انقلاب پرولتری در مخيلهء خود پرورانده که در آن نه حزب کمونيست بلکه چريک فدائی ستاد سياسی طبقهء کارگر را تشکيل ميدهد. چريکی که هنوز در نوستالژی تظاهرات انبوه سالهای 58 و 59 غوطه ور بوده و خواب خوش آن را برای ايران امروز و فردا ميبيند. از دست دادن اين تجسم و رويا يعنی نفی بيش از سه دهه انديشه نادرستی که در تار و پود اين تشکيلات ريشه دوانده و تمام برنامه های آنها بر آن استوار شده است. ديدی غير کمونيستی و پرولتری که مجبور است در شرايط حساس و خطير امروز که همه از جمله اين رفقا را بفکر و تکاپو انداخته، حداقل برای اقناع ياران خود نيات اصلی خود را مبنی بر رد فلسهء وحدت و مبارزه و همکاری با نيروهای جنبش کمونيستی و سوسياليستی در پوشش بهانه سازی و شک و ترديد و احتمال دارد ووو اعلام و از بيان حقيقت اين امر طفره برود. به هر صورت انتخاب با اين رفقاست و اينان به مثابهء عضو و جزئی از جنبش کمونيستی ايران مانند بقيه بر سر گذر ديگری از حرکت مارپيچ تاريخ اجتماعی رسيده اند که همهء ما را به مصاف طلبيده است. دير يا زود همهء ما بايد برای کار امروزمان و در اين گذرگاه مساعد ولی خطرناک، پاسخگو باشيم و در محکمهء تاريخ به خود و زحمتکشان بازخواست پس دهيم.

زنده و پيروز باد انقلابات رهائی بخش سوسياليستی پرولتاريا در سراسر جهان

راوی
هفدهم شهريور ۱۳۹۱

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر