۱۳۸۹ بهمن ۱۸, دوشنبه

گزارش راهپيمايی در حمايت از مبارزات مردم عرب - بروکسل 2011-02-06

ساعت 14 در برابر ايستگاه قطار شمالی مردم آماده حرکت می شدند. مهاجرين عرب عمدتاً مراکشی، فلسطينی، تونسی، مصری و ... که در قالب گروه ها و سازمان های عربی آمده بودند، مهاجرين عرب زبان ديگری که نسل دومی و سومی بودند به همراه احزاب و سازمان های چپ، اومانيست و چند نهاد ضد جنگ و ... از بلژيک همه و همه در ميدان بزرگ جلوی ايستگاه راه آهن شمالی گرد آمده بودند. کميته جوانان بلژيک نيز با پلاکارد سرخ "انقلاب تنها راه رهايی" به زبان فرانسه و فارسی حاضر شده بود. شور و شعف فراوانی در بين مردم حاضر در ميدان به چشم می خورد. به رفقای عرب مان تبريک می گفتيم. اوضاع را پرس و جو می کرديم. بيا نيه ها و تکست های مختلف بين جمعيت توزيع می شدند و مردم با حرارت از تحولات جاری حرف می زدند. حضور زنان و دختران دانش آموز بسيار چشمگير بود. مردم از مليت های مختلف و حتی کشورهای مختلف عربی در کنار هم بودند و پراميد در تدارک تظاهرات. هر کس چه سازمان يافته و چه سازمان نيافته با شعار يا پلاکاردی حضور داشت. مردم عادی خيلی بيشتر از خلاقيت هايشان بهره برده بودند و شعارهای مردم مصر و تونس و يا ديگر کشورهای عربی را آورده بودند. مادر و پسر کوچک فلسطينی با خودکار روی يک تکه مقوای بزرگی شعار نوشته بودند و با کمک هم و با اختلاف قدی که داشتند تا انتهای تظاهرات شعارشان را با لبخند حمل می کردند. تعدادی از زنان بلژيکی و مهاجر با نوزادان کوچک در هوای سرد کنار ديگران بودند. دختران جوان عرب روی صورت هايشان پرچم تونس را نقاشی کرده بودند و با اعتماد به نفس دست در دست هم شعار می دادند و کنجکاوی عکاسان و خبرنگاران را با دادن شعارهای راديکال و نشان دادن عکس دختری از تونس اغنا می کردند. ظاهراً دختران و زنان عرب در تکرار شعارها و شعار دادن در دسته های کوچک فعال تر بودند و مردان جوان در دسته های بزرگ تر گرد امده بودند و با موزيک و کنترل سازمان دهندگان شعار می دادند و از همان ابتدای تظاهرات کاملا مشخص بود تنش زيادی در بين آن ها وجود دارد. عده ای از مردان جاافتاده تر سر در گوش هم برده و اوضاع را تحليل می کردند. شعارها به زبان فرانسه برای همه ملموس بود ولی وقتی مردم با حرارت به زبان عربی شعار می دادند بلژيکی ها و ديگران فقط با لبخند تأييد می کردند و کنجکاوانه از جوان تر ها معنای شعارها را جويا می شدند، ما هم با همان چند سال زبان عربی که در آموزش مدارس اسلامی خوانده بوديم سعی می کرديم شعارها را با آنان تکرار کنيم و در چند مورد به رفقای بلژيکی هم آموزش می داديم که تلفظ عجيب و تلاشمان موجب خنده جوانان عرب بود. عکس ضربدر خورده ی مبارک دست به دست می شد و چند باری به آتش کشيده شد. در ترکيبی از شور و خشم، همدلی و نگرانی هم گام شديم و شايد ما (کميته جوانان ايرانی) از همه بيشتر در انتظار ديدن نيروهای سازمان يافته اسلامی بوديم؟!

جمعيت در حال حرکت شعارهای زيبايی سر می داد:
مبارک بايد برود!
مبارک برو گم شو!
"ثوره، ثوره حتی النصر" به معنی "انقلاب، انقلاب تا پيروزی"
"الشعب يريد، اسقاط النظام" به معنی "مردم سقوط حکومت را می خواهند"
ديکتاتور برو! برو!
هيهات من الذله!
از تونس، از مصر، فلسطين، مراکش، لبنان، ايران، افغانستان و ... بساط ظلم و ستم برچيده باد!
مبارک، جنايتکار!
و شعار های زيبای ديگری به عربی
از آن جا که صف طولانی تظاهرکنندگان توسط نيروهای مختلفی ارگانيزه شده بود، هر بخش شعارهای خاصی می داد و در عين حال با تعويض شعاردهنده گان همبستگی خود را نيز حفظ می کردند. در بخشی تقريباً در ميانه صف، گروهی از زنان فلسطينی بودند که ما هميشه در تظاهرات ضد اسرائيلی آن ها را ديده بوديم. اين جمع از ابتدا تا انتهای مسير بی وقفه و پرحرارت شعار می داد و به زبان عربی و فرانسه تمام خلق ها و ملل را خطاب قرار می داد. از آن جا که همه آنها زن بودند (با حجاب و بی حجاب) و شعارهای انترناسيوناليستی سر می دادند بسيار مورد توجه بودند. پلاکارد سرخ ما و شعار انقلابی اش نيز دايماً توسط دوربين های تلويزيونی را جلب می کرد و پوشش داده شد و مهم تر اين که مورد پرسش جمعيت عرب اطراف مان قرار می گرفتيم. از ايران می پرسيدند. اينکه اوضاع مصر برای ما چگونه است. از اين که در جمع شان بوديم خوشحال می شدند. ما نيز می دانستيم که با موضع گيری هميشگی رژيم ايران، بايد صدای ديگری را از ايرانيان به آن ها برسانيم. صدای مبارزه انقلابی مردم با ديکتاتوری حاکم چه در ايران و چه در مصر و تونس.
مثلاً يک بار مردی عرب با پسرش محتاطانه و نگران جلو آمد از يکی از ما پرسيد منظورت از اين انقلاب چيست؟! گفتيم: "انقلاب مردم مصر و کشورهای عربی و ايران! ما ايرانی هستيم." گفت: "فهميدم فارسی است اما منظورتان انقلاب اسلامی که نيست؟!" خنديديم و با اشاره به لباس های سرخ مان گفتيم: هرگز! هرگز! تجربه ی تلخ سی ساله مان را برای کسی نمی خواهيم و اتفاقاً اين جا آمديم به شما هم بگوييم مواظب اوضاع باشيد و ... نفس راحتی کشيد و در کنارمان ايستاد و شروع کرد به زبان عربی به پسرش در مورد ايران و زبان فارسی توضيح دادن.
در طول مسير بحث و جدل با مردم عرب بسيار عالی بود. درس های زيادی می شد از مبارزه و پايداری مردم گرفت. مردمی که در صف تظاهرات هم تقسيم شده بودند. بخش های ابتدايی برگزار کنندگان و نيروهايشان بودند. سپس مردم عادی و عمدتاً ناسيوناليست و بخش های انتهايی نيز گروه های سياسی مختلف که برگزارکننده نبودند. مردم شاد بودند و سعی می کردند به هم انرژی بدهند. اين که ما را به عنوان ايرانی در جمع خود می ديدند برايشان جالب بود و به سرعت وارد بحث می شدند.

در قسمتی از مسير ما به کناره صف رفته و با بلند کردن پلاکارد خود هم در شادی مردم شريک می شديم و هم پيام خود را به آنها اعلام می کرديم که لبخند و دستان آن ها نويد آرزوهای دور و باورهای واقعی شان بود. درست در سمت مقابل ما دو فرد (يک بلژيکی و يک عرب) با لباس چريک های القاعده، يکی پرچم سياه لااله الله در دست و ديگری پلاکاردی که بر روی آن نوشته شده بود :راه رهايي، شريعت!!! جمعيت با خشم انزجار خود را از ديدن اين افراد اعلام می کرد و با سردادن شعارهای مختلف انتخاب ديگر خود را به آن ها اعلام می کرد. زنان محجبه زيادی را ديديم که با خشم و به زبان عربی بر اين دو تن فرياد می زدند. ما جای خود را عوض کرديم و به سمت ديگری رفتيم. با عبور صفِ تظاهرات از برابرمان به عکس گرفتن و همراهی مردم و شعارها پرداختيم. گروه کوچکی شايد کمتر از 10 نفر، با پرچم "لااله الاالله، محمد الرسول الله" و شال های سبز از برابر ما گذشتند که به سبک شيعيان شروع به سينه زنی کردند و فرياد يا حسين سردادند. فهميديم که اعضای "حزب الله" هستند. ما فوراً شعار "مرگ بر جمهوری اسلامی" و "مرگ بر خامنه ای" را به فارسی سر داديم و اول چندتايی فکر کردند داريم از جمهوری اسلامی دفاع می کنيم لبخند زدند اما بلافاصله اوضاع عوض شد. مسئول ريش بلند و هدايت کننده ی آن ها به فارسی به ما گفت که نگوييد مرگ! خامنه ای رهبره! ما بلندتر و خشمگين تر شعار "مرگ بر خامنه ای داديم" چند تايی از خبرنگارها جمع شدند و حاج آقا به فارسی فرياد می زد: "گُم شويد!" ما با تعجب شعارهای ديگری داديم و جمعيت اطراف نيز متوجه اين برخورد شده بود. آن ها تقريباً همه شان به فارسی به ما ناسزا گفتند و شعارهايی در حمايت از "اسلام، خامنه ای و ... " می دادند و در اين بين افرادی از سوی آن ها ما را تهديد کردند که با حمايت ساير رفقای کمونيست بلژيکی که ما را ساپورت کردند اوضاع به حالت عادی بازگشت.

زياد طول نکشيد که جلوتر همان بلژيکی مسلمان را با پرچمِ سياه "لا اله الا الله" ديديم که در حال بحث با زن جوانی بود که بچه ی نوزادش را در سينه داشت و بلژيکی مسلمان با تهديد و خشونت با او حرف می زد و جالب اينکه وعده ی حکومت اسلامی در بلژيک را می داد؟؟!! رفيق زن کميته هم مداخله کرد و به انگليسی گفت که تو ديگر حرف نزن ما به اندازه کافی تجربه ی حکومت اسلامی داريم. تجربه ی ايران برای همه ی دنيا کافی است. بلژيکی مسلمان که حريف جديدی يافته بود دريده تر دفاع می کرد و اوضاع حادتر شد. زن جوان و رفيق ما از نزاع خارج شدند ولی ساير رفقای بلژيکی از ما خواستند که ادامه نزاع را به آن ها بسپاريم چون آن ها ما را تهديد به مرگ می کردند و مسلماً در صورت درگيري، پليس برخورد متفاوتی با ما می کرد. زن جوان از حمايت به موقع رفيق مان تشکر کرد و فهميديم لبنانی است و آنارشيست. راديکال و مسلط از حقوق مردم عرب دفاع می کرد و از تجربه ی ايران با اطلاع بود، اما فکر می کرد قدرت گرفتن اسلام گرايان مثل رأی گيری به تعداد طرفداران شان مربوط است. اگرچه در خيلی از موارد با هم اتفاق نظر داشتيم اما او رابطه مذهب مردم و ايدئولوژی طبقات حاکم را نمی فهميد. سرخوش از پيدا کردن همديگر بحث عميق تر را به خارج از ميدان نزاع موکول کرديم.
اما زياد از هم دور نشده بوديم که دختر با حجاب و خجالتی که گويا شاهد درگيری قبلی ما بود، نزديک شد و پرسيد شما از خامنه ای متنفريد؟ گفتيم بله! گفت اما من هم از بشار اسد متنفرم! من سوريه ای هستم. شما نمی دانيد که جمهوری اسلامی از اسلام سواستفاده می کند. اين اسلام نيست و و و ... دور جديدی از بحث.
در بين راه برخلاف تلاش سازمان دهندگان تظاهرات بار ديگر تنش در بين راهپيمايان بالا گرفت. اين بار گروهی از عرب های الجزاير (به ظاهر مترقی و سکولار) شعارهای "مبارک برو گمشو!" و ... را می دادند. ما ديديم که گروهی از همين حزب اللهی ها از پشت صف به سمت آن ها می دوند و سپس درگيری با يک جوان الجزايری!؟ وقتی جويا شديم فهميديم که اسلاميست ها وارد جمع آن ها شده اند و شعار آن ها را تغيير داده اند به "کمونيست برو گمشو" و اين جوان با آن ها درگير شده بود و جالب اين جا بود که همين تعداد کم از نيروهای اسلام گرا چه شيعه و چه سنی سعی در برانگيختن ديگران و ايجاد درگيری به انحای مختلف داشتند. چندين بار با پرچم های خود به سمتی که شعارهای اصلی تظاهرات داده می شد هجوم بردند تا چهره تظاهرات و شعارها را تغيير دهند و هر بار با نارضايتی اشکار مردم و تذکر بعضی نيروهای راديکال و تعجب نيروهای سياسی بلژيکی مواجه می شدند.

در انتهای مسير راهپيمايی نيز در حالی که مسئولين از مردم برای حضورشان در برنامه تشکر می کردند باز هم اين گروه کوچک و آن دو چريک القاعده به سمت ديگری رفته و با خواندن اذان اقامه نماز کردند. مردم عرب هاج و واج مانده بودند و بلژيکی ها نيز انگشت به دهان. زنان و مردان عرب سراسيمه از محل دور می شدند گويی تحمل ديدن اين صحنه را نداشتند. نمی خواستند باور کنند که ممکن است چنين چيزی به سر خودشان بيايد. گروهی ما را نگاه می کردند. انگار می خواستند بگويند "تازه فهميديم شما چه می گوييد"! بخشی از برگزارکنندگان که مسلمان بودند نيز با اقامه اذان و سوره ای از قرآن همبستگی خود را با گروهی -هرچند کوچک- از تظاهرکننده گان يعنی همان مرتجعين اعلام کردند که باعث دفع سريع تر جمعيت باقی مانده شد. همه به زور و ناراضی شاهد اين "دموکراسی" بورژوايی بودند. در سويی نيروهای پليس و لباس شخصی و عرب های پليس مخفي، در ديگر سو مرتجعينی در حال خواندن نماز، در سويی ديگر گروهی از برگزارکنندگان گيج و منگ در پيروی از دموکراسی اذان خواندند و بخش اعظم شرکت کنندگان اما در حال گريز از محل بودند و اين اختتاميه ی يک تظاهرات بزرگ، انترناسيوناليستي، همدلانه و موفق مردمی بود!


چند درس و نکته از راهپيمايی امروز
اولين موردی که برای ما جالب بود حضور پرشور مردم بود و توانايی مبارزه متحدانه در کنار يکديگر. نيروهايی از چپ و دموکرات، تا حقوق بشری و ... تا مردم عادی همراه شده بودند تا پيشروی مردم در تونس و مصر را حمايت کنند چيزی که در بين ايرانيان نادر يا نشدنی است و ما در تجربه ی سال گذشته هم آن را نديديم حتی در بين نيروهايی با ايده های نزديک به هم نيز افتراق را شاهد بوديم.
با وجود تمام مشکلات و مبارزات مردم در کشورهای عربی و اينکه اکثر تظاهرکنندگان می دانستند امکان دارد اين مبارزه به انحراف برود اما مردم به هيچ عنوان خشم تظاهرات های ما را نداشتند. در آکسيون هايی که در حمايت از خيزش مردم ايران می شد شرکت کنندگان ايرانی بسيار برافروخته تر و خشمگين تر بودند شايد عواملی مانند مهاجر بودن يا تبعيدی بودن، کارگرِ مهاجر بودن و پناهنده سياسی و اپوزيسيون سياسی بودن و ... و عمق سرکوب گری جمهوری اسلامی و تجربه ی شکست های قبلی از دلايل آن باشد.
نکته مهم ديگری که توجه ما را بخود جلب کرد تفاوت در فرهنگ مبارزاتی بود. با اينکه در مصر بيش از 150 تن و در تونس هم بيش از 100 تن کشته شدند و بسياری زخمی و ... اما حتی يک عکس از جانباختگان (حتی بوعزيزی سمبل مبارزات) در بين تظاهرکنندگان نبود؟! و خوشبختانه حتی يک شمع هم روشن نکرده بودند و خشمگينانه يا خندان فرياد سقوط حکومت يا شعار مرگ بر ديکتاتور می دادند. اين در نقطه مقابل ايرانيان است که از روز اول مبارزات خود تا کنون عکس های جانباختگان خود را بر دست دارند (که می تواند نمادين باشد) اما در اين اواخر هم که فرهنگ شمع روشن کردن نيز رايج شده است. در حاليکه با گلوله سينه عزيزان مان را می شکافتند، ما مبارزات مان روز به روز از راديکاليسم افتاد و به شمع افروزی تبديل شد. به درجات بالايی اين امر به فرهنگ مرگ پرستی ما و جا افتادن فرهنگ مذهبی عزاداری حتی در مبارزات بر می گردد و نفوذ سرعت گيرهای راديکاليسم مردم از سوی صاحبان قدرت.
درس مهم ديگری نيز در اين روز که از خيابان های قاهره و تونس جوانه می زد اين بود که در جدال بين مردم و ديکتاتورهای حاکم، هميشه و در تحليل نهايی نيرو يا نيروهايی که بيشترين سازمان يابی را دارند برنده خواهند بود. اخبار رسيده از مصر نيز گواه اين است که در شرايطی که مردم سنگر التحريريه را کماکان و با جان خود حفظ کرده اند، مذاکره دولت با سران احزاب و گروه ها (خواه قانونی خواه غير قانونی ولی سازمان يافته) آغاز شده و وارد فازهای جديد خود می شود. در جايی خوانديم درست درحالی که جوانان سنگر سازی می کردند خبر مذاکره قريب الوقوع احزاب مختلف و اخوان المسلمين با دولتِ مبارک در ميان مردم پيچيد. جوانان دانشجو نيز از ميان همسنگران خود که به واقع صاحبان مبارزه و تسخيرکنندگان التحرير بودند به دنبال انتخاب کانديدا بودند. اما فايده نداشت. سهم ها تقسيم شده است. در مصر قرار بر اين است که اخوان المسلمين و البرادعی و ... با اهرم های پشت پرده با دولت مذاکره کنند و در خيابان ها نيز اين جوانان بايد خون دهند و سرکوب شوند. تقسيم کاملاً عادلانه است. تاريخ سرزمين اهرام ثلاثه اينچنين بوده. امروز هم در راهپيمايی بروکسل هزاران نفر در حالی شعار می دادند و می رقصيدند و آواز می خواندند که گروه های حماس و حزب الله و اخوان المسلمين و ... (کم تعداد) با سازماندهی کافی به پيشواز قدرت می روند. تصور سرخوردگی اين همه زن و مرد شاد و خندان در فردای قدرت گيری يکی از اين ها يا اتحادی از اين مرتجعين دل آدم را می لرزاند (امروز زنی تراکت پخش می کرد: "قرارمان ساعت 17 در ميدان بورس درست يک روز پس از سقوط مبارک!"). درس و جوّ سازمان و سازمان يافته گي، رهبری مبارزات مردم، بردن بذر آگاهی در ميان مردم درسی است که هم از طرف نيروهای در قدرت کتمان و سرکوب می شود و هم از طرف نيروهايی که هر نوع رهبری و سازمان يافته گی را نفی می کنند. تکليف با دسته اول روشن است. دشمن، دشمن است. دسته دوم اما در کوران هر مبارزه ای به جای اينکه سازمان يافته گی و رهبری آگاهانه را به رسميت بشناسد، شورش های خود به خودی مردم را به انقلاب تعبير کرده و بعد از چند صباحی با نيروهای چون موسوی و ... سمت گيری می کنند يا در بهترين حالت رنگين کمان می شوند. وای بر مردمی که از تاريخ نياموزند و گرفتار موج اينان شوند.
اما در پايان ما يکبار ديگر با مبارزات مردم تونس و مصر نفس کشيدم، تا اميد به رهايی را تنفس کنيم و نبض مان را به نبض مبارزاتشان دوختيم تا باور کنيم هر جا ظلمی هست مقاومت شکل خواهد گرفت.
کميته جوانان بلژيک http://committeebe.blogspot.com/
committeebe@gmail.com
2011-02-06

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر