سوسیالیسم پرولتری در نقد بولیواریسم
ضد سوسیالیستی
(۳)
این نوشتار، تلاشی
است در
دفاع از سوسیالیسم پرولتری و نشان دادن ماهیت «سوسیالیسم» کاذب بولیواریستی و
«سوسیالیسم قرن بیست و یکمی» چاوزی. نگارندگان این نوشتارِ چندبخشی، از
موضعی کمونیستی به نقد «سوسیالیسم بورژوایی»، و دیگر جناح های بورژوازی، از جمله
لیبرال ها، اصلاح طلبان، سوسیال دمکراتهای رنگارنگ ایرانی – این پاره های هم
محتوای حقیر نمایندگان سرمایه جهانی-
و همراهانشان در دیگر کشورها، می پردازند. نئولیبرالیسم- را ایدئولوژی اقتصاد
بازار در برههی گلوبالیزاسیون- و سرمایه جهانی را یک مجموعهی ضد انسانی- ضد طبیعت، فراگیر
در
کشورهای کانونی و پیرامونی می شناسیم. نقد ما به سوسیالیسم کاذب، نبایستی خشنودی
مدافعین، مبلغین و کارگزاران ضد کمونیست، درون، پیرامون و در اپوزیسیون حکومتی ایران را سبب شود. هدف کنکرت
ما در این نوشتار نه نقد سرمایه داری عریان و آشکار در کشورهای کانونی و پیرامونی
هماننند شیلی، مکزیک، کلمبیا ووو است، چرا که اینان ادعایی جز وابستگی به
نئولیبرالیسم و بازاز جهانی «اقتصاد آزاد» و گلوبالیزایسون ندارند، نقد ما در
اینجا، سوسیالیسم بدلی را نشانه می گیرد.
«زمانهی سیاه سپ ری می شود،
روشنایی برآستانه ایستاده است، باران می نشیند، آسمان
صاف خواهد شد. آرامش فراخواهد رسید. و شوربختی ها پایان می گیرد. اما، تا این همه در رسد، چه رنج ها که بر ما نخواهد رفت.»[[i]]
در جهان هستی، تا دامنه،
گستره و ژرفایی که دانش بشری توان پژوهش داشته است، تا کنون نمیتوان، سنتزی را
یافت که از دیالکتیک نفی نفی گذر نکرده باشد. به گواهی دانش بشری، هیچ موجود زندهای
بدون انقلاب، پدید نیامده است. از زایش یک بذر تا شکفتن یک گل، از پدیداری یک
جوجه از تخم، از پدیداری یک نوزاد انسان با پیوستن اسپرم و اوول و زایش، از محو
مناسبات بردهداری به فئودالیسم و سپس غلبهی سرمایهداری، هیچ مناسبات اجتماعی،
بدون انقلاب، نظام پیشین را پشت سر ننهاده و به دوران مناسبات نوین پای نگذارده
است. بورژوازی آمریکا، حتی با پرش از مرحلهی فئودالیسم در سده ۱۸ میلادی، بدون
انتقال دانش، فن آوری و مهاجرت بورژوازی اروپا، هرگز قادر به گذر از مرحلهی
پیشین به مرحله نوین نبود.
تکامل تدریجی
اوولوسیونیسم برنشتین،
در نفیِ آشکارِ روولوسیونیسمِ پرولتری، این قاون را نکار میکند. همانگونه که،
سوسیالیسمِ بورژوایی «سه مرحلهای» طیف تودهای در ایران و سوسیال دموکراسی غرب،
سوسیالیسم پرولتری را منکر میشوند. دستبرد به نام واعتبار سوسیالیسم، برای جلب
مشتری، تاریخی دیرینه دارد. نماینده انگلستان در اتحادیه اروپا که نمایندگی حزب
کارگر را نیز به عهده دارد، مدافع سرسخت «حقوق بشر»، در دفترکار خویش، در پارلمان
اروپا، پرتره ای از مارکس را بالای سر
آویخته و سخت به «سوسیالیسم» باورمند است. سوسیال دمکرات هایی همانند اولاند، رئیس
جمهور کنونی فرانسه نیز، «سوسیالیست» است واقدامات بورژوایی را در مهار بحران بر پایهی
مشی حزب سوسیاسیالیست و «سوسیالیسم» خویش به اجرا میگذارد. «سوسیالیسم»و «حزب
سوسیالیست» و «اقدامات سوسیالیستی» وی، همراه با آنگلا مرکل- صدراعظم آهنین رایش-
یونانیان، و مردم پرتغال و اسپانیا را به فلاکت مینشاند. رفرم در برابر انقلاب از
سوی تمامی سوسیالیستهای غیر پرولتری، اقداماتی ضد کارگری و از همین روی ضدانسانی
است. زیرا که، تنها پرولتاریای انقلابی با دست بردن به ریشه دردها می تواند رهایی
بخش انسان باشد.
روزا لوکزامبورگ در کتاب
«رفرم یا انقلاب»،
مرز بین دیالکتیک و مکانیک را این گونه روشنگری میکند:
«تفاوت
اساسی میان کودتای بلانکیستیِ «اقلیتی معصوم»،
که همواره به شلیکِ نابههنگامِ گلولهی تپانچه میماند و کسبِ قدرت دولتی
توسط تودههای وسیع مردمی که به منافع خود آگاهی دارند، در همین جا نهفته است، کسب
قدرتی که فقط با آغاز فروپاشی جامعهی بورژوایی بهدست میآید و بدین ترتیب توجیه
اقتصادی و سیاسیی پیدایشِ به موقع خویش را با خود به همراه دارد.»[[ii]]
برنشتین، انقلاب پرولتری
را به بلانکیسم همنمایی میسازد، تا تکاملِ تدریجی (اوولوسیون( را به جای روولوسیون کارگران جایگزین کند. تکامل تدریجی وی و
پیروان، در خود مناسبات سرمایه داری و با هماهنگی حکومت، با اقداماتی هماهنگ،
سرانجام، روزی روزگاری به «سوسیالیسم» میانجامد. بدین گونه سوسیال دمکراسی، منجی
سرمایهداری، با تجدید نظر در اساسی ترین بنیادهای فلسفی پرولتاریا، زاده میشود.
اقدامات و دیدگاه های «جان
مینارد کینز» و منادیان دولت رفاه، گروهبان هایله ماریام ها در«جمهوری دمکراتیک
خلق» سومالی و یمن و آلبانی دوران پدیداری
قارچ وار این گونه «خلقی های» روس و چین پناه را میتوان در راستای همین اقدامات
دولتی کردنها و «منادیان» مستقیم و نامستقیم راه «سوسیالیسم» نامید!
به بیان لوکاچ:
«آگاهی طبقاتی، «اخلاق» پرولتاریا است؛ وحدت
نظریه ی کردار او، همان نقطه ای است که
در آن ضرورت اقتصادیِ
پیکارِ رهایی بخشِ وی به نحوی دیالکتیکی به آزادی بدل میشود.»[[iii]]
در شوروی سال های 1918، در
پی انقلاب کارگری اکتبر 1917، با سرنگونی بورژوازی از قدرت سیاسی، ضرورت اقتصادی
پیکار پرولتاریا برای استقرار سوسیالیسم و آزادی، راه کار اقتصادی «نپ»، به سان یک
الزام حیاتی شناخته شد.
لنین، در بیان چگونگی رسیدن به سیاست نوین اقتصادی،
«نپ»، در سال ۱۹۱۸، می نویسد:
«سرمایهداری
دولتی، در مقایسه با اوضاع کنونی امور(آن زمان) در جمهوری شوروی ما، گامی به جلو
به شمار میرود. اگر سرمایهداری دولتی در مدتی نزدیک به ششماه در جمهوری ما
برقرار شود، موفقیتی بزرگ و تضمینی محکم است، مبنی بر اینکه طی یک سال، سوسیالیسم
در کشور ما پایه ای محکم خواهد گرفت و شکست ناپذیر خواهد شد.»[[iv]]
لنین، گریزناپذیریِ
پذیرش «نپ» را زمانی مجاز و مهار پذیر می شمارد که حاکمیت کارگران و انقلاب کارگری
، تضمین کننده چنین راه کاری باشد. «سرمایه
داری دولتی» مورد تأئید لنین و حزب بلشویک،
به سان یکی از اشکال گذرا و درمهار طبقه
کارگر و ضرورت آن زمان، برنامه ریزی شده، محدود، با زمان بندی و نظارت حزب کارگری
و شوراها، مشروط شمرده میشود. این سیاست
اقتصادی اجباری مورد نظر لنین، با برقراری جمهوری شورایی سوسیالیستی، و تنها یک
اجبار شرایط بحرانی و نجات انقلاب کارگری در محاصره ی امپریالیسم و گرفتار جنگ
داخلی و قحطی ووو امکان پذیر به دید میرسید. ولادیمیر ایلیچ، در ادامه سخنرانی
خود در ۱۳ نوامبر سال ۱۹۲۲، با یادآوری آن سخنرانی (سال ۱۹۱۸)، میافزاید:
«
البته این در زمانی گفته شد که ما نادانتر از حال بودیم، اما نه چندان نادان که
نتوانیم چنین مسائلی را بررسی کنیم.
مثلاً
من در سال ۱۹۱۸ معتقد بودم که سرمایهداری دولتی در مقایسه با اوضاع اقتصادی
جمهوری شوروی در آن زمان، گامی به جلو خواهد بود. این، بسیار شگفت آور و حتی پوچ
بهنظر میرسد، زیرا جمهوری ما در همان زمان، یک جمهوری سوسیالیستی بود
و ما همه روزه، شتابان- بسیار شتابان- اقدامات اقتصادی جدید گوناگونی به
عمل میآوردیم که هیچ عنوانی جز اقدامات سوسیالیستی نمیشد به آنها داد. با
این حال، من در آن زمان معتقد بودم که سرمایهداری دولتی در مقایسه با اوضاع
اقتصادی جمهوری شوروی در آن زمان، گامی به جلو خواهد بود ومن نظرم را فقط با
برشمردن عناصر نظام اقتصادی روسیه بیان کردم. به اعتقاد من، این عناصر بدین قرار
بودند:
(۱)
شکل دودمانی، یعنی ابتداییترین شکل کشاورزی [آبشین ها]؛
(۲)
تولید کوچک کالایی (این شامل اکثریت دهقانانی میشود که دست اندر کار داد و ستد
غلاتاند؛
(۳)
سرمایهداری خصوصی؛
(۴)
سرمایه داری دولتی؛
(۵)
سوسیالیسم.
در آن زمان، همه این عناصر اقتصادی در روسیه
وجود داشت. من وظیفه خود دانستم که روابط این عناصر را با یکدیگر بررسی کنم و بگویم که آیا نباید
یکی از عناصر غیرسوسیالیستی، یعنی سرمایهداری دولتی را در درجهای بالاتر از
سوسیالیسم قرار دهیم ...
ما
با اینکه انقلاب سوسیالیستی را به انجام رسانیده بودیم، ارزش بالاتری به مبادی
اصول اقتصاد سوسیالیستی ندادیم، برعکس، ما در آن زمان تا اندازهای متوجه شدیم که
بهتر خواهد بود نخست وارد مرحله سرمایه داری دولتی و سپس سوسیالیسم شویم.» [[v]]
دراین سخنرانی استکه
لنین، تمایز سرمایه داری دولتی خودویژه و زیر کنترل و حاکمیت جمهوری شوراها را شرح
می دهد:
«دهقانان می دانند که ما قدرت را به نفع
کارگران متصرف شده ایم و هدف امان آن است که این قدرت را برای استقرار نظام
سوسیالیستی به کار گیریم... آن سرمایه داری دولتی که ما در کشورمان مستقر کردهایم،
از نوع خاصی است. این نظام، با مفهوم عادی سرمایه داری دولتی وفق نمی
دهد. ما همه مواضع کلیدی را در دست داریم. زمین به دولت تعلق دارد.» [[vi]]
لنین، در شرایط جنگ
داخلی، محاصره اقتصادی و تهدیدها، به خطرتهاجم امپریالیستی، قحطی، ووو به «عقب
نشینی» گذرا اشاره میکند. وی، به موازی این طرح، تضمین سوسیالیسم و انقلاب
کارگری و مهار اقتصاد دولتی را در گرو در دست داشتن «همه مواضع کلیدی»،
صنایع سنگین، قدرت به دست کارگران انقلابی و سازمان یافته و حاکمیت شورایی کارگران
میداند. در برههای که از مالکیت خصوصی در ابعاد گسترده، خلع مالکیت شده، انقلاب
کارگری، بورژوازی را سرنگون کرده، مناسبات را به سوی سوسیالیسم، سمت و سو میدهد
و شوراهای کارگران، تهی دستان شهر و روستا و سربازان انقلابی هنوز در کشوری به
گستره ی یک قاره، نیمی در آسیا و نیمی در اروپا، با اقتصادی بیشتر دهقانی، با چنان
ترکیب اقتصادی در پرتو انقلاب سوسیالیستی و ارتش سرخ کارگران، که تمامی مواضع
کلیدی که از دولت گرفته تا اقتصاد را در دست دارد، مشروط، قابل اجرا و پیشبرد میداند.
اکنون، معماهای حل شده
به حکم تاریخ را می توان ساده انگاشت، میتوان«نپ» را نقد کرد، یا هر راهبرد دیگری
را به جای آن، انگاشت. نقد «نپ» و چگونگی
این سیاست، اما در این مجال نمیگنجد. مراد از آوردن این نقلقولهای دراز، بیان
یک تجربه تاریخی، و پافشاری بر این نکته است، که «سرمایه داری دولتی» بلشویک
ها، تنها در چنین شرایطی، رای لنین و دیگر بلشویک ها و کارگران انقلابی را به خود خواند.
تفاوت سوسیالیسم
پرولتری با دیگر انواع سوسیالیسم ها
سوسیالیسم مارکس و انگلس، دستآورد
تعیین سرنوشت کارگران به دست خود پرولتاریای آگاه است و بس. به بیان مارکس، «خودکنشی
و خودگردانی جامعه به دست تولید کنندگان همبسته». این هنگامی است که
تولید کنندگان همبسته، در تولید وتوزیع و قدرت سیاسی، «ابزار کار به مالکیت
اشتراکی جامعه تبدیل گردد.»[[vii]]
و خود گردانِ خویش باشند.
در سوسیالیسم، خودکنشی- خودگردانی
تولید کنندگان همبسته است که مازاد تولید، زیر کنترل تولید کنندگان در
آمده و ارزش اضافی جایی ندارد. انباشت
سرمایه نیز، در این فرایند، وجود ندارد.
این نخستین گام سوسیالیسم و اقدام
سوسیالیستی پس از پیروزی انقلاب است.
«سوسیالیسم مبتذل و همینطور بخشی از پیروان دمکراسی، به
سیاق اقتصاددانان بورژوازی، شیوهی توزیع را مستقل از شیوهی
تولید مورد تأمل و بررسی قرار می
دهند و در نتیجه شیوهی توزیع را محور اصلی سوسیالیسم قلمداد میکنند.»[[viii]]
در کمونیسم پرولتری
مارکس و انگلس، یکی از اهداف پایهای سوسیالیسم، از بین بردن پَستیهای کار و
سبک و روشی از زندگی است که از سرمایهداری ناشی میشود.
در انواع سوسیالیسم های غیر مارکسی،
هدف، کسب سود و حفظ مناسباتی است که هستی و حاکمیت خود را در گرو همین پَستی ها و
روش غیرانسانی زیست و زندگی می داند.
«ارزش برپایه استثمار نیروی کار»! سوسیالیسم، نخستین هدف خود
را برهم زدن معادله ی بالا میداند.
بولیواریسم، و یا هر ادعایی جز
سوسیالیسم انقلابی کارگران، در راستای ایدئولوژیهای رنگارنگ و منسوخ، تثبیت همین
پَستیهای کار و زیست و زندگی غیر انسانی به شمار می آید.
آینده و پیشبرد سوسیالیسم، از همان
لحظهی پیروزی انقلاب، در فرآیند انقلاب، در زمان و مکان و در واکنش به آزمونهای به دست آمده، به دست
طبقه کارگر پیروز، به پیش میرود. بلشویکها، آزمونهای سالهای ۱۹۱۷ تا ۲۴ را
به پیش بردند، ، پیش از آن کموناردها
دریک فرصت سه ماهه. آنچه پیش شرط وگام لازمِ این پیشبرد بود، انقلاب
اجتماعی، به دست گرفتن قدرت سیاسی به دست طبقه کارگر و برقراری حاکمیت شورایی
پرولتری بود.
سوسیالیسم
پرولتری،معنای ایجابی لغو مالکیت خصوصی است. بینش پرولتاریای آگاه، کمونیسم را
بازگشتی به سوی سرشت انسانی می شناسد. سوسیالیسم گام نخست، همواره جاری به سوی
فاز پیوستهی کمونیسم است.
«کمونیسم به عنوان فرارفتن
ایجابیِ از مالکیت خصوصی و از خودبیگانگی آدمی و در نتیجه، تملک
واقعی ذات انسانی توسط آدمی و برای خود آدمی. بنابراین کمونیسم به معنای بازگشت
کامل آدمی، به خویشتن، به عنوان موجودی اجتماعی (یعنی انسان) است. بازگشتی
آگاهانه و کامل در چارچوب کل ثروت و رفاه حاصل از تکامل قبلی [جامعه]. این
کمونیسم که ناتورآلیسمی کاملاً رشد یافته است، با اومانیسم [انسان باوری]
یکسان است و بهعنوان اومانیسمِ کاملاً رشد یافته با ناتورالیسم، برابر
است: کمونیسم راه حل واقعی تعارض آدمی با طبیعت و آدمی با آٔدمی است. حل
واقعی تعارض میان هستی و ذات، میان عینیت یافتگی و اثبات خویشتن، میان
آزادی و ضرورت، میان فرد و نوع.
کمونیسم، معمایِ تاریخ شده است و خود
را راه حل [این معما] می داند...کمونیسم... بنابراین فرارفتن ایجابی از مالکیت
خصوصی، یعنی به تملک در آوردن زندگی انسانی، همانا فرارفتن ایجابی از هرگونه
بیگانگی است؛ به کلام دیگر بازگشت آٔدمی از مذهب، خانواده، دولت و غیر، به وجود
انسانی یعنی به وجود اجتماعی خویش می باشد.»[[ix]]
«انقلاب بولیواریستی»
مبارزات ضد استعماری -
بورژوایی، به ویژه به رهبری عناصری از خردهبورژواها و اشراف زادگان نخبه در
آمریکای لاتین و جنوبی، تاریخی بس دراز دارد. مبارزات استقلال طلبانه بورژوازی
(ملی) در این گستره، به سده ۱۶ و مبارزه علیه اشغالگرانی همانند اسپانیا و
پرتغال و... باز میگردد. سیمون بولیوار[[x]]
یکی از فرماندهان ارتش چنین مبارزاتی در سال های آغازین سده ۱۹ بود. وی در سال
۱۸۱۰ میلادی به فراخوان ژنرال فرانسیسکو دِ میراندا، به
مبارزه در برابراشغالگران اسپانیایی
پیوست؛ و به عنوان کلنل تا سال ۱۸۲۲ همزمان با بیرون رانده شدن اسپانیا از
ونزوئلا ، فرماندهی بسیاری از جبههها را به عهده داشت. سپس با قارهای شدن این
مبارزات، در پی تشکیل جمهوری بزرگ کلمبیا، در برگیرندهی ونزوئلا، اکوادور و کلمبیا، سپس، در
مبارزات مردمان پرو، پاناما و بولیوی علیه استعمارگران شرکت جست و چهره گردید.
کلنل هوگوچاوز،
نام و محبوبیت سیمون بولیوار، این قهرمان ملیِ بورژوازی سده نوزدهم، را در سده بیست و یکم،
به عاریت گرفت تا بولیواریسم منسوخ را
به نام «سوسیالیسم سده بیست و یکمی»[[xi]]
به مناسبات سرمایه داری حاکم، وصله کند. این ترفند، بیشتر، به کمدی می ماند،
همانگونه که ادعاهای «ضد کاپیتالیستی» و
«مستضعف» گرایی جناح- باندها درحکومت اسلامی- علوی بورژوازی ایران.
|
بولیواریسم، برآمده از برداشت
ناسیونال پوپولیستی کشوری پیرامونی با سنت مسیحیت آغشته به باورهای باستانی
اینکائیسم است. این باور پیشا کریستوس، سرشت
طبقاتی حکومت را به عنوان ارگان فرمانروایی طبقه حاکمه، میپوشاند. و بدین گونه،
نخستین و مهمترین فهم فلسفیِ ماتریالیسم تاریخی و دانش مبارزه طبقاتی پرولتاریا را
انکار میکند.
-
پدیدهی حکومت را «مستقل» و متکی
به اخلاق و ژنرال بولیوار، می نشاند، تا
خود مادامالعمر، همچون کیم ایل سونگ، حتا پس از مرگ، تا ابد رئیس جمهور، «نامیرا»
باقی بماند و فرزندش کیم جونگ ایل نیز، نقش سایه پدر.
-
«سوسیالیسم قرن بیست و یکمی»، هگلیسم
سده ۱۸ را دهقانی و وُلگاریستی ساخته است. همانگونه که وولگاریسم، ادبیات رسمی
سده ۱۸ را محاورهای میخواست. این
«لالایی های با شیپور»، مدنیت «جامعه مدنی» هگلی حتا نیست، که حکومت را ماوراء
طبقات، نماینده وجدان و ایده کل انسانها می نامید تا آن را بر فرق جامعه بشناساند.
-
سوسیالیسم چاوزی، دیتریشیسمِ عوام فریبانه و پوپولیستی است.
-
سوسیالیسم بولیواری، سوسیالیسم
بیسمارکی نیز نیست.
-
سوسیالیسم
بورژوایی به بیان مانیفست کمونیست هم نیست.
-
سوسیالیسم بولیواریستی، سوسیالیسمِ کشیشی-
ارتجاعی است:
« نیم نوحه سرایی، نیمی هزلیات، نیمی قصه گذشته و نیمی تهدید
به آینده است. که گاهی دادنامه تلخ و بذله گویانه و نیش دارش مستقیماً قلب
بورژوازی را جریحه دار»[[xii]]
میکند.
-این سوسیالیسم، سوسیالیسم خرده
بورژوایی هم نیست، زیرا که برآمده از یک مناسبات موزون و «مدرن» در ساختار و
صنعت بورژوایی «متعارف» که دیرزمانی است به تاریخ پویسته و پوسیده، نیز نمیباشد.
- خرهبورژوای چنین جوامعی، بخش مکمل
بورژوازی کلاسیک نیست. خرده بورژوای کشورهای پیرامونی سرمایه متروپل، به ویژه در
آمریکای لاتین، زمین میخواهد و دهقان است و مالک مونوفاکتورهای میلیونی در حال
ریزش. دهقان، خرده مالکی را به مالکیت کلان، آرزومند است و خرده بورژوا، پیوسته، آزمندانه
به گسترش کارگاه و مالکیت و تقویت جایگاه خویش، و استثمار دیگران، چشم آز دوخته
است. این لایههای شناور و با«فرهنگ مالکیت»، بخشی به طبقه کارگر میپیوندد و
سرانجام متحد طبقاتی.
- سوسیالیسم آلمانی یا [حقیقی] رؤیای
فیلسوف نخبه گانی که خود را در سالهای 1840 آلمان، کمونیست میخواندند و خواهان
برقراری حکومت فیلسوفان برای دستیابی به سوسیالیسم و آزادی بودند، نیز نیست. آن
نگرش غیرپرولتری که نقد مارکس و انگلس را سزاوار گردید و «ایدئولوژی آلمانی» و
«درباره تزهای فوئرباخ»، در نقدش آفریده شدند، از سرزمین فیلسوفان- آلمان- برآمده
بود. اکنون نیز«سوسیالیسم قرن بیست و یکمی» هاینس، از آلمان صادر شده، اما، نقطه
مقابل سوسیالیسم انقلابی مارکس است، به «راه سوم» جورج سوروش، نزدیک است. آن
سوسیالیسم، در سال 1844، «کمونیستهایی» همانند ویلیام وایتلینگ نظریه پردازش
بودند، هوادارانی بسیار داشت و هنوز در آن برهه، نقش و وظیفه تاریخی طبقاتی
کارگران نزد مارکس کشف نشده بود. انگلس با حضور و شرکت در جنبش کارگری در
انگلستان، و با پژوهش تاریخی «وضعیت معیشتی طبقه کارگر در انگلستان»، در تبادل
اندیشه و گفتمان موازی به همراه مارکس، مفهوم آفرین شد، فلسفه
انقلابی طبقه کارگر را کشف کردند. حکومت فیلسوفان «کمونیست»، برداشت سده
نوزدهمی، «آرمان شهر» افلاتون و حکومت عقل هگل بود.
-
بولیواریسم، سوسیالیسم محافظه کار
بورژوایی نیز نیست؛ از آن نیز منسوخ تر است. هرچند با شباهتهایی در آنجا که
میخواهد دردهای احتماعی را تسلی بخشد، به سوسیالیسم بورژوایی نزدیک میشود.
«هنگامی که این سوسیالیسم
از پرولتاریا دعوت میکند که سیستم او را عملی نماید و در بیتالمقدس جدید وی گام
گذارد، در واقع توقع وی فقط آن است که پرولتاریا در جامعه کنونی باقی بماند ولی
اندیشه کینهآمیز خود را در بارهی این جامعه به دور افکند.»[[xiii]]
با بیان درخشان مارکس، سوسیالیسم بورژوایی تنها
زمانی با چهره برازنده خود جلوه گر می شود که به وجهی از سخنوری پدیدار گردد.
«آزادی بازرگانی! به سود طبقه کارگر؛ حمایت گمرکی! به سود طبقه
کارگر، سلولهای انفرادی به سود طبقه کارگر! این است آخرین و تنها سخن جدی
سوسیالسم بورژوایی. سوسیالیسم بورژوایی درست منحصر به این ادعاست که بورژوا بورژوا
ست، به سود طبقه کارگر!» [[xiv]]
سوسیالیسم بولیواریستی نیز، سوسیالیسمی
است تا که، سوسیالیسم نباشد. در «سوسیالیسم سده بیست و یکمی» کلنل چاوز، اقدامات اصلاح
طلبانه سرمایه داری انجام میگیرد، اما نه در راستای سوسیالیسم، بلکه، در برابر
سوسیالیسم.
اصلاحات ارضی شاه در ایران سال 1341، نیز،
«حق رأی» برای زنان، تشکیل انجمن های شهر و روستا و... فرایند کالایی شدن نیروی
کار، به هدف ارزش افزایی در مناسبات سرمایه داری را شتاب بخشید. روسیه و روسوفیل های توده ای این رفرم را
ستودند. اصلاحات شاه، آنان را به وجد آورد، در حالیکه، این روند پرولتاریزاسیون و
کالایی ساختن نیروی کار، به ویژه، خانه خرابی دهقانان را به شیوه «پروسی»، همه گیر
میساخت و شتاب میبخشید. دهقان، از زمین آزاد و برای اسارت، به بازار بورژوازی
دلال و کمپرادور، کوچ داده شد. رفرم شاه- کندی،اصلاحاتی ضد انقلابی بود. محمد
رضاشاه، این ترفند را «انقلاب سفید شاه و ملت» نامید. برای سوسیالیسم روسی و احزاب
برادر، این گذار برای رسیدن به «سوسیالیسم» ضروری بود.
بولیواریسم نیز، در زمان ومکان کنونی ضد
انقلابی است؛ سوسیالسم انقلابی کارگران را در ردیف کاپیتالیسم مینشاند و
مردود می شمارد. ارتجاعی است، زیرا که به جای گزینهی ماتریالیسم دیالکتیک،
و فلسفه رهایی بخش کمونیسم، بیراهه ی سومی را تبلیغ می کند. ارتجاعی است،
زیرا که از سوی دیگر، در برابر کیفرخواست انقلاب در برابر ضدانقلاب، با اعلام کمون
پاریس و انقلاب اکتبر در روسیه، ماتریالیسم تاریخی و فرماسیونها و نظامهای
طبقاتی از برده داری تا فئودالیسم به تاریخ پیوسته را نیز، انکار می کند. ارتجاعی
است، زیرا که، سرمایه داری محکوم به نابودی را، با آلترناتیو سرمایه داری دولتی،
گزینه میسازد. این بینش ارتجاعی است، به ویژه آن که در گستره ای که
توانایی و ظرفیت پذیرش سوسیالیسم انقلابی را داراست، تبلیغ می شود. ارتجاعی
است؛ ضدانقلابی، زیرا در برابر مبارزه طبقاتی پرولتاریا، بازدارنده، توهم
آفرین و خطرناک است. ارتجاعیاست زیرا که
به نام سوسیالیسم دورغین، پرچم دار «سوسیالیسم» شده است.
سوسیالیسم انقلابی، در آمریکای لاتین،
مرکزی و جنوبی، در آنجا که مبارزه و تضادهای حاد طبقاتی به شدت جاری است، جنبش کارگری،
جنبشهای تهی دستان شهر و روستا، بی زمینان، بی سرپناهان، کودکان کار و خیابان، از
آرژانتین و بولیوی و کلمبیا گرفته تا مکزیک و برزیل و شیلی ووو، در بحران فراگیر و تاریخی
سرمایه جهانی فرورفته، با اعتبار موجود برای چه گوارا و نام سوسیالیسم در آن
گستره، میتواند، با روی کرد به سوسیالیسم انقلابی کارگران، مناسبات جهانی سرمایه
داری را در گستره ای تاریخ ساز، نشانه رود.
اقدامات رفرمیستی چاوزها، پادزهر چنین
رویکردی میباشند. این اقدامات، زیر حاکمیت سرمایه داری، تحمل پذیرِ مناسبات، و
مناسباتی تحمل پذیر برای بورژوازی، در چارچوبی معین و خاموش ساز جنبش های رادیکال
اجتماعی و طبقاتی، مجاز شمرده می شود و از خط قرمزها نمی گذرد.
هیچ یک از سیاستها، بینش، و کارکرد
بولیواریسم، ساندینیسم، آلندهایسم ووو در این پهنه از جهان، سوسیالیستی یا حتا
ترقی خواهانه به همان سیاق بورژوازی کلاسیک نیستند. اگر چنین بود، «سوسیالیسم
واقعاًً موجود» در روسیه سالهای پیش از میخائیل گورباچوف که بسیار سوسیالیسمتر
از سوسیالیسم بولیواریستی چاوزها بود! اگر «سوسیالیسم سده ۲۱» چاوزها، و اقدامات
آنها، سوسیالیستی اند، از چه روی، نبایستی اقدامات احزاب رفرمیستی و دولت های
سوسیال دمکراسی، حکومتهای چین، ویتنام، شوروی دوران استالین به بعد، اقمار شوروی
سابق ووو را، سوسیالیسم و گامهایی در راه سوسیالیسم ننامیم!
در برابر سوسیالیسم دیتریش،، اقدامات
اقتصادی استالین و مائو و سیاست هایشان را چه باید خواند!؟ ترقی خواهانه! در
استقرارو فرایند سوسیالیسم! زمینه ساز سوسیالیسم! رفرمیستی! ضد انقلابی ووو!؟
برای مدافعین بولیواریسم، فروپاشی بلوک
«سوسیالیستی» در شرق، باید فاجعه ای عظیم باشد. چرا برای «آن همه اقدامات
سوسیالیستی» بسا فراتر از «سوسیالیسم قرن بیست و یکمی» هاینس دیتریش و
پیروانش در ونزوئلا و بولیوی، فریاد «وا اَسَفا» سر نباید داد و افتخار وفاداری به
آن بلوک را تنها به طیف تودهای و احزاب برادر، بخشید! اگر «سوسیالیسم موجود»
پیشین در بلوک شرق، اندکی «مترقی» و راه گشا به سوی سوسیالیسم، چرا توده ایسم و
احزاب برادر، در این رابطه، تقبیح میشوند!؟
طرفداران تز «راه سوم» هاینس دیتریش، سوسیالیسم
کپک زده ی کاتولیکی را رهایی بخش میخوانند، و در برابر، انقلاب سوسیالیستی و طبقه
کارگر رهایی بخش، مخدوش می شود. چاوز و همقطارانش، قهرمان رهایی بخش آمریکای لاتین
میشوند، و پرولتاریا، تهی دستان و لایه های زیر ستم و قربانی سرمایه، همانند قوم
بنی اسرائیل، حیران و سرگردان، به موسایِ خویش و امید سرزمین موعود، انگشت به دهان
می نگرند.
هیجان آفرینی های چاوزها، دیرمان نیست،
هیچ طبقه ای در جامعه بورژوایی نمی تواند، در جایگاه همه گان باشد و نماینده همه
طبقات. چاوزها در مناسبات حاکم، نمایندگان، طبقه حاکم هستند.
سرهنگ و همراهانش، اینک با ۱۳ سال حاکمیت بر مردم، می تواند ادعا کند که
خود و وابسته گانش را بهسان بخشی از بورژوازی، «آزاد» ساخته و به «حاکمان همهگان»
رسیده اند و «خلق را نمایندگی» می کنند، همانگونه که ولی فقیه، امت را. وی به هر
باور و برهانی، اما، هرگز نمیتواند این حقیقت را
بپوشاند که او در جامعه طبقاتی در جایگاه دولت، به سان بالاترین نماینده
قدرت در قوه مجریه، و اعمال کننده سیاست ها و ملزومات طبقه حاکم، یعنی بورژوازی کارگزار است.
آیا می توان، سیاستهای داخلی چاوز و
همقطارانش در آمریکای لاتین را «اقدامات مترقی» نامید، اما سیاست خارجی حکومت در
ونزوئلا را با آن همه یاری، همراستایی و پشتیبانی از حکومت اسلامی سرمایه در ایران
را اشتباه! سیاست داخلی و خارجی حکومتها، نمیتوانند تا این درجه، با هم درتناقض
باشند. منطق سرمایه، و هدف نهایی بورژوازی بر مبنای ارزش، سود است. سیاست خارجی، ادامه
سیاست داخلی است، همانگونه که جنگ ادامه سیاست اقتصاد بورژوازی. این منطق، مبتنی
بر دیالکتیک زیربنای اقتصادی و روبنای سیاسی و از جمله حکومت، ایجاب میکند که
سیاستها را در راستای منافع محوری، از جمله با ایالات متحده آمریکا، ایران و دیگر
کشورها در تبادل سرمایه داری مدیریت کند.
راه کارهای طبقاتی، «سوء تفاهم»
نیستند، تفاهم های طبقاتی اند.
ادامه دارد...
دریا دشت گلی
عباس منصوران
نوامبر 2012
[ii]
روزا لوکزامبورگ،
گزیدهها، اصلاح یا انقلاب، به کوشش پیتر هودیس، کوین ب- آندرسن، مترجم حسن
مرتضوی، ص نشر نیکا، مشهد، ۱۳۸۶.
[iv]
ولادیمیر
ایلیچ لنین، مجموعه سخنرانیها در کنگرههای انترناسبونال کمونیستی (کمینترن)
ترجمه م ت پرتو، ص ۱۷۲، تکثیر از اتحادیه دانشجویان ایرانی در سوئد، عضو اتحادیه جهانی،
هوادار (سازمان پیکار در راه آزادی طبقه کارگر).
[v]
ولادیمیر ایلیچ لنین، مجموعه سخنرانیها در
کنگرههای انترناسبونال کمونیستی (کمینترن) ترجمه م. ت. پرتو، صص۳ -۱۷۲، تکثیر از
اتحادیه دانشجویان ایرانی در سوئد، عضو اتحادیه جهانی، هوادار (سازمان پیکار در
راه آزادی طبقه کارگر).تمامی تاکیدهااز نگارنده گان می باشند.
[ix]
کارل
مارکس، دست نوشته های اقتصادی، فلسفی، ترجمه حسن مرتصوی، نشر مرکز، صص -۱۷۰--۱۷۱- تاکیدها ا زما می باشند.
[x] سیمون بولیوار
Simón Bolívar ۱۸۳۰- ۱۷۸۳ در خانوادهای
اشرافی در ونزوئلا زاده شد و در سال ۱۸۳۰ با بیماری سل
درکلمبیا ر گذشت.
[xi]
هوگو چاوز،«سوسیالیسم
قرن بیست و یکمی» رااز هابنس دیتریش، نظریه پرداز و پژوهشگر آلمانی، کپی برداری
کرد. دیگاه های این نویسنده،الهام بخش بسیاری از پوپولیست های آمریکای لاتین، از
جمله،حزب «کمونیست» ونزوئلا، مورالس و چاوز می باشد. هاینس دیتریش، بر این باور
است که نه کاپیتالیسم و نه سوسیالیسم، هیچکدام راه حل مشکلات کنونی بشریت نیستند؛ پاسخ
مشکلات بشریت کنونی در «راه سوم»، یعنی «سوسیالیسم قرن بیست و یکم» موجود است.
[xii]
كارل ماركس و فردريك
انگلس ، مانيفست كمونيست، ص ۵۹، ترجمه اداره نشریات به زبانهای خارجی، مسکو سال
۱۹۵۱، چاپ نخست با ویرایش نشر آلفابت ماکزیما، سوید ۱۳۷۹.
[xiii]
كارل ماركس و فردريك
انگلس ، مانيفست كمونيست، ص ۶۶، ترجمه اداره نشریات به زبانهای خارجی، مسکو سال
۱۹۵۱، چاپ نخست با ویرایش نشر آلفابت ماکزیما، سوید ۱۳۷۹.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر