انقلاب تونس و اتحادیه های کارگری
نطفه انقلاب تونس، در ادامه مبارزات کارگران معدن فسفات منطقه قفصا در سال ۲۰۰۸ بسته شد. و در ادامه این مبارزات و در اوج خود در تظاهرات علیه بیکاری و فقر روز ۱۲ ژانویه ۲۰۱۱ در برابر دفتر اتحادیه سراسری کارگری تونس که کشتار ۵۰ نفر از کارگران وبیکاران تظاهر کننده را در پی داشت، به نقطه برگشت ناپذیر خود رسید. وسرانجام در پیوند با مبارزات توده ای، سرنگونی رژیم دیکتاتوری بن علی را قطعی کرد.
انقلاب تونس که تاکنون به وسیله اتحادیه های کارگری به پیش رفته و هنوز ادامه دارد، از نظر شکل، خواست ها و سازماندهی آن، انقلابی با اشکال مبارزات کارگری برای نان است که حالا در راه آزادی کشور تونس گام بر می دارد. البته با توجه به توطئه های بین المللی و داخلی برای مهار انقلاب و مردم، هنوز زود است که در مورد نتایج و حتی پیروزی و شکست آن قضاوت نمود. ولی دستاورد این انقلاب تا به این جا هم برای ما، کشوری درگیر فقر و استبداد، درس های بسیاری دارد که اشاره به دو جنبه مهم آن از نظر؛ یک- درک اهمیت اتحادیه های کارگری برای انقلاب به طورکلی، و دو - از نظر راه گذاراز استبداد به دمکراسی به طور اخص، دارای اهمیت است.
درک اهمیت اتحادیه های کارگری برای انقلاب
انقلاب تونس، از مبارزه اتحادیه های کارگری برای دست مزدهای متناسب با تورم، ودر برابر بیکارسازی های ناشی ازسیاست ها نئولیبرالی و برنامه خصوصی سازی، شروع شد. این سیاست ها، طبق معمول دیکتاتوری ها با فساد و یا خودمانی سازی خانواده و دست اندرکاران رژیم بن علی وگسترش فقر وبیکاری توده ای همراه بود. از این رو مبارزات کارگری دربرابر فقروبیکاری، به سرعت به انقلابی ملی تمام عیار برای نان وآزادی گسترش یافت.
اتحادیه های کارگری تونس که در مرکز سازماندهی این انقلاب قرار دارند، نه تنها شگفتی دشمنان، بلکه دوستان کارگران و مردم محروم و حتی طرف داران اتحادیه های کارگری را برانگیختند. با این سئوال که چگونه یک اتحادیه به هرحال رسمی می تواند به یک اتحادیه رزمنده برای خواست های کارگری و از آن جا به مرکز سازماندهی انقلاب برای نان و آزادی ارتقاء یابد؟ درحالی که دهه هاست که تجربه والبته کاملا استثنایی اتحادیه های کارگری درجوامع رفاه اروپایی، یعنی برخاستگاه اصلی و جایی که عملا اتحادیه های کارگری وجود داشته ودارند، این مفهوم را ذهنیت چپ ها و فعالان کارگری به وجود آورده بود، که اتحادیه های کارگری در هر حال ذاتا رفرمیست ودر نتیجه در برابر انقلاب. و بنابراین برعکس تصور مارکس، هیچ رابطه ای نمی تواند بین اتحادیه های کارگری و انقلاب به طورکلی و انقلاب سوسیالیستی و یا کارگری به طور اخص وجود داشته باشد.
ولی باید گفت که، این رابطه برای اولین بار در تاریخ جنبش سوسیالیستی، توسط مارکس طرح شد. در حالی که تا آن زمان، تمامی گرایشات گوناگون سوسیالیستی و کمونیستی و همین طور تمامی اقتصاددانان، آن طور که مارکس در نامه خود به لودوف در سال ۱۸۷۲ نوشته، اهمیت اتحادیه های کارگری نه تنها برای انقلاب بلکه حتی برای مبارزه اقتصادی این طبقه بی مورد و به این دلیل ضرورت وجودی آن ها را نیز انکار می کردند. چرا که طبق قوانین من درآوردی خودشان مثل " قانون آهنین دست مزدها" اعتقاد داشتند که کارگران و اتحادیه های کارگری حتی قادر به افزایش دست مزد ها و بهبود شرائط کار و زندگی خود هم نیستند چه رسد به دگرگونی انقلابی این شرائط. مارکس نه تنها ثابت نمود که اتحادیه های کارگری قادر به افزایش نسبی دست مزد ها و بهبود شرائظ کار و زندگی خود در چارچوب نظام سرمایه داری هستند ( که این خود مبنای تئوریک برای ضرورت وجودی اتحادیه های کارگری مدرن را فراهم نمود) بلکه او اولین سوسیالیستی بود که در میان سوسیالیست ها وکمونیست های رنگارنگ هم عصر خودش به اهمیت و ضرورت اتحادیه های کارگری برای انقلاب به طور کلی و انقلاب سوسیالیستی به طور اخص تاکید نمود. به همین دلیل سوسیالیسم خود را در برابر سوسیالیست های تخیلی، سوسیالیسم کارگری نامید.
در این رابطه، توجه به این نکته اهمیت دارد که بدانیم که مارکس اتفاقا از بررسی دلائل شکست پی درپی و یا ناکام ماندن انقلاب های نیمه اول قرن هیجدهم، از انقلاب ۱۷۸۹ فرانسه گرفته تا انقلاب تمام اروپایی سال های ۱۸۴۸- ۱۸۵۲ به اهمیت وضرورت اتحادیه های کارگری برای انقلاب کارگری و یا سوسیالیستی رسیده بود. او در بررسی دلایل شکست و ناکامی انقلاب ها در اروپا به این نتیجه رسیده بود، که مردم و طبقات محروم تا زمان به وجود آمدن اتحادیه های کارگری، نیرویی در اختیار نداشتند که بتوانند از نتایج انقلاب خود دفاع کرده وآن را به نفع خود به سرانجام برسانند. او سپس به کشف اهمیت اتحادیه های کارگری به عنوان اولین سازمان واقعی و طبقاتی رسید که می توانست برای اولین بار در تاریخ جوامع طبقاتی، طبقات محروم وانقلابی را متحد کند وبه جای رویا پردازی، نیرویی واقعی و مادی برای پیروزی و رهایی شان از ستم طبقاتی را تامین کند.
از طرف دیگر، او اتحادیه های کارگری را، خلاف تصور برخی از چپ های کنونی، ذاتا انقلابی می دانست. چراکه از نظراو طبقه کارگر و اتحادیه های کارگری آن ها، که به طور خود انگیخته در روند عینی مبارزات روزمره کارگران به وجود می آمدند، ناگزیر به مبارزه دایمی در برابر نظام سرمایه داری برای گذران زندگی روزمره و یا زنده ماندن خود از طریق مبارزه بر سر دست مزد روزانه خود بودند. طبقات دیگر از نظر او نه تنها از چنین ظرفیتی برای وحدت و برای در اختیار گرفتن سرنوشت خود برخوردار نبودند. در عین حال، ناگزیر به مبارزه هر روزه برای ادامه حیات خود نبودند.
اهمیت دیگر اتحادیه های کارگری از نظر مارکس در این بود که آن ها می توانستند کارگران را با همه اختلافاتی که از نظر نژادی، جنسی، عقیدتی و یا قومی و مذهبی که داشتند، با هم متحد کنند. چرا که به هر حال کارگران با همه اختلافات شان در این مساله هم سرنوشت بودند که باید بر سر دست مزد های شان، یعنی امکان ادامه زندگی روزمره ویا زنده ماندن شان مبارزه کنند. آن ها برای ادامه زندگی شان چاره ای جز فائق آمدن براین اختلافات در میان خودشان نداشتند. این اصل، که توسط مارکس کشف شده بود، حالا اصلی مهم در اساسنامه همه اتحادیه های کارگری ( چه اتحادیه های مذهبی و چه اتحادیه های غیر مذهبی و یا وابسته به کمونیست ها) تشکیل می دهد.
در واقع، این شرائط مادی وعینی زندگی و مبارزه کارگران و یا طبقه کارگر بود که تعیین می کرد که آن ها می توانند متحد شوند ومی توانند از طریق اتحادیه های کارگری شان به مبارزه برای بهبود این شرائط روی بیاورند و سپس با تکامل این مبارزات و از طریق احزاب کمونیست کارگری ( که سازمان هایی جدا از سازمان های دیگر طبقه کارگر نبودند) برای دگرگونی آن با مبارزه انقلابی روی بیاورند. انقلاب ویا شرائط انقلابی از نظراو، شرائطی نبود که حاصل موضعه و آگاهی دادن عده ای به طبقه کارگر باشد، بلکه این شرائط درروند عینی تضادهای نظام سرمایه داری به وجود می آمد. از این نظر، اتحادیه های کارگری، احزاب سیاسی نبودند که اول بنشینند و ازقبل تعیین کنند که می خواهند ویا می توانند انقلابی باشند و یا رفرمیست.
این مبارزه ناگزیر طبقه کارگر واتحادیه های کارگری آن ها، که نظام تولیدی سرمایه داری با تولید انبوه وسازمان یافته خود، بنا به گفته مارکس، گریزی ازتولید و بازتولید روزمره آن ها ندارد، در زمان رونق اقتصادی و یا رکود سیاسی، در چارچوب نظام سرمایه داری به پیش می رود. ولی زمانی که نظام سرمایه داری دچار بحران شده و سرمایه داران، همان طورکه حالا هر روزه شاهد آن هستیم، اعتراف می کنند که قادر به تامین حق زندگی و یا نان بردگان خود نیستند، به مبارزه انقلابی علیه این نظام ارتقاء می یابد. یعنی همان روندی که در انقلاب تونس و به شکل دیگری در رابطه با مبارزات اتحادیه های کارگری فرانسه در سال گذشته شاهد بودیم.
البته این، از نظر مارکس به این معنی نبود که بنابراین همه اتحادیه های کارگری و درهر زمانی را باید انقلابی در نظر آورد. بعضی از اتحادیه ها از نظر او ارتجاعی بودند. اتحادیه های صنفی پیشه وری که عمر پیشه آن ها با رشد و انقلاب دایمی در تولید پیش رفته و مدرن سرمایه داری سپری می شد، با نگاه حسرت بار برای بازگشت به گذشته طلایی فئودالی خود تاریخا ارتجاعی به شمار می رفتند و عملا هم در مبارزات کل طبقه موضعی ارتجاعی می گرفتند. آن ها گاهی به شکل احزاب توطئه گر سیاسی و با موضعی به اصطلاح انقلابی( ضد نظام سرمایه داری و یا کمونیستی ) ظاهر می شدند. با این حال مارکس آن ها را جریان های کارگری و حتی کمونیستی ارتجاعی می نامید.
از نظر مارکس، اتحادیه های کارگری و رهبری آن ها از دید، درک ویا آگاهی سیاسی و یا انقلابی شان، به اتحادیه های خوب و یا بد تقسیم نمی شدند. او رهبران کارگری و یا اتحادیه هایی را مورد دفاع قرار می داد که اولا – همواره به منافع کارگرانی که آن ها را نمایندگی می کردند، وفا دار با شند و ثانیا- در برابر منافع طبقاتی کل طبقه خود قرار نگریند.
اتحادیه های کارگری تونس، به ویژه در سطح محلی از این دو خاصیت برخورداربودند والبته این شانس را داشتند که به هرحال اتحادیه سراسری آن ها ( مرکز ملی اتحادیه های کارگری تونس) با سه میلیون عضو به عنوان یک اتحادیه رسمی از جانب رژیم تحمل شود. این اتحادیه ها هم چنین توانستند همگام با تحولات سیاسی و رشد مبارزات توده ای، مبارزات خود را ارتقاء داده و به مرکز سازمان دهی انقلاب در کشور تبدیل شوند.
اتحادیه های کارگری تونس، از سال ۱۹۲۶، توسط فعالین کارگری که از فراتسه به کشورشان باز می گشتند، سازماندهی شدند. از آن جا که تونس در آن زمان مستعمره فرانسه به شمار می رفت، این اتحادیه ها، شاخه ای از اتحادیه ث- ژ- ت فرانسه، اتحادیه وابسته به حزب کمونیست فرانسه به شمار می رفت. در زمان بعد از جنگ جهانی دوم و جریان مبارزات استقلال طلبانه تونس، مرکز ملی اتحادیه های کارگری از جانب کارگران پیش روی تونسی سازمان دهی شد و خود را اتحادیه ای مستقل نامید. فعالین این اتحادیه در مبارزات استقلال تونس نقش فعالی داشتند و همین سنت مبارزاتی به آن ها کمک کرد تا به ناگزیراز جانب دولت های بورقیبه و بن علی به رسمیت شناخته شوند.
مبارزات اتحادیه های کارگری تونس، همان طور که اشاره شد، از سال ۲۰۰۸ با مبارزات کارگران معادن فسفات منطقه قفصا، در برابر سیاست خصوصی سازی و بیکار سازی ها وارد مرحله تازه ای شد. مبارزه اتحادیه های کارگری، همزمان با اجرای سیاست ریاضت اقتصادی و بیکار سازی های وسیع و رشد بیکاری وتورم، با مبارزات مردم در برابر این برنامه گره خود و از این طریق، همان طور که دیدیم، دفاتر اتحادیه های کارگری به مراکز سازماندهی اعتراضات و تظاهرات توده ای مردم و جوانان بیکارتبدیل شد. به این ترتیب، زمینه انقلابی مسالمت آمیز( یاسمین)، کارگری، آزادی خواهانه و مدرن فراهم و سقوط رژیم استبدادی 23 ساله بن علی را ناگزیرکرد.
راه گذار از استبداد به دمکراسی
انقلاب تونس، همان طور که می بینیم، راه جدیدی را برای گذار کشورهای منطقه و به طور کلی کشورهای درگیر فقر و استبداد برای گذار از استبداد به دمکراسی گشوده است. اولا- از نظر تکیه برخواست طبقات پایین و یا اکثزیت مردم محروم برای نان. و دوم – از طریق به کارگیری و همراهی با اشکال مبارزات و انقلاب های کارگری، مثل اعتصاب ها و تظاهرات توده ای و سراسری کارگری که امکان به کار گیری خشنونت کم تر در این گذار را به وجود می اورد.
در مورد اول می توان گفت که تحولات سیاسی پس از فروپاشی "اردوگاه سوسیالیسم واقعا موجود" به عنوان به اصطلاح نمادی از انقلاب های کارگری قرن بیستم، به موازات تحولات اقتصادی و اجتماعی در کشورهای جهان سوم که با در گیر شدن در روند جهانی سازی سرمایه داری، جابجایی های سریع جمعیتی و رشد شهرنشینی، آموزش و طبقات متوسط در این کشورها همراه بود، این تئوری در رهایی این کشورها از استبداد های حاکم در آن ها را توجیه می کرد که این رهایی، از راه مبارزات مسالمت آمیز( به مفهوم اصلاحات تدریجی در وضع موجود و نه دگرگونی انقلابی) و همین طور مدنی ( به مفهموم ضمنی مدرن و خواست های اجتماعی) طبقات متوسط شهرنشنین وتحصیل کرده حول خواست های سیاسی ومدنی امکان پذیر است. با این توجیه که انقلاب های کارگری و مردم محروم اولا- آن طور که در قرن گذشته تجربه شد، محکوم به شکست اند و ثانیا- حرکت کارگران و مردم محروم برای نان، در نفس خویش خشنونت آمیز است و قرابتی با مبارزه مدنی و متمدانه برای آزادی های سیاسی و اجتماعی در جهان مدرن امروزی ندارد.
برخی از طرفداران این تئوری درایران، که خود را در جنبش مسالمت آمیز ومدنی برای اصلاحات سبز نشان می دهند، حتی فراتر رفته و با سوءاستفاده از تجربه تلخ شکست انقلاب سال۱۳۵۷ در ایران، که به هر حال آن هم از نظر شکل مبارزه (اعتصاب های سراسری کارگری و تظاهرات توده ای) و خواست های برابری طلبانه جزو انقلاب های کارگری به شمارمی رود، حتی همدلی و نزدیکی با خواست کارگران وطبقات محروم را مغایر منافع جنبش مدنی و دمراتیک قرار می دهند. با این نتیجه گیری که گویا خشونت وانقلاب برای نان، ذاتی طبقات زحمتکش و محروم است و مسالمت ( به مفهوم نفی خشنونت) ویا مبارزه برای آزادی، ذاتی طبقات متوسط. درحالی که واقعیت، چه از نظر تاریخی و چه از نظر طبقاتی، در رابطه با چه رفتار سیاسی طبقه متوسط و یا طبقه کارگر و چه انقلاب های این دو طبقه کاملا" عکس این نتیجه گیری نشان می دهد.
از نظر طبقاتی، بدون این که بخواهیم مساله خشنونت در جوامع طبقاتی را به مساله فرهنگی تقلیل دهیم، این ادعا، یعنی امکان به کار گیری خشنونت کم تر در انقلاب های کارگری، به دلائل مادی و طبقاتی ساده و روشنی استوار است. دلیل اول – آن که کارگران ویا طبقه کارگر همان طور که قبلا اشاره شد، اولین طبقه ای در طول تاریخ طبقات تحت ستم هستند که می توانند خود را و البته به طور خود انگیخته از طریق اتحادیه های کارگری و نه با نصیحت و یا توطئه یا رهبری کسی ( خشن و یا مسالمت جو) بلکه به نیروی خود و بنا به ضرورت زندگی شان و یا منطق مبارزه برای زنده ماندنشان ، متحد کنند. زمینه این اتحاد هم، قبل از آن که کارگران به اهمیت آن پی ببرند، توسط دشمنان طبقاتی شان، یعنی سرمایه داران و از طریق سازماندهی پیش رفته تولید بزرگ و به ناگزیر فراهم می شود. چراکه وجود و بقای سرمایه دار را به این کار( با تلاش انقلابی مداوم در تولید) وابسته است. دلیل دوم- موقعیت مادی وتولیدی این طبقه است، که می تواند بدون توسل و توکل به زور، و آن هم با توقف تولید موجودیت دشمنان طبقاتی خود را به زیر سئوال ببرد. چرا که موجودیت طبقات سرمایه دار، وبه دنبال آن نظام ها سیاسی مدافع آن ها، به کار و استثمار طبقه کارگر وابسته است. همان طور که در انقلاب بهمن ۵۷ در ایران شاهد بودیم، ورود کارگران جریان انقلاب توده ای و اعتصاب های سراسری آن ها و به ویژه کارگران صنایع استراتژیک، ضربه ای تعیین کننده در فلج کردن رژیم شاه وارد کرد. به هر حال، نیروی پرشمار طبقه کارگر و طبقات محروم، توان متشکل شدن و وحدت این طبقه بر سر خواست های مشخص و قابل فهم و موقعیت تولیدی آن در نظام سرمایه داری، سه عامل مهمی هستند که می تواند توان و قدرت سرکوب و هم چنین، به کار گیری خشنونت از جانب طبقات حاکم را محدودکند.
برخی ( سندیکالیست ها، در اواخر قرن نوزدهم در اروپا) با به وجود آمدن این امکان تاریخی گذار مسالمت آمیز( به مفهوم کم تر خشنونت آمیز) از طریق اعتصاب های توده ای و سراسری کارگری و بدون نیاز به خون ریزی در سنگربندی های خیابانی، برای گذار از جامعه طبقاتی و یا برای انقلاب سوسیالیستی و یا کارگری، تا آن جا به پیش رفتند که بخواهند تنها با اعتصاب های کارگری و توقف همگانی تولید، کار انقلاب را به ثمر برسانند. گرچه این خوش بینی از توان و ظرفیت طبقه کارگرمدرن برای تحول مسالمت آمیزتر و با خشنونت کم تر جامعه برمی خواست، ولی به قول انگلس، انقلاب به مثابه حرکتی ملی، پیجیده تر از آن بود که بتوان آن را در صبحی زیبا و بهاری، تنها با تکیه بر نیروی کارگران و یا توقف تولید و اعتصاب های سراسری و به اصطلاح بدون آن که خونی از بینی کسی بریزد، به سر انجام رساند.
تذکر این نکته هم لازم است که هر قدر که خطر انقلاب های کارگری و یا مبارزات توده ای برای نان در نتیجه بحران نظام سرمایه داری و ناتوانی این نظام در تامین حداقل نیاز های مردم افزایش می یابد، خطر به کارگیری روش ها خشنونت آمیز و حتی توسل به روش های فاشیستی در سرکوب از جانب حکومت ها و طبقات حاکم، افزایش می یابد. به ویژه در شرائطی که آن ها خود را در لبه پرتگاه سقوط ببینند، نقاب به ظاهر متمدانه، مسالمت جو و دمکرات خود را به کناری انداخته و به پست ترین و بی شرمانه ترین و خشن ترین روش ها برای سرکوب کارگران و مردم محروم روی می آورند. همان طور که در مبارزات کارگری سال گذشته در فرانسه شاهد بودیم، رژیم سارکوزی، علاوه بر سرکوب خشن و پلیسی مردم، به پست ترین شیوه های فاشیستی و نژاد پرستانه روی آورد. وی درست در روزهای اوج گیری مبارزه اتحادیه های کارگری در برابر تصویب طرح جدید قانون بازنشستگی، تصویب سه قانون نژاد پرستانه و فاشیستی در رابطه اخراج کولی های رومانیایی تبار، الغای شهروندی مهاجرینی که با پلیس درگیری پیدا می کنند، و منع حجاب برای زنان ودختران مسلمان نه تنها در مدارس و محل کار بلکه در مجامع عمومی و خیابان ها را به مجلس برد. به امید آن که بتواند با بسیج فاشیستی نیروهای ناآگاه و عقب مانده و قربانی بحران نظام سرمایه داری را به جان کارگران بیاندازد. به قول نویسنده نشریه لوموند دیپلماتیک، در رابطه با مبارزات مردم تونس و موضع سارکوزی در برابر آن که مردم را دعوت به برخورد غیر خشنونت آمیز و به اصطلاح متمدانه برای بازگشت به خانه هایشان می کرد، اگر جایزه نوبلی برای دورغ پردازی و پستی وجود می داشت باید به وی و امثال او داده می شد.
به هر حال بحث امکان تاریخی به کارگیری خشنونت کم تر و به اصطلاح راه متمدانه و مسالمت آمیزتر در اشکال انقلاب کارگری، بحث امکان وحدت طبقه محروم (طبقه کارگر) و موقعیت تولیدی در نظام سرمایه داری و امکان مهار توحش و خشنونت طبقات حاکم در این نظام است و نه بحث شرائط مشخص تاکتیکی در هر کشور و به ویژه شرائط انقلابی که به عوامل مختلف و از جمله به توازن قوای طبقاتی بستگی دارد.
از نظر تاریخی هم، با نگاهی به اشکال انقلاب طبقات گوناگون، می توان گفت که انقلاب های کارگری در مقایسه با انقلاب طبقات دیگراز خشونت کم تری برخوردار بوده و با اشکال مسالمت آمیزی تری به پیش رقته اند. انقلاب های طبقه متوسط در طول تاریخ، اگر بخواهیم شروع آن ها را از انقلاب ۱۷۸۹ فرانسه در نظر بگیریم، در طول قرن نوزدهم در در اروپا به شکل جنگ و گریز ها و یا سنگر بندی های خیابانی قهرمانانه، همان طور که در شکل کلاسیک شان در اروپای قرن نوزدهم وجود داشت، با اشکالی خشنونت آمیز به پیش رفته اند. در اروپا این شکل از انقلاب، به سنت مبارزاتی کمون های شهری بر می گشت. حتی کمون پاریس، که اولین انقلاب کارگری در جهان به شمار می رود، از نظر شکل با سنت مبارزه کمون های شهری اروپا و نه با اشکال مبارزات کارگری، با توجه به رهبری آنارشیست ها در آن انقلاب که خود متاثر از نظرات خرده بورژوایی بودند، به پیش رفت.
اولین شکل کلاسیک انقلاب های کارگری، خود را در انقلاب۱۹۰۵ روسیه، نشان داد که به جای سنگربندی خیابانی با اعتصاب ها و تظاهرات سراسری توده ای و کارگری به پیش رفت. روشن است که انقلاب ۱۹۰۵ روسیه از نظر مضمون به قول لنین، انقلاب سوسیالیستی و یا کارگری نبود و بحث در این جا صرفا از نظر بکارگیری اشکال مبارزه کارگری و توده ای در انقلاب مطرح است. روزا لوکزامبورک، اولین کسی بود که این شکل از انقلاب ( کارگری) را مورد توجه قرار داد و رابطه بین مبارزه با خواست های روزمره در روند انقلابی واعتصاب توده ای و سراسری کارگری را در رابطه با اشکال انقلاب را تشریح نمود.
در هر حال، انقلاب های کارگری در مقایسه با انقلاب های دهقانی و یا طبقات متوسط شهری، بنا به شواهد تاریخی، به عنوان شکل جدیدی از انقلاب، حتی به شمار قربانیان انقلاب، انقلاب هایی کمتر خشنونت آمیز بوده اند. ازانقلاب اکتبر ۱۹۱۷ روسیه گرفته، که هردر ادبیات هر روزه برخی از روشنفکران طبقه متوسط ما به عنوان منبع الهام انقلاب کارگران و زحمت کشان و مبدا خشنونت انقلابی تکفیر می شود، تنها با شش کشته به پیش رفت تا حتی انقلاب بهمن که به عنوان یکی از بزرگ ترین انقلاب های قرن بیستم، با اشکال مبارزات و انقلاب های کارگری، یعنی اعتصاب ها سراسری و تظاهرات توده ای، همراه بود.
صرف نظر از بحث رابطه بین خشنونت وانقلاب، مبارزه برای نان و آزادی و یا مبارزه طبقات مختلف انقلابی در انقلاب را، از هر دیدی که به آن نگاه کنید، نمی توان از هم جدا نمود. حتی از نظر تئوری پردازان امکان گذار مسالمت آمیز از استبداد به دمکراسی، مثل هانتیگتون که این گذار به دمکراسی را مشروط به تامین حداقلی از نان برای برهم نخوردن ویا خارج نشدن اوضاع از کنترل، ازجانب مردم محروم می داند. به ویژه در شرائط کنونی کشور ما که ویرانی اقتصادی و فلاکت عمومی، سرنوشت طبقات میانی را به سرنوشت کارگران و مردم محروم هر چه بیش تر نزدیک می کند.
به هر حال، انقلاب کارگری تونس، که با اشکال مبارزاتی و خواست های کارگری آغاز وهنوز ادامه دارد، تا همین جا با دستاوردهای تاکنونی خود، طرف داران و حتی نظریه پردازان این تیوری را دچار آشفتگی گرده است. کسانی را که، تئوری خود را با فرصت طلیی از شکست انقلاب های کارگری و یا سوسیالیستی با نسبت دادن خشنونت ذاتی به آن ها، برای توجیه تحمل مصایب نظام سرمایه داری با افزدون چاشنی مسالمت و مدنیت به آن ساخته وپرداخته بودند. انقلاب کارگران و مردم محروم تونس، با توجه به مدنی، متمدنانه و مسالمت آمیز بودن آن حتی در قیاس با خشنونتی که در مبارزات مسالمت آمیز و مدنی طبقات متوسط ایران برای رهایی از استبداد به کار رفت، راه تازه ای از برای رهایی کشورهای استبداد زده و زخم خورده از مصائب نظام سرمایه داری جهانی شده، ،ارائه داده است. برخی از هواداران این تئوری در جریان اصلاح طلبان ایرانی، برای توجیه خود، خشنونت رژیم استبدادی جمهوری اسلامی را در قیاس با استبداد ظاهرا لطیف تررژیم بن علی، که مانند شاه ظاهرا به جای کشتار مردم فرار را بر قرار ترجیح داد، قرار می دهند.
گر چه تردیدی در توحش و خشنونت بی سابقه ( بی سابقه در تاریخ ایران و جهان) رژیم اسلامی در سرکوب نفرت آمیز مخالفان خود به کارگرفت، نیست. ولی پربها دادن به قهر و خشنونت دیکتاتورها وطبقات حاکم در مبارزه طبقاتی مردم برای رهایی از استبداد، اولا- کم بها دادن به نیروی مردم به طور کلی در مبارزه طبقاتی و ثانیا- نادیده دیده گرفتن شرائط عینی به وجود آمدن قهر ویا همان تضاد طبقاتی در مبارزه و همین طور میزان این قهر، در تناسب با توازن قوای طثقاتی است. توازنی که از یک طرف، بدون مشارکت پرشمارترین بخش جامعه ما، یعنی کارگران و از طرف دیگر و مهم تر بدون نیروی تعیین کننده و توان آن ها در به زانو درآوردن نظام های سیاسی حاکم در جوامع سرمایه داری، همان طور که در انقلاب بهمن سال ۱۳۵۷ هم شاهد بودیم، نمی تواند به نفع نیروهای انقلابی و حتی مبارزات آزادی خواهانه برهم بخورد. البته نایده گرفتن این هر دو عامل در دیده اصلاح طلبانه و مسالمت آمیز طبقات متوسط، تصادفی هم نیست. چراکه بنیاد تئوری های اصلاح طلبی این طبقات، به ویژه اگر منافع ( مادی) شان هم بین باشد، تاریخا و به طور کلی از زمان به وجود آمدنشان بعد از انقلاب شان در فرانسه، همواره بر اساس رفتار و یا رافت و یا ترغیب فقط طرف مقابل یعنی دیکتاتوری و یا طبقات حاکم برای اصلاحات ( سیاسی ویا اقتصادی) استوار بوده است.
البته منظور از این مقدمات، قرار دادن نان خواهی کارگران و طبقات محروم مردم در برابر مثلا آزادی خواهی طبقات متوسط نیست. به ویژه آن هم در شرایطی که سرنوشت این طبقات هر چه بیش تر به سرنوشت کارگران و مردم محروم، در جهانی که سرنوشت نان وآزادی و بیش تر از هر جای دیگری در کشور ما، علی رغم کراهتی که روشنفکران طبقات متوسط ما به آن نشان می دهند، هرچه بیش تر به هم گره می خورند.
یاد آوری این نکته در پایان هم لازم است، که در واقع همین تغییرات در شرایط در جهان ماست که انقلاب هایی به شکل، خواست و روند انقلاب کارگری تونس را در دستور انقلاب کشورهای فقر واستبداد زده قرار داده است. جهان کنونی ما با جهانی که تحولاتی مثل گذارهای مثلا مسالمت آمیز از دیکتاتوری های در امریکای لاتین به شبه دمکراسی ها در دهه ۱۹۸۰ و یا گذار های مسالمت آمیز از "سوسیالیسم های واقعا موجود" به سرمایه داری در پایان همین دهه را ممکن کردند، یکی نیست. بنابراین نمی توان تحولاتی را که در قرن گذشته در آن کشورها، با وحدت ناسیونالیسم طبقات متوسط با نئولیبرالیسم طبقات حاکم به پیش رفت و پایه تیوری های نئولیبرالی گذار را فراهم نمود، مبنای تحولات در قرن نو قرار داد. جهان کنونی ما را همراه با طبقات متوسط، توسط همان تئوری ها و سیاست ها نئولیبرالی وتقریبا به یک شکل در تمامی کشور ها، به ورشکستگی و در ماندگی کشانده شده است. انقلاب کارگری تونس، تنها اولین و البته درخشان ترین و امید بخش ترین نمونه در واکنش به این درماندگی و ورشکستگی جهان امروز دربرابر اولین و پایه ای ترین حقوق انسانی برای نان وزندگی شرافتمندانه انسانی است. دمکراسی را بی اعتنای به خواست میلیون ها مردم محروم برای برخورداری از حداقل حقوق زندگی نمی توان برپا ساخت. طبقات متوسط هم با همدلی با کارگران ومردم محروم و همراهی در راه آن ها است که می تواند جهان کنونی وهمین طور خود را از سقوط به ورشکستگی ودرماندگی نجات دهد. خطر خشنونت در جهان امروز ما، که دست اندرکارن جهان با خطر کمبود نان نسبت به آن هشدار می دهند، خطری نیست که مردم محروم آن به وجود آورده باشند. این خطر را غارتگران نان مردم به وجود آورده و با از میان برداشتن آن ها از میان خواهد رفت.
۱۲ بهمن ۱۳۸۹
یوسف آبخون
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر